آمپول ضد شورش
در
شبهای تاسوعا و عاشورا در اردوگاه ها آمپولی بود معروف به آمپول ضد شورش ،
عراقی ها چون می دانستند شب های تاسوعا و عاشورای حسینی سینه زنی ها با شب
های قبل از شدت بیشتری برخوردار خواهد بود و همچنین برای استراحت و خوش
گذرانی خودشان این آمپول را به کل اردوگاه ها می زدند که زدن این
آمپول همراه بود با تب و لرز شدید سردرد، سرگیجه، تهوع، بازوهای ورم کرده
و در نهایت آه و ناله و زمین گیر شدن بچه ها.
یک
سرنگ را برای 15 تا 20 نفر استفاده می کردند بیچاره آن هایی که نفرات سوم
ـ چهارم به بعد بودند که این سرنگ ها مثل میخی بود که در بازوان نحیف و
ضعیف آنها وارد می شد. اسرایی که مقداری از نیروی بدنی قوی تری برخوردار
بودند که در هر آسایشگاه تعدادشان به 2 یا 3 نفر می رسید با زور و زحمت
فراوان دستمال و پارچه ها را خیس نموده و بر پیشانی تک تک همرزمان خود می
گذشتند و یا پاشوره می نمودند. شب تاسوعا ، بیماری، درد و ناله و غربت
برهمه مستولی می شد.
بچه ها هم به درد و غریبی و منع شدن از عزاداری میگریستند و هم به مظلومیت امام حسین (ع) و خاندانش در آن سرزمین.
اما
نیمه های شب سه ، چهار نفر از بچه ها طاقت نیاورده و با زور و زحمت بسیار
فراوان از جا بلند می شدند و می نشستند دور یکدیگر و دم می گرفتند:
کی رسد این پیام از کربلا کی شود این حرم زچنگ بعثیان رها و...
اسرای
دیگر با شنیدن این بیت با دشواری از جا بلند شده و در حین ناتوانی برسینه
می زدند. حدود نیم ساعت به عزادرای مشغول بودیم که دیگر تاب و توان بچه ها
گرفته می شد و باز آه و ناله ها بالا می رفت. باز این بچه های سالم بودند
که به پرستاری از دیگران مشغول می شدند و این آمپول ضد شورش در هر دو شب
تاسوعا و عاشورا زده می شد.
راوی : ازاده غلامرضا ضیاء
همه چیز گفت :
آخرین نفسهایش بود. روی زمین اسارتگاه تکریت افتاده بود. بچهها با حالت اضطرار ذکر میگفتند و دعا میکردند.
او از شدت ضعف، فقط توانست این دو جمله را بگوید: «ما از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم. کاری که از توانمان برمیآمد، انجام دادیم.» وقتی که شهید شد، فهمیدیم که همه چیز گفت.
راوی: آزاده رحیم امیرزاده
قبر شماره 47 :
نمازهای
خاشعانهاش، پزشک عراقی را در بیمارستان متاثر کرده بود. در اردوگاه که
بود، تمام وقتش را گذاشته بود برای بچهها و به زخمیها خدمت میکرد. او
«محمدحسین راحت خواه» اهل ایذه بود. وقتی سرطان معده به جانش افتاد و
بردنش بیمارستان، همه چشم انتظار آمدنش بودند.آنجا هی میگفت: «سوختم،
سوختم»
یک روز نمازش را که خواند یک تشت خواست. سرش را کرد توی تشت، یک لخته بزرگ از دهانش بیرون ریخت. بعد هم آرام گرفت.
پزشک
عراقی طاقت را از دست داده بود و زار زار گریه میکرد. دیگر آن بسیجی عاشق
به اردوگاه برنگشت. مزارش هم در قبرستان «وادی عکاب» غریب بود. صلیب سرخ
فقط گزارش داد: «قبر شماره 47»
راوی: آزاده حمید کاووسی حیدری
سلام مرا به امام برسانید :
عفونت،
همه بدنش را گرفته بود. اهل خمین بود. چنان دردی بر او حاکم بود که تب و
لرز شدید میکرد. از شدت ضعف، زبانش هم یاری حرکت نداشت. هیچ کاری از
دستمان ساخته نبود؛ درها بسته، زمین هم لخت و عور؛ شبیه روزهای اول
آفرینش. واپسین لحظات، به سختی یک جمله گفت: «من دارم میمیرم. این آخرین
لحظههای عمر من است. اگر شما توانستید به ایران برگردید، سلام مرا به
امام برسانید!»
بعد، اسم چند نفر را به زبان آورد که ما نفهمیدیم. شاید نام فرزندان و اعضای خانوادهاش بودند. ... و آنگاه، آرام گاهش بهشت شد.
راوی: آزاده محمد علی عسکری
او یک شهید است :
اسیری از ناحیه پا به سختی مجروح شده بود. او همیشه در گوشهای مینشست و ذکر میگفت.
یک
روز صبح که همه از خواب بر خاستیم، آسایشگاه را بوی عطر پر کرده بود. همه
شگفت زده به هم نگاه میکردیم. یک ساعت بعد، ماموران عراقی برای شمارش
بچهها وارد سالن شدند. آنها هم از بوی خوشی که منشر شده بود تعجب کردند.
به سراغ آن اسیر زخمی رفتند. او شهید شده بود. یک سرباز عراقی دو دست خود
را زیر سر آن شهید عزیز برد و زیر لب گفت: « به خدا قسم! او یک شهید است.»
راوی: آزاده محمدرضا مظفری
بیداری از ترس :
همه یکپارچه شدیم. هم آوا میخواندیم و بر سینه میزدیم: الله الله، نصر منالله کتاب آزادی، قانون حسین است.
جنگیده با منافقین، منافقین ضد دین.
الله الله، نصر من الله حسین نوشته این سخن، با خون هفتاد و دو تن...
دور
تا دور سوله را با ماموران کاملاً مسلح محاصره کردند. تا صبح بیدار
ماندیم، حسین حسین کردیم و اشک ریختیم. آنها هم تا صبح بیدار ماندند؛ اما
از ترس.
راوی: آزاده یوسف نشهری
سلام بر
مردان خوب خدا سلام و درود بر استقامتشان، که در پیشگاه خدا و قهرمان
کربلا، حضرت زینب علیها سلام سرافراز شدند. درود بر نامشان که سروهای عالم
را به تواضع وا می دارند. درود و سلام بر کردارشان که عظمت معرفت جویان
تشیع را به جهانیان نمایاندند. درود بر زخم هایشان که مایه شفاعت است و
آبروی مردان خوب خدا. درود بر تنهایی شان، که یک جهان فریاد بود، اما در
سکوت گذشت. چگونه می شود قامت افلاکی شان را ستود؟ چگونه می شود از شور
این همه عشق تجلیل کرد؟ دریا همیشه به نام، دریاست، دل دریایی ایثارگران،
در هیچ مقیاسی نخواهد گنجید و ذکر یادشان، به ویژه آنان که چشم لاهوتی
شان، در دارالسلام غربت جا گرفت، جاودانه ترین زمزمه یاران است. یادشان
ستوده ترین و نامشان پایدارترین خاطره روزگار باد.
هشت
سال دفاع مقدس، سند گران بهاى این فداکارى ها و از جان گذشتگى هاست. سبک
بالان عاشق بى شمارى، سوار بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختند و در
همان حال، سینه هایى نیز در قفس تنگ بازداشت گاه هاى عراق تپیدند. آنها
بهترین سالیان عمر خود را آنجا گذراندند تا نداى حق و حقانیت نواخته شود و
نام ایران در اوج درخشش بماند. اسیران ایرانى، با پیروى از کاروان
اسیران عاشورا، در اسارت آزادگى آفریدند و دشمن ریاکار را رسوا ساختند. به
احترام اسیران جنگى و مفقودان آن، روز یازده محرم هر سال را که هم زمان با
مصیبت دردناک اسارت اهل بیت پیامبر است، «روز تجلیل از اسرا و مفقودان»
نام گذارى کرده اند. بزرگ و پاینده باد نام اسیران آزاده و شهیدان گم نام
بى قرار که نشان آنها در بى نشانى شان است.
عظمت این روز در کلام رهبرى
مقام معظم رهبرى درباره عظمت یازدهمین روز محرم و اهمیت مناسبت تقویمى روز اسرا و مفقودان مى فرماید:
یقینا
یکى از مناسبت هاى مهم جمهورى اسلامى که بسیار هم داراى تناسب است، همین
روز اسرا و مفقودین است که با خاطره تاریخى آن مناسبت دارد. همه مى دانید
که در روز یازدهم محرم، یکى از عظیم ترین فاجعه هاى تاریخ اسلام به وقوع
پیوست. اسارتى اتفاق افتاد که نظیر آن را دیگر ملت و تاریخ اسلام ندید و
به آن عظمت هم نخواهد دید. کسانى اسیر شدند که از خاندان وحى و نبوت و
عزیزترین و شریف ترین انسان هاى تاریخ اسلام بودند. زنانى در هیئت اسارت
در کوچه و بازارها گردانده شدند که شأن و شرف آنها در جامعه اسلامى آن روز
نظیر نداشت. کسانى این عزیزان را به اسارت گرفتند که از اسلام بویى نبرده
بودند و با اسلام رابطه اى نداشتند و خبیث ترین و پلیدترین انسان هاى زمان
خود بودند. در روز یازدهم محرم، خاندان پیامبر و على علیهماالسلام اسیر
شدند و این خاطره، به عنوان یکى از تلخ ترین خاطره ها، براى ما تا امروز
مانده است و خواهد ماند.