آثار و برکات انتظار در زمان ظهور در ابتدای بخش چهارم توضیح دادیم که همۀ آثار و برکات انتظار فرج در یک کلمۀ «فرج» جمع شده است. مصادیق این فرج را در دو مرحلۀ زمان غیبت و ظهور امام (عليهالسلام) می¬توان مطرح کرد که در فصل گذشته اهمّ آنها را پیش از ظهور بیان کردیم. آنچه در این فصل برای تکمیل مطلب به آن می¬پردازیم، فرجی است که در زمان ظهور حضرت برای منتظران ایشان حاصل می¬شود. این بحث، آخرین فصل کتاب را تشکیل می¬دهد.
توفیق یاری امام (عليهالسلام) در هنگام ظهور
بدون شک بالاترین آرزوی یک منتظر واقعی، درک زمان ظهور آن امام عزیز و توفیق یاری کردن ایشان می¬باشد. این آرزویی است که او یک عمر در انتظارش به سر برده و برای رسیدن آن لحظات، ثانیه شماری می¬کند. همۀ دغدغه و نگرانی¬اش این است که نکند چنین روزی را نبیند. هر شب به امید صبح ظهور سر به بستر می¬گذارد. و هر صبح نیز با این امید سر بر می¬دارد که طلوع خورشید مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) را با چشمان نالایق خود شاهد باشد. امّا آیا عمرش وصال می¬دهد که آن لحظات شیرین را درک کند؟ آیا این آرزو را با خود به گور نمی¬برد؟ اگر ظهور امام (عليهالسلام) در زمانی واقع شود که این منتظر فرج زنده باشد، به آرزوی دیرینۀ خود خواهد رسید. امّا اگر زنده نباشد چه؟ خدای منّان به لطف و کرم خویش چنین مؤمنی را از درک این فیض عظیم محروم نخواهد کرد و مطابق وعده¬های قطعیِ الهی اگر کسی به وظایف خود در زمان غیبت امام (عليهالسلام) به درستی عمل کند و همواره در آرزوی یاری امامش باشد، پس از ظهور، اگر هم از دنیا رفته باشد امکان رجعت به دنیا و نصرت امامش برایش فراهم خواهد شد. او کسی است که در طول عمرش هر روز صبح پس از تجدید عهد با امام خود، همواره از خدای متعال، تحقق چنین وعده¬ای را درخواست کرده است: اللهمَّ اِنْ حالَ بینی و بینَه المَوتُ الذی جَعَلْتَه علی عِبادِک حَتْماً مَقْضیّاً، فاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری مُؤْتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیْفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دعوةَ الداعی فی الحاضِرِ و البادی. 1 خدایا، اگر مرگی که بر بندگانت به¬صورت قطعی حکم فرموده¬ای، میان من و او فاصله انداخت، پس مرا از قبرم بیرون آور در حالی¬که کفن خود را به تن کرده، شمشیرم را از نیام بیرون کشیده، نیزه¬ام را برهنه ساخته، به دعوت آن که در شهر و بیابان ندا در می¬دهد، لبیک¬گویان باشم. هر منتظری که مرگ خویش را در زمان غیبت نزدیک ببیند، این دعا را با رقّت قلب بیشتری می¬خواند و با همۀ وجودش آرزوی تحقّق آن را می¬کند. چه بسیار بوده¬اند منتظران شایسته¬ای که این آرزو را با خود به گور برده¬اند و اکنون در انتظار اجابت دعاهای خودـ و دیگران در حقّ آنهاـ روزشماری و بلکه لحظه¬شماری می¬کنند. آری؛ منتظران حضرتش پس از مرگ هم در انتظار ظهور مولایشان هستند و وعده¬ای که امام صادق (عليهالسلام) به ایشان داده¬اند، حیات¬بخش آنها در عالم برزخ می¬باشد. مفضّل بن عمر می¬گوید: در خدمت امام (عليهالسلام) سخن از حضرت قائم (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و اصحاب ما که در انتظار ایشان از دنیا رفته¬اند، به میان آوردیم، ایشان به ما فرمودند: اِذا قامَ أتی المؤمنَ فی قَبْرِه فیُقالُ له: یا هذا، إنّه قَد ظَهَرَ صاحِبُک. فإنْ تَشَأْ أنْ تَلْحَقَ به فَالْحَقْ. و اِنْ تَشَأْ أنْ تُقیمَ فی کَرامَةِ ربِّک فَاَقِمْ. 1 وقتی (قائم (عجلالله تعالي فرجه الشريف)) ظهور فرمایند، به سراغ مؤمن در قبرش می¬آیند. پس به او گفته می¬شود: ای فلانی، مولایت ظهور کرده است. پس اگر می¬خواهی که در عزّت و احترامی که پروردگارت برای تو مهیّا فرموده بمانی، بمان. آری؛ پس از ظهور امام (عليهالسلام) برای مؤمن منتظر، دعوت¬نامۀ ویژه فرستاده می¬شود که اگر مایل است، برای پیوستن به مولایش به دنیا برگردد. چه وعده¬ای از این پرشورتر و کدام نوید از این امیدبخش¬تر؟! صاحب کتاب ارزشمند مکیال المکارم وقتی دربارۀ فرج منتظران سخن می¬گوید، می-فرماید: اَلْمقصودُ مِنَ الفَرج، النصرةُ لِلْاِمام (عليهالسلام) و الجهادُ بین یدیه. 1 مقصود از فرج، یاری کردن امام (عليهالسلام) و جهاد در پیش روی ایشان است. سپس توضیح داده¬اند که این مقصود با انتظار فرج حاصل می¬شود. آیا فرجی بزرگتر از این برای یک منتظر واقعی در زمان ظهور امام (عليهالسلام) می¬توان فرض کرد؟! منتظران راستین در طول عمر خود، همه آمادگی¬های لازم را برای درک این فیض بزرگ کسب کرده¬اند و حتی شمشیری را هم که می¬خواهند با آن مولای خود را یاری کنند، در زمان حیات خود تهیه کرده¬اند. آیا چنین کسانی توفیق یاری امامشان را پیدا نمی¬کنند؟! خوب است نمونه¬ای از این افراد را معرّفی کنیم که در طول عمر خود یک زندگی سالم و دور از غفلت از امامش را پشت¬سر گذارد و پیش از مرگ هم، به فضل و رحمت پروردگار، مژدۀ یاری امامش را در زمان ظهور ایشان دریافت نمود. ایشان به شیخ حسن کاظمینی معروف بود و داستان ایشان به سال 1224 هجری قمری یعنی دویست سال پیش مربوط می¬شود. ما این داستان را از کتاب «العبقریّ الحسان» تألیف مرحوم شیخ علی¬اکبر نهاوندی نقل می¬کنیم که ایشان به چند واسطه از جناب سید محمدتقی فرزند علامۀ بزرگوار مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم نقل کرده¬اند: «شیخ حسن کاظمینی فرمود: در سال 1224 در کاظمین عشق و علاقۀ من به تشرّف خدمت حضرت ولیّ¬عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بسیار زیاد شد؛ تا آن حدّ که در روزهای جمعه بعد از غسل جمعه لباس احرام می¬پوشیدم و شمشیر حائل می¬کردم و مشغول ذکر می¬شدم. (این شمشیر بالای مغازۀ عطّاری ایشان همیشه آویزان بود.) در روز جمعه هیچ خرید و فروشی نمی¬کردم و منتظر ظهور امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بودم. تا اینکه در روز جمعه¬ای مشغول ذکر بودم، دیدم سه نفر از سادات ظاهر شدند و به سوی مغازۀ من آمدند. دو نفر از ایشان در سنّ کامل بودند و یکی از آنها که وسط آن دو نفر بود، جوانی بیست و چهار ساله به نظر می¬آمد. صورت مبارک ایشان بسیار نورانی بود، در حدّی که جلب توجّه مرا نمودند و من از ذکر تسبیح خود بازماندم و محو جمال ایشان شدم. آرزو می¬کردم به مغازۀ من بیایند. خرامان خرامان با نهایت وقار آمدند تا رسیدند به درِ دکّان من. سلام کردم، جواب دادند. فرمودند: آقا شیخ حسن، فلان چیز را داری؟ (اسم یک دوایی را بردند.) آن دوا عقب دکّان بود. من با اینکه روزهای جمعه خرید و فروش نمی-کردم و به کسی جواب نمی¬دادم، فوراً عرض کردم: بلی دارم. فرمودند: بیاور. عرض کردم: چَشم. و رفتم عقب دکّان برای آوردن آن دوایی که ایشان فرمودند و آن را آوردم. وقتی برگشتم دیدم کسی نیست، ولی یک عصا روی میز جلوی دکّان بود و آن همان عصایی بود که در دستِ آن آقایی که وسط آن دو نفر بود دیده بودم. عصا را بوسیدم و عقب دکّان گذاردم. آنگاه بیرون آمدم و از اشخاصی که آن اطراف بودند پرسیدم که این سه نفر سیّد که در دکّان من بودند، کجا رفتند. گفتند: ما کسی را در دکّان تو ندیدیم. به داخل برگشتم در حالی¬که بسیار متفکّر و مهموم بودم که بعد از اینهمه اشتیاق، به ملاقات ایشان فائز شدم ولی حضرتش را نشناختم. در همین اثناء مریضی را دیدم که مجروح بود و او را در میان پنبه گذاشته بودند و به حرم مطهّر حضرت موسی بن جعفر (عليهالسلام) برای شفا یافتن می¬بردند. من آنها را برگرداندم و گفتم: بیایید. من مریض شما را خوب می¬کنم. مریض را به دکّان من آوردند و من او را روی تختی که عقب دکّان داشتم و روزها روی آن می¬خوابیدم، به طرف قبله خوابانیدم و دو رکعت نمار حاجت خواندم و با اینکه یقین داشتم مولایم حضرت ولیّ¬عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) به دکّان من تشریف آورده¬اند، خواستم اطمینان خاطر پیدا کنم ولی باز هم به قلب خود خطور دادم که اگر آن آقا حضرت ولیّ¬عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بوده¬اند، من وقتی آن عصا را روی بدن این مریض می¬کشم، جراحات بدنش به کلّی رفع شود. به این نیّت عصا را از سر تا پایش کشیدم، فوراً شفا یافت و جراحات بدنش به کلّی برطرف شد و زیر عصا گوشت جدید رویید. مریض از جا بلند شد و از خوشحالی یک لیره جلوی دکّان من گذاشت. من نپذیرفتم و او گمان می¬کرد که من چون مقدار پول کم است، قبول نمی¬کنم. او از دکّان بیرون آمد و با خوشحالی می¬رفت. من او را دنبال کردم و می¬گفتم که پول نمی¬خواهم و او گمان می¬کرد که می¬گویم کم است. تا اینکه به او رسیدم و پولش را برگرداندم و به دکّان برگشتم در حالی¬که اشک می¬ریختم چون آن حضرت را زیارت کردم امّا نشناختم. وقتی برگشتم دیدم عصا نیست. به خاطر ناراحتی زیاد از نشناختن حضرت و نبودن عصا فریاد زدم. مردم! هرکس مولای من حضرت ولیّ¬عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) را دوست دارد، بیاید و صدقۀ سر ایشان هرچه می¬خواهد از دکّان من ببرد!... من بیست و چهار اشرفی جمع کرده بودم. آن را برداشتم و به منزل آمدم. همسر و فرزندان خود را جمع کردم و گفتم: من عازم مشهد مقدّس هستم. هرکس از شما که مایل است با من بیاید. همۀ آنها به جز پسر بزرگم محمدامین همراه من آمدند. پس به عتبه بوسی حضرت رضا (عليهالسلام) مشرّف شدیم و من مقداری از آن اشرفی¬ها را سرمایه کردم و بر روی سکّوی درِ صحن مقدّس مشغول به فروش مهر و تسبیح شدم... . تا اینکه یک روز به حرم حضرت رضا (عليهالسلام) مشرّف شدم، سیّدی را دیدم که به ضریح مطهّر چسبیده و بسیار می-گرید. دست به شانۀ او زدم و گفتم: آقاجان، برای چه گریه می¬کنی؟ گفت: چطور گریه نکنم در حالی¬که یک درهم خرجی در جیبم نیست. گفتم: فعلاً این پنج قران را بگیر تا کارت بگذرد. سپس برگرد اینجا من قصد معامله با تو را دارم. سیّد گفت: می¬خواهی چه معامله¬ای با من بنمایی؟! من که چیزی ندارم! گفتم: من عقیده دارم که هر سیّدی یک خانه در بهشت دارد. آیا خانه¬ای را که در بهشت داری به من می¬فروشی؟ گفت: من که خانه¬ای برای خود سراغ ندارم. امّا چون می¬خواهید بخرید، می¬فروشم. من چهل و یک اشرفی جمع کرده بودم که برای خانوادۀ خود یک خانه بخرم. همان پول را آوردم تا از سیّد خانه¬اش را برای آخرت خود بخرم. سیّد رفت و کاغذ و دوات و قلم آورد و چنین نوشت: «در حضور شاهد عادل حضرت رضا (عليهالسلام) خانه¬ای را که این شخص عقیده دارد من در بهشت دارم، به او به مبلغ چهل و یک اشرفی از پولهای دنیا فروختم و واگذار نمودم.» به سیّد گفتم: بگو بِعتُ. گفت: من هم گفتم: اشتَریتُ. پول را دادم. سیّد پول را گرفت و رفت. من هم ورقه را گرفتم و به خانۀ دخترم برگشتم. گفت: پدر جان چه کردی؟ گفتم: برای شما خانه¬ای خریدم که آبهای جاری و درخت¬های سبز و خرّم دارد و انواع میوه در باغ¬های آن موجود است. آنها خیال کردند که چنین خانه¬ای در دنیا برایشان خریده¬ام. خیلی خوشحال شدند. گفتند: ما را ببرید تا این خانه را ببینیم و همسایه¬های آن را بشناسیم. گفتم: خواهید آمد و خواهید دید. یک حدّ این خانه، خانۀ حضرت خاتم النبیّین (صليالله عليه و آله وسلم) است. و یک حدّش خانۀ امیرالمؤمنین (عليهالسلام) می¬باشد. و یک حدّش خانۀ حضرت امام حسن (عليهالسلام) و حدّ دیگرش خانۀ حضرت سیّدالشهدا (عليهالسلام) است. آنها فهمیدند که من چه کار کرده¬ام. گفتم: خانه¬ای خریده¬ام که خرابی و زوال ندارد. مدّتی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز (روی سکّوی در صحن) نشسته بودم که دیدم یک آقای موقّری نزد من تشریف آوردند. من سلام کردم. ایشان جواب دادند و مرا به اسم خطاب کردند و فرمودند: شیخ حسن، مولای تو امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) می¬فرمایند که چرا اینقدر فرزند پیغمبر (صليالله عليه و آله وسلم) را اذیت می¬کنی و ایشان را خجالت می¬دهی؟! چه حاجتی به ایشان داری؟! از آن حضرت چه می¬خواهی؟! پس من به دامان ایشان چسبیدم و عرض کردم: قربانتان گردم؛ آیا شما خودتان امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) هستید؟ فرمودند: من امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) نیستم، فرستادۀ ایشان می¬باشم. می¬خواهم بدانم که حاجت تو چیست؟ پس دست مرا گرفتند و به گوشۀ صحن مطهّر بردند و برای اطمینان خاطِر من چند نشانی را که کسی اطلاع نداشت، برای من بیان نمودند. از جمله فرمودند: تو آن نیستی که در کاظمین دکّان عطاری داشتی؟ و داستان عصا را که گذشت نقل فرمودند و گفتند: آورندۀ عصا را شناختی؟ آن مولای تو امام عصر صلوات الله علیه بود. حال حوائج خود را بگو: عرض کردم حاجت¬های من سه چیز است: اول اینکه می¬خواهم بدانم با ایمان از دنیا خواهم رفت یا نه. دوم اینکه می¬خواهم بدانم که از یاوران امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) هستم و معامله¬ای که با سیّد کرده¬ام درست است یا نه. سوم اینکه می¬خواهم بدانم چه وقت از دنیا می-روم. ایشان بلافاصله خداحافظی کردند و تشریف بردند و به اندازة یک قدم که برداشتند از نظرم پنهان شدند و دیگر ایشان را ندیدم. چند روزی از این ماجرا گذشت و من پیوسته منتظر خبر بودم. روزی هنگام عصر چشم من به جمال ایشان روشن شد. دست مرا گرفتند و یک¬بار دیگر به گوشۀ صحن مطهّر که خلوت بود بردند و فرمودند: سلام تو را به مولایت ابلاغ کردم. ایشان به تو سلام رساندند و فرمودند که: خاطرت جمع باشد که با ایمان از دنیا خواهی رفت و از یاوران ما هم هستی و اسم تو در شمار یاوران ما ثبت شده است. و معامله¬ای هم که با سیّد کردی، در نهایت صحّت است. امّا وقت مرگ تو، هرگاه که برسد، نشانه¬اش این است که در بین هفته در عالم خواب خواهی دید که دو ورقه از عالم بالا به سوی تو نازل شود، در یکی از آنها نوشته شده است: لا إله الّا الله محمّد رسول الله، و در ورقۀ دیگر نوشته شده است، علیّ ولی الله حقّاً حقّاً. روز جمعۀ همان هفته هنگام طلوع فجر به رحمت خدا واصل خواهی شد. و به محض گفتن این جمله از نظر من غایب شد و من منتظر وعده بودم. ناقل داستان (سیدتقی) گفت: یک روز شیخ حسن را دیدم که بسیار خوشحال از حرم حضرت رضا (عليهالسلام) به طرف منزل برمی¬گشت. پرسیدم: آقای شیخ حسن، امروز شما را خیلی خوشحال می¬بینم! گفت: من همین یک هفته بیشتر مهمان شما نیستم. هرطور که می-توانید، مهمان¬نوازی کنید. او در شبهای این هفته اصلاً خواب نداشت، فقط در روز خواب قیلوله می¬کرد و با اضطراب بیدار می¬شد و پیوسته در حرم مطهّر حضرت رضا (عليهالسلام) و در منزل مشغول خواندن این دعا بود. در آن هفته پیوسته روزه بود تا اینکه در روز پنجشنبۀ آن، حنا بست و پاکیزه¬ترین لباسهای خود را برداشت و به حمّام رفت و کاملاً خود را تمیز کرد. محاسن و دست و پای خود را خضاب نموده و حمّامش به طول انجامید. و بعد از مراجعت از حمّام به حرم حضرت رضا (عليهالسلام) مشرّف شد و نزدیک به دو ساعت و نیم از شب جمعه گذشته بود که از حرم بیرون آمد و به سوی منزل رفت. به من فرمود: تمام خانواده و بچه¬ها را جمع کن. من همه را حاضر نمودم. کمی با آنها صحبت کرد و شوخی نمود و فرمود: مرا حلال کنید مصاحبت من با شما تمام شد. دیگر مرا نخواهید دید و اکنون با شما خداحافظی می¬کنم. پس خانواده و فرزندش را مرخّص نمود و فرمود: همگی را به خدا می¬سپارم. تمام بچه¬ها از اتاق بیرون رفتند. بعد به من فرمود: آقا سیدتقی، شما امشب مرا تنها نگذارید. قدری استراحت کنید، امّا به شرط اینکه زودتر برخیزید. (سیدتقی می¬گوید) که من که خوابم نبرد و ایشان کاملاً مشغول دعا خواندن بودند. چون خوابم نبرد، برخاستم و گفتم: شما چرا راحت نیستید؟ اینقدر خیالات نکنید. شما خسته هستید. قدری استراحت بفرمایید. ایشان به صورت من تبسّمی کرد و فرمود: نزدیک است که راحت بشوم. و اگرچه وصیّت کرده¬ام، باز هم وصیّت می¬کنم به: اشهد أن لا إله الّا الله. و أشهد أنّ محمّداً رسول الله (صليالله عليه و آله وسلم). و أشهد أنّ علیّاً و أولاده المعصومین حجج الله. و امّا بدان که مرگ حق است و سؤال نکیر و منکر حقّ است و أنّ اللهَ یَبعَثُ مَنْ فی القبور. و عقیده دارم به اینکه معاد حقّ است و صراط و میزان حقّ است. و امّا بعد؛ قرض ندارم حتی یک درهم. و یک رکعت از نمازهای واجب من در هیچ حالی قضا نشده. و یک روز روزه¬ام را قضا نکرده¬ام. و یک درهم مظالم بندگان به گردن من نیست. و برای شما چیزی باقی نگذاشته¬ام مگر دو لیره که در جیب جلیقۀ من است. اینها اجرت کسی است که جنازۀ مرا غسل می¬دهد و (کفن و) دفن می¬کند و نیز خرج مجلس ترحیم مختصری که برای من تشکیل می¬دهید. و همۀ شما را به خدا می¬سپارم. و السلام. از الآن به بعد دیگر با من صحبت نکنید. و آنچه در کفن من است با من دفن کنید. و ورقه¬ای را که از سیّد گرفته¬ام، در کفن من بگذارید. و السلام علی من اتبع الهدی. پس مشغول شد به اذکار خود و به عادت هر شب نماز نافلۀ شب را خواند. پس از فراغت از نماز شب، روی سجّادۀ خود نشست و گویا در انتظار مرگ بود. یک¬مرتبه دیدم از جا بلند شد و در نهایت خضوع و خشوع کسی را تعارف کرد. شمردم؛ سیزده مرتبه بلند شد و با نهایت ادب تعارف کرد. و یک¬مرتبه دیدم مثل مرغی که بال بزند خود را به طرف در اتاق پرتاب کرد و از دل فریاد زد: یا مولای یا صاحب¬الزمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف)! و صورت خود را چند دقیقه بر آستانۀ در گذاشت. پس من بلند شدم و زیر بغل او را گرفتم در حالی¬که گریه می¬کرد: گفتم: شما را چه می¬شود؟! این چه حالتی است که شما دارید؟! گفت: اُسکُت. و به زبان عربی گفت که چهارده نور مبارک همگی در این حجره تشریف دارند. من با خود خیال کردم و گفتم: از بس عاشق چهارده معصوم (عليهمالسلام) است به نظرش می¬آید. فکر نمی¬کردم که این حال، حال سکرات است و آن بزرگواران تشریف دارند. چون حالش خوب بود و هیچگونه درد و مرضی نداشت و هرچه می¬گفت صحیح و حالش هم پریشان نبود پس چیزی نگذشت که دیدم تبسم کرد و از جا حرکت نمود و سه مرتبه گفت: خوش آمدی ای قابض الارواح! آنوقت صورت خود را در حالی¬که دستهایش را بر سینه گذاشته بود، در اطراف حجره گردانید و عرض کرد: السلام علیک یا رسول الهه! اجازه می¬فرمایید؟ و بعد عرض کرد: السلام علیک یا امیرالمؤمنین! اجازه می¬فرمایید؟ و همین¬طور به تمام چهارده نور مطهّر سلام عرض نمود و اجازه طلبید و عرض کرد: دستم به دامنتان! آنوقت رو به قبله خوابید و سه مرتبه عرض کرد: یا الله! به این چهارده نور مقدّس. بعد قطیفه را روی صورت خود کشید و دستها را پهلویش گذاشت. پس چون قطیفه را کنار زدم، دیدم از دنیا رفته است. بچه¬ها را برای نماز صبح بیدار کردم در حالی¬که گریه می¬کردم. از گریۀ من مطلب را فهمیدند. صبح جنازۀ ایشان را همراه با تشییع کنندگانِ زیادی برداشتیم و در غسّالخانه غسل دادیم و در دارالسعادۀ حضرت رضا (عليهالسلام) دفن کردیم. (رة).) 1 داستان این تشرّف دلنشین، برای منتظران واقعی حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بسیار شیرین و جذّاب است. چون آنها را امیدوار می¬کند که اگر تا قبل از حال احتضار توفیق دیدار محبوب خود را نیابد، لحظات آخر حیات دنیوی، زیباترین اوقات زندگی آنها خواهد بود و ان شاء الله آرزوی لقای دوست را با خود به گور نخواهند برد. هنگام سکرات مرگ، زمانی است که انسان بیشترین نیاز را به امامان خودـ به¬خصوص امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف)ـ دارد و اگر در آن وقت، مولایش او را تنها نگذارد، بزرگترین لطف¬ها را در حقّ او فرموده است. از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده که فرمودند: من مات لا یَعرِفُ اِمامَه، ماتَ میتةً جاهِلیّةً. و أحْوَجُ ما تکونُ اِلی ما أنتَ علیه إذا بَلَغَتْ نفسُک هذه ـ و أهوی بِیَدِه إلی حَلْقِه ـ و انْقَطَعَتْ عنک الدنیا تَقولُ: لقد کُنْتَُ علی أمْرٍ حَسَنٍ. 1 کسی از دنیا برود در حالی¬که امام خود را نمی¬شناسد، بر مرگ جاهلی از دنیا رفته است. و بیشترین زمانی که به عقیده¬ات نیازمند هستی وقتی است که جان تو به اینجا برسدـ و با دست خود به حلقشان اشاره فرمودندـ و از دنیا بریده شوی و در آن هنگام بگویی: عقیدۀ خوبی داشتم. در آن زمان مؤمن می¬فهمد که اعتقاد به امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) چه منافع و برکاتی دارد. درس بسیار مهمّی که از داستان زندگی شیخ حسن کاظمینی می¬گیریم این است که انسان مؤمن باید به وظایف شرعی و الهی خود در هر حال و شرایطی به¬طور کامل عمل کند. ایشان در هنگام مرگ با خیال راحت اظهار فرمود که هیچ مظلمه¬ای از بندگان خدا بر گردنش نیست. بنابراین از جهت ادای حقّ¬الناس در طول عمرش کوتاهی نکرده، یا اگر چیزی بر عهده¬اش بوده، وظیفۀ خود را قبل از اینکه وقت بگذرد ادا نموده است. در عباداتی مثل نماز و روزه هم هیچ تکلیفی بر عهدۀ ایشان باقی نمانده بود. به جای آنکه در وصیّت خود، تقاضای نماز و روزۀ استیجاری کند، خودش آنچه وظیفه¬اش بوده در زمان حیات انجام داده بود. در واقع به سفارش مولا امیرالمؤمنین (عليهالسلام) عمل کرده بود که فرمود: یابنَ آدم، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فی مالک واعْمَلْ فیه ما تُؤْثِرُ أنْ یُعْمَلَ فیه من بعدک. 1 ای پسر آدم (انسان) تو خود وصیّ اموال خویش باش و هرچه را ترجیح می¬دهی که پس از تو در مورد آن انجام شود، خودت انجام بده. چرا انسان تا وقتی زنده است و می¬تواند برای پس از مرگ خود، توشه¬ای پیش فرستد، در انجام این کار کوتاهی کند و آنگاه در وصیّت به بازماندگان، از ایشان درخواستِ نیابت از او را بکند؟! چه کسی مثل خود انسان برای خودش دلسوزی می¬کند؟! شیخ حسن کاظمینی در انجام وظایف خود، به امید دلسوزی دیگران، تنبلی و کوتاهی نکرد و دل به هیچکس از آشنایان و بستگان خود نبست، چون با همۀ وجودش باور کرده بود که مرگ حق است و حسابرسی پروردگار در مورد اعمال انسان حقّ است و هرکس باید جوابگوی اعمال خود باشد و پیش از آنکه فرصت را از دست بدهد، فکری برای سعادت آینده¬اش بکند. درس مهم دیگری که از این بزرگوار می¬توان گرفت این است که جمع کردن مال دنیا بیش از حدّ نیاز و ضرورت، کار عاقلانه¬ای نیست و جز اینکه بار انسان را در پرواز به سوی ملکوت سنگین کند و او را از سرعت پیدا کردن در این مسیر مانع شود، هیچ اثری ندارد. در اینجا هم به فرمایش رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) عمل کرد که فرمود: الدنیا دارُ مَنْ لا دارَ له و لها یَجْمَعُ مَن لا عَقْلَ له. 1 دنیا خانۀ کسی است که خانه ندارد و تنها آن که عقل ندارد برای آن جمع می¬کند. واقعاً چرا انسان بیش از حدّ نیازش جمع کند؟! و برای چه کسانی جمع کند؟! وقتی بتواند در زمان حیاتش با استفادۀ صحیح از اموال دنیا، زاد و توشه¬ای برای سفر آخرتش فراهم کند، چه دلیلی دارد که بیش از حدّ ضرورت جمع کند و برای بعد از خودش باقی بگذارد؟ آیا ورثه بیش از خود او به فکرش خواهند بود و خیراتی بیش از آنچه خودش می¬توانست، برای او خواهند فرستاد؟! مرحوم شیخ حسن کاظمینی مخارج مجلس ترحیم مختصر خویش را هم تدارک کرده بود تا در این امر محتاج به فرزندانش هم نشود ولی بیش از آن چیزی روی هم نگذاشته بود. این نحوۀ زندگی حکایت از عقل سرشار او می¬کند و به همۀ منتظران حضرت بقیة الله (عجلالله تعالي فرجه الشريف) پیام می¬دهد که در همۀ طول زندگی دِل در گرو چیزی جز محبوب خود نداشته باشند و تعلّق خاطری که آنها را از انقطاع به سوی او باز می¬دارد پیدا نکنند تا در هر آن برای پَر کشیدن به لقای دوست و جان نثاری به پیشگاهش آماده باشند و هیچ خواسته¬ای مهم¬تر از این مطلوب هیچوقت برایشان مطرح نباشد تا مبادا در هنگام وصال به اندازۀ لحظاتی آنها را معطّل نگه دارد. به¬هر حال مرحوم شیخ حسن کاظمینی از نادر منتظرانی بود که خود را حقیقتاً برای یاری امام زمانش ساخته بود و از هرجهت آمادگی پیوستن به ایشان را داشت. هیچ مانعی از ناحیۀ او برای اینکه جزء سربازان حضرت قرار بگیرد، وجود نداشت و به اصطلاح، در آماده باش کامل به سر می¬برد. این درجه از انتظار است که مؤمن را زیرورو می¬کند و او را در هر آن، آمادۀ استقبال از امامش می¬سازد. به چنین کسانی وعدۀ وصال در حیات دنیا و پس از ظهور داده شده است. این عاشق دلباخته قبل از فوتش مژدۀ یاری امامش راـ در وقت ظهورـ دریافت کرد و با قلبی شادمان از وعدۀ الهی چشم از دنیا فروبست. گوارایش باد این بشارت بزرگ! آری؛ هستند شیفتگانی که در همین دنیا نوید وصال را دریافت می¬کنند. پیامبر اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) یک¬بار که سخن از حضرت حجّت بن الحسن المهدی ارواحنا فداه به میان آوردند، خطاب به سلمان محمدی فرمودند: یا سلمانُ، إنَّک مُدْرِکُه و مَن کان مثلَک و مَنْ تَولّاهُ بِحَقیقَةِ المَعْرفَةِ. ای سلمان، تو او را درک خواهی کرد و هرکس مانند تو باشد و هرکس آنچنان که حق معرفت (او) است ولایتش را بپذیرد. سپس پیامبر اکرم (صليالله عليه و آله وسلم) برای سلمان توضیح دادند که او پس از مرگ، در «رجعت» توفیق درک امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) را پیدا خواهد کرد. اینجا بود که سلمان گفت: ما یُبالی سَلمانُ متی لَقِیَ الموتَ أو المَوتُ لَقِیَه. 1 سلمان باکی باکی ندارد از اینکه او به ملاقات مرگ برود یا مرگ به ملاقات او آید. یک منتظر راستین تا به وصال محبوبش نرسد، آرام ندارد و آنگاه که مرگ خود را نزدیک می¬بیند، از اینکه به آرزوی خویش ـ درک ظهور امام (عليهالسلام) و یاری ایشان ـ هنوز نرسیده است، بسیار نگران و غمناک می¬گردد. در این حالت تنها چیزی که می¬تواند تسلّی¬بخش خاطر او باشد، همانا مژده وصال و نوید درک محبوبش است که در این صورت آرامش می¬یابد و دیگر از مرگ هیچ ترسی ندارد، بلکه به استقبال آن هم می¬رود.
ثواب یاری امام منتظَر
زندگی مؤمن از لحاظ معیارهای خداپسندانه باید به نحوی باشد که شبیه سلمان یا حداقل مرحوم شیخ حسن کاظمینی باشد تا امیدوار به این وعدۀ بزرگ الهی باشد. در این¬صورت اگر این وعده را در زمان حیاتش دریافت نکند، باز هم نباید ناامید شود بلکه باید مطمئن باشد که اجر و پاداشش نزد پروردگار محفوظ است و به فضل الهی امید داشته باشد تا ثواب کسانی را ببرد که ظهور مولایشان را درک کرده، در رکاب ایشان به شهادت می-رسند؛ اعمّ از اینکه در آن هنگام رجعت به دنیا داشته باشد یا خیر. امام جعفر صادق (عليهالسلام) فرمودند: مَنْ سَرَّهُ أنْ یَکونَ مِنْ اَصْحابِ القائمِ (عجلالله تعالي فرجه الشريف) فَلْیَنْتظِرْ وَلْیَعْمَلْ بِالوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَخْلاقِ و هو مُنْتَظِرٌ. فإنْ ماتَ و قامَ القائمُ (عجلالله تعالي فرجه الشريف) بَعْدَه، کانَ له مِنَ الأجرِ مِثْلُ اَجْرِ مَن اَدْرَکَه. فَجِدُّوا و انْتَظِروا. هَنیئاً لکم ایَّتُها العِصابَةُ المَرْحُومَة. 1 هرکس از اینکه جزء یاران حضرت قائم (عجلالله تعالي فرجه الشريف) باشد، شاد و خوشحال می¬شود، باید منتظر باشد و در حال انتظار اهل ورع و عمل به نیکی¬های اخلاقی باشد. پس اگر (در چنین حالی) از دنیا برود و حضرت قائم (عجلالله تعالي فرجه الشريف) پس از او ظهور فرمایند، پاداشی همچون پاداش کسانی که ایشان را درک کرده¬اند، خواهد داشت. پس (حال که چنین است) بکوشید و در انتظار باشید. گوارایتان باد ای گروهِ مورد رحمت قرار گرفته! در این حدیث شریف، سه بار از انتظار سخن گفته شده است و کسانی که آرزوی یاری امام خود را دارند، باید به اهمیت این وظیفۀ الهی و آثار و لوازم آن به¬طور عمیق توجّه داشته باشند. همچنین بر «ورع» و «نیکی¬های اخلاقی» تأکید خاص صورت گرفته که باید الگوی منتظران واقعی قرار گیرد. البته این دو باید با روح انتظار همراه باشند. (لِیَعْمَلْ بِالوَرَعِ و مَحاسِنِ الاَخْلاقِ و هو منتظر.) در این شرایط ثواب درک امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و یاری ایشان برای مؤمن حاصل است. در بیان دیگری از حضرت باقرالعلوم (عليهالسلام) چنین آمده است: ما ضَرَّ مَنْ ماتَ مُنْتَظِراً لِاَمْرِنا ألّا یَمُوتَ فی وَسَطِ فُسْطاطِ المَهْدیِّ (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و عَسْکَرِه. 1 به کسی که در حال انتظار امر (ظهور) ما بمیرد، اینکه در وسط خیمۀ حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) و لشکر ایشان نمیرد، ضرری وارد نمی¬سازد. بالاترین آرزوی یک منتظر فرج این است که بتواند در لشکر امام مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) برای پیشبرد هدف ایشان بجنگد و در این راه از بذل جانش هم دریغ نداشته باشد. کسی که این آرزو را دارد، اگر در طول حیاتش توفیق درک آن را پیدا نکند (در میان خیمه و لشکرگاه حضرت از دنیا نرود) در صورت حفظِ حال انتظارِ واقعی، از لحاظ ثوابی که به دست می¬آورد، ضرری نکرده و چیزی از دست نداده است. بنابراین «انتظار» کیمیایی است که مس وجود مؤمن را به طلای ناب تبدیل می¬کند و از او انسانی می¬سازد که در صدر یاران ائمّه (عليهمالسلام) قرار می¬گیرد. چه زیباست تعبیر امیرمؤمنان (عليهالسلام) در حق منتظر راستین امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) آنجا که فرمود: المُنْتَظِرُ لِأَمْرِنا کالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فی سَبیلِ اللهِ. 1 منتظر امر (ظهور) ما همچون کسی است که در راه خدا در خون خود دست و پا می¬زند. چه پاداشی از این بالاتر و چه مقامی نزد خداوند ارجمندتر از اینکه مؤمنی در راه خدا جان دهد و در خونش دست و پا بزند؟! مؤمن می¬تواند به برکت انتظار فرج، به چنین رتبه¬ای برسد. پس اگر فرد منتظر زمان ظهور را هم درک نکند، از ثواب آن و پاداش یاری کردن و جانفشانی در راه امامش محروم نخواهد شد و این وعده آرامش¬بخش مؤمنان در زمان پنهانی امامشان است. البته ناگفته نماند که این بشارت هر چند می¬تواند تسلّی¬بخش منتظران ظهور مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) باشد، امّا هستند شیفتگان و دلباختگانی که به ثواب و پاداش وصال و نصرت محبوبشان اقناع نمی¬شوند، بلکه خود او را می¬خواهند. اینها اساساً در پی کسب ثواب و اجر نبوده¬اند، لذا هر چند که به آنچه خدایشان برایشان می¬پسندد، کاملاً راضی و خشنود هستند، ولی در عین حال آرزوی همیشگی آنها همان چیزی است که امثال سلمان و شیخ حسن کاظمینی نصیبشان شد. رزقنا الله بمنّه و کَرمه.
همراهی با امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) در طلب خون سیدالشهدا (عليهالسلام)
یکی از آرزوهای منتظران امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) همراهی با ایشان در طلب خون سیدالشهدا (عليهالسلام) است. در میان همۀ مصیبت¬هایی که حضرت مهدیِ فاطمه (عليهاالسلام) دیده و چشیده¬اند، شاید هیچیک به اندازۀ مصیبت شهادت سیّد مظلومان عالم، حضرت سیدالشهدا (عليهالسلام) قلب مبارک ایشان را به درد نیاورده و اشک از چشمان پاک ایشان جاری نکرده باشد. 1 آنقدر این مصیبت برای حضرتش دردناک بوده است که در زیارت ناحیۀ مقدّسه خطاب به جدّ غریبش عرضه می¬دارد: فَلَئنْ أخَّرَتْنِی الدُّهُورُ و عاقَنی عَنْ نَصْرِکَ المَقْدُورُ و لَمْ اَکُنْ لمن حارَبَک مُحارِباً و لِمَنْ نَصَبَ لک العَداوَةَ مُناصِباً، فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لَأبْکِیَنَّ لک بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً علیک و تَأَسُّفاً علی ما دَهاکَ و تَلَهُّفاً حتی اَمُوتَ بِلَوْعَةِ المُصابِ و غُصَّةِ الاکْتیابِ. 1 اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و سرنوشت مرا از یاری تو بازداشت و نتوانستم با آنان که با تو جنگیدند بجنگم و با ستیزندگانت بستیزم، اینک صبح و شام بر تو شیون می¬کنم و به جای اشک بر تو خون می¬گریم، به خاطر افسوسِ بر تو و دریغ و سوز بر مصائبی که بر تو فرود آمد، تا از غم مصیبت و غصّۀ رنج آن بمیرم. انصافاً کسی نمی¬تواند عمق این مصیبت را در دل پُر درد مولایمان درک کند. خون سیدالشهدا (عليهالسلام) آنقدر در پیشگاه خداوند شرافت دارد که آن را به خود ذات مقدّسش منسوب فرموده است: السلامُ علیکَ یا ثارَ اللهِ و ابْنَ ثارِه. 1 سلام بر تو ای خون خدا و پسر خونِ او. امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) وارث جدّ غریب خود و صاحب خون ایشان هستند و در انتظار اذن الهی برای طلب این خون خدا می¬باشند و شعار یاران ایشان هم «یا لثارات الحسین (عليهالسلام)» است. 1 پس منتظران ایشان هم طلب¬کنندگان خون سیدالشهدا (عليهالسلام) به¬شمار می¬آیند و این عمل (طلب خون امام حسین (عليهالسلام)) خود جزء اشرف اعمال مؤمنان به حساب می¬آید. اگر کسی امام (عليهالسلام) را پدر واقعی خود بداند (الامام... الوالد الشفیق) خودش را حقیقتاً صاحب خون ایشان می¬داند و طلب آن خون را هم حقّ مسلّم خود می¬شمارد. و از همین جهت است که در زیارت سیّدالشهدا (عليهالسلام) خون حضرت را به خود منسوب می¬کند و از خداوند می¬خواهد که: أسْأَلُه... أنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثاری مَعَ امامٍ مَهْدِیٍّ ظاهرٍ ناطقٍ منکم. 1 از او (خدا) درخواست می-کنم... که طلب خون خودم را همراه با امام هدایت یافته (حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف)) که از میان شما (اهل¬بیت (عليهمالسلام)) آشکار و گویاست، روزی من گرداند. «ظاهر» و «ناطق» بودن حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) مربوط به زمان ظهور ایشان است و هر مؤمنی که زیارت پرفیض عاشورا را می¬خواند، از خدای خود درخواست می¬کند تا خونخواهی امام حسین (عليهالسلام) را به همراه امام زمانش روزی بفرماید و خود را ولیّ دم (صاحب خون) مولای شهید و مظلومش می¬شمارد و از خون مولایش به «ثاری» (خونِ من) تعبیر می¬کند. از این خون پاک و مقدّس در زیارت عاشورا سه بار با سه تعبیر یاد شده است. در ابتدای آن «ثارالله» آمده است، یعنی خون خدا. سپس خطاب به سیدالشهدا (عليهالسلام) «ثارک» تعبیر شده، یعنی خون خود امام (عليهالسلام). و در مرتبۀ سوم «ثاری» گفته می¬شود، یعنی خون زیارت کننده. در هر کدام از این سه تعبیر، عنایت خاصّی وجود دارد که سومی در اینجا مورد بحث می¬باشد. از بالاترین آرزوهای یک منتظر واقعی، طلب این خون مقدّس به همراه ولیّ دم واقعی و اصلی آن یعنی وجود مبارک صاحب الزمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) است. در طول زیارت دو بار این درخواست به پیشگاه الهی عرضه شده است. اگر خداوند این دعا را در حق کسی مستجاب فرماید، سعادت بسیار بزرگی در زمان ظهور مولا صاحب الزمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) نصیبش می¬شود و فرج مهمّی در زندگی شامل حالش می¬گردد. کسی که ارزش این سعادت عظمی را خوب بفمد، سعی می¬کند با مداومت بر زیارت عاشواری امام حسین (عليهالسلام)، تقاضای خود را به پیشگاه الهی در هر روز تکرار کند و در برآورده شدن آن، الحاح و اصرار ورزد تا از این فیض عظیم محروم نماند. در این¬صورت همین مداومت داشتن، خود فرج بسیار بزرگی برای مؤمن منتظر در زمان غیبت امام (عليهالسلام) خواهد بود. چرا که این زیارت، افضل زیارتهای سیدالشهدا (عليهالسلام) محسوب می¬شود و مقیّد به زمان و مکان خاصّی هم نیست. 1 بسیاری از علما و فقهای بزرگ شیعه، در کنار مشغله¬های فراوان علمی و اوقات زیادی که صرف رسیدگی به امور مردم می-کردند، به مداومت در خواندن این زیارت مقیّد بودند و انجام این عمل شریف را به دیگران نیز توصیه می¬کردند. «آیة الله شیخ مرتضی انصاری (رة) مداوم به زیارت عاشورا بود با صد لعن و صد سلام در حرم آقا امیرالمؤمنین (عليهالسلام)... و اگر کسی مداومت ایشان را ملاحظه می¬کرد، گمان می¬کرد که در مسائل علمی کار نمی¬کند و فقط اهل زیارت است، و از طرفی وقتی کارهای علمی ایشان را مشاهده می¬کرد، باورش نمی¬آمد که اهل مداومت به زیارت عاشورا باشد.» 1 فرزند مرحوم آیة الله امینی می¬نویسد: «علّامه امینی با کثرت مشاغل و تألیف و مطالعه و تنظیم و رسیدگی به ساختمان کتابخانۀ امیرالمؤمنین (عليهالسلام) در نجف اشرف، مواظبت کامل به خواندن زیارت عاشورا داشتند و سفارش به زیارت عاشورا می¬نمودند.» ایشان همچنین نوشته¬اند: «پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آیة الله العظمی علّامه امینی نجفی (پدر بزرگوارم) مؤلّف کتاب الغدیر... یعنی سال 1394 هـ ق شب جمعه¬ای قبل از اذن فجر وی را در خواب دیدم، او را شاداب و خرسند یافتم.» ایشان در همان خواب ضمن سخنانی به پسر خویش فرمودند: «پسرجان، در گذشته بارها تو را یادآور ساختم و اکنون به تو توصیه می¬کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترک و فراموش مکن. مرتّباً زیارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظیفه بدان. این زیارت دارای آثار و برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می¬باشد.» 1 نمونه¬ای از آثار شگفت زیارت عاشوار، قضیه¬ای است که مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی حائری از پدر بزرگوارشان مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری ـ مؤسس حوزۀ علمیّۀ قم ـ نقل کرده¬اند که فرمودند: «با مرحوم آقای میرزا علی آقای شیرازی1 درس خصوصی نزد مرحوم آقای میرزا محمدتقی شیرازی می-خواندیم و من به امر مرحوم میرزا1 به آن درس می¬رفتم و با آقا میرزا علی آقا مباحثه می¬کردیم. محل درس در بالاخانه¬ای بود. مرحوم استاد آقای سید محمد فشارکی1 که از پایین صدای دوست یعنی آقای میرزا محمدتقی را شنید، آمد بالا. و این جریان موقعی بود که صحبت بود که بیماری وبا در سامرا آمده است. ایشان در ضمن مذاکره و صحبت به مرحوم میرزا که رفیق و با هم بحث دونفری داشتند رو کرد و گفت: آقای میرزا، من را مجتهد می-دانی؟ ایشان گفتند: آری شما را مجتهد می¬دانیم. دوباره گفتند: من را عادل می¬دانی؟ گفتند: بلی شما را عادل می¬دانیم. دفعۀ سوم گفتند: حکم مجتهد عادل را نافذ می-دانی؟ مرحوم میرزا در جواب گفتند: اطلاق آن محل منع است. ایشان گفتند: من حکم کردم بر تمام رجال و نساء از شیعۀ سامراء که زیارت عاشورا بخوانند و ثواب آن را هدیه نمایند به روح جناب نرجس خاتون(س) والدۀ ماجدۀ حضرت حجّت (عليهاالسلام) و ایشان را شفیع نمایند نزد فرزندش حضرت حجّت که ایشان شفاعت نمایند عندالله. و من ضامن می¬شوم که هرکس این عمل را انجام دهد، مبتلا به بیماری وبا نشود. این حکم منتشر شد و همه عمل کردند و هیچکس مبتلا به بیماری وبا از شیعه نشد و علی¬الظاهر کسی در آن اوان نمرد جز یک پاره¬دوز شیعی که معلوم نشد آن زیارت را خوانده یا نه و آیا به مرض وبا مرده یا نه. و به¬قدری مطلب روشن بود که سنّیان از خجلت، مردگان خود را شب دفن می¬کردند و می¬آمدند و خدمت حضرت هادی و حضرت عسکری (عليهالسلام) می¬گفتند: إنّا نسلّم علیک مثل ما یسلّم علیک الشیعة. انتهی.» 1 بسیاری از بزرگان برای رفع گرفتاری ¬های مادّی و معنوی بهترین راه را مداومت بر چهل روز خواندن زیارت عاشورا می¬دانند و آثار عجیبی برای این عبادت بزرگ برمی¬شمارند به عنوان نمونه: «حضرت آیة الله العظمی نجفی می¬فرمودند: هر وقت روبرو با مشکل بزرگی می¬شوم و یا گرفتاری سختی به من رو می¬آورد مدّت چهل روز پیوسته متوسّل به زیارت عاشورا می¬شوم. هنوز مدّت به آخر نرسیده به¬طور آشکار اثرات جالب و دلنشین آن بر من معلوم می¬شود و آن مشکل با لطف خدا و عنایات حضرت ابی عبدالله الحسین (عليهالسلام) برطرف می¬گردد.» 1 بعضی از منتظران شیفتۀ امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) خواندن چهل زیارت عاشورا را وسیله¬ای برای درک لقای محبوب خویش قرار می¬دهند: «مرحوم آیة الله سیدباقر مجتهد سیستانی پدر حضرت آیة الله العظمی سیدعلی سیستانی، برای تشرّف به محضر مبارک امام زمان (عجلالله تعالي فرجه الشريف) ختم زیارت عاشورا را در چهل جمعه و چهل مسجد آغاز می¬کند. در یکی از روزهای آخر که مشغول زیارت بوده، ناگهان نوری از خانه¬ای نزدیک آن مسجد نظر او را جلب می¬کند. نور از درون آن تلألو داشته. به دنبال آن حرکت می¬کند. خانۀ کوچک و فقیرانه¬ای بوده. در را می¬کوبد و با اجازه وارد می¬شود. در یکی از اتاق¬ها حضرت را مشاهده می¬کند. خدمت می¬رسد و با اشک ریزان عرض سلام می¬کند. کنار اتاق جنازه¬ای را که پارچۀ سفیدی روی او کشیده بودند مشاهده می¬کند. حضرت بعد از جواب سلام می¬فرمایند: چرا این¬گونه دنبال من می¬گردی و چنین رنج¬هایی را بر خود وارد می¬سازی؟! مثل این باشید (و اشاره به جنازه می-فرمایند) تا من دنبال شما بیایم. و فرمودند: این بانو در دوران بی¬حجابی (زمان رضاخان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد مبادا مرد نامحرم او را ببیند.» 1 وقتی عالم بزرگواری همچون مرحوم سیستانی با اخلاص کامل زحمت خواندن چهل زیارت عاشورا را در چهل جمعه و چهل مسجد مشتاقانه بر خود هموار می¬کند، با وجود اینکه به حاجت خویش نائل می¬شود، امّا درس بسیار بزرگی هم به ایشان و همۀ منتظران حضرتش می¬دهند که اگر کسی به وظایف خود در هر شرایطی به¬طور کامل و صحیح عمل کند، دیگر لازم نیست رنجی برای وصال محبوب بر خود هموار سازد، بلکه ایشان خود به سراغ او خواهند آمد و به درد فِراقش خاتمه می¬دهند. پس چه خوب است که این بزرگترین وسیلۀ تقرّب به سوی پروردگار را در جهت تحقّق بزرگترین حاجت همۀ پیامبران و برگزیدگان الهی ـ یعنی ظهور موفور السرور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ـ به کار ببریم که همۀ خیرات دیگر شعبه¬هایی از این خبر کثیر خواهند بود. منتظر راستین امام عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف) از توسّل به این وسیلۀ بزرگ و مؤثر در پیشگاه خداوند، هرگز کوتاهی نمی¬کند. عالم آگاه و متّقی مرحوم آیة الله آقا نجفی قوچانی که از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند خراسانی بوده است، در خاطرات زمان طلبگی خود می¬نویسد: «از وقتی وارد نجف شدیم، چون دو چلّه زیارت عاشورا را در اصفهان جهت مطالبه مشروعه خوانده بودم و منتج به نتیجه و مقضّی المرام1 شدم، به آن زیارت معتقد بودم. لذا از جمعۀ اول ورود به نجف، مشغول شدم به زیارت عاشورا فقط برای تعجیل ظهور دولت محمّدیه و خروج حجّت عصر (عجلالله تعالي فرجه الشريف)... و در هر جمعه این زیارت را می¬خواندم، چه در نجف، چه در کربلا و چه در بین راه، که در سال چهل روز جمعه خوانده می¬شد. اُشهِد اللهَ علی سِرَّ قلبی أنّی اُحِبُّ حُجّةَ العَصْرِ حبّاً شدیداً... و اسأل الله أن یوفّقنی لِخِدمته و یُرینَی الغُرّةَ الحمیدة.» 1 بنابراین زیارت عاشورای امام حسین (عليهالسلام) گوهر ارزشمندی است که انسان هرقدر به ارزش آن بیشتر واقف باشد، در جهت تقرّب به سوی خدا و اولیای او، استفادۀ بهتری از آن می¬برد. یکی از ویژگی¬های این زیارت شریف تعداد لعن¬ها و سلام¬های آن است که هر کدام باید صد بار ادا شوند. امّا مطابق حدیثی که از حضرت امام هادی (عليهالسلام) نقل شده است، در چگونگی بیان این لعن¬ها و سلام¬ها تسهیلی قائل شده¬اند که افراد می¬توانند با صرف وقت کم¬تری از فیض این زیارت بی¬نظیر بهره¬مند شوند. مرحوم علّامه شیخ عبدالحسین امینی در کتاب ارزشمند «ادب الزائر» با سند متّصل از حضرت امام هادی (عليهالسلام) چنین نقل کرده است: من قَرَأَ لَعْنَ زیارَةِ عاشورا المشهورةِ مَرَّةً واحِدَةً ثمّ قال: اللّهمَّ الْعَنْهُم جمیعاً، تِسْعاً و تِسعینً مَرَّةً، کان کَمَنْ قرأهُ مِأَةً. و مَنْ قَرَأَ سَلامَها مَرَّةً واحِدَةً، ثمّ قال: السلامُ علی الحُسینِ و علی علیِّ بْنِ الحُسینِ و علی اَولادِ الحُسَیْنِ و علی اَصْحابِ الحُسَیْنِ، تِسْعاً و تِسعینَ مَرَّةً، کان کَمَنْ قَرَأَهُ مِأَةً تامّةً. 1 هرکس لعن زیارت عاشورای معروفه را یک بار کامل بخواند سپس نود و نه بار «اللّهمّ العنهم جمیعاً» بگوید، مانند کسی است که لعن کامل را صد بار خوانده است. و هرکس سلام آن را یک بار بخواند، سپس نود و نه بار «السلام علی الحسین... اصحاب الحسین» بگوید، مانند کسی است که صد بار آن را کامل خوانده است.
یادی از مصیبت حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام)
زیارت عاشورا با ادای سلام¬هایی به خود سیدالشهدا (عليهالسلام) و شهدای گرانقدری که همراه ایشان به شهادت رسیدند، آغاز می¬شود و در اواخر آن بار دیگر به آن حضرت و همراهان شهید ایشان سلام داده می¬شود و سپس این سلام¬ها صد بار تکرار می¬گردد. و در میان همۀ شهدا بر دو شهید عالی¬مقام به¬طور خاص، سلام داده می¬شود که یکی وجود مقدّس سیدالشهدا (عليهالسلام) است و دیگری حضرت علیّ بن الحسین (عليهالسلام) که علی الظاهر مراد جناب علی¬ّاکبر (عليهالسلام) فرزند بزرگ¬تر امام حسین (عليهالسلام) است که همراه پدر خود در کربلا به شهادت رسیدند. و سلام دادن به اولاد امام (عليهالسلام) بعد از سلام به حضرت علیّ بن الحسین (عليهالسلام) از قبیل ذکر عامّ بعد از خاصّ است که دلالت بر شرافت جناب علیّ¬اکبر (عليهالسلام) می¬کند. در میان شیعیان و ارادتمندان به اهل¬بیت عصمت و طهارت، توجّهی که شایستۀ مقام فرزند بزرگتر امام حسین (عليهالسلام) باشد، غالباً وجود ندارد. از همین جهت پایان بخش مطالب کتاب را بیان بخشی از مصائب ایشان قرار می¬دهیم؛ باشد که در دنیا و آخرت از الطاف خاصّۀ آن بزرگوار بی¬بهره نمانیم. در یکی از زیارات مأثوره که ابوحمزۀ ثُمالی از امام صادق (عليهالسلام) نقل کرده است، خطاب به حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) چنین می¬خوانیم: بأبی أنت و اُمّی مِنْ مذبوحٍ و مقتولٍ مِنْ غَیرِ جُرمٍ! و بأبی أنت و اُمّی دَمُک المُرْتَقی به إلی حبیبِ اللهِ! و بأبی أنت و اُمّی مِن مُقَدَّمٍ بَیْنَ یَدَیْ اَبیک یَحْتَسِبُکَ وَ یَبْکی علیک، مُحْرَقاً علیک قَلْبُه، یَرْفَعُ دَمَکَ بِکَفِّه الی اَعْنانِ السَّماءِ لا تَرْجِعُ منه قَطْرَةٌ، و لا تَسْکُنُ علیکَ مِنْ اَبیکَ زَفْرَةٌ. 1 پدر و مادرم به فدای تو سر بریده و کشته شدۀ بی¬گناه! و پدر و مادرم به فدای خونِ تو که به سوی حبیب خدا بالا رفت! و پدر و مادرم به فدای تو که پیش روی پدرت مقدّم شدی در حالی¬که او تو را در راه خدا می¬داد و با دل آتش¬گرفته بر تو می¬گریست، خون تو را با دست خود به اطراف آسمان می¬پاشید در حالی¬که قطره¬ای از آن برنمی¬گشت و ناله¬های پدرت بر تو فرو نمی¬نشست. از این عبارات می¬توان فهمید که دل مقدّس سیدالشهدا (عليهالسلام) بر حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) چنان آتشی گرفته که ناله¬های ایشان در داغ عزیزش فرونشستنی نیست. و سرّ این امر شاید در این واقعیت نهفته باشد که فرزند ارشد امام حسین (عليهالسلام) به منزلۀ روح و جان پدر بود و جمله¬ای که ایشان بر سر بدنِ بی¬جان فرزند خویش به زبان آوردند، به¬خوبی این ارتباط را نشان می-دهد. امام حسین (عليهالسلام) خطاب به علیّ¬اکبر (عليهالسلام) پس از شهادتش فرمود: عَلی الدنیا بَعْدَکَ العَفاء! 1 پس از تو خاک بر سر دنیا باد! چه بیان لطیفی دارد مرحوم شیخ جعفر شوشتری (؟؟) که فرمود: «امام حسین (عليهالسلام) در مصیبت فرزندش سه بار مشرف به موت گردید: اول هنگامی که علیّ¬اکبر (عليهالسلام) پیش آمد و اذن میدان خواست. پدر اجابت فرمود و لباس رزم بدو پوشاند و سلاحش داد و بر مرکب سوارش کرد. پس چون روی زیبایش بر کرانۀ میدان درخشید و دست و پایش بر عنان و رکاب قرار گرفت، زنان خارج شده، گرداگرد او حلقه زدند. عمّه¬ها و خواهرانش عنان و رکاب را گرفته، او را از عزیمت باز داشتند. در این هنگام حال امام (عليهالسلام) دگرگون شد به گونه¬ای که مشرف بر مرگ گردید. صدا بلند نمود: او را واگذارید؛ که او غرق رضای خداست و کشتۀ راه خدا. سپس دستش را گرفت و از میانشان خارج نمود. آنگاه بدو نگریست، نگریستنی نومیدانه. دومین باری که امام حسین (عليهالسلام) تا مرز احتضار رفت، هنگامی بود که علی (عليهالسلام) از میدان بازگشت به همراه جراحات کثیری که او را آزرده بود و خون از گریبان زره جاری بود و گرما و عطش بر او سخت گرفته بود، پس ایستاد و گفت: پدر، تشنگی از پایم درآورد! حسین (عليهالسلام) او را بر سینه فشرده و گریست و از شدّت حزنِ اینکه قادر بر سیراب کردنش نبود مشرف بر مرگ گردید. و احتضار سوم هنگامی بود که علی (عليهالسلام) از مرکب فرو افتاد و ندا در داد که: پدر، بر تو باد از من سلام! سکینه فرمود: چون پدرم صدای فرزندش را شنید، بدو نگریستم، دیدم او را که مشرف بر مرگ بوده و چشمانش همچون مختضر می¬چرخید و به اطراف خیمه می¬نگریست، گویا روحش از بدن مفارقت می-کرد. ...» 1 حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) در میان همۀ خاندان رسالت از جهت شباهت با رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) ممتاز بود. این مطلب را پدر بزرگوار ایشان وقتی به حضرتش اجازۀ جنگیدن دادند، چنین بیان فرمودند: اللَّهمَّ اشْهَدْ! فَقَدْ بَرَزَ الیهم غلامٌ اَشْبَهُ الناسِ خَلْقاً و خُلْقاً و مَنْطِقاً برسولک (صليالله عليه و آله وسلم) و کُنّا اِذا اشْتَقْنا الی نبیِّکَ نَظَرْنا الیه. 1 خداوندا، شاهد باش! هر آینه جوانی به سوی آنها (دشمن) رفت که شبیه¬ترین مردم در صورت و سیرت و سخن گفتن به پیامبر تو است و ما هرگاه مشتاق دیدن پیامبرت می¬شدیم به او می-نگریستیم. این مطلب فضیلتی بس بزرگ برای آن حضرت به-شمار می¬آید. زیرا خداوند متعال پیامبرش را به خُلق عظیم در قرآن ستوده است: «إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عظیمٍ».1 شباهت کامل به این مجسّمۀ خُلق عظیم، نشان از عظمت فوق¬العادۀ فرزند ارشد سیدالشهدا (عليهالسلام) می¬دهد. نحوۀ شهادت حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) نیز در روز عاشورا از جهاتی ممتاز بود و آنچه در مورد ایشان اتفاق افتاد، سوز دل پدر بزرگوارش را بسیار عمیق¬تر و دردناک¬تر نمود. مرحوم محدّث قمی در مورد شهادت ایشان چنین آورده¬اند: «... مرّة بن منقذ چون علیّ¬اکبر (عليهالسلام) را دید که حمله می¬کند و رجز می¬خواند، گفت: گناهان عرب بر من باشد اگر عبور این جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزایش ننشانم! پس همین¬طور که جناب علیّ¬اکبر (عليهالسلام) حمله می¬کرد به مرّة بن منقذ برخورد. مرّۀ لعین نیزه بر آن جناب زد و او را از پا درآورد... پس سواران دیگر نیز علی (عليهالسلام) را به شمشیرهای خویش مجروح کردند تا یکباره توانایی از او برفت. دست در گردن اسب درآورد و عنان رها کرد. اسب او را در لشکر اعداء از این سوی بدان سوی می¬برد و به هر بیرحمی که عبور می¬کرد زخمی بر علی (عليهالسلام) می¬زدند تا اینکه بدنش را با تیغ پاره¬پاره کردند.» 1 و پیش از آنکه روح پاکش از بدن مفارقت کند، پدر را صدا زد: «یا اَبتاه هذا جدّی رسولُ اللهِ (صليالله عليه و آله وسلم) قد سَقانی بِکَأْسِهِ الأوفی شربَةً لا اَظْمَأُ بعدَها اَبداً. و هو یقول: العَجَلَ العَجَلَ! فإنّ لک کَأْساً مَذْخورةً حتی تشرَبَها الساعَةَ. یعنی: اینک جدّ من رسول خدا (صليالله عليه و آله وسلم) حاضر است و مرا از جام خویش شربتی سقایت فرمود که هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد. و می¬فرماید: ای حسین تعجیل کن در آمدن؛ که جام دیگر از برای تو ذخیره کرده¬ام تا در این ساعت بنوشی. پس حضرت سیدالشهدا (عليهالسلام) بالای سر آن کشتۀ تیغ ستم و جفا آمد. به روایت سید بن طاووس صورت بر صورت او نهاد.
چهر عالمتاب بنهادش به چهر *** شد جهان تار از قِران ماه و مهر
سَر نهادش بر سر زانوی ناز *** گفت کای بالیده سروِ سرفراز
این بیابان جای خواب ناز نیست *** کایمن از صیّاد تیرانداز نیست
تو سفر کردی و آسودی ز غم *** من در این وادی گرفتار اَلَم»1
و در نقل مرحوم سید بن طاووس آمده است: «زینب دختر علی (عليهالسلام) (از خیمه) بیرون آمد در حالی¬که فریاد می¬زد: یا حبیباه! یابْنَ اخاه! (ای دلبندم، ای پسر برادرم) و آمد تا خود را روی بدن علیّ¬اکبر (عليهالسلام) انداخت. پس (امام) حسین (عليهالسلام) آمدند و خواهر را بلند کردند و به سوی زنان برگرداندند.» 1 در اینجا بود که سیدالشهدا (عليهالسلام) با دست خود خون پاک فرزندش را به سوی آسمان پاشید که قطره¬ای از آن به زمین نریخت. سپس به جوانان خویش فرمود تا بدن مطهّر علیّ¬اکبر (عليهالسلام) را به خیمه آورند. 1 بدین ترتیب بدن قطعه قطعه شدۀ جگرگوشۀ امام (عليهالسلام) به خیمه آورده شد و سپس در روز سیزدهم محرم وقتی بنی¬اسد برای دفن بدن¬های شهدا به کربلا آمدند، به امر حضرت زین¬العابدین (عليهالسلام) بدن پاک حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) پایین پای سیدالشهدا (عليهالسلام) به خاک سپرده شد. امام صادق (عليهالسلام) دربارۀ جدّ خویش حضرت سیدالشهدا (عليهالسلام) به حمّاد بصری فرمود: فانّه غریبٌ بِأرضِ غُرْبَةٍ یبکیه مَن زارَه، و یَحْزَنُ له مَنْ لم یَزُرْه، و یَحْتَرِقُ له مَنْ لم یَشْهَدْه و یَرْحَمُه من نَظَرَ اِلی قبرِ ابْنِه عند رِجْلِهِ. 1 پس همانا ایشان (امام حسین (عليهالسلام)) غریبی در سرزمین غربت هستند که هرکس به زیارت ایشان بیاید، بر حضرتش می¬گرید و هرکس ایشان را زیارت نکند، بر آن حضرت غمناک است و هر که بر (مزار) ایشان حاضر نشود، برای حضرتش آتش می¬گیرد و دل هرکس که قبر پسر ایشان را نزد پای حضرت بنگرد، بر ایشان به رحم می¬آید. پایین پای سیدالشهدا (عليهالسلام) یعنی کنار قبر حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) مکان مقدّسی است که بزرگان اهتمام خاصّی نسبت به آن داشته¬اند و برکات زیادی به جهت علاقۀ سیدالشهدا (عليهالسلام) به فرزند ارشد خویش از آنجا مشاهده شده است. یک نمونه از این توجّهات به مرحوم مغفور حضرت آیة الله العظمی مرعشی نجفی مربوط می¬شود که آن را از خاطرات معظّمٌ له به¬طور کامل نقل می¬کنیم. ایشان چنین فرموده¬اند: «در سال 1339 قمری (یک سال پس از درگذشت پدرشان) در مدرسۀ قوام نجف اشرف، طلبه بودم. در آن هنگام کتاب حاشیۀ ملا عبدالله یزدی را در منطق تدریس می¬کردم. زندگی¬ام به سختی و مشقت اداره می¬شد و هیچ راه فراری از دست فقر و تنگدستی نداشتم. هجوم ناراحتیها و رنجها بر قلبم سنگینی می¬کرد. این مشکلات و ناراحتیها عبارت بودند از: اخلاق ناپسند برخی از معمّمین که به بیوت مراجع رفت و آمد داشتند. از رفت و آمد آنها به منزل مراجع، برای من سوءظنّی به همۀ مردم پیش آمده بود؛ چنانکه با کسی ارتباط برقرار نمی-کردم و حتی نماز جماعت را در پشت سر افراد عادل نیز ترک کرده بودم. دیگر آنکه یکی از منسوبین من به شدّت از تدریس من جلوگیری می¬کرد و به استادم نیز گفته بود مرا به درس خود راه ندهد. دیگر آنکه مبتلا به بیماری حصبه شده بودم و بعد از شفا از آن بیماری حالت کندذهنی و نسیان برایم پیش آمده بود. دیگر آنکه بینایی چشمهایم بسیار کم شده بود. دیگر آنکه از تند نوشتن عاجز شده بودم. دیگر آنکه گرفتار فقر شدیدی شده بودم. دیگر آنکه در قلبم احساس نوعی بیماری روحی دائمی می¬کردم. دیگر آنکه تزلزلی در عقیده¬ام نسبت به بعضی از امور معنوی تدریجاً روی می¬داد. دیگر آنکه از خداوند می¬خواستم که دوستیِ دنیا را از قلب و جان من دور سازد. دیگر آنکه امید داشتم خداوند سفر حج بیت¬الله الحرام را نصیبم کند، به شرط آنکه در مکه یا مدینه بمیرم و در یکی از آن دو شهر دفن شوم. دیگر آنکه خداوند توفیق علم و عمل صالح را با همۀ گسترۀ آن به من عنایت کند. این مشکلات و آرزوها لحظه¬ای مرا آرام نمی-گذاشت. از این¬رو به فکر توسّل به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (عليهالسلام) افتادم و به کربلا رفتم، در حالی¬که فقط یک روپیه بیشتر نداشتم و با آن قرص نان و کوزه¬ای آب خریده بودم. وقتی وارد کربلا شدم، به جانب نهر حسینی رفتم و غسل کردم و به حرم شریف رفتم و پس از زیارت و دعا، نزدیک غروب بود که به غرفۀ خادم حرم، سید عبدالحسین، صاحب کتاب «بغیة النبلاء فی تاریخ کربلاء»، رفتم. او از دوستان پدرم بود و از او اجازه خواستم که یک شب در حجرۀ وی بمانم، در حالی¬که ممنوع بود کسی شبها در حرم مطهر باقی بماند، امّا ایشان موافقت کرد و من آن شب در حرم ماندم و پس از تجدید وضو به حرم مشرّف شدم. فکر کردم که در کدام مکان از حرم شریف بنشینم. معمول این بود که مردم در طرف بالای سر می-نشستند، ولی من فکر کردم که امام در حیات ظاهری خود متوجه فرزند خود علیّ¬اکبر (عليهالسلام) بوده است، قطعاً پس از شهادت نیز به سوی فرزند خود نظر دارد. از این-رو در قسمت پایین پای آن حضرت در کنار قبر علیّ¬اکبر (عليهالسلام) نشستم. اندکی از جلوسم نگذشته بود که صدای حزین قرائت قرآن را از پشت روضۀ مقدسه شنیدم. به آن طرف متوجه شدم، در آن هنگام پدرم را دیدم که نشسته بود و تعداد سیزده رحل قرآن در کنار وی بود. در جلوی او نیز رحلی بود و قرآنی بر آن قرار داشت و قرائت می¬کرد. به نزد وی رفتم و دست ایشان را بوسیدم و از حال وی پرسیدم. با تبسّم پاسخ داد که در بهترین حالت و برخوردار از نعمتهای الهی است. پرسیدم: در اینجا چه می¬کنید؟ جواب داد: ما چهارده نفریم که در اینجا مشغول تلاوت قرآن مجید هستیم. پرسیدم: آنها کجا هستند؟ فرمود: به خارج حرم رفتند. سپس با اشاره به رحلها، آن سیزده نفر دیگر را معرفی کرد که عبارت بودند از: علّامه میرزا محمدتقی شیرازی، علّامه زین-العابدین مرندی، علّامه زین¬العابدین مازندرانی، و اسامی بقیه را نیز گفت که به خاطرم نمانده است. سپس پدرم از من پرسید که: تو برای چه کاری به اینجا آمده¬ای در حالی¬که ایام درسی است؟ علّت آمدنم را برایش شرح دادم. پس به من امر کرد که بروم و حاجتم را با امام خویش در میان بگذارم. پرسیدم: امام کجاست؟ گفت: در بالای ضریح است. تعجیل کن. زیرا قصد عیادت زائری را دارد که در بین راه بیمار شده است. بلند شدم و به طرف ضریح رفتم و آن حضرت را دیدم، امّا برایم ممکن نبود که درست به صورت ایشان نگاه کنم. زیرا چهرۀ مبارک آن حضرت در هاله¬ای از نور پنهان بود. به حضرت سلام کردم و جوابم را داد، و فرمود: به بالای ضریح بیا. عرض کردم: من شایستگی ندارم که به نزد آن حضرت بروم. بار دیگر امر به بالای ضریح کرد، امّا بار دیگر شرم و حیا مانع شد که به نزد آن حضرت بروم. پس به من اجازه داد که در مکانی که ایستاده بودم بمانم. پس به آن حضرت بار دیگر نگاه کردم. در این هنگام امام تبسّمی ملیح بر لبانش نقش بست. از من پرسید: چه می¬خواهی؟ من این شعر فارسی را قرائت کردم:
آنجا که عیان است *** چه حاجت به بیان است
آن حضرت قطعه¬ای نبات به من عنایت کرد و فرمود: تو مهمان مایی. سپس فرمود: چه چیزی از بندگان خدا دیده-ای که به آنها سوءظن پیدا کرده¬ای؟ با این سؤال در من یک دگرگونی پیدا شد و احساس کردم که دیگر به کسی سوءظنّی ندارم و با همۀ مردم ارتباط و نزدیکی بسیاری دارم. صبح موقع نماز به مرد ظاهر الصلاحی که نماز می-خواند اقتدا کردم و هیچ ناراحتی و بدگمانی در من نبود. سپس حضرت فرمود: به درس خود بپرداز. زیرا آن کس که مانع تو می¬شد، دیگر نمی¬تواند کاری کند. و چون به نجف اشرف بازگشتم، همان شخصی که از نزدیکانم بود و مانع درس من می¬شد، خودش به دیدنم آمد و گفت: من فکر کرده¬ام که تو جز تدریس راهی دیگر نداری. آن حضرت مرا شفا داد و بیناییم قویتر شد. سپس قلمی را به من بخشید و فرمود: این قلم را بگیر و با سرعت بنویس. پس از آن ناراحتی قلبی¬ام برطرف شد. و برایم دعا کرد که در عقیده¬ام ثابت¬قدم بمانم. دیگر حاجاتم نیز برآورده شد؛ غیر از مسألۀ حج که اصلاً متعرض آن نشد. شاید به دلیل شرطی که در سفر حج گذارده بودم، آن حضرت متعرض آن نشد. با آن حضرت وداع کردم و به نزد پدرم بازگشتم و از پدرم پرسیدم: آیا حاجتی و امری دارید یا خیر؟ پدرم گفت: برای تحصیل علوم اجداد خود بیشتر کوشش کن. و نسبت به برادر و خواهرانت مهربان باش. و دین اندکی به عبدالرضا بقّال بهبهانی دارم که آن را پرداخت کن. من به نجف بازگشتم و دیگر همۀ آن ناراحتیها و سوءظنها از بین رفته بود.» 1 سیدالشهدا (عليهالسلام) را به حق حضرت علیّ¬اکبر (عليهالسلام) قسم می¬دهیم که عنایتی به دوستان فرزندشان حضرت مهدی (عجلالله تعالي فرجه الشريف) فرماید تا توفیق سلوک طریق منتظران را پیدا کنند. و خدای را به حق سیّدالشهدا (عليهالسلام) و فرزندش می-خوانیم تا هرچه زودتر چشمان ناقابل ما را به جمال مولایمان روشن بفرماید. اللهمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الحُسَیْنِ یومَ الورود و ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عندکَ مَعَ الحسینِ و اصحابِ الحسین الّذین بَذَلُوا مُهَجَهُم دون الحسین (عليهالسلام). آمین ربّ العالمین
پينوشتها:
1. عهد (بحارالانوار ح 102 ص 111).
2. مکيال المکارم ج 2 ص 143 ح 1218 به نقل از کتاب الغيبه شيخ طوسي.
3. مکيال المکارم ج 2 ص 144 ذيل حديث 1221.
4. العبقري الحسان ج 1 قسمت المسک الاذفر ص 124 تا 126، با اندکي تغيير و تلخيص در عبارات.
5. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب دعائم الاسلام، ح 6.
6. نهج¬البلاغه فقيهي ص 1290 کلمۀ قصار 254.
7. اصول کافي، کتاب الايمان و الکفر، باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها، ح 8.
8. تفسير برهان ج 3 ص 219.
9. غيبت نعماني باب 11 ح 16.
10. اصول کافي، کتاب الحجة، باب أنه من عرف امامه لم يضرّه...، ح 6.
11. خصال، حديث اربعمأة ص 625.
12. البته فراموش نمي¬کنيم که امام صادق (ع) پس از يادآوري غم و غصّۀ کربلاي سيدالشهدا (ع) اضافه فرمودند که: «مصيبت روز سقيفه و به آتش کشيدن خانۀ اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضرت زهرا (س) و حضرت زينب و امّ-کلثوم (س) و فضّه و به شهادت رساندن حضرت محسن (ع) در شکم مادرش حضرت صدّيقه (س) با لگد، بزرگتر و سنگين¬تر و تلخ¬تر بود، چون ريشۀ همۀ مصيبت¬ها و عذابها همان روز بود.» (فاطمة الزهرا (س) بهجة قلب المصطفي (ص) ص 532 به نقل از نوائب الدهور علّامه ميرجهاني ج 3 ص 194).
13. بحارالانوار ج 101 ص 320.
14. زيارت عاشورا (بحارالانوار، ج 101 ص 294).
15. بحارالانوار ج 52 ص 308 ح 82.
16. زيارت عاشورا (بحارالانوار ج 101 ص 295).
17. توضيح اين مطلب همراه با ادلّۀ آن در کتاب «آفتاب در غربت» ص 457 به بعد آمده است.
18. زيارت عاشورا و آثار شگفت ص 72 و 73.
19. همان، ص 39 و 40.
20. فرزند مرحوم ميرزاي بزرگ.
21. آية الله العظمي سيد محمدحسن شيرازي معروف به ميرزاي بزرگ.
22. استاد مرحوم شيخ عبدالکريم حائري.
23. سرّ دلبران ص 88 تا 90.
24. زيارت عاشورا و آثار شگفت ص 79.
25. زيارت عاشورا و آثار شگفت ص 74 و 75.
26. يعني حاجت روا.
27. سياحت شرق ص 379 و 380.
28. ادب الزائر، ص 60 به نقل از «الصدف المشحون» علّامه مولا شريف شيرواني ج 2 ص 199.
29. کامل الزيارات باب 79 ح 23.
30. اللهوف علي قتلي الطفوف ص 114.
31. علي¬اکبر (ع) ص 148 و 149.
32. اللهوف علي قتلي الطفوف ص 113.
33. قلم/ 4.
34. منتهي الآمال ج 1ص 452 و 453.
35. همان.
36. ترجمۀ عبارت الهوف ص 114.
37. مقتل الحسين (ع) ص 260.
38. کامل الزيارات، باب 108، ح 1.
39. شهاب شريعت ص 288 تا 291.