آثار و برکات انتظار در زمان غیبت
مقدمه
مفهوم انتظار و درجات مختلف انتظار فرج را بیان کردیم و دربارۀ ویژگی لحظه به لحظه بودن آن هم در بخش گذشته توضیح داده شد. اکنون در آخرین بخش کتاب باید از آثار و برکات انتظار برای شخص منتظر سخن بگوییم که در حقیقت فواید این عبادت بزرگ و بی¬نظیر می¬باشد. همۀ این آثار را می¬توان در یک کلمۀ جامع خلاصه کرد و آن کلمۀ «فرج» است. این تعبیر در یک حدیث شریف که از معارف جمعی جملی1 اهل¬بیت (عليهمالسلام) به شمار می¬آید، از حضرت زین¬العابدین (عليهالسلام) نقل شده است: انتظارُ الفَرجِ مِنْ أَعظمِ الفَرَج. 2 انتظار فرج از بزرگترین فرجهاست. همین بیان از امام صادق (عليهالسلام) نیز روایت شده است: مَن عَرَفَ هذا الاَمرَ، فقد فُرِّجَ عنه لِانتِظارِه. 3 کسی که این امر (امامت و ظهور آن) را بشناسد، به سبب انتظار کشیدن آن، برایش گشایش حاصل می¬شود. منظور از کلمۀ «امر» در بسیاری از احادیث اهل-بیت (عليهمالسلام) امر امامت و ظهور آن است که با فرج امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) تجلّی کامل می¬یابد. حدیث اول، تعبیر انتظار فرج و حدیث دوم انتظار امر را به کار برده¬¬اند و هر دو یک مصداق دارند. به¬هر حال مطابق فرمایش پیشوایان ما غیر از فرج امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) که فرج نهایی همۀ اولیا و انبیای الهی و مؤمنان است، هر شخص منتظری همین انتظارش برای او فرج می¬باشد. بلکه می¬توان گفت که: پس از فرج امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) که بزرگترین فرج¬ها برای همۀ مؤمنان است، بالاترین فرج جزئی برای شخص منتظر، همین انتظار اوست. این عبارت، بسیار عمیق و حاوی نکات بسیار مهمّی است که به فضل الهی باید برای انسان روشن شود تا راه فرج خود را در زمان غیبت ـ قبل از ظهورـ بشناسد. در یک جمله باید گفت: قبل از ظهور امام (عليهالسلام) آن چیزی که مؤمن را از همۀ خطرات، نگرانی¬ها، گمراهی¬ها و لغزش¬ها می¬رهاند، همین انتظار است. و ما در این بخش در صدد آنیم که به اندازۀ بضاعت مُزجاتی که خداوند عنایت فرموده است، جلوه¬های مختلف این فرج را توضیح دهیم. این مقصود را در دو فصل به ترتیب دنبال می¬کنیم:
آثار و برکات انتظار در زمان غیبت
برای اینکه آثار و لوازم انتظار را در شخص منتظر بهتر بشناسیم، مناسب¬ترین راه این است که از آنچه در بخش اول دربارۀ تعریف انتظار از طریق ملزومات آن بیان کردیم، کمک بگیریم. در آنجا مهمترین عوامل به وجود آورندۀ انتظار را چهار عامل دانستیم که دومین آنها در بحث فعلی بسیار تأثیرگذار است. عامل دوم این بود که هرچه زمان وقوع آنچه را در انتظارش هستیم نزدیک¬تر بدانیم، انتظار ما شدیدتر می¬گردد. بنابراین بهترین راه برای شناخت آثار و برکات انتظار این است که فرض کنیم یقین پیدا کرده¬ایم که فرج امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بسیار نزدیک شده است و بررسی کنیم که در این فاصلۀ کم (تا فرج حضرت) حال انتظار چه لوازم و آثاری دارد، آنگاه چون به ما توصیه¬های فراوانی شده است که فرج امام (عليهالسلام) را نزدیک بدانیم، آثار و لوازم آن حالِ فرضی را به همۀ زمانها سرایت بدهیم.
آثار نزدیک دانستن ظهور
ابتدا زمان ظهور امام (عليهالسلام) را بسیار بسیار نزدیک فرض می¬کنیم تا ببینیم این اعتقاد وجداناً چه آثاری در منتظر ظهور می¬گذارد. اگر به ما گفته شود که امام زمانتان قطعاً تا فردا ظهور می¬فرماید و ما به صدق این خبر یقین کنیم، در این یک روز، زندگی ما چگونه خواهد بود؟ هرکس می¬تواند با مراجعه به وجدان خود، این سؤال را پاسخ بدهد. در درجۀ اول می¬توان گفت که: در این یک روز، بیش از هر چیز و هرکس، یاد امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و ظهور ایشان، دلهای ما را پر می¬کند و آنقدر که به فکر ایشان خواهیم بود، فکر دیگری ما را مشغول نخواهد کرد. علاوه بر این، قطعاً در این یک روزه کاری که خدا و امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) را ناخشنود می¬سازد، انجام نمی¬دهیم و اگر خطایی و گناهی از ما سرزده است، در این فاصله، همۀ همّت خود را برای توبه و جبران آن به کار می¬بندیم. اگر حقّی از دیگران بر عهدۀ ما باقی¬مانده یا ظلمی در حق کسی مرتکب شده¬ایم؛ به سرعت در جهت حلالیت¬طلبی اقدام می¬کنیم. و اگر عهد و پیمانی با امامِ خود بسته بودیم امّا در عمل به آن پای¬بند نبوده¬ایم، در این یک روز، کمال سعی خود را انجام می¬دهیم تا به آن عمل کنیم. عبادت¬های ما نیز در این فاصله، معنویت و اخلاص بیشتری پیدا می¬کند؛ نمازهای ما در این یک روز با گذشته تفاوت خواهد کرد و با حضور قلب بیشتری خواهد بود. در این مدّت کم، مُحال است که بیش از حدّ ضرورت و اضطرار، عمر خود را صرف امور دنیوی کنیم. نه تنها فکر انجام دادن گناه به ذهنمان خطور نمی¬کند، بلکه حتّی دریغمان می¬آید که در این یک روز به امور مباح بپردازیم. همۀ تلاشمان این است که از این مدّت کم، بیشترین استفاده را در جهت کسب رضای خداوند و جلب خاطر مبارک امام (عليهالسلام) ببریم. بالاترین نگرانی ما این است که نکند وقتی حضرتش تشریف می¬آورند، توجّهی به ما نکنند یا خدای ناکرده از ما روی بگردانند، و برای اینکه چنین حالتی پیش نیاید، سعی می¬کنیم خود را طوری مهیّا بسازیم که شایستۀ استقبال از آن بزرگوار باشیم. بالاترین آرزوی ما این است که در مواجهه با حضرت، شاهد لبخند رضایت ایشان به روی خود باشیم و اینکه خطاب به ما بفرمایند: احسنتم! بارک الله! در غیاب من به وظایف خود خوب عمل کردید. من از شما سپاسگزار هستم. علاوه بر همۀ اینها در آرزوی یاریِ ایشان برای انجام اهداف مقدّسشان لحظه¬شماری می¬کنیم؛ با خود می¬گوییم آنچه را عمری در آرزویش بودیم و با امید وصالش زندگی را گذراندیم، یک روز دیگر، با چشمان خویش شاهد خواهیم بود و چه شیرین است آن لحظات! آنچه را برای یاری کردن ایشان از قبل آماده کرده¬ایم، نزد خود حاضر می¬کنیم و تمام شرایط و زمینه¬ها را برای آنکه به حضرتش بپیوندیم و جزء بهترین یاوران ایشان باشیم، در خود فراهم می¬آوریم. خدای را شکر می¬کنیم که زنده¬ایم و سالم هستیم و ان شاء الله تا یک روز دیگر همۀ امکانات مالی، آبرویی، زندگی و هستی خود را فدای قدوم محبوب عزیزتر از جان خود خواهیم کرد. آنگاه از خود می¬گذریم و سراغ سایر مؤمنان می-رویم و آنها را هم مانند خود آمادۀ استقبال و همراهی با امامشان می¬کنیم. اگر ببینیم که بعضی از آنها اشتیاقی و علاقه¬ای به این موضوع از خود نشان نمی¬دهند، با دلسوزی و از سَرِ شفقت و مهربانی سعی می¬کنیم تا آنها را با خود هم¬¬عقیده سازیم و دریغمان می¬آید که چنین فرصت طلایی و استثنایی را از دست بدهند. دلمان نمی¬آید که فردا وقتی خورشید امام (عليهالسلام) طلوع می¬کند، کسانی از مؤمنان، خود را در بیغوله¬های تنگ و تاریک پنهان کنند و دانسته یا ندانسته از گرما و روشنایی این خورشید بی¬بهره بمانند. به¬طور خلاصه سعی می¬کنیم سوز انتظاری که خداوند سر سوزنی از آن را به ما ارزانی داشته است، در حدّ توان به سایر مؤمنان هم سرایت دهیم؛ به این امید که آتش اشتیاقی که به لطف خدا و عنایت امام (عليهالسلام) خرمن وجود ما را فراگرفته است غافلان را هم فراگیرد و در نتیجه همگی با هم به استقبال و یاری عزیز فاطمه (عليهاالسلام) بشتابیم. همۀ عاشقان و شیفتگان آن دُردانۀ هستی را دور هم جمع می¬کنیم و به ایشان می¬گوییم: بیایید خدا را صدها هزار مرتبه شکر کنیم که زمان خواندن این دعاها تا یک روز دیگر به سر می¬آید: هَل یَتَّصِلُ یَومُنا مِنک بِغَدِهِ فَنَحْظی؟ مَتی نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَوِیَّةَ فَنَروی؟ متی نَنْتَفِعُ مِنْ عَذْبِ مائِک فَقد طالَ الصَّدی؟ متی نُغادیکَ و نُراوِحُکَ فَتَقَرَّ عُیُونُنا؟ متی ترانا و نَراکَ و قد نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُری؟ أَتَرانا نَحُفُّ بِکَ و أنت تَؤُمُّ المَلَأَ و قد مَلَأْتَ الاَرْضَ عَدْلاً؟4 آیا امروزِ ما در ارتباط با تو به فردایش می¬رسد تا به آرزوی خود برسیم؟ چه وقت بر سر چشمه¬های پر آبِ سیراب کنندۀ تو خواهیم رسید تا سیراب گردیم؟ چه موقع از آب شیرین و گوارای تو بهره¬مند می¬شویم؟ تشنگی ما طولانی گشته است! کِی می¬شود که با تو صبح و شام کنیم تا چشمان ما (به جمالت) روشن شود؟ کِی تو ما را و ما تو را می¬بینیم در حالی¬که پرچم پیروزی را برافراشته¬ای؟ راستی می¬شود ما را ببینی که به گِرد تو حلقه زده¬ایم و تو بر همگان امامت می¬کنی در حالی¬که زمین را از عدالت پر ساخته¬ای؟! و زمانِ «نَحنُ نَقولُ الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ»5 فرا می¬رسد. چنین الحمد لله¬ای هرگز در عمر خود نگفته¬ایم و یک روز دیگر به انجام این عبادت بزرگ رستگار می-شویم. همۀ آنچه بیان شد در این فرض بود که ما یقین به ظهور حضرت تا بیست و چهار ساعت آینده داشته باشیم؛ امّا اگر این فاصلۀ زمانی بیشتر شود، هرقدر که طولانی¬تر گردد، شور و حرارت قبلی کمتر خواهد شد و به سردی بیشتری می¬گراید. مثلاً اگر به جای یک روز، مطمئن شویم که ایشان یک هفتۀ دیگر ظهور خواهند فرمود، در این فرض تقریباً همۀ حالاتی که گفتیم برای انسان خواهد بود امّا به قدری شور و حرارت کمتر، چشم به راهی ما شدّت کمتری پیدا می¬کند و همین تفاوت در شدّت و ضعف انتظار، منشأ تفاوت¬هایی در رفتار ما در این دو فرض خواهد شد. مثلاً اگر در آن یک روز قطعاً می¬توانستیم بگوییم که خواب به چشمان ما نخواهد آمد، در این یک هفته چنین نیست و آن دلشوره و هیجان قبلی را در این فرض جدید نداریم. با اینکه در آن یک روز یقیناً عمر خود را صرف کارهای بیهوده و حتی تفریحی نمی¬کنیم، امّا در این یک هفته شاید دقایقی یا ساعاتی را به بطالت بگذرانیم. در مجموع، آن دقّت و تلاشی که در فرض اول برای استفادۀ بهتر و کاملتر از فرصت باقیمانده به خرج می¬دهیم، در فرض بعدی به آن شدّت نخواهد بود. حال اگر یک هفته به یک ماه تبدیل شود، و در حقیقت، اطمینان پیدا کنیم که قبل از یک¬ماهِ دیگر حضرتش ظهور نمی-فرمایند، در این¬صورت شور و اشتیاق ما در انتظار، کمتر و ضعیف¬تر می¬گردد و در نتیجه همۀ آنچه بیان شد، سست¬تر و کمرنگ¬تر می¬شود. در این فرض احتمال اینکه اوقات بیشتری از عمر گرانقدر خود را تلف کنیم و بیهوده فرصت را از دست بدهیم، بسیار بیشتر از فرض قبلی است. اگر در آن یک روز و یک هفته فقط در حدّ نیاز ضروری به امور دنیوی و مادّی می¬پرداختیم، در این یک¬ماه آنقدر برایمان اهمیت ندارد که قدری از فرصت باقیمانده تا ظهور مولایمان را از دست بدهیم. اگر در آن یک هفته برای جبران حقوق دیگران که بر گردن ما بوده، شتاب می-کردیم، در این یک¬ماه خیلی عجله نمی¬کنیم و کار امروز را به فردا و پس¬فردا می¬اندازیم. اگر نمازها و سایر عبادت¬های ما در آن یک هفته، حال و صفای فوق¬العاده¬ای داشت، در این یکماه به آن اندازه حضور قلب ندارد و... . به¬طور کلّی هرچه فاصلۀ خود را با ظهور بیشتر بدانیم، این آثار و نشانه¬ها به¬تدریج کم¬رنگ¬تر می¬شود. و به همین دلیل اگر این فاصله از یک¬ماه به یک¬سال برسد، معمولاً آثار کمتری ظهور و بروز خواهد کرد. قطعاً غفلت نوع مؤمنان در این حالت بیشتر خواهد بود و چه بسا ساعتها یا روزها یا حتی هفته¬ها با فراموشی یاد ایشان بر بعضی بگذرد و از همین بابت هیچگونه احساس ضرر و زیان هم نکنند. آن شور و حرارت و هیجان در فرض¬های قبلی، در ین فرض، بسیار ضعیف¬تر خواهد شد و عمل به وظایف یک منتظر واقعی سست¬تر می¬گردد. بنابراین اگر می¬خواهیم آثار و لوازم انتظار فرج را وجدان کنیم، باید خود را در آن شرایط فرضی ببینیم تا لوازمش بیشتر برای ما ملموس گردد و آثار عملی آن را در خود بیابیم. مؤثرترین عامل در ایجاد این حالت، همانا اعتقاد به این حقیقت است که امر فرج امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) در هر صبح و شام، بلکه در هر لحظه و هر ساعتی، امکان وقوع دارد و ما این مطلب را با استناد به بعضی از ادلّۀ آن، در فصل گذشته اثبات نمودیم. هرچه ایمان شخص به آن حقیقت عمیق¬تر باشد، آثار ذکر شده به¬طور طبیعی ظهور و بروز بیشتری خواهد داشت. پس نتیجۀ عملی بحث فعلی این است که برای رسیدن به آن لوازم مطلوب، باید از طریق ایجاد علّت آن که همان اعتقاد پیش¬گفته است، سیر کنیم. ما هم در این نوشتار، با همین فرض به بیان آثار و برکات انتظار در زمان غیبت امام (عليهالسلام) می¬پردازیم. این آثار را می¬توانیم در چهار مرحله دسته¬بندی کنیم.
مرحلۀ اول از لوازم انتظار:
زندگی به یاد امام (عليهالسلام) و مطابق پسند ایشان
اگر یک¬بار دیگر فرض نزدیک بودن ظهور امام (عليهالسلام) را در حدّ یک روز برای خود تداعی کنیم، تصدیق خواهیم کرد که اولین و مؤثرترین لازمۀ آن، پُررنگ شدن یاد امام (عليهالسلام) و غفلت نکردن از ایشان در همۀ ساعات و دقایق زندگی است. منتظر واقعی امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) نمی¬تواند از یاد ایشان و انتظار قدومشان غافل شود. و این چیزی نیست که به صورت تصنّعی در مؤمن به وجود آید، بلکه معرفت و محبّت و انتظارش او را به¬طور طبیعی به این حالت می-رساند. خوب است این ویژگی را از زبان یک منتظر راستین فرج ـ مرحوم سید محمدتقی موسوی اصفهانی (رة)ـ بیان کنیم: «و امّا انتظار قلبیِ کامل، پس به این حاصل می¬شود که شخص مؤمن در هیچ حالی از حالات و هیچ وقتی از اوقات و هیچ مکانی از مکان¬ها، از یاد امامش و انتظار قدوم مبارکش خالی و فارغ نباشد، بلکه اگر در مجالس و محافل مردم همه حاضر می¬شود و با اهل عالم گفتگو می¬کند، قلبش پیش امام (عليهالسلام) باشد و به انتظار او و خیال او و شوق وصال او باشد. مثل شخصی که اولادش منحصر باشد به یک نفر و آن یک نفر هم به جمیع کمالات آراسته باشد و وجودش انواع و اقسام فوائد و منافع از برای این شخص داشته باشد و به سفری رفته باشد و این پدر از جا و منزل او خبر نداشته باشد، تصور کن آیا یک ساعت از خیال او بیرون می¬رود یا آنکه از جستجوی او تغافل می¬کند؟ حاشا و کلّا! بلکه شب و روز بلکه در تمام ساعات و حالات و حرکات و سکنات، محبوب او پیش نظر او ممثّل است چنانچه شاعر گفته:
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی *** کز لب گشودنت به من آواز می¬رسد
... و همین که انتظار قلبی به این درجه از کمال رسید، آثار ظاهریۀ او هم به درجۀ کمال می¬رسد.» 6 زندگی با یاد امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) از جنبۀ تربیتی بسیار بسیار سازنده است و خیرات و برکات زیادی از این طریق به شخص منتظر می¬رسد. یاد امام (عليهالسلام) و توجّه دائمی به ایشان باعث می¬شود که انسان در همۀ صحنه¬های زندگی¬اش مطابق با خواست ایشان عمل کند و حرکات و سکناتش را با پسند ایشان تنظیم کند. شاهد دانستن ایشان در همۀ امورـ چه کارهای پنهان و چه آشکارـ سبب می¬شود تا منتظر فرج، دست از پا خطا نکند و همواره مسیری را پیش بگیرد که به جلب رضای خاطر امامش اطمینان حاصل کند. حفظ دین برای این شخص مهم¬تر از هر مسأله دیگری است و حاضر نیست به هیچ قیمتی و برای رسیدن به هیچ لذّتی از کسب خشنودی امامش صرف¬نظر کند. چون می¬داند که اهل تقوا محبوب مولایش هستند، در تهذیب نفس خویش از رذائل اخلاقی و مفاسد روحی می¬کوشد و نمی¬تواند خود را در وضعیّتی ببیند که اگر مولایش ظهور فرمود، از دیدن روی ایشان احساس شرمندگی و خجالت بکند. لذا خود را هموراه به گونه¬ای می¬سازد که در اولین نگاه، لبخند خشنودی مولا را به روی خود امید داشته باشد. اینجاست که پرداختن به تهذیب نفس و شناخت راههای آن برای منتظر فرج اهمیت ویژه¬ای پیدا می¬کند. ما در این خصوص بر سه محور اساسی تربیت روحی که نقش مهمّی در سازندگی انسان دارند، اشاره می-کنیم:
1ـ رعایت تقوا و ورع، اهتمام به واجبات و پرهیز از محرّمات
اولین و پایه¬ای¬ترین شرط سازندگی خود، عمل به واجبات دینی و اهتمام داشتن نسبت به انجام آنهاست. مؤمن منتظر نمی¬تواند ببیند که واجبی از او فوت می¬شود و می-داند که محبوب¬ترین کارها نزد خداوند، عمل به فرائض است. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: قال اللهُ تبارَک و تعالی: ما تَحَبَّبَ اِلیَّ عبدی بأحبَّ ممّا افْتَرَضْتُ علیه. 7 خداوند تبارک و تعالی فرمود: بندۀ من به وسیلۀ چیزی محبوبتر از انجام واجبات به من اظهار دوستی نکرده است. البته مقیّد شدن به انجام واجبات سختی دارد و مطابق طبع حیوانی و راحت¬طلبِ نفس انسان نیست، ولی منتظر واقعی بر این امر صبر پیشه می¬کند و خود را برخلاف امیال نفسانی به انجام آنها مقیّد می¬سازد. امام صادق (عليهالسلام) در ذیل آیۀ شریفۀ: «یا ایّها الّذین آمنوا اصْبِرُوا و صابِرُوا و رابِطُوا و اتّقوا اللهَ لَعَلَّکُم تُفْلِحُون»8 فرمودند: اِصْبِرُوا عَلَی الفَرائِض9 بر (انجام) واجبات صبر کنید. اگر عمل به واجبات زحمت و سختی نداشت، تعبیر «صبر» در مورد آن مناسب نبود. انسان باید برای درک این مقام قدری خودش را به زحمت بیندازد و مقیّد کند تا به انجام طاعات عادت کند و کم¬کم سختی و تلخی ابتدائیِ انجامِ آن ـ که احتمالاً برای بعضی افراد وجود دارد به سهولت، شیرینی و لذّت تبدیل شود. منتظر واقعی به درجه¬ای از ایمان می¬رسد که توفیق در عمل به واجبات بیش از هر لذّت دیگری برایش شیرین است و ارتقا یافتن به رتبۀ متّقیان از هر چیز دیگری او را بیشتر خوشحال می¬سازد. او می¬داند که بالاترین درجۀ تقوا از طریق عمل به واجبات برای او حاصل می¬شود. پیامبر خدا (صليالله عليه و آله وسلم) فرمودند: اِعْمَلْ بِفرائِضِ اللهِ، تَکُنْ اَتْقَی الناسِ. 10 به واجبات الهی عمل کن تا متقی¬ترین مردم باشی. همچنین بالاترین عبادت خداوند همین است که کسی واجبات را درست ادا نماید. رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) فرمودند: اَعْبَدُ الناسِ مَنْ اَقامَ الفَرائِضَ. 11 عابدترین مردم کسی است که واجبات را به¬پا دارد. برترین عبادت خدا را اعمال مستحبّی ندانسته¬اند و عابدترین فرد کسی نیست که مستحبّات بیشتری انجام دهد. با این وجود ارزش انجام مستحبّات و تأثیر آن در بالابردن مرتبۀ عبادت غیرقابل انکار است. در کنار عمل به واجبات و هم¬ارز آن، پرهیز و دوری از محرّمات الهی است. منتظر امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) به دنبال راهی است که او را به ایشان هرچه بیشتر نزدیک سازد تا هنگام استقبال از مولایش جزء دوستان و عزیزان ایشان قرار بگیرد. بر طبق احادیث، تقرّب به امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) جز از طریق تقرّب به خداوند نیست و بهترین راه تقرّب به پروردگار، حریم گرفتن نسبت به محرّمات است که از آن به «ورع» تعبیر می¬شود. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: فیما ناجَی اللهُ عزَّ وَ جلَّ به موسی (عليهالسلام): یا موسی، ما تَقَرَّبَ اِلیَّ المُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الوَرَعِ عَنْ مَحارِمی. 12 از جمله مناجاتهای خدای عز و جل با حضرت موسی (عليهالسلام) این بود که فرمود: ای موسی، کسانی¬که (به من) تقرّب می¬جویند، با هیچ وسیله¬ای همچون پرهیز و حریم گرفتن از محرّمات من، به من تقرّب پیدا نمی¬کنند. «ورع» کمالی است درانسان که زمینۀ پرهیز و حتی فرار از گناهان را در او فراهم می¬کند، به طوری¬که از نزدیک شدن به آن وحشت دارد و از ترس اینکه مبادا به حرام بیفتد، به حدّ و مرز آن نزدیک هم نمی¬شود. به همین جهت در ترجمۀ آن، تعبیر حریم گرفتن را به کار بردیم. 13 اگر تقوا و ورع نباشد، هیچ امیدی به اعمال خوب آدمی نیست؛ چون همۀ آنها در معرض تباهی و از دست رفتن است. امام صادق (عليهالسلام) دربارۀ این آیۀ شریفه: «وَ قدِمْنا اِلی ما عِملُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».14 و به سراغ اعمالی که انجام داده¬اند رفتیم پس آن را غباری پراکنده (نابود) ساختیم. چنین فرمودند: أما واللهِ اِنْ کانت اَعْمالُهُم اََشَدَّ بَیاضَاً مِنَ القَباطیِّ15 ولکنْ کانُوا اِذا عَرَضَ لهم الحَرامُ لم یَدَعُوه. 16 بدانید قسم به خدا هر آینه اعمال آنها از پارچه¬های نازک کتانی سفید رنگ، سفیدتر بود، امّا چون در معرض کار حرام قرار می¬گرفتند، از انجام نمی¬گذشتند. کسانی که در آیۀ شریفه اعمالشان «هباءً منثوراً» شده است، به فرمودۀ امام صادق (عليهالسلام) اعمالشان بسیار خوب و در مقایسه با پارچه¬های سفید رنگ کتانی مصری، روشن¬تر و سفیدتر بوده است. دلیل تباه شدن آن اعمال خوب، چیزی نبوده جز اینکه ایشان تقوا نداشتند و اگر در معرض عمل حرامی واقع می¬شدند نمی¬توانستند از آن بگذرند؛ آنقدر خویشتن¬دار و خودنگهدار نبودند که بتوانند از آلوده شدن به معصیت، خود را سالم نگه دارند. به صریح قرآن، خداوند فقط از اهل تقوا اعمال خوب را می¬پذیرد: «اِنّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المتّقین».17 اگر تقوا نباشد، هیچ امیدی به پذیرفته شدن اعمال خوب هم نیست و بی¬تقوایی همۀ خوبی¬ها را نابود می¬سازد. تقوا سبب می¬شود که هنگام پیش آمدن معصیت، یاد خدا در مؤمنِ متّقی زنده گردد و همین یاد است که او را از انجام گناه باز می¬دارد. از امام جعفر صادق (عليهالسلام) چنین نقل شده است: مِنْ اَشَدِّ ما فَرَضَ اللهُ علی خَلْقِهِ ذِکْرُ اللهِ کثیراً. ... لا أعنی سبحانَ اللهِ و الحمدُللهِ و لا اِلهَ الّا اللهُ و اللهُ اکبرُ، و إنْ کان منه. ولکنْ ذِکْرَ اللهِ عِندَ ما اَحَلَّ و حَرَّمَ فإنْ کانَ طاعةً عَمِلَ بها و إنْ کان مَعْصِیَةً تَرَکَها. 18 از سخت¬ترین اموری که خداوند بر خلق خود واجب ساخته زیاد یاد خدا کردن است. ... مقصودم (گفتنِ) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الّا الله و الله اکبر نیست، گرچه این هم از مصادیق ذکر خداوند است، ولی منظور یاد کردن خداوند است در مورد آنچه حلال و حرام فرموده که اگر اطاعت (خدا) است به آن عمل کند و اگر معصیت است آن را ترک نماید. هرچه تقوا کمتر باشد، غفلت از یاد خداوند بیشتر است و همین غفلت زمینۀ انجام معاصی را فراهم می¬سازد. پس «ذکر الله» نقش اساسی و محوری در ترک گناه و فرار از نافرمانی¬ها دارد و با توجّه به اینکه فرموده¬اند: «اِنَّ ذِکْرَنا مِنْ ذِکْرِ اللهِ»19 و یا اینکه: «إنّا إذا ذُکِرْنا ذُکِرَ اللهُ»20. می¬توان فهمید که یادِ اهل¬بیت (عليهمالسلام) از یاد خداوند جدا نیست و همان اثری که بر یاد کردن خداوند مترتّب است، بر یاد امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) نیز بار می¬شود. بنابراین زندگی منتظر واقعی هموراه با یاد محبوبش می¬گذرد و لذا نمی¬تواند همراه با بی¬تقوایی و آلوده شدن به گناهان باشد. هر قدر انتظار مؤمن شدیدتر باشد، بیشتر به یاد مولای منتظَر خویش هست، و هرچه یادِ بیشتری از ایشان کند، کمتر دست و دلش به سوی گناه متمایل می¬گردد. با وجود تقوا اگرچه حجم اعمال انسان کم باشد، ولی ارزش آن نزد خداوند زیاد است. چون معیار قبولی عمل تقواست و اگر عملی مورد قبول قرار گیرد، دیگر کم نخواهد بود، هر چند که ظاهر آن در مقایسه با بعضی اعمال دیگر ناچیز شمرده شود. حضرت باقر (عليهالسلام) از امیرمؤمنان (عليهالسلام) نقل کرده¬اند که ایشان فرمودند: لا یَقِلُّ عَمَلٌ مع تقوی. و کیف یَقِلُّ ما یُتَقَبَّلُ؟21 هیچ عملی با وجود تقوا کم نیست. و چگونه آنچه که پذیرفته می¬شود کم باشد؟! زیادی عمل نزد پروردگار متعال با معیار قبولی آن سنجیده می¬شود. هرچه شرایط یک عمل به مقبول شدن نزدیکتر باشد،آن عمل بیشتر و در میزان الهی سنگین¬تر خواهد بود. مفضِّل که یکی از ارادتمندان بااخلاص امام صادق (عليهالسلام) بود نقل کرده است که: زمانی در حضور امام (عليهالسلام) سخن از اعمال به میان آوردیم. من گفتم: عمل من چقدر کم و ناچیز است! حضرت فرمودند: مَه! اِسْتَغْفِرِ اللهَ: ساکت شو! از خدا آمرزش بخواه. سپس اضافه فرموند: اِنَّ قَلیلَ العَمَلِ مَعَ التقوی خَیرٌ مِنْ کثیرِ العَمَلِ بِلا تَقْوی. همانا عمل ناچیزِ همراه با تقوا، بهتر از عمل زیاد بدون تقواست. من پرسیدم: چطور امکان دارد عمل زیاد بدون تقوا باشد؟ حضرت فرمودند: نَعَم، مِثْلُ الرَّجلِ یُطْعِمُ طَعامَهُ و یَرْفُقُ جیرانَه و یُوَطِّئُ رَحْلَه، فإذا ارْتَفَعَ لَه البابُ مِنَ الحَرامِ دَخَلَ فیه. فهذا العَمَلُ بِلا تَقْوی. و یکونُ الآخَرُ لَیس عِندَه فإذا ارْتَفَع له البابُ مِنَ الحَرامِ لَم یَدْخُلْ فیه. 22 آری مانند مردی که از غذای خود (به مردم) می¬خوراند و با همسایگان خود مدارا می¬کند و درِ خانه¬اش باز است؛ ولی چون دری از حرام به سویش گشوده شود، داخل آن می¬گردد. این عمل بدون تقواست. و دیگری آن اعمال را ندارد، ولی وقتی دری از حرام به رویش بازگردد، داخل آن نمی-شود. (این مصداق عمل کم امّا باتقواست.) پس آنچه اهمیت دارد این است که انسان در مواجهه با حرام چگونه خویشتن¬داری و خودنگهداری کند. میزان ارزش اعمال انسان به همین عامل بستگی دارد که تقوا نامیده می¬شود. اگر انسان حتی نسبت به یک گناه این حالت را نداشته باشد، نباید امیدی به پذیرفته شدن کارهای خوب خود ببیند. ابوبصیر از امام صادق (عليهالسلام) نقل کرده است که فرمودند: لا وَ اللهِ لا یَقْبَلُ اللهُ شیئاً مِنْ طاعَتِهِ علی الإصْرارِ علی شَیْءٍ مِنْ مَعاصِیهِ. 23 نه، قسم به خدا، خداوند هیچ طاعتی را با وجود اصرار (شخص) بر یکی از گناهان خود نمی¬پذیرد. اصرارِ بر گناه نشانۀ بی¬تقوایی انسان است و همین امر سبب می¬شود که خداوند هیچ عمل خیری را از کسی که اصرار بر یک گناه دارد، نپذیرد. معنای اصرار این نیست که شخص گناهی را به¬طور مکرّر انجام دهد، بلکه اگر نسبت به انجام یک گناه بی¬باک و لااُبالی باشد، اهل اصرار بر آن شمرده می¬شود. جابر از امام باقر (عليهالسلام) در توضیح آیۀ شریفۀ: «و لم یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا و هم یَعْلَمُونَ»24 نقل کرده است: الاِصْرارُ هو أن یُذْنِبَ الذَّنْبَ فَلا یَسْتَغْفِرُ اللهَ و لا یُحَدِّثُ نَفْسَهُ بِتَوبَةٍ. فَذلکَ الاِصْرارُ. 25 اصرار این است که گناهی را مرتکب شود ولی از خدا (به خاطر آن) طلب مغفرت نکند و به فکر توبه¬ای (از آن گناه) نباشد. پس این حالت (همان) اصرار است. توبه به معنای بازگشتن است. و کسی که به فکر توبه نیست، در حقیقت تصمیم به بازگشت از گناه خود ندارد. بنابراین اگر باز هم امکان تکرار آن برایش پیش آید، از ارتکاب آن هیچ اِبایی ندارد. و معنای اصرار بر گناه همین است و این لازمۀ بی¬تقوایی می¬باشد. شخص متّقی نسبت به هیچ گناهی ـ ولو یک گناه ـ چنین حالتی ندارد، و اگر گناهی مرتکب شود یا گناه گذشتۀ خود را تکرار کند، پس از هر بار انجام آن، فوراً پشیمان شده، به فکر توبه و استغفار می¬افتد و هیچگاه نسبت به آن بی¬تفاوت و لااُبالی نمی¬باشد. آیۀ شریفه¬ای که جابر تفسیر قسمتی از آن را از امام باقر (عليهالسلام) نقل کرده، در وصف اهل تقوا آمده است. 26 مضمون خود آیه همراه با توضیح امام (عليهالسلام) به روشنی ارتباط تقوا را با اصرار نداشتن بر گناه بیان می¬کند. به¬طور خلاصه می¬توان گفت: تقوا آن حالت خویشتن¬داری و خودنگهداری است که انسان مؤمن را در هنگام مواجهه با گناه، از ارتکاب آن حفظ می¬کند. و لازمۀ وجود این حالت این است که شخص باتقوا نسبت به انجام هیچ گناهی ـ حتی یک گناه ـ اصرار نداشته باشد، و اگر هم گناهی مرتکب شد، بلافاصله نسبت به آن طلب مغفرت می¬کند و به فکر توبه می¬افتد. با این ترتیب نمی¬توان گفت که مؤمن باتقوا هرگز گناهی مرتکب نمی¬شود. آنچه مسلّماً در او نیست، همان حالت اصرار بر گناه است. و بنابراین گناهانی که گاهی مرتکب می¬شود، در واقع لغزش (زَلَّة) محسوب می¬شود. لغزش وقتی است که اختیار و تصمیم قلبی در مورد آن وجود ندارد. کسی که در راه رفتن پایش می¬لغزد و به زمین می-خورد، هیچگاه از قلب تصمیم به زمین خوردن نگرفته و عمداً به گونه¬ای راه نمی¬رود که پایش بلغزد. مؤمن باتقوا هم نسبت به ارتکاب گناه همین¬طور است. او هیچگاه پیش از ارتکاب گناه، بنای بر انجام آن ندارد و حالت بی¬پروایی و جسارت نسبت به آن در او نیست، امّا ممکن است گاهی در شرایطی قرار گیرد که پایش بلغزد و به درّه گناه سقوط کند، و اگر چنین شد، فوراً پشیمان می¬شود و تصمیم به ترک آن برای همیشه می¬گیرد. و اگر به فرض، بار دیگر هم چنین اتفاقی تکرار شود، باز هم همان پیامد را خواهد داشت، و هیچگاه مؤمن متّقی مجوّز انجام گناه را در هیچ حالی ـ حتی برای یک¬بار هم ـ به خود نمی¬دهد. اگر چنین صفتی در شخصی باشد، امید است که خداوند اعمال خوبش را بپذیرد و گناهانش را هم عفو نماید. ولی اگر این صفت در کسی نباشد، نمی¬تواند اطمینانی نسبت به شمول رحمت و مغفرت الهی در حق خود داشته باشد. نتیجه¬ای که از مجموع این بحث گرفته می¬شود این است که: منتظران فرج بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه، باید در بالاترین سطح تقوا و ورع باشند، به طوری¬که در میان اطرافیان خود و حتی اهل شهر خویش در پاکی و خوبی، زبانزد و مشهور باشند. امام صادق (عليهالسلام) به یکی از شیعیان خود به نام عیسی بن عبدالله که اهل قم بود، آنگاه که بر ایشان وارد شد، فرمودند: یا عیسی بنَ عبدِالله، لیس منّاـ و لا کَرامَةَـ مَنْ کان فی مصْرٍ فیه مِأَةُ اَلْفٍ أو یَزیدونَ و کان فی ذلک المصر أحدٌ أَوْرَعُ منه. 27 ای عیسی بن عبدالله، از ما نیست ـ و کرامتی هم نداردـ هرکس که در شهری با صد هزار نفر جمعیّت یا بیشتر باشد و در آن شهر کسی باورع¬تر از او باشد! شیعه¬ای که حقیقتاً در انتظار فرج مولایش می¬سوزد، باید باورع¬ترین انسان مؤمن در شهر خودش باشد و اگر چنین نباشد کرامت و شرافتی نزد خدا و اهل¬بیت (عليهمالسلام) ندارد. در فرمایش دیگری حضرت موسی بن جعفر (عليهالسلام) همین حقیقت را با تعبیر دیگری از پدر گرامی خود نقل فرموده¬اند: کثیراً ما کنتُ اَسْمَعُ أبی یَقولُ: لیس مِنْ شیعَتِنا مَنْ لا تَتَحَدَّثُ المُخَدّراتُ بِوَرَعِهِ فی خُدُورِهِنَّ. و لیس مِنْ اَولیائنا مَنْ هو فی قَرْیَةٍ فیها عَشَرَةُ آلافِ رجلٍ فیهم [مِنْ] خَلْقِ اللهِ اَوْرَعُ منه. 28 من از پدرم بسیار می¬شنیدم که می¬فرمود: از شیعیان ما نیست کسی که (در تقوا و ورع به اندازه¬ای شهرت نیافته باشد که) زنان پرده¬نشین در پس پردۀ خویش از ورع او سخن نگویند و از دوستان ما نیست کسی که در شهری با ده هزار نفر مرد باشد که در میان آنها خدا مخلوقی باورع¬تر از او داشته باشد. عفّت و پاکیِ دوست امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) باید آنقدر شدید باشد که حتی مخدّرات که پرده¬نشین هستند و تماس مستقیمی با مردان نامحرم ندارند، از ورع و پاکدامنی این مؤمن، در پس پرده سخن بگویند. آری؛ این است صفتِ منتظر فرج امام (عليهالسلام).
2. خوف و رجاء واقعی
یکی دیگر از اساسی¬ترین پایه¬های سازندگی روحی مسألۀ خوف و رجاء است. به تصریح روایات، ایمان بدون خوف و رجاء در انسان محقق نمی¬شود. امام صادق (عليهالسلام) فرموده¬اند: لا یکونُ المؤمنُ مؤمناً حتی یکونَ خائِفاً راجیاً. و لا یکونُ خائفاً راجیاً حتی یکونَ عامِلاً لما یَخافُ و یَرْجُو. 29 مؤمن تا وقتی ترسان و امیدوار نباشد، مؤمن نیست. و ترسان و امیدوار نیست مگر آنکه مطابق آنچه می¬ترسد و امید دارد، عمل کند. ترس و امید لازمۀ لاینفکّ ایمان هستند و این دو، حالت¬های روحی انسان هستند که هر کدام عمل مناسب خود را اقتضا می¬کنند. و مؤمن تا وقتی به مقتضیات این دو حالت عمل نکند، در واقع مؤمن نیست. با توجه به اینکه معصوم (عليهالسلام) در فرمایش خود، سخن به گزاف نمی¬گوید، باید معنای دقیق این دو خصلت و لوازم آنها را با استفاده از احادیث به دست آوریم. خود امام صادق (عليهالسلام) دو چیز را منشأ خوف در انسان شمرده¬اند: المُؤمِنُ بَینَ مخافَتَیْنِ: ذنبٌ قد مَضی لا یَدری ما صَنَعَ اللهُ فیه؛ و عمرٌ قد بَقِیَ لا یَدْری ما یَکْتَسِبُ فیه مِنَ المَهالِکِ. فهو لا یُصْبِحُ إلّا خائِفاً و لا یُصْلِحُه اِلّا الخَوفُ. 30 مؤمن بین دو ترس قرار دارد: (اول) گناه گذشته که نمی¬داند خداوند در مورد آن چه کرده است. و (دوم) عمرِ باقی¬مانده که نمی¬داند چه زمینه¬های هلاکت را در آن (برای خود) ایجاد خواهد کرد. پس او (مؤمن) همیشه ترسان است و چیزی جز ترس او را به صلاح نمی¬آورد. یک ترس مؤمن به گذشته¬اش مربوط است و یکی هم به آینده. و این دو ترس، مؤمن را کاملاً احاطه کرده است. ترس از گذشته مربوط به گناهانی است که مرتکب شده و نمی¬داند که: آیا بخشایش خداوند شامل آنها شده است یا خیر؟ آیا از همۀ گناهان گذشته توبه کرده است یا گناهانی دارد که در وقتِ خودش توبه نکرده و بعد هم فراموشش شده است؟ اگر از گناهانی توبه کرده، آیا توبه¬اش مقبول درگاه الهی افتاده است یا خیر؟ مؤمن جواب این پرسش¬ها را نمی¬داند و اطمینان ندارد که پروندۀ سیاه اعمالش نزد خداوند بسته شده باشد. به همین جهت همواره نگران است که مبادا مورد عفو و رحمت الهی قرار نگرفته باشد و این باعث ترس او می¬گردد. ترس دیگر مربوط به آینده است. مؤمن نمی¬داند چه پرتگاههایی را پیش¬رو دارد و چه گناهانی را در باقیماندۀ عمرش ممکن است مرتکب شود. از این نگران است که در آینده خداوند او را به حال خود رها کند و در نتیجه به انجام معصیت¬هایی مبتلا شود که چه بسا در گذشته انجام نداده، یا اینکه کارهای بد خود را تکرار کند. این دومین ترسی است که او را فراگرفته و همواره نگرانش می¬سازد. این دو ترس از دوسو مؤمن را در چنبرۀ خود گرفته¬اند و لذا همیشه ترس در او هست. آخرین جملۀ حدیث نکتۀ بسیار عمیقی را دربارۀ تربیت انسان مطرح کرده که بسیار جای دقّت و تأمّل دارد: «انسان را چیزی جز ترس اصلاح نمی-کند». انسان هر چند که مؤمن است ولی همیشه باید چنان ترسی که در حدیث فرموده بودند، در او باشد تا از مسیر صحیح خارج نشود. تنها راه به صلاح رسیدن آدمی این است که با خوف زندگی کند، و هرگاه که این حالتِ روحی در او نباشد، دیگر امیدی به صالح شدنش نمی¬توان داشت. نتیجه اینکه در راهکارهای تربیتی برای انسان، باید وجود این عامل مورد توجه قرار گیرد و به بهانه-های واهی از زندگی انسان مؤمن حذف نشود. حذف این عامل مساوی با سقوط او در وادی هلاکت است. پس شرط ایمان، وجود خوف در مؤمن است. ولی البته هرگونه خوفی در اینجا مطلوب نیست، بلکه این خوف باید اثر عملی در فرد داشته باشد. یعنی باید عمل فرد مؤمن، عمل انسان ترسان باشد و اگر چنین نباشد، ایمان در فرد محقّق نیست. نشانۀ وجود خوف در انسان چیست؟ امام صادق (عليهالسلام) این سؤال را چنین پاسخ فرموده¬اند: مَنْ خافَ مِنْ شَیْءٍ هَرَبَ منه. 31 کسی ¬که از چیزی بترسد، از آن فرار می¬کند. این فرمایش امام (عليهالسلام) کاملاً جنبۀ وجدانی دارد. انسان اگر از چیزی بترسد، از آن فرار می¬کند. پس مؤمن اگر واقعاً اهل خوف باشد، از گناهان گذشته و لغزش¬های احتمالی¬اش در آینده وحشت می¬کند و از آنها می¬گریزد. هرکس می¬تواند درجۀ ایمان خود را با همین معیار معلوم سازد که چقدر از گناهانش وحشت دارد و چه اندازه از آنها می¬گریزد. اگر کسی نسبت به گناهان گذشته¬اش خیلی احساس نگرانی نمی¬کند و در برابر لغزش¬های احتمالی آینده نیز چندان دلشوره و ترس نداردـ طبق فرمایش امام صادق (عليهالسلام)ـ نمی¬تواند خود را به معنای واقعی کلمه، مؤمن بداند. با کمال تأسف باید گفت که در بسیاری از اهل ایمان، ترسی که مناسب با عظمت و کبریای خدای قهّار است، وجود ندارد و اغلب با توجیهات نادرست و ساختگی چنین وانمود می¬کنند که از خداوند کریم و بخشاینده ترس زیادی نباید داشت و تحت عنوان «با کریمان کارها دشوار نیست» خود را از هرگونه ترس و نگرانی نسبت به گناهان گذشته و خذلان¬های آینده می¬رهانند. آری؛ از کریم از آن جهت که کریم است، نباید ترسید، ولی خداوند کریم، «عادل» هم هست و این عدل اوست که منشأ ترس می¬شود. هرکس به گناهانی آلوده شده، از اینکه خداوند بخواهد در مورد آنها با عدل خویش رفتار کند، باید بترسد. به همین جهت در دعاهای رسیده از معصومین (عليهمالسلام) بر این درخواست تأکید شده است: الهی،اِنْ عَفَوْتَ فَبِفَضْلک و اِنْ عَذَّبْتَ فَبِعَدْلِک. فیا مَنْ لا یُرجی إلّا فَضْلُه و لا یُخافُ اِلّا عَدْلُه، صَلِّ علی محمدٍ و آلِ محمّد وامْنُنْ علینا بِفَضْلِک و لا تَسْتَقْصِ علینا فی عَدلِک. 32 خدایا، اگر عفو فرمایی پس به فضل تو است و اگر عذاب کنی پس به عدل تو می¬باشد. پس ای آن¬ که جز به فضلش امیدی نیست و جز از عدلش ترسی نیست، بر پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم) و آل او درود بفرست و بر ما با فضل خود منّت گذار و به سبب عدل خود بر ما سخت¬گیری و موشکافی مکن. خداوند هم عادل است و هم «مُفضل»33. عدل او منشأ ترس است. چون وقتی انسان معصیت خدا را مرتکب می¬شود، استحقاق عقوبت او را پیدا می¬کند و عدل این است که معصیت کار به کیفری که استحقاقش را یافته است، برسد. در این¬صورت هیچ ظلمی صورت نگرفته است. چون هر عقوبتی که خداوند به عنوان کیفر گناه شخص تعیین کند، استحقاقش را دارد. این عقوبت هم دنیوی می¬تواند باشد و هم اخروی. عقوبت در دنیا بلاهایی است که به خاطر گناهان بر سر انسان می¬آید و سخت¬ترین آنها این است که خداوند در مواجهۀ بنده با گناه، او را به حال خودش واگذارد و مانع انجام گناهش نشود. از این عقوبت به «خذلان» تعبیر شده است. عقوبت اخروی هم انواعی دارد که سخت¬ترین آنها آتش غضب الهی است. امام زین¬العابدیم (عليهالسلام) در یکی از دعاهای خویش خطاب به پروردگار متعال عرضه می-دارند: کانَ جزائی منک فی اَوَّلِ ما عَصَیْتُکَ النارَ. فَاِنْ تُعَذِّبْنی فَاَنْتَ غیرُ ظالِمٍ لی. 34 کیفر من در همان آغازِ معصیت تو، آتش (جهنم) بوده است. پس اگر مرا عقوبت کنی، نسبت به من ستمکار نیستی. بنده با شروع در انجام گناه استحقاق عقوبت به آتش غضب الهی را پیدا می¬کند و مهم¬ترین انگیزۀ خوف از خداوند همین است. در حقیقت خوف مؤمن از این است که خداوند بخواهد مطابق عدلِ خود، او را به سزای اعمال بدش برساند. بنابراین در واقع از عواقب کارهای بَد خود می¬ترسد. در دعا به پیشگاه الهی چنین عرضه می¬داریم: جَلَلْتَ أنْ یُخافَ منک الّا العدلُ و أنْ یُرجی منک الّا الاحسانُ و الفضلُ. فَامْنُنْ علیَّ بما اَوجَبَه فضلُک و لا تَخْذُلْنی بما یَحْکُمُ بِهِ عَدْلُک. 35 (خدایا) تو برتر و منزّه¬تر هستی از اینکه جز به سبب عدل از تو بترسند و اینکه جز به فضل و احسانِ تو امیدوار باشند. پس (حال که چنین است) به مقتضای فضل خود بر من منّت بگذار و به حکم عدل خود مرا گرفتار خذلان (رها شدن به حال خود) مساز. عدل الهی خذلان گناهاکار را اقتضا می¬کند. و بندۀ مؤمن از این می¬ترسد، و باید بترسد! امّا دریغا که انسان کفور36 از خدای قهّار به اندازۀ ترسی که از بندۀ مخلوق او دارد، نمی¬ترسد! و این دردی است که امیر کلام (عليهالسلام) در فرمایش صریح خود، عیان فرموده¬اند: إنْ هو خافَ عَبْداً مِنْ عَبیدِه، أعْطاهُ مِنْ خَوفِهِ ما لا یُعْطی رَبَّه. فَجَعَلَ خوفَه مِن العِبادِ نَقْداً و خَوفَه مِنْ خالِقِهم ضِماراً و وَعْداً. 37 (این انسان) اگر از یکی از بندگان خدا بترسد، چنان ترسی از او دارد که از پروردگارش ندارد. پس ترس خویش را از بندگان نقد قرار داده، امّا ترسش را از آفرینندۀ آن بندگان، وعدۀ دور و درازی دانسته که به انجام آن امیدی نیست. هر ترسی دارای نشانه¬ای است. و ترس از عدل الهی هم نشانه¬هایی دارد که اگر آن نشانه¬ها نباشند، آن ترس، معیوب و علیل است که متأسفانه نسبت به خداوند عموماً چنین می¬باشد: کُلُّ خَوفٍ مُحَقَّقٌ إلّا خوفَ اللهِ فإنّه مَعلُولٌ. هر ترسی ثابت و محقّق است، جز ترس از خدا که معیوب و جدا از قلب است. 38 بسیار دور از انصاف است که ترس از مخلوقات خدا واقعی باشد و ترس از خود خداوند غیرواقعی. انسان وقتی از کسی حساب می¬برد، به اندازه¬ای که روی او حساب می¬کند، با او در نمی¬افتد و کاری که موجبات غضب او را فراهم کند انجام نمی¬دهد. و اگر بنده ذرّه¬ای ترس واقعی از خدای خود داشته باشد، به هیچ¬وجه انجام معصیت او برایش ساده و روان نمی¬شود و با همۀ وجود در برابر گناه ایستادگی می¬کند. هر که عاقل و خداشناس است، از عدلِ خداوند می¬ترسد. و این ترس نشانۀ فهم و درایت مؤمن است. آن ¬که چنین ترسی ندارد، نه عقل درستی دارد و نه معرفت صحیحی نسبت به خدای متعال. امام صادق (عليهالسلام) می¬فرمایند: من عَرَفَ اللهَ، خافَ اللهَ. و مَنْ خافَ اللهَ، سَخَتْ نَفسُه عَنِ الدنیا. 39 کسی¬ که خداوند را بشناسد، از خدا می¬ترسد. و کسی¬ که از خدا بترسد، دل از دنیا بر می¬کَند. نشانۀ معرفت خداوند، خوف از او و نشانۀ خوف از او دل کندن از دنیاست. و هرکس میتواند با این معیار، میزان خوفِ واقعی را در خود ارزیابی کند. امّا در مقابل عدل، فضل است. و این فضل البته به خاطر استحقاق شامل بنده نمی-شود40 بلکه صرفاً لطف و احسانِ اوست. بنابراین منشأ ترس از خداوند، عدلِ او و علّت امید به خداوند، فضل اوست. آنچه به عنوان «رجاء» در کنار «خوف» مطرح شده است، همین امید به فضل و رحمت الهی است. ولی باید توجّه داشت که رجاء واقعی با امید واهی و بی¬اساس تفاوت می-کند. رجاء واقعی هم مانند خوف واقعی نشانه¬هایی دارد که اگر در کسی یافت شود، قابل قبول است وگرنه فایده-ای ندارد و مردود می¬باشد. کُلُّ مَن رَجا، عُرِفَ رَجاؤُه فی عَمَلِه. هرکس امید داشته باشد، این امید از عمل وی شناخته می¬گردد. 41 اعمال انسان نشانگر امیدهای اوست. و اگر کسی به خیالِ لطف و رحمت الهی، به راحتی و بدون نگرانی و ترس دست به انجام معاصی بزند، این امیدواری، رجاء واقعی نیست و چنین کسی اهل ولایت ائمّه (عليهمالسلام) هم محسوب نمی¬گردد. راوی می¬گوید: خدمت امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: گروهی از دوستان شما مرتکب گناهان می¬شوند و می¬گویند: ما امید (به رحمت خدا و شفاعت اهل¬بیت (عليهمالسلام)) داریم. حضرت فرمودند: کَذَبُوا؛ لَیْسُوا لَنا بِمُوالٍ. اولئک قومٌ تَرَجَّحتْ بِهِمُ الأَمانِی.ُّ مَنْ رَجا شیئاً عَمِلَ له. 42 اینها دروغ گفته¬اند؛ دوستان ما نیستند. آنها کسانی هستند که آرزوها ایشان را به این سو و آن سو می¬برد. کسی ¬که به چیزی امید دارد، برای (رسیدن به) آن عمل می¬کند. در حدیث دیگری دربارۀ همان افراد از همان امام (عليهالسلام) نقل شده که فرمودند: ... کَذَبُوا؛ لَیْسُوا بِراجینَ. اِنَّ مَنْ رَجا شیئاً طَلَبَه. 43 ... دروغ گفته¬اند. اینها امیدوار (واقعی) نیستند همانا کسی ¬که به چیزی امید دارد، آن را طلب می¬کند. هرکس امیدِ به دست آوردن چیزی را دارد، راه رسیدن به آن را طی می¬کند. کسی¬ که امید به روزی دارد، برای کسب آن از راههای صحیح تلاش می¬کند. کسی که امید به شفایافتن بیمارش دارد، برای رسیدن به مطلوب خود سراغ طبیب می¬رود و به دستورات لازم عمل می¬کند. و اگر چنین نکند، امیدش امید واقعی نیست، بلکه «اُمْنیّه» و آرزوی بی¬اساس می¬باشد. لذا امام صادق (عليهالسلام)، راجی (امیدوار) بودنِ آن افراد را نفی کرده و فرموده-اند که چون نشانۀ امید راستین در آنها نیست، واقعاً اهل رجاء نیستند. با هزار افسون باید گفت که امید انسان¬ها نسبت به خودشان و همۀ امور دنیوی، امید واقعی و صحیح است، ولی نسبت به فضل و رحمت خداوند نوعاً مغشوش و ناخالص می¬باشد. امیرمؤمنان (عليهالسلام) این حقیقت تلخ را با همین تعبیر بیان فرموده¬اند: کُلُّ رجاءٍ الّا رجاءَ اللهِ تعالی فأنّه مَدْخُولٌ. هر امیدی خالص و ثابت است جز امید به خدای تعالی که مغشوش و ناخالص است. 44 به همین جهت است که ایشان دربارۀ «انسانهایی که گمان می¬کنند به خدا امید و از او بیم دارند لیکن در عمل نشانی از این امید و بیم در آنها دیده نمی¬شود»،45 می¬فرمایند: یَدَّعی بِزَعْمِهِ أنّه یَرجُو اللهَ. کَذَبَ وَ العظیمِ! ما بالُه لا یَتَبَیَّنُ رَجاؤُه فی عَمَلِه؟ او به گمان خود ادّعا می¬کند که به خدا امید دارد. سوگند به خدای بزرگ دروغ می¬گوید! کار و فکر او چیست که امید او (به خدا) در عملش آشکار نمی¬شود؟! آنگاه حضرت برای اینکه دروغ بودن چنین امیدی را روشن کنند، مقایسه¬ای بین امید به خدا و بندۀ خدا به عمل می¬آورند: یَرجُو اللهَ فی الکبیرِ و یَرجُو العِبادَ فی الصغیر فَیُعْطِی العَبْدَ ما لا یُعْطِی الربَّ. فما بالُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُه یُقَصَّرُ به عمّا یُصْنَعُ لِعِبادِه؟ أتَخافُ أنْ تکونَ فی رَجائکَ له کاذِباً؟ أو تکونَ لا تَراهُ لِلرجاءِ مَوضِعاً؟ او در کارهای بزرگ (از قبیل رحمت خدا در آخرت و آمرزش گناهان) به خدا امید دارد و در کارهای کوچک (یعنی امور دنیوی) به بندگان خدا امید می¬بندد پس (در برابر بندۀ خدا) خضوع و خشوع و رفتاری از خویشتن نشان می¬دهد که نظیر آن را برای خدا انجام نمی¬دهد. پس چه سببی است در مورد خداـ که ستایش او عظیم و بزرگ است ـ که آنچه دربارۀ بندگان او انجام می¬شود... از انجام آن برای وی کوتاهی می¬گردد؟ (ای بندۀ خدا) آیا از این بیم داری که در امید بستن به خدا دروغگو باشی؟ یا او را محلّ امید خود نمی¬بینی؟46 هر قدر چیزی که انسان به آن امید بسته است، بزرگ¬تر و مهم¬تر باشد، طلب کردن آن از راه خودش باید شدیدتر و بیشتر باشد. کسی که به کسب درآمدِ کلانی امید بسته، نسبت به کسی که امیدِ به¬دست آوردن درآمدِ ناچیزی دارد، تلاش متفاوتی انجام می¬دهد، و اگر به همان اندازه در راه طلب آن کوشش کند، می¬توان فهمید که امید واقعی به کسب درآمدِ کلان ندارد. به همین قیاس می¬توان گفت که تلاش برای کسب رحمت الهی، باید بسیار بیش از تلاش برای به دست آوردنِ منافع مادّی باشد. زیرا چیزهایی از خداوند امید می¬رود که هیچ مخلوقی توان برآوردنِ آنها را ندارد و به سعادت ابدی و جاودانی انسان مربوط است. ما یقین داریم که هیچکس از عفو و رحمت خدای متعال بی¬نیاز نیست و نجات از عذاب و غضب الهی برای هیچکس جز به سبب مغفرت پروردگار ممکن نمی¬باشد. امام زین¬العابدین (عليهالسلام) به صراحت در دعای خود این مطلب را تعلیم فرموده¬اند: اللّهمَّ... لا نَجاةَ لِأَحَدٍ منّا دونَ عَفْوِک. 47 خدایا... هیچیک از ما بدون عفو تو اهل نجات نیستیم. سعادت دنیا و آخرت جز به فضل خدای متعال به¬دست نمی¬آید. بنابراین برای کسب این سعادت باید از راههایی که خود خداوند معیّن فرموده است، تلاش کرد. و این تلاش باید بسیار بسیار بیش از تلاش و کوششی باشد که در امور مادّی و دنیوی انجام می¬دهیم. اگر دغدغۀ عمل وجود نداشته باشد، معلوم می¬شود که امید به فضل الهی یک امید واقعی و راستین نیست، بلکه واهی و دروغ می¬باشد و چنین امید واهی از انسان دستگیری نمی¬کند. کسی که چنین باشد، نمی¬تواند خود را دوستدار امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و منتظر ایشان بداند. چرا که امام صادق (عليهالسلام) به صراحت دوستی این¬¬گونه افراد را با خود نفی فرمودند. تنها راه اتصال روحی با حضرات معصومین (عليهمالسلام) همین است که خوف و رجاء واقعی را نسبت به خدای متعال در خود تقویت کنیم. این بحث را با نقل حدیثی لطیف از امیرمؤمنان (عليهالسلام) که در مقایسۀ «خوف» با «رجاء» فرموده¬اند، به پایان می¬بریم: خَفْ رَبَّکَ خَوفاً یَشْغَلُک عَنْ رَجائه. وارْجَهَ رَجاءَ مَنْ لا یَأْمَنُ خَوفَه. 48 از پروردگارت ترسی داشته باش که تو را از امید نسبت به او باز دارد. امّا امیدت به او امیدِ کسی باشد که از ترس او در امان نیست. برای روشن شدن عمق فرمایش حضرت امیر (عليهالسلام) در این حدیث دُرَر بار، لازم است ریشه و سرچشمۀ خوف از خدا در انسان ـ علاوه بر آنچه گذشت ـ بیان گردد. تاکنون از دو عامل ترس سخن گفته شد که عبارت بودند از: گناهان گذشته و لغزش¬های احتمالی در آینده. و این هر دو علّت به اعمال انسان بر می¬گردد. امّا ریشۀ عمیق¬تری هم برای ترس از پروردگار می¬توان یافت که از خودِ انسان نشأت می¬گیرد نه از اعمالش. این ریشه چیزی نیست جز فقر حقیقی و بیچارگی ذاتیِ انسان نسبت به خدای خود. اگر کسی خودش را خوب بشناسد، در حقیقت به ناداری و ضعف خود در برابر پروردگارش به خوبی واقف می¬شود. یعنی با تمام وجودْ خود را در پیشگاه او فقیر و بیچاره می¬یابد؛ آنگاه می¬فهمد که اگر کار خیری بتواند انجام دهد، جز با توفیق و عنایت خداوند عالم، میسّر نمی¬شود و اگر به حال خود رها شود، هرگز به سمتِ خیر نخواهد رفت؛ چون او چیزی از خود ندارد و همۀ دارایی¬اش لطف و فضل خداوند در حقّ اوست. بنابراین با اتّکای به خودش توانایی انجام یک طاعت را هم ندارد. این است سرّ اینکه انسان هرگز نباید بر خود اتّکال و اعتماد داشته باشد؛ چون هیچ چیز قابل اعتماد و اتکایی از خودش ندارد و تا خدا از او دستگیری نکند، هیچ کار خوبی از او سر نمی¬زند. پس توفیق انجام خیرات فقط و فقط به لطف خداوند برای انسان میسّر می¬گردد و از ذاتِ او جز عجز و بیچارگی نتیجه¬ای حاصل نمی¬شود. حال اگر این حقیقت برای کسی وجدانی شود، واقعاً به خوف می¬افتد؛ چون زیر پایش را خالی و سست می¬بیند. او از اینکه خدا دستش را نگیرد و به او لطف نکند، با همۀ وجودش می¬ترسد؛ به¬خصوص که به خوبی می¬داند دستگیری خداوند از او براساس فضل است نه عدل؛ پس چنین لطفی از ناحیۀ خداوند بر او واجب نیست. این ترس نتیجۀ مستقیم شناخت خود است. و اگر فقر ذاتی انسان برای او وجدانی نشود، چنین ترسی هم نخواهد داشت. با توجه به این پایۀ وجدانی می¬توانیم معنای فرمایش مولا امیرمؤمنان (عليهالسلام) را درک کنیم. ایشان به تفاوت بین خوف و رجاء صحیح در انسان اشاره فرموده¬اند که منشأ آن توجه به فقر ذاتی انسان است. انسانی که به بیچارگی ذاتی خود متنبّه شده، به کلّی از خودش و اینکه بتواندـ متّکی به خودـ کار خوبی انجام دهد، قطع امید می¬کند و همین منشأ ترس واقعی در او می¬گردد؛ به طوری¬که هیچ روزنه¬ای به سوی نجات از هلاکت از ناحیۀ خودش باز نمی¬بیند. اینجاست که خوف او مطلق و فراگیر می¬شود و جای هیچگونه «رجاء» نمی¬ماند. تا وقتی ترس به این حد نرسد، نتیجۀ صددرصد آن حاصل نشده است. چون اگر انسان قدری به خودش امیدوار باشد، هنوز قطع امید کامل از خود نکرده و باز هم تا حدّی به خود متّکی است. تنها وقتی که هیچ متّکایی ـ از ناحیۀ خودش ـ برای خود نبیند، ترس کامل برایش به وجود می¬آید، و در این¬صورت، دیگر جایی برای «رجاء» باقی نمی¬ماند. پس ترس از خداوند وقتی کاملاً مفید و صددرصد مؤثر است که خالص بوده و مَشوب به غیر ترس (امید) نباشد. امّا رجاء نسبت به خدا چگونه است؟ آیا در مقام امیدواری هم نباید جایی برای خوف از خدا باقی بماند؟ پاسخ امیرالمؤمنین (عليهالسلام) به این سؤال در حدیث مورد بحث منفی است. فرموده¬اند امید به خداوند باید به صورتی باشد که انسان را از خوف نسبت به او به کلّی غافل نسازد. علّت این فرمایش، توجّه به همان حقیقتِ وجدانی در شناخت انسان از خود می¬باشد. هر قدر انسان، بیچارگی ذاتی خود را به صورت عمیق¬تری وجدان کند، از خودش بیشتر قطع امید می¬کند. و هر اندازه ناامیدی از خود شدیدتر شود، امید به فضل و رحمت الهی فزونی می¬یابد. تنها زمانی امید به خداوند صددرصد و کامل می¬گردد که انسان به کلّی از خودش ناامید گردد و هیچ پناه و متّکایی از ناحیۀ خود برای خودش نبیند. اگر چنین شود ترس از خدا هم قطعاً باقی می¬ماند؛ چون منشأ ترس، چیزی جز همین وجدانِ بی¬اتّکایی و بی¬پناهی ذاتی نیست. بنابراین هر قدر رجاء به خداوند بیشتر و شدیدتر باشد، به همان اندازه خوف از او هم عمق و شدّت بیشتری خواهد داشت و هیچگاه امید به پروردگار، ترس از او را کم نمی¬کند. سرّ این مطلبِ ارزشمند همان امید انسان به فضل و رحمتِ خداوند و ترسِ او از بیچارگی و ضعفِ ذاتی خودش است و اینکه مبادا مورد تفضّل الهی قرار نگیرد. این دو حقیقت ـ فضل خداوند و بیچارگی انسان ـ با هم وجدان می¬شوند و یافتن هر کدام با یافتن دیگری ملازمت دارد. پس فهم یکی به وجدان دیگری کمک بسیار می¬کند. نتیجۀ این بحث همان نکته-ای است که امیرمؤمنان (عليهالسلام) تذکر فرموده¬اند. رجاء نسبت به خداوند باید همراه با خوفِ از او باشد. و انسان امیدوار نباید نسبت به ترس از خدا غافل گردد. این نکتۀ بسیار دقیقی است که تنها به لطف پروردگار برای انسان وجدانی می¬شود.
3. بغض دنیا
سومین محور سازندگی روحی که منتظران بقیة الله ارواحنا فداه باید در زندگی خویش به عنوان اساس و پایه قرار دهند، مسأله «بغض دنیا» است. زندگی مؤمن براساس سعادت اخروی تنظیم می¬شود و تا محبّت به دنیا و مظاهر آن از قلب او بیرون نشود، آخرت¬محوری برایش حاصل نمی¬گردد. در تعالیم اهل¬بیت عصمت و طهارت به این امر توجّه زیادی صورت گرفته است. در مورد حبّ دنیا فرموده-اند: حُبُّ الدنیا رأسُ کلِّ خَطیئةٍ. 49 دوست داشتن دنیا رأس هر خطا و لغزشی است. تمام خطاها و لغزش¬ها ریشه در دنیادوستی دارد و تا این مشکل حل نشود، ریشۀ آفات دیگر از بین نمی¬رود. پیشوایان معصوم ما به این مقدار اکتفا نکرده و فرموده¬اند که نه تنها نباید دنیا را دوست داشت بلکه باید آن را دشمن دانست. وقتی از امام زین¬العابدین (عليهالسلام) پرسیدند که کدام عمل نزد خدای عزّ و جل بافضیلت¬تر است، فرمودند: ما مِنْ عَمَلٍ بَعدَ مَعرفةِ اللهِ جَلَّ و عَزَّ و معرفةِ رسولِهِ اَفضلَ مِن بُغْضِ الدنیا. 50 پس از معرفت خدای عز و جل و معرفت پیامبرش51 هیچ عملی بافضیلت¬تر از بغض و تنفّر نسبت به دنیا نیست. این بیان، اهمیت و ریشه¬ای بودنِ بغض دنیا را به خوبی روشن می¬سازد و نشان می¬دهد که در مقابل دوستی دنیا که ریشۀ هر فساد و گناهی است، بغض نسبت به آن ریشۀ هر خیر و خوبی است52 و لذا باید به راههای پیدایش آن بسیار توجّه کرد. در کتاب شریف نهج¬البلاغه، امیرمؤمنان (عليهالسلام) در عمل به این امر مهم پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم) را الگو دانسته و فرموده¬اند: و لقد کانَ فی رسولِ الله (صليالله عليه و آله وسلم) کافٍ لک فی الاُسوةِ و دلیلٌ لک علی ذَمِّ الدنیا و عَیبِها و کَثرةِ مَخازیها و مَساویها. هر آینه و به تحقیق، مقتدا و پیشوا قرار دادن رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) برای تو کافی است و همین امر راهنما و دلیل تو است بر بدی دنیا و عیب آن و فراوانی رسوایی¬ها و زشتی¬های آن. 53 در ادامۀ همین کلام فرموده¬اند: وَ اَحَبُّ العِبادِ الی اللهِ المُتَأَسّی بِنَبیِّهِ و المُقْتَصُّ لِأَثَرِه. و دوست¬ترین مردم نزد خدا، کسی است که به پیامبر او تأسّی کند و به دنبال او گام بردارد. 54 آنگاه در بیان سیرۀ پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم) نسبت به دنیا فرمودند: ایشان دنیا را با گوشۀ دهان تناول می¬کرد (یعنی حداکثر بهره را با میل زیاد از دنیا نمی¬برد بلکه به مقدار ضرورت و حداقلّ لازم و از سر بی¬میلی اکتفا می¬کرد) و از گوشۀ چشم هم به آن می¬نگریست (یعنی به دنیا هیچ اعتنایی نداشت). پهلوی او از پهلوی همۀ اهل دنیا لاغرتر و شکم او از شکم همۀ مردم خالی¬تر بود. دنیا بر او عرضه شد امّا از پذیرفتن آن امتناع ورزید... هر آینه و به تحقیق، پیغمبر (صليالله عليه و آله وسلم) بر روی زمین غذا می¬خورد و مانند بردگان می¬نشست. کفشش را خود وصله می¬کرد و با دست خود بر جامه¬اش پینه می¬زد. بر درازگوش برهنه سوار می¬شد و کس دیگری را هم پشت سر خود سوار می¬کرد. اگر می¬دید روی پرده¬ای که بر در اتاقش آویخته شده، صورتهایی نقش بسته، به همسرش می¬گفت: این پرده را از من دور ساز و پنهان کن. پس به راستی من چون به آن نظر می¬کنم، دنیا و زیورهای آن را به یاد می¬آورم. بنابراین، آن حضرت (صليالله عليه و آله وسلم) با قلب خود از دنیا روی گردانیده و یاد آن را در خود میرانده بود و دوست داشت که زینت¬های دنیا از چشم او نهان گردد تا از آن برای خود جامۀ فاخر تهیّه نکند و آن را قرارگاه همیشگی خود نداند و امید ماندن در آن را نداشته باشد. پس ایشان دنیا را از جان خود بیرون راند و از دل دور کرد و از چشم نهان داشت. 55 ایشان سپس یک قاعدۀ کلّی بیان فرموده¬اند: و کذا مَنْ اَبْغَضَ شیئاً أَبْغَضََ أنْ یَنْظُرَ الیهِ و أنْ یُذْکَرَ عنده. و لقد کانَ فی رسولِ اللهِ (صليالله عليه و آله وسلم) ما یَدُلُّکَ علی مَساوی الدنیا و عیوبِها إذْ جاعَ فیها مَعَ خاصَّتِهِ و زُوِیَتْ عنه زَخارِفُها معلوم عظیمِ زُلْفَتِهِ. و چنین است که هرکس چیزی را دشمن بدارد، نگاه کردن به آن و یاد شدن آن را نزد خود دشمن می¬دارد. هر آینه در (طرز زندگی و رفتار) رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) چیزهایی بود که تو را به بدی¬ها و عیب¬های دنیا راهنمایی می¬کند. زیرا او با وجود مقام اختصاصی و تقرّبی که نزد خدا داشت، دنیا را با گرسنگی گذراند و با وجود مقام و منزلت بزرگی که دارا بود، از زیور دنیا برکنار داشته شده بود. 56 آنگاه اضافه فرموده-اند: پس هرکه در این امر می¬نگرد، با عقل خود بیندیشد که: آیا خداوند حضرت محمد (صليالله عليه و آله وسلم) را با این¬گونه زندگی، گرامی داشت یا خوار ساخت؟ پس اگر بگوید که او را خوار داشت، سوگند به خدای بزرگ دروغ گفته. و اگر بگوید که او را گرامی داشت، پس باید بداند که غیر او را خوار ساخته چون دنیا را برایش وسعت داده و مهیّا کرده امّا آن را از نزدیک¬ترین مردم به خود (پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم)) دور و برکنار نموده است. 57 آری؛ اگر دنیا و زینت¬هایش نزد خدا ذرّه¬ای ارزش داشته عزیزترین مخلوقاتش را از آنها محروم نمی¬کرد. دنیا و آنچه در آن است، فقط برای این خلق شده که وسیلۀ امتحان انسان در درگاه الهی باشد و زینت¬های آن هم برای این است که خداوند می¬خواهد بندگانش را به وسیلۀ آن بیازماید: «إنّا جَعَلْنا ما علی الاَرضِ زینَةً لها لِنَبْلُوَهُم اَیُّهم اَحْسَنُ عَمَلاً»58. هر آینه ما آنچه را روی زمین است، زینت آن قرار دادیم تا اینکه ایشان را بیازماییم که کدامیک اعمال نیکوتر انجام می-دهند. زینت¬های دنیا همان چیزهایی است که دل انسان را به سوی خود می¬کشاند. عاقل آن است که همۀ آنها را چیزی جز به وسیلۀ امتحان نداند و آرامش واقعی و همیشگی خود را در پناه آن نجوید. سیرۀ پیامبر اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) بهترین الگو برای نگرش صحیح به دنیا و زینت-های آن است. امیرمؤمنان در قسمتی دیگر از همان خطبۀ شریف فرموده¬اند: وَ عَلِمَ أنَّ اللهَ سبحانَه أبْغَضَ شیئاً فأبْغَضَه و حَقَر شیئاً فَحَقَرَهُ و صَغَّر شیئاً فَصَغَّره. و لو لم یَکُنْ فینا إلّا حبُّنا ما أبْغَضَ اللهُ و رَسُولُه و تعظیمُنا ما صَغَّرَ اللهُ و رَسولُه، لَکفی بِه شِقاقاً لِلّهِ و مُحادَّةً عَنْ اَمْرِ الله. و (پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم)) دانست که خدای سبحان چیزی را دشمن داشته پس او همان چیز را دشمن داشت و چیزی را کوچک شمرده پس او همان چیز را کوچک شمرد. و اگر در ما چیزی نباشد جز دوست داشتن ما آنچه را که خدا و رسولش دشمن داشته¬اند و بزرگ پنداشتن ما آنچه را که خدا و رسولش کوچک شمرده¬اند، (همین امور) برای جدا شدن از خدا و دشمنی و مخالفت با دستورات او کفایت می¬کند. 59 معیار جدایی از خدا و مخالفت با اوامر او در اینجا به روشنی بیان شده است. همینکه انسان آنچه را که خدا و رسول او دشمن می¬دارند، دوست بدارد و آنچه را نزد ایشان کوچک و پست است محترم و بزرگ بشمرد، برای فاصله گرفتن از صراط مستقیم الهی کفایت می¬کند. و این معیار محک دقیق و روشنی است برای مؤمنان که درجۀ ایمان خود را بسنجند و بدون فریب دادن خود، میزان اتصال خود را با «میزان الاعمال»60 یعنی وجود مقدّس امیرمؤمنان (عليهالسلام) محک بزنند. در انتهای همین خطبۀ مبارک برای سومین بار اسوه بودن پیامبر خدا (صليالله عليه و آله وسلم) با لحن صریح¬تری بیان شده است: پس هرکس در صدد تأسّی و پیروی کردن است (در زندگی و بی¬اعتنایی به دنیا) به پیامبرش (صليالله عليه و آله وسلم) تأسّی کند و به دنبال او گام بر دارد و به هرجا که او وارد شده؛ وارد شود که اگر جز این کند، از هلاک شدن در امان نخواهد بود. پس به راستی خداوند حضرت محمد (صليالله عليه و آله وسلم) را نشانۀ قیامت و بشارت دهندۀ بهشت و بیم¬دهندۀ از عذاب قرار داد. ایشان با شکم خالی از دنیا رفت و سالم وارد آخرت شد. او تا وقتی که به راه خود رفت و دعوت کنندۀ پروردگارش را اجابت نمود (در هنگام مرگ) هیچ سنگی را روی سنگی نگذاشت (بنایی نساخت). پس چه بزرگ است منّت خداوند بر ما که پیشوایی را به ما عطا فرمود تا از او پیروی کنیم و مقتدایی که قدم جای قدم او بنهیم. 61 در پایان خطبه، امیرالمؤمنین (عليهالسلام) که بزرگترین پیرو رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) بوده¬اند، در مورد خودشان فرموده¬اند: به خدا قسم، هر آینه آنقدر این جامۀ پشمینۀ خود را وصله کردم تا آن حد که از وصله کنندۀ آن شرم کردم و به راستی گوینده¬ای به من گفت: آیا این جامه را دور نمی¬اندازی؟! به او گفتم: از من دور شو (یا نهان شو). صبحگاهان، گروهِ به مقصد رسیده، راه¬پیماییِ شب خود را می¬ستایند (که باعث شد به مقصد برسند). 62 جملۀ اخیر ترجمۀ یک ضرب¬المثل معروف عربی است:«عندَ الصَّباحِ یَحْمَدُ القومُ السُّری» و در موردی به کار می¬رود که کسی رنجی را به امید رسیدن به آسایش تحمّل کند. مَثَل مذکور ممکن است بدین¬گونه نیز معنی شود که: صبحگاهان، گروه خفته و از راه بازمانده، شب رَوانِ به مقصد رسیده را می¬ستایند. 63
هرکه به شب راه رفت، صبح به منزل رسید *** هرکه به شب خواب کرد، خاک به سر می¬کند
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) در خطبۀ مذکور، سه بار از الگو بودن رسول اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) و لزوم تأسّی به ایشان سخن گفته¬اند و این سفارش¬ها، تکلیف همۀ مؤمنان راـ به خصوص کسانی که خود را جزء منتظران حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) می¬دانندـ روشن می¬سازد. وسوسه¬ای که گاهی در اینجا انسان را از انجام وظیفۀ خود غافل می¬کند این است که تصور کند: ما کجا و پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم) کجا؟! یا اینکه: ما هرگز نخواهیم توانست همچون پیامبر (صليالله عليه و آله وسلم) و امیرالمؤمنین (عليهالسلام) باشیم. آنگاه عملاً از هر نوع تأسّی به این بزرگواران شانه خالی کند! این فکر چیزی جز وسوسۀ شیطان نیست. انسان نباید فکر کند که چون نمی¬تواند مانند امیرالمؤمنین (عليهالسلام) باشد، پس هیچ وظیفه¬ای در تأسّی به ایشان ندارد. خود آن حضرت در عین آنکه تصریح کرده¬اند به اینکه شما (مؤمنان) نمی-توانید مانند من باشید، امّا به الگو دانستن رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) و عمل کردن بر طبق آن، سفارش فرموده¬اند. ما اگر امیرمؤمنان (عليهالسلام) را امام و مقتدای خود می¬دانیم، باید در عمل سعی کنیم مطابق ایشان رفتار کنیم. وجود مقدّس حضرتش در نامه¬ای که به عثمان بن حُنَیف انصاری مرقوم فرموده¬اند، چنین آورده¬اند: ألا و اِنَّ لِکُلِّ مأمومٍ اِماماً یَقتَدی بِه و یَسْتَضیءُ بِنُور عِلْمِهِ. 64 آگاه باش که هر مأمومی امامی دارد که به او اقتدا می¬کند و از نور علمش روشنایی می¬جوید. امام (عليهالسلام) باید مقتدای مأمومین باشد و عمل هرکس باید بر طبق رفتار امامش شکل بگیرد. پس تعابیر «امام» و «اسوه» نشان می¬دهد که انسان نمی¬تواند در عمل نسبت به اعمال پیشوایش بی¬تفاوت باشد. حضرت در ادامه فرموده¬اند: ألا و إنَّ اِمامَکُم قد اکْتَفی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ و مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ. ألا و إنّکم لا تَقْدِرُونَ علی ذلک و لکن اَعینُونی بِوَرَعٍ واجْتِهادٍ و عِفَّةٍ و سَدادٍ. آگاه باشید که امام شما از دنیای خود به دو جامۀ کهنه و از خوردنی¬های خود به دو گرده نان اکتفا کرده است. آگاه باشید که شما به این¬گونه زندگی توانا نیستید، لیکن شما با پرهیزکاری و کوشش (در این مسیر) و پاکدامنی و استواری در دین، مرا یاری کنید. 65 حضرت تصریح فرموده¬اند به اینکه شما نمی¬توانید مانند من زندگی کنید. یعنی آن درجۀ بالای تقوا و دوری کردن از دنیا اختصاص به خود ایشان و عترت گرامیشان دارد، امّا در عین حال فرموده¬اند که با کوشش و رعایت ورع در این مسیر گام بردارید و سعی کنید تا آنجا که می¬توانید خود را شبیه امامتان قرار دهید. و همین است وظیفۀ کسانی که خود را مأموم این امام (عليهالسلام) می¬دانند. ما نباید به بهانه اینکه ما هر کاری بکنیم نخواهیم توانست مانند مولا امیرالمؤمنین (عليهالسلام) زندگی کنیم، خود را غرق در دنیا و مادّیات کنیم. بلکه باید تا آنجا که می¬توانیم بکوشیم زندگی خود را شبیه ایشان قرار دهیم و از هیچ تلاشی برای رسیدن به این مقصود کوتاهی نکنیم. بنابراین بی¬خیالی و عدم تعهّد در این خصوص، به هیچ¬وجه پذیرفته نیست. «اجتهاد» (در بحث فعلی) یعنی کوشش در مسیر رسیدن به هدفی که امام (عليهالسلام) با بیان سیرۀ پیامبر اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) ترسیم فرمودند یعنی «بغض دنیا». باید برای تحقق بخشیدن به این ویژگی تلاش کرد تا به آن روز به¬ روز نزدیکتر شد. قبل از هر چیز باید دید راه رسیدن به این هدف چیست. رسیدن به هر مطلوبی راهی دارد. راه تحقّق «بغض دنیا» چیست؟ قطعاً اگر حقیقت دنیا و عیب¬های آن برای انسان روشن شود، خودبه¬خود تنفّر و بغض نسبت به آن حاصل می-گردد. آنها که شیفته و فریفتۀ دنیا هستند، حقیقت آن را نشناخته¬اند. چیزی که ذاتش نفرت¬انگیز است، اگر درست شناخته شود، خودبه¬خود بغض نسبت به آن به وجود می¬آید. و اصولاً ایجاد بغض دنیا راهی جز این ندارد. پس باید در جستجوی راه شناخت دنیا باشیم. امّا دنیا را چگونه می¬توان شناخت؟ واقعیت این است که تا وقتی انسان دوستدار دنیا باشد، نمی¬تواند حقیقت آن را بشناسد. اگر طالب شناخت صحیح دنیاست، باید عشق و محبّت آن را از قلب خود خارج کند. انسان موجودی است که اگر شیفتۀ چیزی باشد، از شناخت عیب¬های آن محروم می¬ماند و جز خوبی و حُسن، چیزی در آن نمی¬بیند. رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) فرمودند: حُبُّک لِلشَّیْءِ یُعمی و یُصِمُّ. 66 اینکه چیزی را دوست داشته باشی (تو را نسبت به آن) کور و کر می¬کند. مراد از کور و کر شدن این است که عیب¬های آن را نه می¬بیند و نه می¬شنود و بینایی و شنوایی¬اش نسبت به بدی¬های آن چیز از کار می¬افتد و جز خوبی در آن، چیزی تشخیص نمی¬دهد، حتی بدی¬های آن را هم خوب می¬بیند.
به مجنون گفت روزی عیب¬جویی *** که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در پیش تو حوری است*** به هر عضوی ز اعضایش قصوری است
ز حرف عیب¬جو مجنون برآشفت *** در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر بر دیدۀ مجنون نشینی *** به غیر از خوبی لیلی نبینی
از دیدگاه مجنون، لیلی کاملاً بی¬عیب بود، امّا نه به خاطر اینکه واقعاً عیبی نداشت، بلکه چون مجنون عاشق لیلی بود، عیب¬هایش را نمی¬دید. در فرمایش دیگری از امیرالمؤمنین (عليهالسلام) چنین آمده است: عَینُ المُحِبِّ عَمِیَةٌ عَنْ مَعایِبِ المَحْبُوبِ و اُذنُه صَمّاءُ عَنْ قُبْحِ مَساویه. 67 چشم دوست¬دار از (دیدن) زشتی¬های محبوب نابینا و گوش او از (شنیدن) زشتیِ بدی¬هایش ناشنواست. بنابراین راه شناخت دنیا و بدی¬های آن، بی¬رغبتی و بی¬میلی نسبت به آن است. و این همان است که در فرهنگ دین «زهد» نامیده می¬شود. چه فرمایش حکیمانه¬ای است سخن امام صادق (عليهالسلام) که فرمودند: مَنْ زَهَدَ فی الدنیا، اَثْبَتَ اللهُ الحِکْمَةً فی قَلْبِهِ و اَنْطَقَ بِها لِسانَه و بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا داءَها و دَواءَها و اَخْرَجَهُ مِنَ الدنیا سالِماً الی دارِ السَّلامِ. 68 هرکس به دنیا بی¬رغبت باشد، خداوند حکمت را در قلب او محقق می¬سازد و زبانش را به آن گویا می¬کند و او را به عیب¬های دنیاـ هم درد آن و هم داروی آن ـ بینا می¬گرداند و او را از دنیا به سوی خانۀ سلامت به سلامت خارج می¬سازد. زهد یک حالت قلبی در انسان است که همان بی¬رغبتی می¬باشد. زهد در دنیا عبارت است از بی-رغبتی نسبت به آن. یکی از آثار و برکات این صفت نیکو، این است که چشم انسان نسبت به عیب¬های دنیا باز می¬شود و نه تنها بدی¬ها و دردها بلکه دوای آنها و راه علاج آنها را هم می¬بیند و می¬فهمد. وقتی انسان شیفتۀ دنیا نبود، واقعیت آن را مشاهده می¬کند و با کشف حقیقت آن، عیب¬هایش برملا و آشکار می¬گردد و تنفّر و بغض نسبت به آن حاصل می¬شود. کسی که می¬خواهد به پلیدی¬های دنیا در طول عمرش آلوده نشود و به سلامت از این گذرگاه به منزل همیشگی¬اش عبور کند، راهی جز این ندارد که قدری از دنیا فاصله بگیرد و سعی کند نسبت به آن بی¬رغبت شود. در این¬صورت هم نقاط ضعف و عیب دنیا را می¬بیند و هم راه نجات و خلاصی از لغزشگاه¬های آن را می-شناسد. (بَصَّرَهُ عُیوبَ الدنیا داءَها و دَواءَها.) در غیر این¬صورت انسان از چشیدن شیرینیِ ایمان محروم خواهد ماند. حضرت صادق (عليهالسلام) فرمودند: حَرامُ علی قُلُوبِکم أنْ تَعْرِفَ حَلاوَةَ الایمانِ حتی تَزْهَدَ فی الدنیا. 69 تا وقتی دلهای شما نسبت به دنیا بی¬رغبت نشود، از شناختن شیرینی ایمان محروم است. اگر محبّت به دنیا در دل انسان باشد، از چشیدن شیرینی ایمان محروم است و تنها راه رسیدن به این نعمت بی¬نظیر، زهد در دنیاست. علاوه بر این، همۀ نعمت¬های دیگر هم جز از طریق زهد به دست نمی-آید. همان امام عزیز و بزرگوار فرمودند: جُعِلَ الخیرُ کُلُّه فی بَیْتٍ و جُعِلَ مِفْتاحُه الزهْدَ فی الدنیا. 70 همۀ خوبی¬ها در خانه¬ای قرار داده شده و کلید آن را زهد نسبت به دنیا قرار داده¬اند. هیچ خیری از غیر طریق زهد نسبت به دنیا برای انسان حاصل نمی¬شود و یکی از بزرگترین این خیرات، بغض دنیاست که پس از معرفت خدا و رسول (صليالله عليه و آله وسلم) و امام (عليهالسلام) بزرگترین نعمت الهی می¬باشد. با این ترتیب، منتظران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه، باید رسیدن به مقام زهد را سرلوحۀ برنامۀ سازندگی خود قرار دهند و برای تحقق بخشیدن به آن از راههای ممکن بکوشند. مهم¬ترین نکته¬ای که برای عملی کردن زهد باید مورد توجه قرار بگیرد، این حقیقت است که هرچه امکانات دنیوی برای انسان بیشتر فراهم شود، تعلّق خاطر او هم به دنیا بیشتر می¬شود و نسبت به آنچه ندارد حریص¬تر می¬گردد. امام صادق (عليهالسلام) به این مطلب چنین توجه داده¬اند: ما فَتَحَ اللهُ علی عَبْدٍ باباً مِنْ اَمرِ الدنیا اِلّا فَتَحَ اللهُ علیه مِنَ الحِرْصِ مِثْلَه. 71 خداوند دری از امور دنیوی برای بنده¬ای باز نکرد مگر آنکه دری از حرص را مانند آن برایش گشود. هرچه دنیا بیشتر برای انسان فراهم شود، حرص نسبت به آن هم در او بیشتر می¬شود. پس اگر به اندازۀ لازم و ضروری اکتفا نکند، هرچه داشته باشد، بیشتر از آن را طلب می¬کند؛ تا آنجا که بر اثر زیاده¬روی در استفاده از دنیا هلاک می¬گردد. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: مَثَلُ الدنیا کَمَثَلِ ماءِ البَحْرِ کُلَّما شَرِبَ مِنهُ العَطْشانُ ازْدادَ عَطََشاً حتی یَقْتُلَه. 72 دنیا همچون آب دریاست، هرچه آدم تشنه از آن بیاشامد، تشنگی¬اش بیشتر می¬شود تا اینکه او را از پا درآورد. سیر شدن از دنیا با بهره بردن بیشتر از آن حاصل نمی¬شود بلکه برعکس، هرچه بهره¬مندی بیشتر باشد، حرص انسان و احساس تشنگی¬اش بیشتر می¬گردد و این روال ادامه پیدا می¬کند تا آنجا که دنیا و حرص نسبت به آن او را به هلاکت می¬اندازد. هلاکت در اینجا تباهی معنوی است یعنی از ایمان و معرفت صحیح، محروم و بی¬نصیب می¬ماند و روحش می¬میرد. انسان عاقل به اندازۀ ضروری از دنیا، قناعت می¬کند و خود را به افتادن در مسیری که نهایتش هلاکت است مبتلا نمی¬کند. امام صادق (عليهالسلام) یکی از نجواهای پروردگار را با حضرت موسی (عليهالسلام) چنین نقل می¬فرمایند: فیما ناجَی اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ به موسی (عليهالسلام): یا موسی، لا تَرْکَنْ الی الدنیا... رکونَ من اتَّخَذَها أباً و اُمّاً. یا موسی، لو وَکَلْتُکَ الی نَفْسِکَ لِتَنْظُرَ لها، إذاً لَغَلَبَ علیکَ حُبُّ الدنیا و زَهْرَتِها... . 73 از نجواهای خدای عزّ و جل با حضرت موسی (عليهالسلام) این است: ای موسی، بر دنیا همچون کسی که آن را پدر و مادر خود گرفته است، اعتماد وتکیه نکن. ای موسی، اگر تو را به حال خود رها می¬کردم تا اصلاح نفس خود کنی، در آن صورت دوستی دنیا و متاع آن بر تو چیره می¬شد... . دنیا هیچ چیز قابل اعتمادی برای انسان ندارد و خداوند به آن حضرت موسی (عليهالسلام) که پیامبر برگیزیده و محبوب او بوده است، می¬فرماید که هرکس ـ حتی حضرت موسی (عليهالسلام)ـ اگر به حال خودش واگذاشته شود تا نفس خویش را اصلاح کند، جلوه¬های زیبای دنیا دِل او را تسخیر می¬کند و به سوی خود می-کشاند و فریبش می¬دهد؛ در نتیجه از اصلاح نفس خود باز می¬ماند. پس باید بسیار مراقب بود و به سفارش¬های خداوند توجّه کرد. برخی از این راهکارها در ادامۀ حدیث فوق ذکر شده است: اُتْرُکْ مِنَ الدنیا ما بِکَ الغِنی عَنْه. و لا تَنْظُرْ عَیْنُکَ إلی کُلِّ مَفْتونٍ بها و مُوَکَّلٍ الی نَفْسِهِ. واعْلَمْ أنَّ کُلَّ فِتْنَةٍ بَدْؤُها حُبُّ الدنیا. و لا تَغْبِطْ اَحَداً بِکَثْرةِ المالِ. فإنَّ مَعَ کَثْرَةِ المالِ تَکْثُرُ الذُّنوبُ لِواجِبِ الحُقُوقِ. آنچه از دنیا که نیازی به آن نداری، واگذار. و به هرکس فریب دنیا را خورده و به خود واگذاشته شده است، چشم ندوز. و بدان که هر فتنه و فریبی از محبّت به دنیا آغاز می¬شود. و بر هیچکس به خاطر زیادی مال (دنیا) غبطه نخور. چون زیادی مال به سبب حقوق واجب (در آن اموال) با زیاد شدن گناهان همراه است. اگر خداوند انسان را مورد لطف خویش قرار دهد، آنگاه از دنیا فقط به اندازۀ احتیاجش استفاده می¬کند و خود را به امور تشریفاتی که بیشتر جنبۀ چشم و هم¬چشمی دارد، مشغول نمی¬سازد. همچنین حسرت کسانی را که غرق در مظاهر دنیوی شده و از دیدنِ معایب آن کر و کور شده¬اند، نمی¬خورد. بهره¬مندی از دنیا را مقام و کمال نمی-شمارد تا اینکه بر صاحبان آن غبطه بخورد و به خاطر نداشتن موقعیت ایشان غصّه بخورد، بلکه خوشحال است که به دنیا کمتر آلوده شده و به همین سبب امیدوار است که با سلامت به دارالسلام وارد شود. به خوبی فهمیده است که هرکس مال بیشتری در دنیا داشته باشد، تکالیف و حقوق بیشتری هم بر گردن دارد که اگر نتواند از عهدۀ انجام همۀ آنها برآید، وِزر و وبال گناهانش گریبانگیر او می-شود. از این جهت، دوست دارد فقط به اندازۀ نیاز و احتیاجش داشته باشد و بیش از آن را نگه نمی¬دارد و جمع نمی¬کند. البته مظاهر دنیا فقط مال و منال نیست؛ جلوه-های دیگری هم دارد که انسانِ عاقل، فریب هیچکدام را نمی¬خورد. ادامۀ حدیث قدسی گذشته، چنین است: و لا تَغْبِطَنَّ اَحَداً بِرضَی الناسِ عنه حتی تَعْلَمَ اَنَّ اللهَ راضٍ عنه. و لا تَغْبِطَنَّ مخلوقاً بِطاعَةِ الناسِ له. فإنَّ طاعةَ الناسِ له و اتّباعَهُم اِیّاهُ علی غَیرِ الحقِّ هلاکٌ له و لِمَنِ اتَّبَعه. و بر هیچکس به خاطر خشنودی مردم از او غبطه مخور تا وقتی بفهمی که خداوند از او خشنود است. و به حال هیچ مخلوقی به خاطر اطاعت مردم از او غبطه مخور. زیرا اطاعت و پیرویِ ناحقِّ آنها از او، موجب هلاکت خودش و پیروانش می¬گردد. دنیا برای هرکس به صورتی جلوه می¬کند که چه بسا با دیگران تفاوت داشته باشد. آنچه باعث فراموشی خدا و غفلت از او می¬شود، ممکن است برای کسی پول و امکانات رفاهی باشد و برای دیگری موقعیت و جاه و مقام. دنیای شخص اوّل پول است و دنیای دومین مقام و منزلت در میان پیروانش. هیچ تفاوتی در دنیا بودن اینها با هم وجود ندارد و انسان عاقل به این چیزها دل نمی¬بندد و رضای خداوند را به هیچیک نمی¬فروشد. باید خدا به انسان لطف کند تا بتواند همۀ مظاهر فریبندۀ دنیا را خوب بشناسد و فریب هیچیک را نخورد. در آن صورت از دنیا فرار می¬کند و مراقب است که چیزی از آن آلوده¬اش نسازد. مشاهدۀ افراد خودساخته¬ای که این دستورات گرانقدر را در خود پیاده کرده¬اند، می¬تواند انسان را به انجام بهتر آنها تشویق کند و زمینه را برای عمل به این فرمایش¬ها بیشتر فراهم سازد. نگارندۀ این سطور بر خود لازم می¬داند که در اینجا از لطف بی¬دریغ خداوند و امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بر خود که از سنین نوجوانی نعمت گرانقدری را نصیبش فرموده-اند، یاد کند و به مصداق «و امّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ»74 از استاد عالی¬مقام و فرزانۀ دوران زندگی خویش که حقّی بس بزرگ بر او دارد، ذکر خیری به میان آورد. حضرت علّامه علی¬اصغر کرباسچیان با زندگانی پرخیر و برکت خود در دنیا، به همۀ شاگردان مکتب علوی آموخت که می-توان به واقع، دل به دنیا نبست و به مال و مقام و سخنان واهی اهل دنیا پشت کرد و هیچ چیز جز رضای معبود را در نظر نگرفت. این مجسّمۀ تقوا در عمل به همۀ دانش آموختگان خویش درس زهد و بی¬رغبتی به دنیا را تعلیم داد و ثابت نمود که می¬توان در این دنیا دون، بدون آلوده شدن به مظاهر فریبندۀ آن زیست، به دردِ همۀ مستمندان رسیدگی کرد ولی خود به حداقل ضرورت اکتفا نمود. او با رفتار خود نشان داد که پیروی از امیرمؤمنان (عليهالسلام) و الگو قرار دادن پیامبر اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) صرفاً در فکر و خیال نیست، بلکه در واقع، نزدیک شدن به آن نمونه¬های عالی انسانیّت امکان¬پذیر است. آری؛ نهج¬البلاغۀ مولا امیرمؤمنان سرمشق زندگانی این رادمرد است. وجود ایشان حجّتی است بر همۀ شیعیان امیرالمؤمنین (عليهالسلام) که بدانند در همۀ زمانها می¬توان زندگی علوی داشت. خداوند عمر با برکت ایشان را همراه با عافیت وسلامت مستدام بدارد و توفیق یاری امام زمانش را در هنگامۀ ظهور، عطایش بفرماید. 75 خوب است به یکی از درسهای این شاگرد امیرالمؤمنین (عليهالسلام) توجه کنیم: «علی (عليهالسلام) می¬فرماید: و إنَّ دُنْیاکُم عندی لَأَهونُ مِنْ وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُها. 76 همانا دنیای شما در نظر من از برگی که ملخی آن را خرد کند، پست¬تر است. آیا ممکن است انسان برای داشتن برگی که ملخ آن را خُرد کرده. خوشحال و برای نداشتن آن غمناک شود؟! باز می¬فرماید: و اللهِ لَدُنْیاکُم هذه أهونُ فی عَیْنی مِنْ عِراقِ خنزیرٍ فی یَدِ مَجْذُومٍ. 77 قسم به خدا، دنیای شما در نظر من از شکمبۀ خوکی که در دست یک جذامی افتاده باشد، پست¬تر است. آیا انسان عاقل اگر چنین چیزی را از دست بدهد، غصّه می¬خورد؟! و در جملۀ دیگر می¬فرماید: لألفَیْتُم دنیاکم هذه اَزْهَد عندی مِن عَطْفَةٍ عَنْزٍ. 78 دنیای شما در نظر من از آب بینی بز بی¬ارزش¬تر است. تاکنون دیده¬اید که شخصی برای اینکه آب بینی بزی را ندارد، نگران باشد؟! در عبارت دیگر می¬فرماید: وَلْتَکُنْ الدنیا فی اعینکم اصْغَرَ مِنْ حُثالَةِ القَرَظِ و قُراضَةِ الجَلَم. 79 باید دنیا در نظر شما از خرده¬های برگ درخت سَلَم و ریزه¬های دَم قیچی کوچک¬تر و بی¬ارزش¬تر باشد. در جملات قبل می¬فرمود: دنیا در نظر من چنین و چنان است، ولی در جملۀ اخیر می¬فرماید شما باید این¬طور باشید. خیلی جالب است! ما می¬گوییم شیعه و پیرو این بزرگمرد عالم انسانیت هستیم و قبول داریم که به ما فرموده است باید این رویّه را داشته باشید ولی کوچک¬ترین توجّهی به دستور او نمی¬کنیم! تو را به خدا قسم اگر خروارها ریزۀ دَم قیچی در محلّی ریخته باشد، آیا امکان دارد نظری به آن داشته باشیم و غصّه بخوریم که چرا مالک آنها نیستیم؟! از این ساعت یا باید از شیعه بودن علی (عليهالسلام) استعفا بدهیم یا اینکه سعی کنیم تا بزرگوار شویم و عمر و هستی و دنیا و آخرتمان را فدای هیچ نکنیم. ضررهای مادّی قابل جبران است، امّا خسارت عمرـ که اگر یک لحظه¬اش بگذرد، چنانچه دنیا را هم بدهیم بر نمی¬گرددـ جبران¬پذیر نیست. پس چرا به خود نیاییم و این سرمایۀ عظیم را از دست بدهیم؟... تو را به خدا قسم، اگر بشر بفهمد که سود و زیان و داشتن و نداشتن، همه موهوم است، آیا امکان دارد که خودش را اسیر آنها کند؟!
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست *** از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
سودائیان عالم پندار را بگو *** سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است
چقدر خوب است که از این خواب گران بیدار شویم و این حقایق راـ که از آفتاب روشن¬تر است ـ درک کنیم تا آسوده زندگی کنیم و آسوده بمیریم و تا ابد هم در لذّت و خوشی باشیم! کمی فکر کن. زمانی بود که گرفتار پستانک بودی و اگر آن را از تو می¬گرفتند، ناراحت می-شدی و گریه می¬کردی و اگر همۀ دانشمندان دنیا می-گفتند: این که چیزی نیست؛ روزی می¬آید که اگر هزارها پستانک را ببینی، کم¬ترین توجّهی به آن نخواهی کرد، ممکن نبود این سخنان کمترین تأثیری در تو داشته باشد و لحظه¬ای از گریه آرام بگیری. این دوران گذشت. بعداً اگر توپی را از دستت می¬گرفتند، بی¬تاب می¬شدی و گریه می-کردی و بر فرض هم که صدها نفر می¬گفتند: روزی می¬آید که به این گریۀ خودت می¬خندی، باز هم ترتیب اثر نمی-دادی. قدری فکر کن. مبادا آنچه فعلاً گرفتارش هستی ـ و تصور می¬کنی، اگر از بین برود، آسمان به زمین می¬آیدـ همان پستانک و توپ دیروز باشد که برایش خودکشی می-کردی! آری؛ از دید بزرگان، همۀ این مراحل خیره کنندۀ عالم، بازی و مسخره¬ای بیش نیست و آنان ما را مست و کور و دیوانه می¬دانند.
گفتمش این¬ها که می¬بینی چرا دل بسته¬اند *** گفت یا مستند یا کورند یا دیوانه¬ای»
این جملات، عین عبارات این تربیت شدۀ مکتب امیرالمؤمنین (عليهالسلام) است80 و می¬تواند سرمشقی باشد برای همۀ کسانی که دوست دارند در زندگی فقط به آن مولا اقتدا کنند. کسی که قدم در این مسیر می¬گذارد و واقعاً به دنیا و مظاهر آن پشت می¬کند، نعمتی را به دست می¬آورد که با هیچ نعمت دیگری برابری نمی¬کند. بنابراین اگر انسان¬های دیگر که منطق او را نمی¬فهمند، مورد احترام و تکریمش قرار ندهند، برای او ذرّه¬ای اهمیت ندارد. آن نعمت بی¬نظیری که به دست می¬آورد، شیرینی محبّت خداوند است. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: اِذا تَخلّی المُؤمنُ مِنَ الدنیا، سَما و وَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ الله و کان عند اهلِ الدنیا کأنّه قد خُولِطَ. و إنما خالَطَ القومَ حَلاوَةُ حُبِّ اللهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بغیره. 81 هنگامی که مؤمن از دنیا بِکَند، رفعت (مقام) پیدا می¬کند و شیرینی محبّت خداوند را می¬چشد و نزد اهل دنیا دیوانه و حواس¬پرت تلقّی می-شود در حالی¬که (این¬گونه افراد) گرفتار محبّت خداوند شده لذا به غیر او دل نمی¬بندند. آری؛ آن کس که به همۀ دنیا پشت کند، خدا را می¬یابد و شیرینی محبّت او را می-چشد؛ به طوری¬که دیگر هیچ چیز غیر خدا برایش مهم و دوست داشتنی جلوه نمی¬کند و جز آنچه او را به خدای عزیز و محبوبش نزدیک¬تر می¬سازد، فکر و دل او را مشغول نمی¬سازد. چنین کسی نزد آنان که همۀ همّ و غمّشان به دنیا و مظاهر آن خلاصه می¬شود، دیوانه محسوب می¬گردد. علّت اینکه او را دیوانه می¬پندارند این است که مانند آنها فکر نمی¬کند و آنچه آنها خوب یا بد می¬شمارند، نزد این مؤمن عاقل، مسخره و بازیچه و ملعبه¬ای بیش نیست. عاقل واقعی کسی است که معیار سنجش خوبی و بدی¬اش رضای خداوند باشد نه خوش آمدن یا بد آمدن مردم؛ و طبیعی است که اگر به قضاوت¬های بی¬پایۀ مردم پشت کند و اهمیتی برای آنها قائل نشود، نزد آنها دیوانه و کم عقل ـ یا بی¬عقل ـ محسوب گردد. امّا تعریف یا تقبیح مردم واقعیت چیزی را تغییر نمی¬دهد. آنچه مهم است و معیار واقعیت می¬باشد، فقط و فقط خشنودی خدای متعال است و بس. بیاییم همگی به نصیحت امیر عالم، حضرت امیرالمؤمنین (عليهالسلام) گوش فرا دهیم و در باقیماندۀ عمر خود یک زندگی واقع¬بینانه را پیش بگیریم تا اگر در گذشته کوتاهی کرده¬ایم، فرصت جبران از دست نرود: اِرْفَضِ الدنیا. فانَّ حُبَّ الدنیا یُعْمی و یُصِمُّ و یُبْکِمُ و یُذِلُّ الرِّقابَ. فَتَدارَکْ ما بَقِیَ مِنْ عُمْرِکَ و لا تَقُلْ غَداً [أ] و بَعْدَ غَدٍ. فانما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکَ بِاِقامَتِهِم علی الأمانِیِّ و التَسْویفِ حتی أتاهُم اَمْرُ اللهِ بَغْتَةً و هم غافِلُونَ، فَنُقِلُوا عَلی اَعْوادِهِم إلی قُبورِهم المُظْلِمةِ الضَّیِّقَةِ قد أسْلَمَهُم الاَوْلادُ و الأهْلُونَ. 82 دست ردّ به دنیا بزن. زیرا دوستی دنیا (انسان را) کور و کر و لال و پست و خوار می¬کند. پس در باقیماندۀ عمرت جبران گذشته را کن و فردا و پس-فردا نکن. زیرا گذشتگان تو که هلاک شدند به خاطر تکیه نمودن بر آرزوها و امروز و فردا کردن بود، تا آنگاه که مرگشان در حال غفلت فرا رسید، پس بر روی تابوت-هایشان به سوی قبرهای تاریک و تنگ خود برده شدند در حالی¬که فرزندان و خویشان آنها را تنها گذاشته بودند. این امر، امر مهمّی است؛ اینکه انسان زندگی خود را براساس دنیاخواهی و منافع زودگذر دنیا بنا کند یا اینکه بر واقعیت¬ها تکیه زند. آنچه در منطق اهل دنیا ارزش محسوب می¬شود، چیزی جز «امانیّ» (آرزوهای بی¬اساس) نیست؛ در حالی¬که مؤمن باید همیشه به آخرت بنگرد و ارزش¬های آن را پایه و اساس زندگی¬اش قرار دهد. لذا امیرالمؤمنین در قسمتی دیگر از حدیث مذکور می¬فرماید: مَن اتّقی اللهَ عَزَّ و قَوِیَ و شَبِعَ و رَوِیَ و رُفِعَ عَقْلُه عَنْ اَهْلِ الدنیا، فَبَدَنُه معلوم اهلِ الدنیا و قَلْبُه و عَقْلُه مُعاینُ الآخِرَةِ. کسی که تقوای الهی پیشه کند، عزیز و نیرومند و سیر و سیراب می¬گردد و عقلش از اهل دنیا بالاتر می¬رود، پس بدنش با اهل دنیاست و قلب و عقلش به آخرت نظر دارد. انسان متّقی عزّت و قوّت خود را در امور پست دنیوی نمی¬جوید و چون دنیا را جز سراب نمی¬بیند، رفع تشنگی با آن را انتظار نمی¬برد، بلکه فقط با چشیدن محبّت خداوند از نظر روحی کاملاً اشباع می¬گردد. او از سطح مردم اهل دنیا بالاتر می¬ایستد و تنها بدنش با آنهاست امّا روح و قلبش همواره متوجه آخرت است. با معیارهای اخروی سود و زیانش را حساب می¬کند و به آنچه او را در آخرت سعادتمند می¬سازد، دل می¬بندد و اهل دنیا و معیارهای خوب و بدشان را هیچ چیز به حساب نمی¬آورد. و اینها همه به خاطر عقل کاملی است که خداوند به او ارزانی فرموده است. بحث دربارۀ بغض دنیا از آنچه انتظار می¬رفت، طولانی¬تر شد. علّت این تطویل اهمیتی است که این موضوع در بحث انتظار ظهور امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) دارد. کسانی که با همۀ وجود خویش منتظر قدوم مولایشان هستند، توجّه دارند که اعمال زشت شیعیان چگونه آنها را از فیض دیدار امامشان محروم ساخته است و به خوبی می¬دانند که دنیاطلبی چگونه باعث طولانی شدن این محرومیّت می¬گردد. خود امام (عليهالسلام) در توقیع مبارکشان به مرحوم شیخ مفید (؟؟) فرمودند: فما یَحْبِسُنا عنهم إلّا یَتَّصِلُ بِنا ممّا نَکْرَهُه و لا نُؤْثِرُه منهم. 83 پس چیزی مانع (دیدار) ما برای ایشان (شیعیان ما) نیست مگر اموری که انجامش را برای آنها نمی¬پسندیم و بهتر نمی¬دانیم. قطعاً دنیاخواهی و غرق شدن در مظاهر فریبندۀ آن که باعث غفلت از یاد خداست، محبوب امام (عليهالسلام) نیست. بنابراین کسانی که منتظر ظهور حضرت هستند، نباید نسبت به این امر بی¬تفاوت باشند، و باید در عمل، خود را ملزم به رعایت تقوا و اعراض از دنیا بدانند. در داستان تشرّف جناب علیّ بن ابراهیم بن مهزیار که خدمت امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) رسیده، از قول او چنین نقل شده است: وقتی به خیمۀ حضرت وارد شدم، پس از عرض سلام به ایشان، امام (عليهالسلام) فرمودند: ما شب و روز منتظر تو بودیم. چه چیزی باعث شد که اینقدر دیر نزد ما بیایی؟ عرض کردم: آقای من، تاکنون کسی را نیافته بودم که مرا (به سوی مکان شما) راهنمایی کند. فرمودند: آیا مؤمن را نیافتی که تو را راهنمایی کند؟! بعد با انگشت خود روی زمین کشیده، فرمودند: نه (لا). لکنّکم کَثَّرْتُم الأمْوالَ، و تَجَبَّرْتُم علی ضُعَفاءِ المؤمنینَ و قَطَعْتُم الرَّحِمَ الّذی بینکم فأَیُّ عُذْرٍ لکم؟ ولی شما به زیاد کردن اموال پرداختید و بر مؤمنانِ ناتوان تکبّر ورزیدید و رابطۀ خویشاوندی بین خود را بریدید، دیگر شما چه عذری دارید؟! گفتم: توبه، توبه، ببخشید، نادیده بگیرید. سپس فرمودند: یابْنَ المهزیار لو لا استغفارُ بَعْضِکُم لِبَعْضٍ لَهَلَکَ مَنْ علیها إلّا خواصُّ الشیعةِ الذین تَشْبِهُ اَقْوالُهم اَفٰعالَهم. 84 ای پسر مهزیار، اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می¬کنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند نابود می¬شدند مگر شیعیان خاص؛ همانهایی که گفتارشان با کردارشان همانند است. با این وصف، چند درصد از دوستان امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) می¬توانند ادّعا کنند که از مؤمنان و منتظران واقعی ایشان هستند؟ امام (عليهالسلام) در این ملاقات، دنیاطلبی و غرق شدن در اموال و عدم رسیدگی به بینوایان شیعه و قطع رحم را مانع تشرّف کسانی همچون علیّ بن ابراهیم بن مهزیارـ که از خوبان بوده ـ دانسته¬اند و در ادامه فرموده¬اند که شیعیان باید کردارشان با گفتارشان یکی باشد و گرنه مستحقّ نابودی و هلاکت هستند. هرکس خودش باید قضاوت کند که چه اندازه لیاقت انتظار فرج ایشان را دارد و آیا آرزوی یاری آن حضرت برای او یک رجاء واقعی است یا از مصادیق اُمنیّه ـ آرزوی واهی و بی¬اساس می¬باشد؟ در اینجا توضیح مرحلۀ اول از لوازم انتظار فرج (زندگی با یاد امام (عليهالسلام) و مطابق پسند ایشان) را به پایان می¬بریم. شاید توضیحات این بحث قدری طولانی به نظر آمده باشد؛ امّا از آنجا که این مرحله از لوازم انتظار فرج بسیار مهم و به منزلۀ اساس و پایۀ مراحل بعدی است، این تطویل لازم به نظر می¬ر¬سید. تحقّق یافتن محورهای سه¬گانه¬ای که در توضیح این مرحله بیان شد، زندگی منتظر امام (عليهالسلام) را مطابق خواست ایشان می¬سازد و او را آمادۀ استقبال از مراد و محبوبش می-کند. اینها همه از برکات انتظار فرج حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) است که خود از بزرگترین مصادیق فرج به¬شمار می¬آید.
پينوشتها:
1.جمعي به معناي فشرده، و جُمَلي به معناي خلاصه شده است. و «جَمْعي جُمَلي» يعني بسيار فشرده و خلاصه که در عين اختصار همۀ مطلب را در بر دارد.
2. بحارالانوار ج 52 ص 122 ح 4.
3. اصول کافي، کتاب الحجة، باب أنه من عرف امامه...، ح 3.
4. دعاي ندبه (اقبال الاعمال ص 298).
5. جمله¬اي از دعاي ندبه.
6. راز نيايش منتظران ص 29 و 30.
7. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اداء الفرائض، ح 5.
8. آل¬عمران/ 200.
9. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اداء الفرائض، ح 2.
10. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اداء الفرائض، ح 4.
11. بحارالانوار ج 71 ص 206 ح 13.
12. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اجتناب المحارم، ح 3.
13. توضيح کامل¬تر را در بحث وَرَع مي¬توانيد در کتاب «آفتاب در غربت» فصل چهارم از بخش چهارم مطالعه فرماييد.
14. فرقان/ 23.
15. قَباطي يا قُباطي جمع «قُبطيه» است و به معناي پارچه¬هاي کتاني نازک سفيد رنگ است که در مصر بافته مي¬شود (المعجم الوسيط ص 711).
16. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اجتناب المحارم، ح 5.
17. مائده/ 27.
18. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب اجتناب المحارم، ح 4.
19. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب تذاکر الاخوان، ح 1.
20. وسائل الشيعه ج 16 ص 345 باب 23 ح 21722.
21. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الطاعة و التقوي، ح 5.
22. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الطاعة و التقوي، ح 7.
23. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الاصرار علي الذنب، ح 3.
24. قسمتي از آيۀ 135 سورۀ آل¬عمران. کلّ آيه اين است: و الّذين اَِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا اَنْفُسَهم ذَکَرُو اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِم و مَنْ يغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلّا اللهُ و لم يصِرّوا علي ما فَعَلُوا و هم يعْلَمُونَ»: و کساني که وقتي کار زشت مرتکب مي¬شوند يا به خود ستم مي¬کنند، خدا را ياد مي¬کنند پس به خاطر گناهانشان طلب مغفرت مي¬نمايندـ و چه کسي جز خداوند، گناهان را مي-آمرزدـ و اينها نسبت به آنچه مرتکب شده¬اند با علم و آگاهي اصرار نمي¬ورزند.
25. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الاصرار علي الذنب، ح 2.
26. رجوع شود به آيۀ 133 از سورۀ آل¬عمران: «و سارِعُوا الي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُم وَ جَنَّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ و الاَرضُ اُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين».
27. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الورع، ح 10.
28. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الورع، ح 15.
29. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الخوف و الرجاء، ح 11.
30. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الخوف والرجاء، ح 12.
31. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الخوف و الرجاء، انتهاي ح 6.
32. بحارالانوار ج 94 ص 107 از مناجاتهاي اميرالمؤمنين (ع).
33. مهج الدعوات، دعاء الصحيفه ص 181.
34. صحيفۀ سجاديه دعاي 16.
35. قسمتي از دعاي بعد از نماز زيارت امام رضا (ع) (بحارالانوار ج 102 ص 56).
36. اشاره به آيۀ شريفۀ : «... اِنَّ الانسانَ لکفور» (حج/ 66).
37. نهج¬البلاغه با ترجمۀ فقيهي ص 504 و 505 خطبۀ 158.
38. همان.
39. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الخوف و الرجاء، ح 4.
40. امام سجاد (ع) در دعاي شانزدهم صحيفۀ سجاديه در مورد عفو الهي مي¬فرمايند: فانّ ذلک غيرُ واجبٍ لي بِاستحقاقٍ.
41. نهج¬البلاغه فقيهي، ص 502 و 503 خطبۀ 158.
42. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب الخوف و الرجاء ح 6.
43. همان، ح 5.
44. نهج¬البلاغه فقيهي ص 502 و 503 خطبۀ 158.
45. نهج¬البلاغه فقيهي پاورقي ص 503 به نقل از شرح قطب راوندي.
46. نهج¬البلاغه ص 504 و 505 خطبۀ 158.
47. صحيفۀ سجاديه، فرازي از دعاي دهم.
48. غرر و درر ح 3713.
49. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 11.
50. همان.
51. روشن است که معرفت ائمه (هم) نيز از معرفت خدا و رسول (ص) جدا نيست. و اين مطلب جزء مسلّمات معارف اهل¬بيت (هم) به¬شمار مي¬رود. رجوع کنيد به کتاب «معرفت امام عصر (عج)»، فصل دوم از بخش اول.
52. رجوع شود به اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ابتداي حديث دوم.
53. نهج¬البلاغه فقيهي ص 504 و 505 خطبۀ 158.
54. همان، ص 506 و 507.
55. نهج¬البلاغه فقيهي ص 507 و 509 با مختصر تغييري در عبارات.
56. نهج¬البلاغه فقيهي ص 508 تا 511 با تغييرات جزئي در ترجمه.
57. نهج¬البلاغه فقيهي ص 511 با مختصر تغييري در عبارات.
58. کهف/ 7.
59. نهج¬البلاغه فقيهي ص 508 و 509، با اصلاحاتي در ترجمۀ عبارات.
60. اشاره به عبارتي که در زيارت مولي اميرالمؤمنين (ع) آمده است: السلامُ علي ميزانَِ الاَعمالِ. (بحارالانوار ج 100 ص 278).
61. نهج¬البلاغه فقيهي ص 511 با اصلاحاتي در بعضي عبارات.
62. نهج¬البلاغه فقيهي ص 511 با مختصر تغييرات در عبارات.
63. نهج¬البلاغه فقيهي ص 864.
64. نهج¬البلاغه فقيهي ص 1024 نامۀ 45.
65. نهج¬البلاغه فقيهي ص 1024 و 1025 نامۀ 45.
66. بحارالانوار ج 77 ص 164.
67. غرر و درر، ح 11061.
68. اصول کافي، کتاب الايمان والکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 1.
69. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 2.
70. همان.
71. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب حبّ الدنيا و الحرص عليها، ح 12.
72. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 24.
73. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 21.
74. . ضحي/ 11.
75. با هزاران تأسف و تأثر در آخرين روزهايي که کتاب آماده چاپ مي¬شد، اين نعمت ناشناخته از جمع دانش¬آموختگان و ارادتمندان ايشان رخت بربست و دلسوختگان امام عصر (عج) را به سوگ نشاند. پيکر مطهر اين عزيز حضرت زهرا (س) در شب شهادت آن مظلومه در جوار حرم کريمۀ اهل¬¬بيت (هم) در شهر مقدّس قم به خاک سپرده شد. خداوند به همۀ ما توفيق قدرشناسي از اين نعمت گرانقدر الهي را در قول و عمل عنايت فرمايد و استاد بزرگوار ما را جزء ياران برگزيدۀ حضرت بقية الله ارواحنا فداه در هنگام ظهور قرار دهد.
76. نهج¬البلاغه فقيهي ص 824 خطبۀ 221.
77. نهج¬البلاغه فقيهي ص 1284 کلمۀ قصار 236.
78. نهج¬البلاغه فقيهي ص 42 خطبۀ 3.
79. نهج¬البلاغه فقيهي ص 112 خطبۀ 32.
80. اين مطالب را استاد در نامۀ خود به يکي از شاگردانش در تاريخ 8/7/1365 مرقوم فرموده¬اند.
81. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 10.
82. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 23.
83. احتجاج طبرسي ج 2 ص 325.
84. دلائل الامامه ص 297.