0

محبت و همدلي عارفانه در سخن عطار

 
mohsenpour
mohsenpour
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 137
محل سکونت : مازندران

محبت و همدلي عارفانه در سخن عطار

محبت و همدلي عارفانه در سخن عطار

عشق

اشعار عطار علاوه بر مضمون يا‌بي، هنر آفريني، خردگرايي و بيان احساس لطيف و سخن ظريف سرشار از عشق و درونمايه‌هاي اخلاقي و معنوي  با تعبيرهاي تمثيلي و ادبي به شيوه‌اي زيبا و شيوا مي باشد. عشق آيينه سخن عطار است که تمام هستي را در آن مي‌نگرد. او با عشق آغاز مي‌کند و از عشق سخن مي‌گويد و به عشق دل مي‌بندد و زندگي مي‌کند و جان مي‌بازد، لذا سخن، زندگي و مرگش بوي عشق مي‌دهد، کمتر سخني از عطار مي‌شنويد که چاشني عشق در آن نباشد.

ما زنده به بوي جام عشقيم   در مجلس عاشقان جانباز

عطار خود را آيينه تمام نماي عشق مي‌داند و مي‌گويد:

کسي خواهد که رنگ عشق بيند  بيا و گو ببين رخسار ما را (عطار، ديوان، 1373: ص 8)

گر چه در ظاهر مي‌نماياند که عشق عطار رنگ و بوي زميني دارد، اما به يقين مي‌توان گفت سرچشمه عشق او داراي رنگ و بويي آسماني و ملکوتي است، عطار در آتش عشق به جانان تنها پروانه نيست که بال و پر بسوزاند بلکه شمعي است که هستي‌اش را به کام عشق مي‌ريزد.

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت         مرغ جان را نيز چون پروانه بال و پر بسوخت

وي کمال عشق را در رهگذر عشق حقيقي مي‌جويد و از خود بيخود مي‌شود و نواي دل‌انگيز سر مي‌دهد که:

 

در دلم تا برق عشق او بجست
  رونق بازار عشق من شکست
خنجر خون‌ريز او خونم بريخت
 ناوک مژگان او جانم بخست
آتش عشقش زغيرت در دلم
تاختن آورد همچون شير مست
بانگ بر من زد که: اي ناخود شناس
                               دل به ما ده چند باشي دل پرست؟
هر که او در هستي ما نيست شد
                                   دايم از ننگ وجود خويش رست
عشق

با اين بيان عشق در مذهب او  به خدا پيوستن و در راه او نيست شدن و از هستي و منيت خود رستن و از دنيا و زرق و برق آن جستن است.

محو در محو و فنا اندر فناست      راه عشق او که اکسير بلاست

يا:

پاي در نه و کوتاه کن زدنيا دست        

نداي عشق به جان تو مي‌رسد پيوست

عطار عشق را بالاترين مرتبه و مقام مي‌داند، که عقل را ياراي همعناني با آن نيست.

عقل را زهره بصارت نيست       دل شناسد که چيست جوهر عشق

 عقل زبون گشت و خرد زير دست       چون دل من بوي مي عشق يافت

و در ابياتي ديگر عشق انسان به خدا را چنين تصوير مي‌کند:

دل زعشقت آتش افشان خوشتر است
 آتش عشق تو در جان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌اي
تا قيامت مست و حيران خوشتر است 
درد عشق تو که جان مي‌سوزدم
گر همه زهرست از جان خوشتر است 
درد بر من ريز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

«اينجا مقام ناز معشوق و کمال نياز عاشق است، اکنون دست خون است و جان مي‌بايد باخت. چندان غلبات شوق و قلق عشق روح را پديد آيد که از خودي خود ملول گردد و از وجود سير آيد و در هلاک خود کوشد» (نجم رازي، 1366: 223)

 عشق عطار عشق به هستي و عشق به همه انسان‌هاي روي زمين است. او در عشق خود کفر و دين نمي‌شناسد و تنها به انسانيت مي‌انديشد.

گر سر عشق خواهي از کفر و دين گذر کن   جايي که عشق آمد چه جاي کفر و دين است

يا:

در ره عشاق نام و ننگ نيست
عاشقان را آشتي و جنگ نيست
پيک راه عاشقان دوست را   
در زمين و آسمان فرسنگ نيست

آتش عشق و محبت بر فروز 

تا بسوزد هر که او يکرنگ نيست
عشق

عطار صوفي‌اي است توانا که  به حق مي‌انديشد و خود را سرگرم نفسانيانت زميني نمي‌کند، او خود را قطره‌اي مي‌داند تا از طريق عشق به درياي الهي بپيوندد. براي عطار عشق مفهومي ديگر دارد و عقل معني ديگر و در اين خصوص گويد:

عشق چيست از قطره دريا ساختن   

عقل، نعل کفش سودا ساختن

(عطار، مصيبت‌نامه، 1373: ص 41 تا 352)

عشق عطار سوختن و از خود فاني شدن است و هر که در راه عشق پرسوزتر او عاشقي پا نباخته و نيکوتر.

جان نسوزي تن نفرسايي تمام
ره نيايي سوي جانان والسلام
عاشقي در عشق اگر نيکو بود
خويشتن کشتن طريق او بود
هر که را در عشق دمسازي فتاد
کمترين چيزيش جانبازي فتاد
عشق در معشوق فاني گشتن است
 مردن او را زندگاني کشتن است
هر که او در عشق چون آتش نشد 
  عيش او در عشق هرگز خوش نشد
گرم بايد مرد عاشق در هلاک 
محو بايد گشت در معشوق پاک
در ره معشوق خودشو بي‌نشان
تا همه معشوق باشي جاودان
   

آنگاه که سراسر وجود عطار پر از عشق مي‌گرديد همچو درياي بي‌کران به جوش و خروش مي‌افتاد و زمزمه مي‌کرد که:

عشق چون بر جان من زور آورد      همچو دريا جان من شور آورد

عشق عطار، عشقي جاودانه و زوال ناپذير است، چون وي معتقد است عشق ناپايدار بي‌ارزش و ملالت‌زا است.

عشق چيزي کان زوال آرد پديد         کاملان را آن ملال آرد پديد

(عطار، منطق الطير، همان : ص 49 و 192)

به عقيده عطار عاشق واقعي ان است که همچون آهن تفته رنگ جانان گيرد و آتشگون گردد.

عاشق آن باشد که چون آتش بود         گرم رو سوزنده و سرکش بود

لحظه‌اي نه کافري داند نه دين              ذره‌اي نه شک شناسد نه يقين

عطار عاشقي صادق بود. عشق در وجودش موج مي‌زد، او به جهان و جهانيان دل بست و به همه عالم عشق ورزيد، بدان انگيزه که همه هستي از آن خداست و با اوست و بجز او را سزاي بودن و ياراي خود نمودن نيست.
منبع:تبیان
سه شنبه 25 فروردین 1388  10:47 AM
تشکرات از این پست
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران

پاسخ به:محبت و همدلي عارفانه در سخن عطار

عطار نیشاپوری

 

عطار در مثنوي "منطق الطير" با بيان رموز عرفان، سالک اين راه را قدم به قدم تا مقصود مي برد.

 

عطار در سرودن غزل هاي عرفاني نيز بسيار توانا است و انديشه ژرف او به بهترين شکل در اين اشعار نمود يافته است.

 

عطار براي بيان مقصود خود از همه چيز از جمله تمثيلات و حکايت هايي که حيوانات قهرمان آن هستند بهره جسته است و امروزه مي توان مثنوي "منطق الطير" را يکي از مهمترين فابل ها در ادب فارسي دانست.

 

بدون شک عطار سرمايه هاي عرفاني شعر فارسي را - که سنايي آغازگر آن است- به کمال رساند و به راستي مي توان گفت که عطار راه را براي کساني چون مولوي باز کرده است.

 

عطار از معدود شاعراني است که در طول زندگي خود هرگز زبان به مدح کسي نگشود و هيچ شعري از او که در آن امير پادشاهي را ستوده باشد يافت نمي شود.

 

 

آثار

ديوان اشعار:

 

1- مجموعه قصايد و غزليات عطار، که بيشتر آنها عرفاني و داراي مضمونهاي بلند صوفيانه است به نام "ديوان عطار" چند بار چاپ شده است.

 

از ميان مثنويهايي که بي گمان از اوست مي توان به اين آثار اشاره کرد:

 

2 - منطق الطير

 

اين مثنوي، که حدود 4600 بيت دارد مهم ترين و برجسته ترين مثنوي عطار و يکي از مشهورترين مثنويهاي تمثيلي فارسي است.

 

اين کتاب که در واقع مي توان آن را "حماسه اي عرفاني" ناميد، عبارت است از داستان گروهي از مرغان که براي جستن و يافتن سيمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمايي هدهد به راه مي افتند و در راه از هفت مرحله سهمگين مي گذرند.

 

در هر مرحله گروهي از مرغان از راه باز مي مانند و به بهانه هايي يا پس مي کشند تا اين که، پس از عبور از اين مراحل هفتگانه که بي شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نيست، سرانجام از اين گروه انبوه مرغان که در جستجوي "سيمرغ" بودند تنها "سي مرغ" باقي مي مانند و چون به خود مي نگرند در مي يابند که آنچه بيرون از خود مي جسته اند- سيمرغ- اينک در وجود خود آنهاست.

 

منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سي مرغ" مردان خدا جويي است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – يعني طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فقر و فنا- سرانجام حقيقت را در وجود خويش کشف مي کنند.

 

3- الهي نامه

 

اين منظورمه در واقع مجموعه اي است از قصه هاي گوناگون کوتاه و مبتني بر گفت و شنود پدري با پسران جوان خود که بيهود در جستجوي چيزهايي برآمده اند که حقيقت آن با آنچه عامه مردم از آن مي فهمند تفاوت دارد.

 

4- مصيبت نامه

 

از ديگر منظومه هاي مهم عطار مصيبت نامه است که در بيان مصيبت ها و گرفتاري هاي روحاني سالک و مشتمل است بر حکايت هاي فرعي بسيار که هر کدام از آنها جذاب و خواندني است.

 

در اين منظومه شيخ نيشابور خواننده را توجه مي دهد که فريفته ظاهر نشود و از وراي لفظ و ظواهر امر، به حقيقت و معني اشيا پي ببرد.

 

5- مختار نامه

 

عطار يکي از شاعراني است که به سرودن رباعيات استوار و عميق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.

 

رباعيات وي گاهي با رباعيات خيام، او بسيار نزديک شده و همين امر سبب گرديده است که بسياري از آنها را بعدها به خيام نسبت دهند و در مجموعه ترانه هاي وي به ثبت برسانند.

 

همين آميزش و نزديکي فکر و انديشه، کار تميز و تفکيک ترانه هاي اين دو شاعر بزرگ نيشابوري را دشوار کرده است.

 

6- تذکرة الاوليا

 

عطار از آغاز جواني به سرگذشت عارفان و مقامات اولياي تصوف دلبستگي زيادي داشته است.

 

همين علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکايات مربوط به نودو هفت تن از اوليا و مشايخ تصوف را در کتابي به نام تذکرة الاوليا گردآوري کند.

 

بيش از او در کتاب کشف المحجوب هجويري و طبقات الصوفيه عبدالرحمان سُلَمي نيز چنين کاري صورت گرفته است. اگر چه اين دو کتاب به علت قديمي تر بودن هميت دارند ولي تذکرة الاولياي عطار، نزد فارسي زبانان شهرت بيشتري پيدا کرده است. اين کتاب در سالهاي آخر سده ششم يا سالهاي آغاز سده هفتم هجري تأليف شده است.

-------------

نمونه آثار

 

نمونه اي از شعر عطار

 

دريغا

 

ندارد درد ما درمان دريغا ----- بماندم بي سرو سامان دريغا

 

در اين حيرت فلک ها نيز ديري است----- که ميگردند سرگردان دريغا

 

رهي بس دور ميبينم در اين ره----- نه سر پيدا و نه پايان دريغا

 

چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان----- ز جان دردا و از جانان دريغا

 

پس از وصلي که همچون ياد بگذشت ----- در آمد اين غم هجران دريغا

 

***

 

نمونه اي از نثر عطار از "تذکرة الاولياء"

 

حکايتي از ذوالنون مصري

 

نقل است که جواني بود و پيوسته بر صوفيان انکار کردي.

يک روز شيخ انگشتري خود به وي داد و گفت: "پيش فلان نانوا رو و به يک دينار گرو کن".

انگشتري از شيخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شيخ آمد و گفت: "به يک درم بيش نمي گيرند".

شيخ گفت: "پيش فلان جوهري بر تا قيمت کند." ببرد. دو هزار دينار قيمت کردند. باز آورد و با شيخ گفت. شيخ گفت: "علم تو با حال صوفيان، چون علم نانواست بدين انگشتري". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.

 

حکايتي از بايزيد بسطامي

 

نقل است که شيخ را همسايه اي گبر بود و کودکي شيرخواره داشت و همه شب از تاريکي مي گريست، که چراغ نداشت.

شيخ هر شب چراغ برداشتي و به خانه ايشان بردي، تا کودک خاموش گشتي.

چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکايت شيخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنايي شيخ آمد، دريغ بُوَد که به سر تاريکي خود باز رويم".

حالي بيامد و مسلمان شد.

 

 

چهارشنبه 26 فروردین 1388  7:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها