سيّد من تو كيستى
تشرّف مرد صالحى در راه حجّ
مرحوم نهاوندى از كتاب نجم الثّاقب نقل كرده كه او از كتاب كفاية المهتدى و او از كتاب غيبت حسنبن حمزه نقل فرموده كه فرمود :
يكى از شيعيان صالح براى من نقل كرد كه : سالى از سالها به قصد حجّ خانه خدا از شهر و ديار خود خارج شدم ، و آن سال هوا بسيار گرم بود ، من از قافله عقب افتادم و راه را گم كردم ، و از شدّت تشنگى از پاى در آمدم و بر زمين افتادم ، و مُشرف به مرگ شدم ، ناگاه صداى شيهه اسبى را شنيدم ، چون چشم گشودم ديدم جوانى زيبا و خوش بوئى سوار بر اسب شهبائى بود ، سپس آن جوان آبى به من داد كه از برف خنكتر و از عسل شيرينتر بود و مرا از مرگ نجات داد ،
گفتم : اى سيّد من تو كيستى كه اينگونه در حقّ من مرحمت فرمودى؟ فرمود : منم حجّت خداوند بر بندگان خدا ، و بقيّة اللّه در زمين او ، منم آن كسى كه زمين را پُر از عدل و داد مىكنم همانگونه كه پُر از ظلم و جور شده باشد ، منم فرزند حسنبن علىّبن محمّدبن علىّبن موسى بن جعفربن محمّدبن علىّبن الحسينبن علىّبن ابىطالب « عليهم السّلام » .
سپس به من فرمود : چشمهايت را بر هم بگذار ، من چشمانم را بستم ، بعد از چند لحظه فرمود باز كن ، چشمانم را باز كردم ، چون نگاه كردم ديدم در مقابل قافله نزد رفقاى خود مىباشم ، و ناگاه آن حضرت از نظرم غائب شدند .