عطار در مثنوي "منطق الطير" با بيان رموز عرفان، سالک اين راه را قدم به قدم تا مقصود مي برد.
عطار در سرودن غزل هاي عرفاني نيز بسيار توانا است و انديشه ژرف او به بهترين شکل در اين اشعار نمود يافته است.
عطار براي بيان مقصود خود از همه چيز از جمله تمثيلات و حکايت هايي که حيوانات قهرمان آن هستند بهره جسته است و امروزه مي توان مثنوي "منطق الطير" را يکي از مهمترين فابل ها در ادب فارسي دانست.
بدون شک عطار سرمايه هاي عرفاني شعر فارسي را - که سنايي آغازگر آن است- به کمال رساند و به راستي مي توان گفت که عطار راه را براي کساني چون مولوي باز کرده است.
عطار از معدود شاعراني است که در طول زندگي خود هرگز زبان به مدح کسي نگشود و هيچ شعري از او که در آن امير پادشاهي را ستوده باشد يافت نمي شود.
آثار
ديوان اشعار:
1- مجموعه قصايد و غزليات عطار، که بيشتر آنها عرفاني و داراي مضمونهاي بلند صوفيانه است به نام "ديوان عطار" چند بار چاپ شده است.
از ميان مثنويهايي که بي گمان از اوست مي توان به اين آثار اشاره کرد:
2
- منطق الطير
اين مثنوي، که حدود 4600 بيت دارد مهم ترين و برجسته ترين مثنوي عطار و يکي از مشهورترين مثنويهاي تمثيلي فارسي است.
اين کتاب که در واقع مي توان آن را "حماسه اي عرفاني" ناميد، عبارت است از داستان گروهي از مرغان که براي جستن و يافتن سيمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمايي هدهد به راه مي افتند و در راه از هفت مرحله سهمگين مي گذرند.
در هر مرحله گروهي از مرغان از راه باز مي مانند و به بهانه هايي يا پس مي کشند تا اين که، پس از عبور از اين مراحل هفتگانه که بي شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نيست، سرانجام از اين گروه انبوه مرغان که در جستجوي "سيمرغ" بودند تنها "سي مرغ" باقي مي مانند و چون به خود مي نگرند در مي يابند که آنچه بيرون از خود مي جسته اند- سيمرغ- اينک در وجود خود آنهاست.
منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سي مرغ" مردان خدا جويي است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – يعني طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فقر و فنا- سرانجام حقيقت را در وجود خويش کشف مي کنند.
3-
الهي نامه
اين منظورمه در واقع مجموعه اي است از قصه هاي گوناگون کوتاه و مبتني بر گفت و شنود پدري با پسران جوان خود که بيهود در جستجوي چيزهايي برآمده اند که حقيقت آن با آنچه عامه مردم از آن مي فهمند تفاوت دارد.
4-
مصيبت نامه
از ديگر منظومه هاي مهم عطار مصيبت نامه است که در بيان مصيبت ها و گرفتاري هاي روحاني سالک و مشتمل است بر حکايت هاي فرعي بسيار که هر کدام از آنها جذاب و خواندني است.
در اين منظومه شيخ نيشابور خواننده را توجه مي دهد که فريفته ظاهر نشود و از وراي لفظ و ظواهر امر، به حقيقت و معني اشيا پي ببرد.
5-
مختار نامه
عطار يکي از شاعراني است که به سرودن رباعيات استوار و عميق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.
رباعيات وي گاهي با رباعيات خيام، او بسيار نزديک شده و همين امر سبب گرديده است که بسياري از آنها را بعدها به خيام نسبت دهند و در مجموعه ترانه هاي وي به ثبت برسانند.
همين آميزش و نزديکي فکر و انديشه، کار تميز و تفکيک ترانه هاي اين دو شاعر بزرگ نيشابوري را دشوار کرده است.
6-
تذکرة الاوليا
عطار از آغاز جواني به سرگذشت عارفان و مقامات اولياي تصوف دلبستگي زيادي داشته است.
همين علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکايات مربوط به نودو هفت تن از اوليا و مشايخ تصوف را در کتابي به نام تذکرة الاوليا گردآوري کند.
بيش از او در کتاب کشف المحجوب هجويري و طبقات الصوفيه عبدالرحمان سُلَمي نيز چنين کاري صورت گرفته است. اگر چه اين دو کتاب به علت قديمي تر بودن هميت دارند ولي تذکرة الاولياي عطار، نزد فارسي زبانان شهرت بيشتري پيدا کرده است. اين کتاب در سالهاي آخر سده ششم يا سالهاي آغاز سده هفتم هجري تأليف شده است.
-------------
نمونه آثار
نمونه اي از شعر عطار
دريغا
ندارد درد ما درمان دريغا ----- بماندم بي سرو سامان دريغا
در اين حيرت فلک ها نيز ديري است----- که ميگردند سرگردان دريغا
رهي بس دور ميبينم در اين ره----- نه سر پيدا و نه پايان دريغا
چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان----- ز جان دردا و از جانان دريغا
پس از وصلي که همچون ياد بگذشت ----- در آمد اين غم هجران دريغا
***
نمونه اي از نثر عطار از "تذکرة الاولياء"
حکايتي از ذوالنون مصري
نقل است که جواني بود و پيوسته بر صوفيان انکار کردي.
يک روز شيخ انگشتري خود به وي داد و گفت: "پيش فلان نانوا رو و به يک دينار گرو کن".
انگشتري از شيخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شيخ آمد و گفت: "به يک درم بيش نمي گيرند".
شيخ گفت: "پيش فلان جوهري بر تا قيمت کند." ببرد. دو هزار دينار قيمت کردند. باز آورد و با شيخ گفت. شيخ گفت: "علم تو با حال صوفيان، چون علم نانواست بدين انگشتري". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.
حکايتي از بايزيد بسطامي
نقل است که شيخ را همسايه اي گبر بود و کودکي شيرخواره داشت و همه شب از تاريکي مي گريست، که چراغ نداشت.
شيخ هر شب چراغ برداشتي و به خانه ايشان بردي، تا کودک خاموش گشتي.
چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکايت شيخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنايي شيخ آمد، دريغ بُوَد که به سر تاريکي خود باز رويم".
حالي بيامد و مسلمان شد.