در شهر بامن از شهر سفر كن اى دل
رخت بردار و خطر كن اى دل
نیست در شهر، نگارى برخیز
خانه در جاى دگر كن اى دل
چشم امید بر این شهر ببند
با غم و اشك به سر كن اى دل
و كس از حال كسى آگه نیست
چاه را خیز، خبر كن اى دل
فكر و رؤیاى جهانى دیگر
از سر خویش به در كن اى دل
ما در این شهر غریبیم، بیا
با من از شهر سفر كن اى دل