اسلام، دين بي غروب
عابدي ميانجي، محمد
1 ـ روش پند دادن گناهكاران
جواني خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد و گفت، من مردي گناهكارم و نميتوانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصيحتي فرما.
قال الامام الحسين عليهالسلام :
«افعل خمسة اشياء و اذنب ما شئت، فاوّل ذلك: لا تاكل رزق اللّه و اذنب ما شئت، و الثّاني: اخرج من ولاية اللّه و اذنب ما شئت، و الثّالث: اطلب موضعا لا يراك اللّه و اذنب ما شئت، و الرّابع: اذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت، و الخامس: اذا ادخلك مالك في النّار فلا تدخل في النّار و اذنب ما شئت.»1
امام حسين عليهالسلام فرمود:
«پنج كار را انجام بده و آنگاه هر چه ميخواهي گناه كن.
اول: روزي خدا را مخور و هر چه ميخواهي گناه كن.
دوم: از حكومت خدا بيرون برو و هر چه ميخواهي گناه كن.
سوم: جايي را انتخاب كن تا خداوند تو را نبيند و هر چه ميخواهي گناه كن.
چهارم: وقتي عزرائيل براي گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه ميخواهي گناه كن.
پنجم: زماني كه مالك دوزخ تو را به سوي آتش ميبرد در آتش وارد مشو و هر چه ميخواهي گناه كن.»
جوان اندكي فكر كرد و شرمنده شد و در برابر واقعيتهاي طرح شده چارهاي جز توبه نداشت.
2 ـ اقسام جهاد
جهاد در راه خدا يكي از ارزشمندترين عملها نزد پروردگار است كه شرافت مسلمانان و تداوم اسلام به آن بستگي دارد اما اين حقيقت را هم بايد دانست كه جهاد داراي اقسام گوناگون است.
قال الامام الحسين عليهالسلام :
«الجهاد علي اربعة اوجه: فجهادان فرض، و جهاد سنّة لايقام الاّ مع فرض، و جهاد سنّة.
فأمّا احد الفرضين فجهاد الرّجل نفسه عن معاصي اللّه، و هو من اعظم الجهاد و مجاهدة الّذين يلونكم من الكفّار فرض.
و امّا الجهاد الّذي هو سنّة لايقام الاّ مع فرض، فانّ مجاهدة العدوّ فرض علي جميع الامّة. لو تركوا الجهاد لاتاهم العذاب، و هذا هو من عذاب الامّة و هو سنّة علي الامام، ان يأتي العدوّ مع الامّة فيجاهدهم.
و امّا الجهاد الّذي هو سنّة فكلّ سنّة اقامها الرّجل و جاهد في اقامتها و بلوغها و احيائها، فالعمل و السّعي فيها من افضل الاعمال؛ لانّها احياء سنّة و قد قال رسول اللّه صلياللهعليهوآله : من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شيئا.»2
امام حسين عليهالسلام فرمود:
«جهاد بر چهار قسم ميباشد، دو قسم آن واجب و [دو قسم ديگر] يكي مستحب است كه بدون واجب قوام نمييابد و ديگري مستحب است:
1 ـ يكي از دو جهاد واجب، مبارزه انسان با نفس خويش در ترك گناهان است كه از بزرگترين نوع جهاد خواهد بود.
2 ـ و جهاد با كافراني كه بر ضد شما برخواستند.
3 ـ جهادي كه مستحب است و برپا نميشود جز با جهاد واجب، آن جهاد با دشمنان است كه بر جميع مسلمانان واجب است، اگر آن را ترك كنند عذاب الهي آنان را فرا خواهد گرفت، اين همان عذابي است كه دامنگير امّت اسلام ميشود. و اين جهاد بر امام مستحب است و آن زماني است كه [دشمن تهاجم كند پس] در كنار مردم با دشمن بجنگد.
4 ـ و آن جهادي كه مستحب است، هر گاه مسلمان سنّتي [از سول خدا صلياللهعليهوآله يا اسلام] را بر پا دارد و تلاش كند و زحمت بكشد در همگاني شدن و زنده ماندن آن، پس عمل او، و تلاش او از بهترين اعمال است؛ زيرا زنده كردن سنّت اسلامي است. كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله فرمود:
هر كس سنّت نيكوئي را پايهريزي كند پاداش آن و پاداش هر كس به آن عمل كند تا روز قيامت به اين شخص داده خواهد شد. بدون اين كه از اجرِ كساني كه آن را انجام ميدهند چيزي كاسته شود.
3 ـ اقسام عبادت
ميدانيم همه آنان كه به سوي خدا ميروند و به پرستش و عبادت روي ميآورند داراي انگيزه يكساني نيستند، بايد ديد برترين آنها كدامند؟
قال الامام الحسين عليهالسلام :
«انّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التّجار و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد، و انّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار، و هي افضل العبادة.»3*
امام حسين عليهالسلام فرمود:
«همانا مردمي خدا را براي شوق بهشت پرستش ميكنند كه اين پرستش تجّار است.
و همانا مردم ديگري خدا را از روي ترس ميپرستند كه اين پرستش بردگان است.
و همانا مردمي خدا را از روي شكر و سپاس عبادت ميكنند كه اين عبادت آزادگان است و اين نوع پرستش والاترين نوع عبادت است.»
پينوشتها:
* اشاره:
با پايان يافتن حجة الوداع در سال ده هجري و بازگشت پيامبر، مدينه خود را براي وداعي ديگر آماده ميكرد؛ وداعي جانسوز با رسول اكرم صلياللهعليهوآله آخرين فرستاده الهي و پايان بخش سلسله پيامبران.
اين انتظار تلخ در 28 صفر سال 11 هجري به سرانجام رسيد و امت اسلامي را به داغي ابدي نشاند. در ميان چنين غم و اندوهي، يگانه عاملي كه ميتوانست جامعه مسلمانان را از هجران فقدان رسول خدا برهاند و به آيندهاي اطمينانبخش اميدوار سازد، بشارتهاي خداوند و رسول اكرم صلياللهعليهوآله مبني بر جاودانه بودن ديني بود كه پيامبر خاتم آورده بود. اينك كه در آستانه سالروز رحلت رسول خاتم قرار گرفتهايم، مناسب است با نظاره خورشيد بيغروب دين اسلام، پرده از راز خاتميت محمد مصطفي صلياللهعليهوآله كنار بزنيم و دلهاي اندوهگين خود را با ترسيم آيندهاي درخشان براي اسلام تسلّي بخشيم.
«ما كان محمّد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النّبيّين4»
* مباني خاتميت
1 ـ از منظر قرآن:
پايان يافتن سلسله پيامبران با بعثت رسول اكرم صلياللهعليهوآله از ضروريات اسلام است و ازاين روي نياز به استدلال ندارد. با اين حال ميتوان هم به آيات و هم به روايات در اين مورد استناد كرد. صريحترين آيه عبارت است از:
«ما كان محمّد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النّبيّين»؛5 «محمد صلياللهعليهوآله پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولي رسول خدا و پايان بخش انبياء است». البته در مورد اين آيه دو اشكال مطرح شده است كه عبارتند از:
1 ـ خاتم به معناي انگشتري است.
2 ـ انبيا پايان يافتهاند نه رسولان.
در پاسخ بايد گفت: خاتم به معناي وسيله پايان بخش به چيزي است6 و هر پيامبري كه مقام رسالت داشت، نبي هم هست و با پايان يافتن سلسله انبياء، سلسله رسولان هم پايان مييابد و هر چند مفهوم نبياعم از رسول نباشد اما از حيث مورد، نبي اعم از رسول است.
شهيد مطهري رحمهالله در ذيل اين آيه مينويسد:
«لحن آيه مورد بحث خود ميرساند كه قبل از نزول اين آيه نيز پايان يافتن نبوت به وسيله پيامبر اسلام در ميان مسلمين امري شناخته شده بوده است. مسلمانان همان طوري كه محمد را رسول الله ميدانستند، خاتم النبيين نيز ميشناختند. اين آيه فقط يادآوري ميكند كه او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانيد. او را با همان عنوان واقعياش كه رسول الله و خاتم النبيين است بخوانيد. در اين آيه به جوهر و هسته مركزي انديشه ختم نبوت اشاره ميكند.»7
2 ـ از منظر روايات:
موضوع خاتميت در ضمن صدها روايت مورد تأكيد قرار گرفته است كه برخي از آنها عبارتند از:
حديث منزلت:
هنگامي كه پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله ميخواست راهي جنگ تبوك شود، علي عليهالسلام را به جاي خود در شهر تعيين كرد. امام از اين كه در اين جنگ نميتواند با پيامبر همراه شود اندوهگين شد و اشك از چشمانش جاري شد. در اين لحظه پيامبر به او فرمود: «اما ترضي ان تكون منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبيّ بعدي؛8 آيا راضي نيستي كه نسبت به من همانند هارون به موسي باشي مگر اين كه بعد از من پيامبري نيست.»
حديث آخرين امت:
«ايّها النّاس انّه لانبيّ بعدي و لا امّة بعدكم؛9 اي مردم پيامبري بعد از من و امتي بعد از شما نيست.»
آخرين سنت:
«ايّها النّاس انّه لانبيّ بعدي و لاسنّة بعد سنّتي؛10 اي مردم پيامبري بعد از من و سنّتي بعد از سنّت من نيست.»
آخرين در دنيا:
«نحن الاخرون السّابقون يوم القيامة؛11 ما در دنيا آخرين و در قيامت اولين هستيم.»
تكميل كننده تعداد رسولان:
قال علي عليهالسلام : «ولم يخل سبحانَه خلقه من نبيّ مرسل او كتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة. رسل لاتقصّر بهم قلّة عددهم ولا كثرة المكذّبين لهم من سابق سمّي له من بعده او غابر عرّفه من قبله علي ذلك نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء الي ان بعث اللّه محمّدا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوّته مأخوذا علي النّبيّين ميثاقه، مشهورة سماته، كريما ميلاده؛12
خدا در هيچ عصري مردم را بدون پيامبر يا كتاب آسماني، رهبر مورد نياز و راه راست نگذاشته است.
پيامبراني را فرستاد كه محدود بودن تعداد خود [و پيروانشان] و افزون بودن مخالفان آنان مانعي از انجام رسالت آنان نبود. هر پيامبري چه پيامبراني كه اوائل تاريخ مبعوث شدهاند يا پيامبراني كه اواخر آمدهاند همه مشخصات پيامبر بعد از خود را بيان ميكردند. به همين ترتيب قرنها گذشت، روزگارها سپري شد، پدران گذشتند و پسران را به جاي خود گذاشتند تا زمان بعثت رسول خدا صلياللهعليهوآله رسيد و خدا آن حضرت را براي وفاي به عهد و تكميل نبوت خود كه با پيامبران بسته بود و اوصافش را براي آنان شرح داده بود، و از دودماني شايسته بود، اعزام كرد.»
درود بر محمد؛ خاتم النبيّين
قال علي عليهالسلام : «... اجعل شرايف صلواتك و نوامي بركاتك علي محمّد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق؛
... خدايا بهترين درودهاي خود و بركات فراوانت را بر محمد؛ بنده و رسولت بفرست.
[محمدي كه] خاتم پيامبران است.»13
پايان عهد و پيمان
قال علي عليهالسلام : « ... و لم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يؤكّد عليهم حجّة ربوبيّته و يصل بينهم و بين معرفته به تعاهدهم بالحجج علي السن الخيرة من انبيائه و متحمّلي ودائع رسالاته قرنا فقرنا حتي تمّت بنبيّنا محمّد صلّي اللّه عليه و اله و سلّم حجّته و بلغ المقطع عذره و نذره...؛14
... خدا به وسيله پيامبران خود كه بهترين سخنگويان و حافظان امانتهاي رسالت بودند در هر قرني با ملت خود عهد و پيمان را ادامه داد تا رسالت به پيامبر ما محمد صلياللهعليهوآله ختم شد و رسالت اعلام خطر و اتمام حجت به پايان رسيد.»
ختم پيامبري
قال علي عليهالسلام : «ارسله علي حين فترة من الرّسل ... فقفي به الرّسل و ختم به الوحي ...؛15
خداوند پيامبر اكرم را در زماني فرستاد كه مدتها بود پيامبري نيامده بود. خدا با فرستادن پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله برنامه پيامبران ديگر را تعقيب كرد و پيامبري را ختم نمود ...»
پايان بخش رسولهاي خدا
قال علي عليهالسلام : «.. امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته ...؛16
محمد صلياللهعليهوآله امين وحي خدا و پايان بخش پيامبران او و بشارت دهنده رحمت او و هشدار دهنده عذاب اوست.»
تكميلكننده خانه نبوت
قال رسول اللّه صلياللهعليهوآله : «انّما مثلي في الانبياء كمثل رجل بني دارا فاكملها و حسّنها الاّ موضع لَبِنة فكان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الاّ موضع هذه اللّبنه، فانا موضع هذاه اللّبنه حتي ختم بي الانبياء؛17
مثل من در ميان انبياء مانند مردي است
كه خانهاي بسازد و كاملش كند، مگر جاي يك خشت را. پس هر كس كه وارد شود و به آن نظر اندازد، بگويد چه زيباست مگر جاي اين خشت. من جاي آن خشت هستم تا اين كه با من انبياء خاتمه يافت.»
آنچه خوانديم تنها گوشهاي از روايات زيادي است كه در اين باب وارد شده است و البته گوياي توجه رسول اكرم صلياللهعليهوآله ، امام علي عليهالسلام و ائمه عليهالسلام به عمق عظمت مسأله خاتميت ميباشد. از حيث اجماع مسلمين نيز آن گونه كه گفتيم اين مسأله جزء ضروريات اسلام به شمار ميرود و به قول شهيد مطهري رحمهالله «هر آنچه از سوي انديشمندان مسلمان در اين باب گفته شده تنها در اين جهت بود كه ميخواستند به عمق اين انديشه پي ببرند و راز ختم نبوت را كشف كنند.»18
3 ـ از منظر عقل:
براي يافتن مباني خاتميت از منظر عقل ابتدا بايد به ضرورت نزول وحي و پيامبران پي ببريم، آن گاه به دلايل تعدد پيامبران بپردازيم و در پايان معدوم شدن اين دلايل را توجيهگر پايان تعدد و نازل شدن سلسله وار انبياء بدانيم.
* الف: ضرورت نزول وحي و دين (نبوت)
1 ـ ضعف هدايت غريزي:
هدايت از جمله مظاهر الهي است كه بر سراسر هستي حكم ميراند: «الّذي خلق فسوّي والّذي قدّر فهدي»19 و «ربّنا الّذي اعطي كلّ شييء خلقه ثمّ هدي»20 و البته هر موجودي به تناسب درجه كمال خود از نوعي خاص از هدايت بهره ميبرد. در حيوانات، غريزه قوي و تخلفناپذير وسيله هدايت است ولي در انسانها كه غريزه در ضعيفترين حد ممكن است وسيله هدايتي و كنترلي ديگري لازم است كه آن وحي21 ميباشد و خداوند به وسيله انبياء اين رهنمودها را در اختيار بشر قرار ميدهد.
2 ـ ناتواني در شناخت:
تاريخ بشري شاهد بروز عقايد و مكتبهاي فراواني است كه ميخواهند طبيعت انسان را مطابق شرايط ذهني خود تفسير كنند و زندگي تكاملي او را تعليم دهند. عقايدي كه محصول فكر و موضعگيريهاي خاص بنيانگزاران آنها بوده و هيچ يك توانايي شناخت طبيعت واقعي انسان و جادهاي را كه براي رسيدن به تكامل بايد روي آن حركت كند دارا نيستند. لذا اهم در شناخت طبيعت انسان و هم در تعيين جادهاي كه براي وصول به مقصد بايد بپيمايد، دچار افراط و تفريط شدهاند،22 اما دين اين توانايي را دارد.
3 ـ غريزه استخدام:
وجود سر تا پا احتياج انسان نشان ميدهد كه او در همه شؤون زندگي خود اجتماعي است. چون ميدانيم كه او همه چيز را براي خود ميخواهد و در راستاي آن مخلوقات جهان را به استخدام درميآورد. او حتي اين غريزه فطري (استخدام) را در مورد هم نوعانش هم به كار ميبرد.
اما چون ديگران حاضر نيستند منافع خود را رايگان به او بدهند، ناچار مقداري از منافع خود را به آنها ميدهد. تا نياز خود را از آنان تامين كند و به اين صورت مدنيت و تعاون بين انسانها برقرار ميشود. طبيعي است چون اين همكاري و چشم پوشي از منافع در سايه ناچاري صورت گرفته است، منِ انساني در پي فرصتي است كه زنجيرهاي تعاون را از هم بگسلد و همه چيز را از آن خود كند و تاريخ آكنده است از نمونههاي بدوي و مدرن چنين اقداماتي.23 حاصل اين كه:
1. انسان نميتواند در قانونگذاري خود خلاف غريزه و شعور خود (من خواهي) عمل كند.
2. امكان ندارد شعور غريزي كه خود عامل اختلاف، فساد و فزونخواهي است موجب اصلاح شود.
3. راه پايان دادن به اختلافات، هدايت و كنترل از سوي نيرويي است كه ذينفع نباشد كه همان خداست و از طريق وحي عمل ميكند.
4 ـ ناكارآمدي قوانين بشري براي اصلاح صفات دروني:
علامه طباطبايي در اين باره مينويسد: «به طور كلي در ميان بشر سه نوع روش اجتماعي بيشتر نبوده و نيست:
الف) روش استبداد كه مقدرات مردم را به دست اراده گزافي ميدهد و هر چه دلخواه او بود بر مردم تحميل ميشود.
ب) روش حكومت اجتماعي: اداره امور مردم به دست قانون گذارده ميشود و يك فرد يا هيئت مسؤول اجرا ميشود.
ج) روش ديني: اراده تشريعي خداوند در مردم به دست همه مردم حكومت كرده و اصل توحيد و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعي را تضمين ميكند.
در دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردم هستند و كاري به اعتقاد و اخلاق ندارند، لذا انسان در ماوراي مواد قانوني، يعني اعتقاد و اخلاق آزاد است. چون ماوراي قانون اجتماعي، ضامن اجرا ندارد. تنها روشي كه ميتواند صفات دروني انسان و اعتقاد را ضمانت و اصلاح كند روش ديني است كه به هر سه جهت اعتقاد، اخلاق و اعمال رسيدگي ميكند. پس رافع حقيقي اختلافات اجتماعي تنها روش ديني است كه از مجراي وحي صورت ميگيرد.»24
* ب) دلايل تعدد پيامبران
1 ـ پيامبران تشريعي: اين دسته از پيامبران كه دستورالعملهاي الهي را براي بشر آوردهاند و اولوالعزم ناميده ميشوند (نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ) صاحب نبوت تشريعياند و البته در كنار و به تبع آن، نبوت تبليغي نيز داشتند. همان گونه كه گفتيم نبوت تشريعي به خاطر نياز انسان به هدايت الهي است و در طول زمانها 5 بار تجديد شده است. نيازهاي بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم ميشود و دستورات اديان مختلف هم به تبع انواع نيازهاي بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم شده است. گروهي از دستورالعملها كه ثابت و مشترك بين دين هاست، در حقيقت برخاسته از فطرت است و گروهي ديگر از دستورالعملها مطابق نيازهاي مقطعي هر امت، براساس همين دستورالعملهاي مشترك است كه قرآن كريم اصرار دارد پيامبران را دعوت كننده به سوي يك دين واحد معرفي كند و ميفرمايد: «شرع لكم من الدّين ما وصّي به نوحا والّذي اوحينا اليك و ما وصّينا به ابراهيم و موسي و عيسي».25
در كنار اين اصرار، قرآن كريم اختلافها را نيز مطرح ميكند: «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجا».26
براي هر كدام (امت) يك راه ورود و يك طريقه مخصوص قرار داديم. بنابراين چون اصول فكري و عملي كه پيامبران به آن دعوت ميكردند يكي بود، اختلاف شرايع و مناهج و قوانين جزئي در ماهيت اين راه كه در منطق قرآن به آن اسلام گفته شده تاثيري ندارد.
2 ـ پيامبران تبليغي: همان گونه كه ميدانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت، پيامبران زيادي ظهور كردهاند كه مبلّغ شريعتهاي قبل بودند و وظيفه تعليمي، ارشادي و تبليغي داشتند و خود صاحب شريعت نبودند. دليل ظهور اين پيامبران نيز عبارت بود از تحريفهايي كه در طول زمان در دين صورت ميگرفت و يا احيانا به بوته فراموشي سپرده ميشد و پيامبران تبليغي به قصد احياي دين و شريعت به ميان آنان فرستاده ميشدند. اين پيامبران چنان زياد بودند كه در تاريخ ميخوانيم بنياسرائيل در يك شب دهها تن از آنان را كشتند و فردا بر سر كارهايشان حاضر شدند بي آن كه متأثر باشند. پس به طور خلاصه ميتوان گفت: دليل تعدد پيامبران تشريعي، ظهور نيازهاي جديد و دليل تعدد پيامبران تبليغي، تحريف، فراموشي و يا وارد شدن هر نوع آسيب اجتماعي، علمي و ... به شريعتهاي قبل بود.
* ج: ويژگيهاي اسلام (راز خاتميت)
مطالعه ويژگيهاي دين اسلام نشان ميدهد كه دلايل تعدد پيامبران تشريعي از بين رفته است و اين دين ميتواند پاسخگوي تمام نسلها باشد. اين ويژگيها عبارتند از:
1 ـ اسلام قانون كلي است نه برنامه
شهيد مطهري رحمهالله در اين باره مينويسد: «اجتماع بشري گاه آن چنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پا گير ميشود كه نيازمند به نيرويي است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت درآورد و گاه آن چنان هوس نوخواهي پيدا ميكند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش ميكند. بديهي است كه تندروي يا كندروي يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد. براي جامعه منحرفِ به راست، نيروي اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و به عكس. اين است كه دواي يك زمان و يك دوره و يك قوم براي زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلاي مزمني است و اين است راز اين كه رسالتها مختلف و احيانا به صورت ظاهر متضاد جلوه ميكند. ... و راز موقت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است ... رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاي ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه. قانون اساسي بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راسترو يا چپرو نيست.»27
به اين ترتيب اسلام طرحي جامع است كه همه طرحهاي جزئي (برنامهها) و تعليمات موقت كتب آسماني ديگر را دارد. لذا قرآن كريم خود را نگهبان و حافظ ساير كتب آسماني معرفي ميكند.28
به عبارت ديگر ميتوان رابطه اتصالي نبوتهاي تشريعي را اين گونه توضيح داد كه همه پيامبران، مقدمه ظهور نبوت جامع بودند، لذا وظيفه داشتند نويد اكمال و اتمام دين را در دوره خاتم بدهند. لذا رسول اكرم صلياللهعليهوآله ميفرمود: «آدم و من دونه تحت لوائي يوم القيامة.»29
به اين ترتيب مشخص ميشود كه جريان نبوت تشريعي در مسير خود مسير تكاملي داشته و آخرين حلقه آن، مرتفعترين قله آن نيز ميباشد.
در اين مرحله تمام دستورهاي الهي كشف شده و ديگر مرحلهاي كاملتر باقي نميماند كه كسي توان آوردن قانون جامعتري داشته باشد، لذا خداوند ميفرمايد: «و تمّت كلمة ربّك صدقا و عدلاً لامبدّل لكلماته و هو السّميع العليم.»30
2 ـ اسلام هماهنگ با تحول طبيعت است:
پيرامون اين روايت «حلال محمّد حلال الي يوم القيامة و حرام محمّد حرام الي يوم القيامة»31 اشكالاتي مطرح شده كه يكي از آنها مربوط به قانون تغيير و تحول دائمي طبيعت است و اين كه ممكن نيست هيچ حلال و حرامي هم ثابت بماند، لذا قانون اسلام هم قابل تبديل و تغيير است.
شهيد مطهري رحمهالله در پاسخ اين اشكال معتقد است: «آن چيزي كه همواره در تغيير و تحول است ماده و تركيبات مادي جهان است، اما قوانين و نظامات، خواه نظامات طبيعي و يا نظامات اجتماعي منطبق بر نواميس طبيعي، مشمول اين قانون نميباشد ... گياهان و جانوران زاده ميشوند و ميزيند و ميميرند اما قوانين زيستشناسي همچنان زنده است.
همچنين است حال انسانها و قانون زندگي آنها. انسانها از آن جمله شخص پيامبر ميميرد ولي قانون آسماني او زنده است.
گر بميري تو نميرد اين سبق مصطفي را وعده داد الطاف حق
در طبيعت پديدهها متغيرند، نه قانونها. اسلام قانون است نه پديده. اسلام آن وقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد اما اگر چنانچه خود مدعي است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگي داشته باشد، چرا بميرد؟ ...»32
3 ـ اسلام مخالف نوخواهي نيست:
گروهي عقيده دارند كه مقررات اجتماعي براساس نيازمنديهاي اجتماعي وضع ميشود و نيازمنديها كه مبناي مقررات هستند، به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن متغيرند. نيازمنديهاي هر عصر با عصر ديگر متفاوت است، پس چگونه امكان دارد قوانين ثابتي را براي همه اعصار تجويز كرد؟
در پاسخ به اين ديدگاه بايد به هر يك از عناصر سه گانه آن (جبر تاريخ، مقتضيات جديد و نيازمنديهاي جديد) پاسخ داد.
1. جبر تاريخ: در اين كه سرگذشت بشر مانند همه حوادث جهان قانون لايتغيري دارد و عوامل تاريخي مانند همه عوامل ديگر تأثيرات قطعي و ضروري دارند سخني نيست. قرآن كريم نيز با زبان مخصوص خود، تحت عنوان سنّة اللّه آن را تأييد ميكند. ولي سخن در شكل تأثير اين عوامل است كه آيا تأثير جبري عوامل تاريخ به اين شكل است كه همه چيز موقت و محدود و محكوم به زوال است يا به شكل ديگر ميباشد؟ بديهي است كه بستگي به نوع عامل دارد. اگر عوامل گرداننده تاريخ ثابت و پايدار باشند، نتيجه تأثير جبري آنها به اين شكل خواهد بود ... كه جرياني را ادامه دهد و اگر برعكس ناپايدار باشند نتايج آنها نيز ناپايدار خواهد بود. يكي از عوامل تاريخي عامل مذهبي است. در نهاد بشر گرايش به پرستش ـ به هر شكل و به هر صورت ـ وجود داشته است. پس اين كه جبر تاريخ را مساوي با موقت و محدوديت گرفته و دليلي براي ناپايداري هر قانون و قاعدهاي بگيريم، اشتباه محض است.
در طبيعت پديدهها متغيرند، نه قانونها. اسلام قانون است نه پديده. اسلام آن وقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد اما اگر چنانچه خود مدعي است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگي داشته باشد، چرا بميرد؟ ...»
جبر تاريخ، آن جا ناپايداري را نتيجه ميدهد كه عامل مورد نظر مانند عامل توليد اقتصادي ناپايدار باشد و عامل ديگر جاي آن را بگيرد.
حقيقت اين است كه فرضيه مساوي بودن جبر تاريخ با ناپايداري همه شؤون زندگي انسان، مولود فرضيه يك بعدي بودن انسان است. از نظر اين گروه، عامل اصلي تاريخ در هر عصري اقتصاد است و جنبههاي ديگر را نيز اين عامل تعيين ميكند.
2. نيازمنديها: در اين باره نيز بايد گفت: اوّلا نيازمنديها بر دو گونه اولي و ثانوي هستند.
نيازمنديهاي اولي از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر سرچشمه ميگيرد و تا ابد اين نيازمنديها هستند. اعم از نيازمنديهاي جسمي، روحي يا اجتماعي مانند نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، همسر، علم، زيبايي، معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت و ... اما نيازمنديهاي ثانوني كه ناشي از نيازمنديهاي اولي است، مانند نياز به انواع وسايل زندگي، در هر عصر و زماني متفاوت است. پس تغيير و تحولها مربوط به نيازمنديهاي ثانوي است و نيازمنديهاي اولي و حتي برخي از نيازمنديهاي ثانوي مانند زندگي اجتماعي ثابت و غير قابل تغيير است.
ثانيا: با تغيير نيازمنديها، قوانين و قواعد اساسي زندگي تغيير نميكند. توضيح اين كه: درست است كه توسعه عوامل تمدن، نيازمنديهايي را ايجاد ميكند، ولي اين توسعه لازم نميكند كه حتما قوانين حقوقي و جزايي و مدني مربوط به داد و ستدها، وكالتها و ... ـ اگر مبتني بر حقوق فطري واقعي و عدالت باشند ـ عوض شوند، چه رسد به قوانين مربوط به رابطه انسان با خدا يا با طبيعت. بايد توجه كرد كه قانون راه عادلانه تامين نيازمندي را معين ميكند و تغيير وسايل مورد نياز سبب نميشود كه راه تحصيل و استفاده و مبادله عادلانه عوض شود، مگر اين كه فرض كنيم همان طور كه اسباب و وسايل و ابزارها متكامل ميشوند، مفاهيم حق، عدالت و اخلاق هم تغيير ميكنند و به عبارت ديگر فرض كنيم حق و عدالت و اخلاق يك سلسله مفاهيم نسبي هستند، يك چيز در يك زمان حق و عدالت و اخلاق و در زمان ديگر ضد حق و عدالت و اخلاق است. اما بايد گفت آنچه در باب اخلاق، عدالت و حق متغير است، شكل اجرايي و مظهر عملي آن هاست نه حقيقت و ماهيتشان. و خلاصه اين كه: تناقض ميان قانون و احتياجات نو به نو، زماني پيدا ميشود كه قانون به جاي مشخص كردن خط سير، به تثبيت شكل زندگي بپردازد. مثلاً وسايل و ابزار خاصي را كه وابستگي تام به درجه فرهنگ دارد بخواهد براي هميشه تثبيت كند. پس قانون هر چه كلي باشد و توجه خود را به روابط ميان اشياء يا افراد (به جاي شكلهاي ظاهري) معطوف سازد بقاي بيشتري خواهد داشت.
3. مقتضيات زمان: برخي عقيده دارند وابستگي بشر به يك سلسله احتياجات مادي و معنوي و تغيير دائمي عوامل رفعكننده اين احتياجات و كاملتر شدن دائمي آنها كه به نوبه خود يك سلسله احتياجات جديد نيز به وجود ميآورند، سبب ميشود كه مقتضيات محيط و اجتماع و زندگي در هر عصر و زماني تغيير كند و انسان الزاما خود را با مقتضيات جديد تطبيق دهد حال آن كه ثابت بودن دين مقاومت در برابر اين الزامات است.
در پاسخ به اين ديدگاه بايد گفت: همه پديدههاي نو كه رخ ميدهند از نوع افكار بهتر و عوامل كاملتر براي تداوم زندگي سعادتمندانه نيستند.
لذا وظيفه انسان تنها انطباق و پيروي از زمان و مقتضيات آن (افكار، عادات) نيست، بلكه انسان وظيفه كنترل و اصلاح زمان و مقتضيات را هم بر عهده دارد. براساس اين ديدگاه ديگر فلسفههايي مثل «دنياي امروز نميپسندد»، «مد روز نيست» و ... رنگ ميبازد.
اسلام با مقتضيات متغير مثبت زمان هيچ تصادفي ندارد و با پيشروي به سوي زندگي بهتر موافق و با پسروي مخالف است و نميتوان مخالفت با پسروي را عيب و نقص دانست. با اين سه مقدمه مشخص ميشود كه صرف تغيير نيازمنديهاي بشر متضاد با جاودانه بودن دين و نياز به دين جديد نخواهد بود و اسلام مخالف نوخواهي نيست.
4 ـ موافقت با فطرت موجب انعطاف دين است.
طبيعي است كه يك قانون براي احاطه بر تمام صور متغير زندگي و ارائه راهحل براي هر نوع مشكلي، بايد نوعي انعطاف و تحرك داشته باشد و از خشك و جامد بودن بر كنار باشد. دين اسلام كه اصل «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة» را به عنوان ركن ضروري خود ميداند به يك دليل توان و ظرفيت چنين انعطافي را مييابد و آن در سايه وابستگي كامل اسلام به طبيعت انسان (فطرت) و اجتماع اوست. لذا چون فطرت و طبيعت ماندني است، قوانين اسلام نيز ماندگار خواهد بود. اتكاي اسلام به فطرت را از اين راهها ميتوان متوجه شد:
1. دخالت عقل در حريم دين: از آن جا كه مقررات اسلامي با واقعيت زندگي سر و كار دارد و اسلام براي تعليمات خود رمزهاي مجهول قائل نشده، لذا به عقل جايگاه ويژهاي داده و آن را جزء منابع خود ميداند و فقها در اين باره قاعدهاي به نام «قاعده ملازمه» دارند كه:
كلّ ما حكم به العقل حكم به الشّرع و كلّما حكم به الشّرع حكم به العقل.
2. جامعيت اسلام: در توضيح اين اصل بايد به آيهاي از سوره بقره توجه كرد: «و كذلك جلعناكم امّة وسطا لتكونوا شهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيدا»؛33 «اين چنين شما را جماعت معتدل قرار داديم تا حجت بر مردم ديگر باشيد و پيغمبر حجت بر شما باشد.»
همان گونه كه گفتيم اسلام قانون است و برنامه براي يك وضعيت ويژه (مثلاً بازگرداندن از افراط به سوي تعادل) نيست، بلكه همه صور ممكن خروج از تعادل را در خود دارد. لذا يك جانبه بودن يك قانون و مكتب دليل منسوخ شدن آن است. و چون عوامل موثر بر زندگي انسان فراوان است چشم پوشي از هر يك، عامل عدم تعادل خواهد بود. پس مهمترين ركن جاويد ماندن، توجه همه جانبه مادي، روحي، فردي و اجتماعي است. جامعيتي كه اسلام به دليل قانون كلي بودن دارد، به خلاف دينهاي ديگر كه تنها برنامهاند و مخصوص يك جنبه و موقعيت.
3. رابطه علّي و معلولي احكام دين با مصالح و مفاسد واقعي
در اسلام اعلام شده است كه احكام تابع مصالح و مفاسد واقعي است و البته اين مصالح و مفاسد در يك درجه نيستند.
اسلام اجازه داده كه علماي امت درجه اهميت مصلحتها را با توجه به راهنمايي اسلام بسنجند و امر پر اهميت را ترجيح دهند. لذا رسول خدا صلياللهعليهوآله ميفرمود: «اذا اجتمعت حرمتان، طرحت الصغري للكبري.» در اين باب ميتوان به مسأله تشريح بدن ميت مسلمان در عصر حاضر اشاره كرد.
5 ـ چارهجويي براي نيازهاي متغيّر:
گفتيم كه تفاوت اديان در پاسخدهي به نيازهاي متغير است و گرنه در نيازهاي ثابت همه يك جواب دارند، هر چند شيوهها متفاوت باشد. در پاسخدهي به نيازهاي متغير نيز هر دين، طبق شرايط ويژهاي كه در آن قرار داشت برنامهاي اجرايي ارائه ميكرد و لذا با گذشت آن شرايط و زمان، برنامه مذكور نيز از بين ميرفت و نياز به پيامبر و دين جديد ميشد. تفاوت واقعي اسلام با ديگر اديان در همين جا نهفته است كه اسلام براي نيازهاي متغير، وضعيت ديگري را در نظر گرفته است به اين گونه كه اين اوضاع متغير در هر عصر را با اصول ثابت و لايتغير خود مربوط ساخته است به گونهاي كه در هر عصر و موقعيتي، آن اصول ثابت ميتوانند قانون فرعي خاص و متناسبي توليد نمايند.
شهيد مطهري رحمهالله براي اين ويژگي چنين مثالي طرح ميكند:
«دانشمندان اسلامي به ثبوت رساندهاند كه وجوب تحصيل دانش از نظر اسلام در دو مورد است يكي در موردي كه تحصيل ايمان به دانش بستگي دارد و ديگر در مواردي است كه انجام يك وظيفه به آن وابسته است. در مورد دوم ميگويند: وجوب طلب دانش «تهيّوي» است يعني براي اين است كه انسان را براي عمل به وظيفه آماده كند. اين جاست كه تحصيل علوم از نظر وجوب و عدم وجوب به حسب مقتضيات زمان متفاوت ميشود. در برخي از زمانها انجام تكاليف اسلامي حتي تكاليف اجتماعي از قبيل تجارت، صنعت، سياست و غيره نياز چنداني به تحصيل دانش ندارد و تجربيات عادي كافي است. ولي در زمان ديگر مانند زمان ما انجام اين وظايف آن چنان پيچيده و دشوار است كه سالها درس و تخصص لازم است تا انجام تكاليف اجتماعي اسلامي (واجبهاي كفايي) امكانپذير گردد. از اين رو تحصيل علوم سياسي و اقتصادي و فني و غيره كه در عصري واجب نبود، در عصر ديگر واجب ميشود. چرا؟ چون اجرا و عملي ساختن اصل لزوم حفظ حيثيت و عزت و استقلال جامعه اسلامي كه يك اصل ثابت و دائم است در شرايط اين زمان جز با تحصيل و تكميل دانش حاصل نميشود.»34
براساس اين نگرش و تحليل، پوچي ادعاي كساني كه با آب و تاب مطالب زير را اعلام ميكنند معلوم ميشود.
«اسلام هزار و چهارصد سال پيش در مورد مفاهيم اجتماعي امروز نظر ندارد.»
(هفته نامه آبان، مهر 77، عليرضا دستافشان.)
«دين در تمام زمينههاي اقتصاد، حكومت، تجارت، قانون، اخلاق، ارزشها، اعتقادات و غيره احكامي حداقل دارد و اكثر را به عقل بشري واگذار نموده است.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، عبدالكريم سروش.)
«اكمال دين كه در قرآن آمده به اين معناست كه دين به وظيفه خود كه بيان حداقل است كاملاً عمل كرده است نه اين كه آنچه در زمينههاي فقهي، سياسي، اجتماعي و غيره انسان محتاج به آن است بيان كرده باشد.»(همان، مرداد 78.)
«دين براي ساختن آخرت است.»
(همان، جهان اسلام، مهر 77.)
«براي عناوين جديد بشري همچون تحزب و غيره نميتوان مباني فقهي و يا كلامي درست كرد.»
(روزنامه ايران، دي 77، محمد مجتهد شبستري.)
«حكومت ديني قدرت اداره دنياي مردم را ندارد.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، اكبر گنجي)
«مفاهيم جديد سياسي و اجتماعي و حكومتي اصلاً در فقه ما سابقه ندارد تا ما بخواهيم از آنها مجوز بگيريم. حكومت، عدالت و آزادي زمان پيامبر با زمان ما متفاوت است. بنابراين نميتوان الگويي از آن براي امروز يافت.»
(ماهنامه كيان، بهمن 77، محمد مجتهد شبستري)
«اسلام هيچ حكمي در باب سياسات نسبت به مسائل عصر ما ندارد و بسياري از فتاواي فقها در اين زمينه توجيه عقلايي ندارد.»(كيان، فروردين 78، همان)
«فلسفه و علم جديد منابع مستقل معرفت و استخراج احكام اجتماعياند و تابع دين نيستند.»
(روزنامه نشاط، ارديبهشت 78، همان)
«دين امري فردي و در رابطه فرد با خداست.»
(روزنامه صبح امروز، ارديبهشت 78، حاتم قادري)
«دين هيچ ارتباطي به امور اجتماعي و سياسي و حكومتي ندارد.»
(صبح امروز، خرداد 78، عبدالكريم سروش)
«حقيقت ثابت نداريم، حتي در دست انبياء و معصومين هم حقيقت ثابتي نبوده كه بتوانند آن را براي همه از منه و امكنه ديكته كنند.»
(هفتهنامه توانا، شهريور 77، مقصود فراستخواه)
«وحي براي نسلهاي بعد از زمان خود قابل فهم نيست.»
(هفتهنامه آبان، دي 77، احمد نراقي)
و صدها مورد ديگر ...
پاورقيها:
* ـ فرهنگ سخنان امام حسين عليهالسلام ، محمد دشتي.
11 ـ بحار الانوار، ج 6، ص 166 و صحيح مسلم، ج 3، ص 7.
17 ـ مجمع البيان، ذيل آيه 40، سوره احزاب، به نقل از صحيح بخاري و مسلم.
13. همان، خطبه 71، ص 130.
18 ـ مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 153.
14. همان، خطبه 90، ص 194.
10 ـ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 163؛ بحارالانوار، ج 22، ص 531 و وسايل الشيعه، ج 18، ص 555.
12 ـ نهج البلاغه، خطبه اول، زماني، ص 22.
16 ـ همان، خطبه 172، ص 419.
1 ـ بحارالانوار، ج 78، ص 126، حديث 7؛ جامع الاخبار، ص 359، حديث 1001.
19 ـ اعلي/ 2 و 3.
15. همان، خطبه 132، ص 308.
25 ـ شوري/ 13 و آيات 67 آل عمران و 132 بقره را بنگريد.
26 ـ مائده/ 48.
27 ـ مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 163.
21 ـ وحي تشريعي منظور است.
29 ـ سفينة البحار، ماده لوي.
23 ـ مجموعه رسائل، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ص 23.
22 ـ اسلام دين جاوداني، ص 45.
24 ـ همان، ص 32.
20 ـ طه/ 50.
28 ـ و انزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه. مائده/ 48.
2 ـ جعفريات، ص 77؛ تحف العقول، ص 173؛ خصال، ج 1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 100، ص 23، حديث 5.
3 ـ تحفالعقول، ص 175؛ بحارالانوار، ج 78، ص117، حديث 5 و أعيان الشيعه، ج 1، ص 620.
33 ـ بقره/143.
30 ـ انعام/ 115.
34 ـ اين بخش از مقاله برگرفته از مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 178 تا 194 است.
32 ـ مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 177.
31 ـ كافي، ج 1، ص 57؛ بحارالانوار، ج 2، ص 260.
4 ـ احزاب / 40.
5 ـ احزاب / 40 در مورد فرزند خواندگي زيد بن حارثه است.
6 ـ نمونه اين نوع استفاده سوره يس، آيه 65 است.
7 ـ مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 156.
8 ـ بحارالانوار، ج 37، ص 254 تا 289؛ صحيح بخاري، ج 3، ص 58؛ مستدرك حاكم، ص 6 3، ص 109؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1 ص 331 و ج 2، ص 369 و 437 و... .
9 ـ وسايل الشيعه، ج 1، ص 15؛ خصال، ج 2، ص 487.
از بانك مقالات