زخمی از جنگ صفّين
زخمی از جنگ صفّين
|
علاّمه مجلسىقدس سره در كتاب غيبت بحار الانوار از قول بعضى از اصحابش نقل نموده كه : روزى ديدم مردى نزد پدرم نشسته و با او صحبت مىكند ، ناگاه در بين صحبت كردن ، آن مرد چُرت زد و در اثر آن سرش تكان خورد و عمّامه از سرش افتاد ، ديديم اثر زخم بسيار عميقى بر سرش وجود دارد ، از او سؤال كرديم اين زخم عميق از چيست؟ گفت : اين زخم از غزوه صفّين است ، حاضرين تعجّب نمودند و گفتند : جنگ صفّين در زمانهاى بسيار دورى اتّفاق افتاده است و عمر تو به آن زمان نمىرسد .
گفت : آرى من روزى به سوى مصر سفر مىكردم ، در بين راه مردى از طايفه غرّه با من رفيق و همسفر شد ، و سخن از جنگ صفّين به ميان آمد ، آن مرد گفت : اگر من در غزوه صفّين بودم شمشيرم را از خون على و اصحابش سيراب مىكردم ، من در جواب گفتم : اگر من نيز در غزوه صفّين بودم شمشيرم را از خون معاويه و يارانش سيراب مىكردم ،
آن مرد گفت : اكنون على و يارانش ، و معاويه و يارانش نيستند ، ولى من و تو كه از ياران آنها هستيم مىتوانيم با يكديگر بجنگيم و روح آنها را از خود راضى كنيم ، اين سخن را گفت و بلافاصله شمشيرش را از نيام در آورد ، من نيز شمشيرم را از غلاف در آوردم و به سوى او حمله كردم و با يكديگر مشغول جنگ شديم ، ناگاه آن مرد بدتر از يهود ضربتى به فرق من زد كه افتادم و بىهوش شدم و ديگر چيزى نفهميدم ناگاه ديدم مردى بالاى سر من ايستاده و مرا با كعب نيزه خود حركت مىدهد و به هوش مىآورد ، چون چشم خود را باز نمودم ديدم سوارى از اسب خود پياده شد و دستش را بر زخم من كشيد ، چون دستش به زخم رسيد مانند داروئى معجزه آسا زخم من فورى بهبود يافت ،
سپس فرمود : همينجا توقّف كن تا من برگردم ، و سوار بر اسبش شد و از نظر من دور شد ، طولى نكشيد ديدم برگشت و سر بريده همان مردى كه به من ضربت زده بود در دستش بود ، و اسب من ( كه آن مرد بعد از بىهوشى من برده بود ) و اسب خود آن مرد را با خود آورده بود و فرمود : اين سر دشمن تو است ، و چون تو ما را يارى كردى ما نيز تو را يارى نموديم و سپس اين آيه را تلاوت فرمود : « وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُه »(33) يعنى هر آينه يارى كند خداى تعالى كسى را كه خدا را يارى مىكند ، وقتى من اين امور را از ايشان ديدم گفتم : اى مولاى من تو كيستى؟ فرمود : منم ( م ح م د )بن الحسن يعنى صاحبالزّمان ،
سپس فرمود : اگر كسى از تو در مورد اين زخم سؤال كرد بگو : اين زخم از جنگ صفّين است ، و بعد از اين سخن از نظر من غائب گرديد .
نِى از توحيات جاودان مىخواهم
نِى عيش و تَنعُّم جهان مىخواهم
نِى كام دل و راحت جان مىخواهم
آنى كه رضاى تست آن مىخواهم
عارضت هست بهشتى كه عيان ساختهاند
قامتت آب حياتى كه روان ساختهاند
اين چه گلزار جمال است كه بر قامت تو
از سمن عارض و از غنچه دهان ساختهاند؟
لَبَت آيا چه شكر ريخت كه گفتار تو را
همه شيرين سخنان وِرد زبان ساختهاند؟
بر گُل روى تو آن سبزه تر دانى چيست؟
فتنههايى كه نهان بود، عيان ساختهاند
بر گمانى دهنت ساختهاند اهل يقين
چون يقين نيست ضرورت به گمان ساختهاند
مكن اى دل هوس گوشه آن چشم، بترس
زان بلاها كه در آن گوشه نهان ساختهاند
گر مرا نام و نشان نيست «هلالى» چه عجب؟
عاشقان را همه بى نام و نشان ساختهاند
|
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی
جمعه 13 اسفند 1389 1:36 AM
تشکرات از این پست