اورا نجات دادند مرحوم عراقى مىنويسد : يكى از كسانى كه خدمت امام زمانعليه السلام شرفياب شده است عارف جليل و ثقه عادلِ نبيل جناب سيّد محمّد علىّبن الحاج سيّد عبدالرّحيم عراقى كرهرودى است ، كه الحقّ در حُسن حالت و علوّ همّت و سلوك راه معرفت و بسيارى از كمالات سرآمد اهل اين زمان مىباشد ،
او در روز جمعه پانزدهم ربيع الثانى سال هزار و سيصد بر من ( مرحوم عراقى ) وارد شد ، در وقتى كه مشغول نوشتن حكايت سابق بودم ( حكايت حضور امام زمانعليه السلام در مجلس سنّيها ) چون ايشان خطّ جناب قندهارى را ملاحظه كرد و مضمون آن را مطّلع شد گفت : من نيز در اين خصوص قصّهاى دارم كه از اين قرار مىباشد :
او گفت : در سالى كه من به زيارت ائمّه عراق فايز شدم ( و تو را هم در همان سال در نجف اشرف ملاقات كردم ) در بين راهِ زيارت بعد از اينكه از بعقويّه ( كه در يك منزلى بغداد واقع است ) به سامرّه مىرفتيم تا اينكه پس از زيارت قبر عسكريّينعليهما السلام به بغداد و كاظمينعليهما السلام رجوع كنيم ، از اهل قريّه مزبوره مردى را به عنوان بَلَد راه اجير كرديم و روانه سامرّه شديم ، چون از على آباد و جزانيه گذشتيم عبور زوّار بر نهرى پُر از آب و عريض و عميقى افتاد، كه حتّى عبور از مَعبر آن نهر نيز خطرناك بود ، و احتمال غرق شدن زياد بود ، چه رسد به اينكه كسى معبر را هم نمىدانست ، و حتّى اگر از روى معبر نيز كسى مىلغزيد و از آن منحرف مىشد غرق مىشد ، و خلاصه مكان بسيار خطرناكى بود ،
اتّفاقاً در بين زوّار زنى بود كه سوار بر يابوئى بود ، و در بين راه يابوى او از معبر لغزيد و در گودالى كه در آن نهر بود فرو رفت ، و حيوان و آن زن در آب قوطهور شدند ، و اگرچه آن حيوان با سرعت شنا مىكرد و خود را از غرق شدن حفظ مىكرد و خود را از زير آب بيرون مىآورد امّا چون آن زن توانائى نداشت كه خود را حفظ كند و لباسهاى آن زن و جُل خود حيوان خيس شده بود سنگينى زيادى حاصل شده بود، و آب نهر نيز بسيار تُند و روان بود و پاهاى آن حيوان نيز به زمين نمىرسيد ديگر نتوانست به شنا ادامه دهد و نزديك به غرق شدن بود ،
آن زن بىچاره صداى خود را به استغاثه به صاحب الزّمانعليه السلام بلند كرد ، و دائماً صدا مىزد : « يا صاحب الزّمان » « يا صاحب الزّمان » . . . من وقتى اين حالت را از آن زن ديدم همانگونه كه سوار بر اسب بودم با شتاب داخل آب شدم كه شايد بتوانم تدبيرى كنم ،
ناگاه ديدم شخصى در جلوى من و پشت سر يابوى آن زن پياده بر روى آب روان بود ، و چنان بر آب حركت مىكرد كه گويا بر زمين سخت راه مىرود و پاهاى او در آب فرو نمىرفت ، و بلكه گويا اثرى از رطوبت آب نيز بر پا و لباسها و ساير اعضاى او نبود ، در اين هنگام ديدم دست انداخت و آن حيوان و زن را گرفت و با شتاب از آب بيرون آورد و بر كنار آب روى خشكى گذاشت ، و من متوجّه شدم كه گويا آن زن متوجّه آن بزرگوار نشد ، و فقط خود را يك مرتبه در خشكى ديد ، و من نيز ديگر او را نديدم ، و فقط شمايل او را به خاطر سپردم ، كه او مردى بود با قامتى معتدل ، و صورتى نورانى ، و دماغى كشيده ، و خلاصه تمام اوصاف مهدويّه « عليه آلاف التحيّة و السّلام » در او آشكار بود ،
من پس از مشاهده اين واقعه در بين راه آن شمايل را به خاطر مىآوردم و با ياد او خود را مسرور، و تسلّى خاطر مىنمودم .
تا اينكه وارد نجف اشرف شديم ، در ايّام اقامت در نجف روزى به قصد زيارت قبر مطهّر اميرالمؤمنينعليه السلام وارد حرم شريف آن حضرت شدم كه ناگاه در بين انجام اعمال زيارت چشمم به طرف بالاى سر افتاد ، ديدم همان بزرگوارى كه آن زن را از غرق شدن نجات داد بالاى سر مطهّر ايستاده و مشغول سلام و يا دعا بود ، با عجله به طرف او شتافتم ، امّا ازدحام جمعيّت مانع شد كه من سريع خود را به ايشان برسانم ، و گويا حسّ كردم در اعضاى بدنم نيز قدرت بر حركت سريع نمىباشد ، بالاخره با هر زحمتى بود خود را به بالاى سر مطهّر رسانيدم امّا او را در آنجا نديدم ، تمامى حرم مطهّر را جستجو كردم و پس از اينكه ايشان را در آنجا نيافتم به صحن و ساير اماكن و ملحقات حرم شريف رفتم ، امّا در هيچ كجا آن بزرگوار را نديدم ، پس مأيوس شدم و برگشتم.
پى آن دلبر شيرين شمايل مىروم
دل پى او رفت و من هم از پى دل مىروم
مىروم نزديك آن قصّاب و گو خونم بريز
من هلاك قتل خويشم، سوى قاتل مىروم
گر زند تيغ، از سر كويش نخواهم رفت، ليك
چند گامى همچو مرغ نيم بسمل مىروم
چون به كوى او روم ترسم رقيبان پى برند
زانكه من در گريه خود پاى در گل مىروم
اى كه مىگويى برو تحصيل درس عشق كن
مىروم، امّا پى تحصيل حاصل مىروم
وادى درد و بلا در عشق هر يك منزل است
كردهام عزم سفر، منزل به منزل مىروم
مىروم سويش به استقبال و خوشحالم كه باز
مىرسد اقبال و من هم در مقابل مىروم
در ره عشق اى «هلالى» از من آگاهى مجو
زانكه من اين راه را بسيار غافل مىروم