0

آغوش تب – غزلی از رهی معیری

 
Mehdi900
Mehdi900
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 6667
محل سکونت : بوشهر

آغوش تب – غزلی از رهی معیری

تا نپداری که مــن در آتش از جـوش تبـم

در غم روی تو مدهوشم ، نه مدهوش تبم

تـب کشاند آن تازه گل را بر سر بالین من

بعد از این تا زنده باشم حلقه در گوش تبم

مــهربانی بین که غم یک دم فراموشم نکرد

ورنـه امشب صید از خاطر فــراموش تبم

سوختــم در حسرت آغوش گـرم او رهـی

از غـــم آغــوش هر شـب هم آغوش تـبم

« سعادتمند کسی است که از هر اشتباه و خطایی که از او سر می زند، تجربه ای جدید به دست آورد »
سقراط

شنبه 14 اسفند 1389  4:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها