0

نگاهي به كتاب غيبت نعماني آگاهي از معارف ناب ائمّه معصومين (عليهم السلام) تنها با دست‌يابي به روايت‌

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

نگاهي به كتاب غيبت نعماني آگاهي از معارف ناب ائمّه معصومين (عليهم السلام) تنها با دست‌يابي به روايت‌




نگاهي به كتاب غيبت نعماني آگاهي از معارف ناب ائمّه معصومين (عليهم السلام) تنها با دست‌يابي به روايت‌هاي صحيح و معتبر امكان‌پذير است كه آن نيز به شناسايي منابع معتبر و موثق بستگي دارد. از اين رو، شايسته است، پيش از پرداختن به مباحث مهدويت و بررسي حديث‌هاي موجود در اين باره، منابع موجود در اين زمينه را بشناسيم. در نخستين گام، به كتاب غيبت نعماني كه يكي از منابع كهن و بسيار معتبر در زمينه مهدويت و امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است، مي‌پردازيم.
در آغاز اين بحث، درباره شخصيت نگارنده كتاب، سخن مي‌گوييم. سپس انگيزه وي از نگارش كتاب و سرفصل‌هاي آن را مي‌آوريم. در ادامه، ثقه بودن سه تن از مشايخ او را از نظر علم رجال بررسي مي‌كنيم.
در پايان نيز به بررسي شخصيتِ رشته پيوند ما با كتاب؛ يعني «ابوالحسين محمّد بن علي شجاعي» و دلايل معتبر بودن كتاب و صحت انتساب آن به نعماني خواهيم پرداخت.

1. شخصيت نگارنده

وي محمّد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب معروف به ابن ابي زينب است. در علم رجال، چند تن به «كاتب» شهرت يافته‌اند، كه وي، يكي از آنهاست. او، كاتبِ محدّث بزرگ؛ شيخ كليني بوده و بخش عمده‌اي از كافي را به نگارش درآورده است. وي اهل منطقه نعمانيه عراق بين واسط و بغداد و عراقي اصل بوده و در سال 360 هـ.ق بدرود حيات گفته است.


نجاشي درباره او مي‌نويسد: شيخ من اصحابنا، عظيم‌القدر، شريف‌المنزلة، صحيح‌العقيدة يعني هيچ گونه انحرافي در عقيده‌اش نيست و شيعه دوازده امامي است.


آقابزرگ تهراني در كتاب الذريعة ، پس از ستودن نعماني مي‌نگارد: كتاب‌الغيبه للحجّة، للشيخ ابي عبدلله الكاتب النعماني المعروف بابن ابي زينب تلميذ ثقة‌الاسلام «الكليني» يظهر من بعض المواضع أنّ الكتاب كان موسوماً «او معروفاً» بِـ«ملاء العَيْبة في طول الغَيْبة.»


از گفته آقابزرگ تهراني چنين برمي‌آيد كه نعماني دست‌پروده كليني است و شهرت اين كتاب به نام غيبت و وضع آن نيز تعينّي است نه تعييني؛ زيرا نام تعييني آن «ملاء العيبة في طول‌الغيبة» است.


نعماني، نگاشته‌هاي ديگري نيز مانند الفرائض، كتاب الرد علي الاسماعيليه، التفسير و التسلي دارد كه همه آن‌ها جز همين كتاب غيبت از بين رفته‌اند.


علاّمه حُرّ عامِلي مي‌گويد: بخشي از تفسير نعماني را ديده است. شايد بخش مورد نظر حرّ عاملي، همان روايت‌هايي است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده و مقدمه تفسير خويش را به نام «محكم و متشابه» قرار داده است. البته بايد دانست كه برخي از نويسندگان، «تفسير محكم و متشابه» را به سيّد مرتضي نسبت مي‌دهند.


نعماني براي دست‌يابي به منابع ناب حديث، سفرهاي فراواني به مناطق گوناگون داشته از جمله، به شيراز، بغداد، اردن و حلب سفر كرده است. سفر او به حلب، پربار بود، زيرا در آن‌جا توانست كتاب «غيبت» خود را منتشر سازد.


2. دليل نگارش

نگارنده گفته است: با ديدن پراكندگي فكري شيعيان و ترديد برخي از آنان در مسأله غيبت امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به گردآوري روايت‌هاي ائمه معصومين (عليهم السلام) درباره غيبت همّت گماشته است. او با استناد به سخن امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: «من دخل في هذا الدين بالرجال أخرجه الرجال كما أدخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السُنّة، زالت الجبال قبل أن يزول» ناآگاهي از روايت را دليل پراكندگي فكري مردم مي‌داند. البته او اذعان دارد كه گردآوري همه سخنان ائمه معصومين (عليهم السلام) درباره غيبت به مجموعه‌اي فراتر از اين كتاب نياز دارد.


3. محتويات كتاب

كتاب غيبت نعماني از 26 باب به شرح زير تشكيل شده است:


1. در نگه‌داري راز و اسرار خاندان محمد (عليهم السلام) از نااهلان. 2. اخبار تمسّك به حبل‌الله. 3. بحث امامت. 4. ائمه دوازده‌گانه، از ديدگاه قرآن و تورات و انجيل و رواياتي كه از طريق سنّي و شيعه رسيده است. 5. در مورد كساني كه مدّعي امامت شوند و برداشتن پرچم قيام و امامت، قبل از قيام قائم. 6. احاديثي پيرامون امامت از طريق اهل سنّت. 7. در مورد كساني كه درباره ائمه ترديد كنند. 8. لزوم حجّت، در زمين. 9. اگر دو تن روي زمين باشند، يكي از آنان امام است. 10. آنچه در مورد غيبت، از تمام ائمه (عليه السلام) رسيده است. 11. تحمّل دشواري‌ها و انتظار فرج. 12. سختي‌ها و ناملايمات شيعه در دوران غيبت. 13. ويژگي‌هاي حضرت. 14. نشانه‌هاي پيش از ظهور. 15. اوضاع نابسامان جامعه، قبل از ظهور. 16. نهي از تعيينِ وقتِ ظهور. 17. سختي‌ها و مشكلات حضرت از جانب نابخردان، به هنگام قيام. 18. جُنبش سفياني. 19. پرچم حضرت حجّت (عليه السلام)، پرچم رسول خداست. 20. سپاهيان غيب. 21. اوضاع شيعيان به هنگام ظهور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف). 22. رسالت جديد 23. سن حضرت به هنگام امامت و مدت امامت وي. 24. رواياتي درباره اسماعيل، فرزند امام صادق (عليه السلام). 25. هر كس، امام خود را شناخت، تقديم و تأخير ظهور، به او زياني نخواهد داشت. 26. مدت حكومتِ حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) پس از قيام.


4 ـ اساتيد نعماني

نعماني در اين كتاب، از هفده تن از اساتيد خود، نقلِ روايت كرده كه عبارتند از: ابن عقدة، ابن هوذة، ابوعلي كوفي، باوري، ارزني، عبدالعزيز موصلي، ابوالحارث طبراني، عبدالواحد موصلي، بندنيجي، علي بن الحسين ، ابن جمهور قمي، حِميَري، محمّد بن عبدالله طبراني ، ابن علاّن دهني، اسكافي ، كليني و موسي بن محمّد قمي.


از ميان اين هفده نفر به جز چند تن مانند كليني و ابن عقدة، ديگران براي ما ناشناخته‌اند و از آن‌جا كه پرداختن به پيشينه هر يك از اين هفده نفر و جايگاه آنان در كتاب‌هاي رجالي شيعه و سنّي در اين مجال اندك ممكن نيست، تنها به چند تن از آنان اشاره خواهيم كرد.


نكته

به فرض، اگر توثيقي براي اين هفده نفر، يافت نشود، آيا اصلي وجود دارد كه براساس آن، اساتيد ثقات را ثقه بدانيم؟ يعني اكنون كه در ثقه بودن نعماني، بحثي نيست، بنابراين، افرادي كه وي از آن‌ها حديث، نقل كرده نيز بايد ثقه باشند. در پاسخ بايد گفت: چنين اصلي وجود ندارد. به عبارت ديگر، شيخوخة و استاد اجازه ثقات بودن، دليل بر ثقه بودنِ فرد نيست و به وسيله وثاقت مستجيز، (كسي كه اجازه روايت گرفته) نمي‌توانيم وثاقت مجيز را احراز كنيم. البته از ديدگاه مرحوم مامقاني، دليل بر حَسَن بودن آن شخص مي‌شود. امّا از ديدگاه برخي معاصران، فراواني روايت ثقه از شخصي، دليل بر وثاقت آن شخص است. براي مثال، كليني از سهل بن زياد، روايات بسياري نقل مي‌كند، برخي تا دو هزار مورد گفته‌اند و امكان ندارد كليني در دو هزار مورد، از فردي ضعيف، حديث نقل كند. اكنون اگر نتوانسته باشيم توثيقي براي آنان بيابيم، مي‌توانيم اين اصل را با اين هفده تن، هم‌آهنگ سازيم.


1. ابن هوذة

نخستين فرد مورد بحث از شمار اساتيد نعماني، «احمد بن نصر بن هوذة ابوسليمان باهلي» است كه ايشان را احمد بن نصر و يا ابن نصير ناميده‌اند.


آيت‌الله خويي مي‌گويد: احمد بن نصر، همان احمد بن هوذة است. اين نكته براي ما سودمند است، زيرا امكان دارد «احمد بن نصر» توثيق نداشته باشد؛ ولي «احمد بن هوذة» توثيق شده باشد، كه در اين صورت مشكل ما حل خواهد شد.


آيت‌الله خويي در ادامه مي‌گويد: نام برده، هشتاد و هفت مورد در سند احاديث، (كتب اربعه) واقع شده است؛ امّا از وثاقت وي سخني نمي‌گويد.


مامقاني نيز درباره او از شيخ طوسي نقل مي‌كند كه وي در سال 331 هـ.ق از تَلِّعُكْبُري حديث نقل كرده و تلعكبري، استاد اجازه اوست و در 8 ذي حجه 332 هـ.ق نزديك پل نهروان درگذشته و نام او در كتاب رجال شيخ طوسي نيز آمده است.


روش رجال شيخ طوسي، اين گونه است كه نام همه اصحاب و معاصران ائمه معصومين (عليهم السلام) را به لحاظ معاصر بودن بيان مي‌كند؛ ولي در اين مورد كه اين افراد ثقه‌اند يا خير، هيچ گونه تضميني نمي‌دهد.


مامقاني مي‌گويد: من بيش از اين، چيزي نيافتم؛ ولي از همين مطلب برمي‌آيد كه وي از علماي اماميه است، زيرا شيخ طوسي در رجال خويش، نام او را آورده؛ امّا از مذهب وي، سخني به ميان نياورده است و اگر انحرافي داشت ـ براي نمونه، اگر زيدي بود ـ شيخ طوسي اين مشكل را مطرح مي‌كرد. از سويي، چون اين شخص، استاد اجازه شماري از موثّقان است، همين ويژگي سبب حسَن بودن وي مي‌شود.


همان گونه كه مي‌دانيد روايت حَسَن، روايتي است كه راوي آن، امامي مذهب است؛ ولي توثيق نشده است. براي مثال مي‌گويند: «حسنه علي بن ابراهيم عن ابيه» يعني اين روايت از ابراهيم بن هاشم است. چون پدر، امامي بوده و توثيقي ندارد، در اين‌جا مي‌گويند: روايت حَسَن است، البته بايد گفت: بعضي افراد، فراتر از توثيق‌اند و اگر ـ براي مثال ـ توثيق نشده‌اند، به دليل بزرگي مقامشان بوده است مانند: حضرت زينب (عليها السلام)، ابوالفضل العباس (عليه السلام)، حضرت معصومه (عليها السلام)، حضرت عبدالعظيم (عليه السلام) . هر چند توثيق نيز دارند.


استادمان، آيت‌الله اشتهاردي به نقل از آيت‌الله سيد احمد خوانساري مي‌گويد: وي در درس خود گفته بود: اگر بعضي‌ها توثيق نشده‌اند، براي اين نيست كه مجهول‌الحال‌اند، بلكه فراتر از توثيق‌اند و ابراهيم بن هاشم از اين قبيل است.


ميرداماد در «الرواشح» (راشحه 33) درباره استاد اجازه، چند حالت اجازه را نقل مي‌كند كه ما به دو صورت آن اشاره مي‌كنيم. براي مثال، گاهي آقاي زيد كه به من اجازه روايت داده، اجازه روايت كتاب خودش را داده است. در اين صورت، نقل شخصي حتي مثل نعماني از او، سبب وثاقتش نمي‌شود و بايد وثاقت او براي ما محرز گردد؛


ولي گاهي اين شخص، اجازه روايت از كتاب معروفي مانند كافي را مي‌دهد. در اين صورت نيز، وثاقتش احراز نمي‌شود يعني استجاره شخصي ثقه از او، دليل بر وثاقت اجازه دهنده نمي‌شود چون انتساب كتاب معلوم است و مي‌توانيم آن او روايت نقل كنيم. و هدف از استجازه اتصال سند تا معصوم، و صحت تعبير به «حدثنا» است.


در سلسله سند قرار گرفتن راوي، براي تشريفات است. و آقاي نمازي در «مستدركات رجال‌الحديث» به اين مطلب اشاره كرده است. وي، همه افرادي را كه در سلسله احاديث وجود داشته‌اند و ديگران آن‌ها را نياورده‌اند، گردآوري كرده است. اگر ديگران نيز بيان كرده‌اند، ايشان مطالب بيشتري درباره آن شخص عنوان مي‌كند. كساني را كه ديگران از «مِمّن لَم يُروَ عنهم» شمرده‌اند، ايشان با دليل و برهان، در شمار «مِمّن رُوي عنهم» مي‌آورد و يا معاصر بودن آنان را ثابت مي‌كند. بنابراين، اگر بخواهيم درباره راويان تحقيق كنيم، پيش از اين كه خود را به زحمت اندازيم و كتاب‌هاي متعددي را ببينيم، ابتدا بايد اين كتاب را ببينيم. در بيشتر موارد اين كتاب اگر گفته شده است: «لم يذكروه» يعني به خود زحمت ندهيد، زيرا در كتاب‌هاي ديگر، درباره آن فرد چيزي نيامده است. البته منظور وي سه كتاب معجم رجال الحديث و تنقيح المقال و جامع الرواة اردبيلي است .


2. ابوعلي كوفي

نام وي «احمد بن محمّد بن يعقوب بن عمّار ابوعلي كوفي» است. او به قرينه نزديك بودن سال وفاتش با نعماني و رواج داشتن نسبت دادن نام شخص به جدّش، ظاهراً همان احمد بن محمّد بن عمّار است كه نامش در كتاب «الفهرست» شيخ طوسي نيز آمده و ثقه و جليل‌القدر است.


نجاشي درباره او مي‌گويد: «ثقه جليل من اصحابنا» و شيخ طوسي در فهرست گفته است: «شيخ من اصحابنا، ثقة جليل، كثيرالحديث الاصول، صنّف كتباً منها كتاب اخبار آل النبي و فضائله و توفّي سنة 346.»


آقاي نمازي نيز مي‌نويسد: «ثقة بالاتفاق» وي، كوفي است. مناسب است بدانيد كه ـ ظاهراً ابن عدي در الكامل مي‌گويد: هر جا من گفتم فلاني كوفي است؛ يعني ضعيف است. اين مسأله به اين دليل بوده كه بيش‌تر مردم كوفه، شيعه بوده‌اند، چه به معناي شيعه دوازده‌امامي و چه به معناي دوست‌دار علي بن ابي‌طالب (عليه السلام). به هر حال، اين رويكرد ـ و اعتقادـ ضد ارزش شمرده مي‌شده است. همين گونه يكي از معاصران به نام «محمّد ابو زهو» در كتابش مي‌نويسد: دو چيز، از نشانه‌هاي ساختگي بودن حديث است: يكي: راوي آن، شيعه باشد. دوم: در فضيلت اهل‌بيت (عليهم السلام) وارد شده باشد.


3. ابن عقدة

احمد بن محمّد بن سعيد ابوالعباس كوفي معروف به ابن‌عقدة از اساتيد مهم نعماني است كه حديث فراواني از او نقل كرده است. درباره او به كتاب‌هاي اهل سنّت و شيعه، نظري خواهيم افكند.


نعماني در مقدّمه‌اش مي‌گويد: در وثاقت و اطلاع وي از حديث، جاي هيچ بحث و گفتگو وجود ندارد.


افرادي مانند آيت‌الله خويي در موضوعات، شهادت يك نفر را كافي مي‌داند، مگر اين كه معارض داشته باشد، چنان كه خواهيم ديد، توثيق ابن عقده هيچ معارضي ندارد. بنابراين، اگر او توثيق ديگري غير از توثيق نعماني را نداشته باشد، براي ما كفايت مي‌كند. با اين همه، ملاحظه خواهيد كرد كه افزون بر توثيق‌هاي وارده، تعريف و تمجيد فراواني نيز از وي شده است. البته منظور از نداشتن معارض، اهل سنّت نيستند؛ چون بيشتر كساني را كه اهل سنّت ضعيف مي‌دانند، به دليل عقايد آن‌ها است.


اساس اين مسأله را جوزجاني بنا نهاده است. وي در كتاب احوال‌الرجال هر كس را كه به علي بن ابي‌طالب (عليه السلام) گرايشي دارد، منحرف مي‌نامد، براي نمونه، «حريز بن عثمان» پس از نماز صبح و نماز عشاء، هفتاد مرتبه حضرت علي را لعن مي‌كرد . يكي از همراهانش نقل مي‌كند: از مصر تا مكه با وي همراه بودم. هرگاه سوار بر شتر مي‌شد و پياده مي‌گشت علي را لعن مي‌كرد و من هفت سال پشت سر او نماز خواندم و اين كارش ترك نشد .


عجلي درباره چنين فردي مي‌گويد: «ثقة إلاّ انه كان يحمل علي علي؛ يعني حضرتش را دشنام مي‌داد.» هم‌چنين درباره عمرسعد مي‌گويد: «ثقة الاّ إنّه قتل الحسين» به شهادت رساندن امام حسين و اهل بيت (عليهم السلام) براي آنان، هيچ اهميتي ندارد؛ ولي هنگامي به بعضي صحابه مي‌رسند، اگر كسي در مورد آن‌ها سخني بگويد، از اعتبار ساقط مي‌شود. براي مثال: ذهبي هنگامي به ابن‌عقده مي‌رسد، وي را به عرش مي‌برد، اما مي‌گويد: من از اين شخص، روايت نقل نمي‌كنم؛ چون زماني به مسجد بُراثا مي‌رفت و در مذمّت شيخين نقل حديث مي‌كرد. ملاحظه كنيد، كه برخي صحابه در اين‌جا، ملاك مدح يا مذمّت قرار مي‌گيرند. او مي‌گويد: ابن‌عقدة، ثقة است؛ يعني نه دروغگوست و نه بي‌دقت است؛ بلكه تنها مشكل وي مذمّت شيخين است. امّا هنگامي به «حريز بن عثمان» مي‌رسد، سه بار او را ثقه مي‌خواند.


«بشار عوّاد» با اين كه در شمار افراد كج فهم و متعصبان است، در حاشيه‌اي كه بر كتاب تهذيب الكمال دارد، از توثيق بعضي از جمله ذهبي، تعجب مي‌كند و مي‌گويد: «كيف يكون ثقة من كان يسّب علي ابن ابي‌طالب! ، كسي كه علي را دشنام مي‌دهد چگونه مي‌تواند راوي مورد اعتمادي باشد».


همين ذهبي درباره شيخ طوسي نيز مي‌گويد: «كان ذكّياً و ليس بزكي وي فردي هوشمند است؛ ولي انسان شايسته‌اي نيست». مشخص نيست آيا ذهبي، فحش نامه مي‌نويسد يا سير اعلام النبلاء؟ او هنگامي كه به شيخ مفيد مي‌رسد، مي‌گويد: «رئيس‌الروافض» است و دويست كتاب دارد كه من ـ الحمدلله ـ هيچ كدام را نديده‌ام.


از اين گذشته، در بررسي منابع شيعه، به ديدگاه شيخ طوسي درباره ابن‌عقده مي‌رسيم كه مي‌گويد: «جليل‌القدر، عظيم‌المنزلة، له تصانيف و ذكرناها في الفهرست.» اما مشكل او اين است كه «كان جارودياً»، او زيدي جارودي بوده است. «صنّف لهم و ذكر اصولهم» شيخ طوسي همه كتاب‌هايي را كه بزرگان ما نوشته بودند، فهرست كرده و گردآورده است. وي در ادامه مي‌گويد: از ابن عقدة، نقل شده كه گفته است: من 120 هزار حديث را با سند آن‌ها از حفظ هستم و سيصد هزار حديث ديگر در دسترس دارم كه آن‌ها را نقل خواهم كرد. تَلِّعُكْبُري از او نقل كرده است كه «اجاز لنا ابن الصلت عنه بجميع رواياته» يعني من به هر چه وي روايت كرده است دسترسي دارم.


ديدگاه اهل سنت

اكنون به بيان ديدگاه اهل سنّت درباره «ابن‌عُقده» مي‌پردازيم.


ذهبي در «سير اعلام‌النبلاء» مي‌گويد: «ابوالعباس الكوفي الحافظ». حافظ نزد اهل سنّت، رتبه‌اي است كه اگر به كسي اطلاق شود حداقل، متن و سند صدهزار حديث را از حفظ دارد. بعد مي‌گويد: «احداعلام الحديث، نادرة‌الزمان و صاحب‌التصانيف». امّا در پايان، اين گونه طعنه‌آميز سخن مي‌گويد: «علي ضعف فيه» وي در سال 249 هـ.ق به دنيا آمد و پس از سال 260 در پي اخذ حديث برآمد. و در كوفه، بغداد و مكه، احاديث بي‌شماري از او نوشته شده است.


ذهبي نيز مي‌گويد: «جمع التراجم و الابواب و المشيخه و انتشر حديثه و بَعُد صيته.» همه جا سخن از ابن‌عقده و احاديث وي بود و شهرت و آوازه‌اش به جاهاي دوردست نيز رسيده بود. سپس مي‌گويد: «و كتب عمّن دبّ و درج من الكبار و الصغار و المجاهيل و جمع الغثّ إلي السمين و الخرز إلي الدُّر الثمين.» يعني در كتاب‌هايش، همه چيز وجود دارد. دُرّ گرانبها و مُهره بي‌ارزش نيز هست، از روايان ناشناس نيز، حديث نقل كرده است. سپس نام چند تن از اهل سنّت را مي‌آورد كه از وي، حديث نقل كرده‌اند. از جمله، ـ سليمان بن احمد طبراني صاحب معجم كبير، معجم اوسط و معجم اصغر ـ كه دويست كتاب نوشته است. ديگري، ابن عدي، ـ صاحب كتاب هشت جلدي الكامل في الضعفا، ـ شاگرد ابن عقدة است. نفر سوم، ابن شاهين، صاحب كتاب «تاريخ اسماءالثقات» از منابع رجالي قديمي است. افراد بعدي، ابن جعابي و ابن المقرّي، هستند كه همه، در درس ابن عقدة شركت مي‌كردند و از ايشان، حديث مي‌گرفتند.


ذهبي، درباره ابن‌عقده نكته سومي بيان مي‌كند و مي‌گويد: از ابن‌عقدة احاديثي به من رسيده كه از سنخ احاديث صحيحِ اعلا است. «وقع لي حديثه بعلوّ». سپس به بيان يكي از آن احاديث كه سندش به «شعبي» مي‌رسد، پرداخته است؛ يعني كسي كه دائم‌الخمر و معروف به قماربازي و خمّاري بوده و سوگند ياد مي‌كند كه علي‌بن ابي‌طالب (عليه السلام) رحلت كرده و قرآن را از حفظ نبوده است وي، با نقل حديثي از ابن‌عقده كه سند آن به شعبي مي‌رسد، مي‌گويد: من اين روايت را از علي (عليه السلام) نقل مي‌كنم كه فرمود: من نزد رسول خدا بودم كه عمر و ابوبكر از مقابل ما عبور كردند. در اين لحظه، پيامبر رو به من كرد و گفت: «ياعلي هذان سيّدا كُهول أهل الجنّة من الأولين و الآخرين إلاّ النبيّين والمرسلين.»


جالب است بدانيد درباره همين روايت، بحثي ميان امام جواد (عليه السلام) و يحيي‌بن اكثم كوفي واقع شده است. يحيي طي مناظره‌اي، از امام پرسش‌هايي مي‌كند از جمله در مورد همين مسأله مي‌پرسد مگر پيامبر نفرموده است: «عمر و ابوبكر سيّدا كهول أهل الجنّة؟» امام در پاسخ مي‌فرمايد: «اصلاً پير، وارد بهشت نمي‌شود و همه بهشتيان، جوان‌اند.» سپس امام مي‌فرمايد: «اين از ساخته‌هاي امويان است كه آن را در مقابل حديث «الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة» جعل كرده‌اند.» سپس ذهبي، با نقل حديث ديگري از ابن‌عقده كه سند آن به سفيان مي‌رسد مي‌گويد: پيامبر فرمود: «لا يجتمع حبّ علي و عثمان إلاّ في قلوب نبلاء الرجال.» آن گاه ذهبي مي‌گويد: «قد رُمي ابن عقدة بالتشيّع.» يعني: ابن‌عقدة متهم به تشيّع است؛ ولي اين گونه نيست، زيرا رواياتي كه از او آورديم نشان مي‌دهد او اهل غُلوّ نيست. امّا مي‌افزايد: كسي كه به رتبه ابن‌عقده برسد و در دل، نسبت به خليفه و سابقين، كينه‌اي داشته باشد، يا معاند است يا زنديق.


ذهبي جايي ديگر مي‌گويد: مردي از بني‌هاشم نزد ابن‌عقده بود كه ميان آن‌ها بحث و گفتگو درگرفت. ابن‌عقده خطاب به او گفت: ساكت شو! من درباره فضايل خاندان شما 300 هزار حديث از حفظ دارم. ملاحظه كنيد، يعني چه اندازه؟ كتاب وسائل الشيعه كه 30 جلد است، 35 هزار حديث دارد. ببينيد 300 هزار حديث، چند جلد كتاب مي‌شود.


ذهبي، سخني نيز از حاكم كه خود كارشناس فنّ است نقل مي‌كند، كه: «سمعت أبا علي‌الحافظ يقول: «ما رأيت احداً أحفظ لحديث الكوفيين من أبي‌العباس بن عقدة.» سپس گفته «دارقطني» را مي‌آورد، كه در رجال و سنن و داراي كتاب است و مي‌گويد: اهل كوفه معتقدند از زمان ابن مسعود تا زمان ابن‌عقدة، شخصيتي مانند ابن‌عقدة و حافظ‌تر از وي، وجود نداشته است. ذهبي پس از نقل اين دو سخن مي‌گويد: آري؛ شايد در كوفه اين گونه بوده است و حافظ‌تر از وي نيامده، اما اين گونه نيست كه در جاهاي ديگر نيز نظير نداشته است. و اين سخن، صحيح نيست؛ زيرا پس از ابن مسعود و حضرت علي، افراد ديگري بالاتر از او بودند ـ ذهبي در اين جا نيز حاضر نيست حضرت علي را مقدم بدارد! ـ آن‌گاه از افرادي مانند: علقمه، مسروق، عبيده، سپس از سران حفّاظ مانند ابراهيم نخعي، منصور، اعمش، مسعر، ثوري نام مي‌برد و سپس مي‌افزايد: «ثم هولاء يمتازون عليه بالاتقان و العدالة التامّه و لكنّه أوسع دائرة في الحديث منهم.» در ستودن او با احتياط!! رفتار كرده و در عدالت و دقت نظر، آنها را بر ابن عقده مقدّم داشته است. تنها اطلاعات حديثي او را بر آنها مقدم مي‌دارد. تا آنجا كه مي‌گويد: عدالت و اتقان آنان بيشتر است.


درباره آگاهي زياد وي از حديث، شخصي به نام برقاني نقل مي‌كند كه: ما چهاربرادر بوديم و سال‌ها در دروس ابن‌عقدة شركت مي‌كرديم و در كوفه، كتاب‌ها و دفترها پر كرده بوديم. هنگامي خواستيم از نزد او بازگرديم، به ما گفت: آيا آن چه از من شنيديد، براي شما كفايت مي‌كند؟ گفتيم: آري، ما هر كدام، صدهزار حديث از شما نقل كرده‌ايم. ابن‌عقدة گفت: اين مقدار، كم‌ترين احاديثي است كه من از يكي از اساتيد خود فراگرفته‌ام. به همين دليل دارقطني مي‌گويد: «يعلم ما عند الناس و لايعلم الناس ما عنده.» آن چه يادآوري شد درباره حافظه ابن‌عقده بود. و در مورد دقت نظر ايشان نيز ابن جعابي مي‌گويد: ابن‌عقدة سه بار براي نقل حديث به بغداد آمد. بار دوم، به من گفت: برو احاديث ابن صاعد را بياور ببينم. من نزد ابن صاعد رفتم. او نيز مسندي را درباره حضرت علي‌بن ابي‌طالب (عليه السلام)، به من داد و من نيز آن را به ابن‌عقدة دادم. وي آن را مطالعه كرد و به من برگرداند. به او گفتم: نظرتان چيست؟


گفت: در آن، يك غلط وجود دارد.


گفتم چيست؟


پاسخ داد: تا زماني كه از بغداد خارج نشوم آن را نمي‌گويم. من منتظر شدم تا روز موعود فرارسيد. هنگامي از شهر دور شديم، گفتم: اكنون به وعده‌ات، وفا كن.


وي گفت: ابن‌صاعد، حديثي را نقل كرده كه سندش اين گونه است «عن ابي‌سعيد الأشج عن يحيي بن زكريابن أبي زائده» در صورتي كه «ابوسعيد اشج» در شبي به دنيا آمد كه در آن شب، يحيي، درگذشته است چگونه از او حديث شنيده؟ پس اين سند، اشتباه است. ابن جعابي مي‌گويد: هنگامي به بغداد بازگشتم و قضيه را به ابن‌صاعد گفتم، چنان خشمگين شد كه گفت: هر قطعه از گوشت بدنش را به شاخه‌اي از اين درخت آويزان خواهم كرد. او مرا رسوا كرده است؛ ولي هنگامي به دفترهايش مراجعه كرد، ديد در سند روايت، اشتباه كرده است و سند صحيح اين گونه بوده: «عن شيخ غيرالأشج عن ابي زائده.» عنايت كنيد كه چنين شخصي تنها 300 هزار حديث درباره اهل‌بيت (عليهم السلام) از حفظ است و اين گونه نيز دقت نظر دارد؛ امّا بعضي از وي، ناخرسندند. براي مثال، عبدالله بن احمد بن حنبل مي‌گويد: از زماني كه ابن‌عقدة رشد كرد، احاديث كوفه فاسد شد. ذهبي خود نيز مي‌گويد: ابن‌عقده مشكلي ندارد جز اين كه در مذمّت شيخين سخن مي‌گويد و در مجموع، مشكل وي تشيّع اوست .


5 ـ ناقل كتاب نعماني

نقل كننده اين كتاب از نعماني، ابوالحسين محمّد بن علي شجاعي است. وي تنها رشته پيوند ما با كتاب غيبت نعماني است. بااين كه او در شمار معاريف نبوده و هيچ گونه توثيقي درباره‌اش وارد نشده است.


ما در سلسله روات، افرادي مجهول داريم و مهمل. مجهول كسي است كه نام او در كتب رجالي آمده؛ امّا مدح و ذمّ نشده است. مهمل، كسي است كه اصلاً نامش در كتاب رجالي نيامده است. بناي آقاي نمازي در المستدركات اين است كه بسياري از اين روات را گردآورده و در اين زمينه، بسيار كوشيده است. از اين رو، براساس اين تفسير، شجاعي، فردي مجهول است، چون نامش در رجال آمده است. ولي توثيق نشده.


نجاشي مي‌گويد: «من ابوالحسين را ديدم كه كتاب غيبت را براي نعماني مي‌خواند. شوشتري نيز سخن نجاشي را بي‌كم و كاست آورده است و چيزي اضافه ندارد. نمازي با صراحت مي‌گويد: «هيچ ذكري از وي به ميان نيامده است.» و در ادامه، سخن نجاشي را مي‌آورد.


اكنون محل بحث اين جاست كه اگر نتوانستيم شخص نامبرده را توثيق كنيم، آيا اصل كتاب نيز، زير سؤال خواهد رفت يا خير؟


راه حل

درباره اصل كتاب مشكل نداريم، زيرا نجاشي مي‌گويد: شجاعي به فرزندش وصيت كرده بود كتاب را به من بدهند. اكنون اين كتاب نزد من است. يعني نجاشي اقرار مي‌كند كه كتاب نعماني پيش او است. و خود كارشناس فنّ است و شهادت او بر اين كه كتابِ ياد شده همان كتاب نعماني است، انتساب كتاب را به نعماني، براي ما قطعي مي‌سازد. شوشتري نيز سخني نقل كرده كه شايد به وسيله آن، بسياري از قضايا براي ما حل شود. وي مي‌گويد: ما اگر به اصول مشهوره و مصنفات معروفه پيشينيان دسترسي داشتيم، مي‌توانستيم به صحت بسياري از روايات، حكم كنيم.


توجه كنيد. مگر كليني و ديگران، رواياتشان را از كجا آورده‌اند؟ همه برگرفته از اصول اربعه مأئه است كه اصول شيعه به شمار مي‌آيد. وي در ادامه مي‌گويد: پيشينيان درباره روايت صحيح، اصطلاحي دارند و معاصران، اصطلاحي ديگر.


هنگامي پيشينيان مي‌گويند: روايت صحيح است، بدان معناست كه آن خبر معتبر است و از اعتبار خبري برخوردار است و ارتباطي به مخبر آن ندارند. هر چند امكان دارد اعتبار مخبري نيز داشته باشد. اين گونه تقسيم‌بندي روايت‌ها از نظر سند، به صحيح، موثّق، حَسَن و ضعيف را علاّمه حلّي انجام داده است . البته قبل از او نيز اموري از اين قبيل سابقه داشته؛ ولي به نام ايشان ثبت شده است. سپس اين تقسيم بندي‌ها گسترش يافت، به گونه‌اي كه ميرزاي قمي در جلد دوم «قوانين»، ظاهراً آن را به 45 صورت تقسيم مي‌كند.


صحيح، در اصطلاح معاصران به معناي اعتبار مخبري است. يعني همه رجال سند، امامي عادل باشند. وي در ادامه مي‌گويد: اكثر واسطه‌ها، مشايخ اجازه هستند. همان گونه كه امروز از بزرگان، اجازه روايت مي‌گيرند. اين اجازه روايت، تشريفاتي است و تنها براي پيوند سلسله سند است. پس از آن مي‌گويد: فلاني به من اجازه داده است و خود نيز از فلاني اجازه گرفته است تا به كتاب كافي مي‌رسند. اكنون فرض كنيد در سلسله راويان، واسطه چهارم را نشناخته‌ايم. آيا اين موضوع، كافي را از اعتبار مي‌اندازد؟ در واقع، اگر مشايخ اجازه، مشكلي داشته باشند، به خود كتاب لطمه نمي‌خورد، چون اولاَ، انتساب كافي به كليني قطعي است و ثانياً، بسياري از اين روايات، از تأليفات و اصول اصحاب ائمه (عليه السلام) گرفته شده است. با پذيرش اين سخن، مشكلي به وجود نخواهد آمد. به يقين، پيوند نعماني به بعضي از مشايخ ـ به ويژه ابن‌عقدة ـ كه روايات زيادي از وي نقل مي‌كند، اعتبار زيادي به كتاب مي‌دهد. پس از مجموع سخنان نجاشي و شوشتري به دست مي‌آيد كه هر چند شجاعي توثيق نشده، امّا در اعتبار و صحت انتساب كتاب، به نعماني، جاي هيچ گونه شك و شبهه‌اي وجود ندارد.


خلاصه

1. نعماني، فردي ثقه، والا مقام و بلند مرتبه و در شمار علما و فقهاي بزرگوار شيعه دوازده امامي است.


2. دو تن از اساتيد وي كه از آن‌ها احاديث بسيار نقل كرده است، نزد علماي شيعه، ثقه و معتبر هستند و اين خود، اعتبار بيشتري به كتاب مي‌بخشد.


3. در انتساب اين كتاب به نعماني، جاي هيچ گونه ترديدي نيست و كسي منكر آن نشده است. در مجموع، كتاب غيبت نعماني يكي از معتبرترين منابع ما در مباحث مهدويت به ويژه در مسأله غيبت، به شمار مي‌رود.


به اميد اين‌كه بتوانم مجموعه ديگري از مباحث مهدويت را كه در مركز تخصصي مهدويت قم تدريس كرده‌ام تنظيم و به دوست‌داران ولايت تقديم كنم. انشاء‌الله


والحمد لله رب العالمين


قم ـ نجم‌الدين طبسي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

جمعه 6 اسفند 1389  1:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها