0

(«جانشين ها»(Surrogates)

 
nikaeen
nikaeen
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 225
محل سکونت : اصفهان

(«جانشين ها»(Surrogates)


به روايت جاناتان ماستو، کارگردان)
جانشين ها يک فيلم علمي تخيلي بر اساس مجموعه کتاب هاي مصوري به همين نام است که در سال هاي 2005 و 2006 به چاپ رسيده است. اين فيلم را جاناتان ماستو کارگرداني کرده و بروس ويليس نقش اصلي آن را ايفا مي کند.
در آينده اي نه چندان دور در سال 2017، انسان ها به صورت تقريباً کامل منزوي زندگي مي کنند و هرگز امنيت و رفاه منازل خود را رها نمي کنند. آن ها فقط از طريق ربات هاي کنترل از راه دور که به آن ها "جانشين" مي گويند مرتبط هستند. جانشين ها، نسخه هاي خوش ظاهر اپراتورهاي انساني هستند. از آن جا که انسان ها هميشه در امنيت کامل به سر مي برند، آسيب هاي وارده به جانشين ها توسط صاحبان آن ها احساس نمي شود. جهاني صلح آميز به دور از ترس، درد و جنايت حاکم است. گرير يک مأمور اف بي آي است که از کمک جانشين خودش براي تحقيق در مورد تنها قتلي که طي سال ها اتفاق افتاده، استفاده مي کند. مقتول دانشجوي نابغه اي است که خالق اين جانشين هاست. وقتي چند انسان همزمان با نابودي جانشين ها ي خود به قتل مي رسند، پرونده پيچيده تر مي شود. کارآگاه کنار گذاشته شده از پرونده، درمي يابد که براي دستگيري قاتل بايد خودش وارد عمل شود و براي نخستين بار پس از سال ها، امنيت خانه را ترک کند. او از کمک مأمور ديگري براي ردگيري شکار خود بهره مي گيرد.
در ماه مارس 2007 کمپاني ديزني حقوق سينمايي کتاب هاي مصور "جانشين ها" را خريداري کرد و تمايل داشت که از طريق شرکت تاچستن پيکچرز فيلم را پخش کند تاد ليبرمن (تهيه کننده) از طرف مکس هندلمن و اليزابت نيکس براي تهيه فيلم برگزيده شد. کمپاني ديزني هم جاناتان ماستو را به عنوان کارگردان معرفي کرد تا بر اساس فيلمنامه اقتباسي مايکل فريس و جان برانکاتو فيلم را بسازد. در ماه نوامبر، بروس ويليس به عنوان بازيگر نقش اصلي برگزيده شد. طبق برنامه ريزي، فوريه 2008 در لوکيشن هاي لين در ماساچوست براي آغاز کار انتخاب شد، ولي با تأخير در بيست ونهم آوريل 2009 در وايام و برخي سايت هاي ماساچوست مثل ورستر، ميلفورد، هاپ ديل، تائونتان، لارنس و ويلنر فيلمبرداري شد. جلوه هاي بصري توسط شرکت بريکيارد اجرا شد. ماستو با تريلرهاي دراماتيک غريبه نيست و به خوبي از عهده برگردان سينمايي داستان مصور رابرت ونديتي با تصاويري از برت ولدل برآمده است.
جانشين ها بازتاب جامعه مدرن امروزي است. انسان ها از جانشين هاي روبات براي زندگي شخصي استفاده مي کنند و هر کاري که مي خواهند توسط آن ها به اجرا درمي آوردند تا خود در امنيت کامل در منزل باشند. در اين فيلم انسان ها نمونه آرماني زندگي را با جانشين هاي عيني خود تجربه مي کنند تا اين که در حين فعال بودن جانشين ها يک خطاي خيلي بزرگ يعني قتل روي مي دهد. ماستو قبلاً فيلم هاي ترميناتور3: ظهور ماشين ها و يو 571 را کارگرداني کرده است. کارگرداني يو 571 توانايي ماستو را در کار با بازيگران نشان داد. او تحصيلکرده هاروارد است و در کلاس هاي لي استراسبرگ حضور بسيار موفقي داشته است.
از او در مورد چگونگي خلق داستان اين فيلم مي پرسيم و او در پاسخ مي گويد: «به سوژه علاقمند شدم. تحقيق کردم و فيلمنامه را نوشتم. کارگرداني ترميناتور 3 تجربه خوبي در مورد داستان علمي تخيلي و روبات ها و برگردان سينمايي آن ها بود. نکته اصلي قصه اين فيلم، اتفاقاتي است که امروز در جامعه براي ما رخ مي دهد. ما خيلي به فناوري وابسته شده ايم، بيش از هر زمان ديگر و خودمان را از تماس مستقيم و درگيري رو در رو دور کرده ايم. بيش از حد وابسته به تلويزيون و اينترنت شده ايم و تماس با پيرامون خود را از دست داده ايم. پس به خاطر برقراري مجدد ارتباط انساني بايد از فناوري که خيلي به آن تکيه کرده ايم دور شويم و به اصل خود برگرديم. اميدوارم اين فيلم منجر به برقراري مکالمه بين ما شود. اين فيلم جواب پرسش ها را ندارد، ولي همه سوالات را مطرح مي کند.
خانواده، دوستان و هر چيزي حتي کوچک که تأثيري در زندگي ما دارد، مهم هستند. شما هميشه مي توانيد با لباس راحتي در منزل بمانيد و در معرض هيچ خطر يا بيماري قرار نگيريد. همه چيز را از طريق جانشين خودتان تجربه کنيد. در واقع لحظه به لحظه در جريان کامل همه چيز هستيد، ولي اگر اتفاق بيفتد براي جانشين شما اتفاق خواهد افتاد. جنايتي رخ نخواهد داد. دنيا مکان امني خواهد بود. ناگهان کسي راهي براي قتل اپراتورها پيدا کرده و با ارسال امواج الکتريکي عجيبي به يک روبات مرتکب جنايت مي شود. ويليس و همکارش سعي دارند عامل اين طرح را رديابي کنند. با پيدا کردن محل قاتل، به دنبالش مي روند. پليس در تعقيب او است و گرير (بروس ويليس) هم به آن ها ملحق مي شود. مکان هايي وجود دارند که مردمي که نمي خواهند بخشي از اين فناوري باشند، در اين مناطق زندگي مي کنند. اين گروه اقليت اجازه ورود ماشين و روبات را به اين مناطق نمي دهند و کنترل آن جا را در اختيار دارند. اين يک فيلم روباتي درباره آدم هاست. مفاهيم جالبي در فيلم هست که در مورد معاني زندگي در اين عصر بصري است که ما در آن زندگي مي کنيم. در سکانسي از فيلم، گرير به دليل جراحت در بيمارستان بستري است. او با اين که بايد در بيمارستان بماند، ولي آن جا را ترک مي کند، بي آنکه همسرش از آن مطلع باشد. او به منزل مي آيد و متوجه مي شود که همسرش مهماني گرفته است. همسر او به جانشين ها علاقمند است. آن ها در اتاق هاي جداگانه مي خوابند و خود واقعي اش هيچ وقت از اتاق خارج نمي شود و حتي با گرير مثل جانشين رفتار مي کند. اين زن مشکلات روحي دارد و سعي ميکند آن ها را پشت جانشين خود پنهان کند. پس اين سکانس نشان مي دهد که گرير به خانه برگشته و از آن چه مي بيند خوشنود نيست. مأموران اف بي آي با برخورداري از قدرت قانوني نسبت به ساير جانشين ها برتري دارند. آن ها مثل روبات هاي ترميناتور نيستند، ولي مثل هر قطعه ماشيني با عملکرد بالا، تا حدي توانايي بيشتري دارند. جانشين ها لزوماً الگوي فرد خاصي نيستند. در سکانس آغازين فيلم از جنايت مطلع مي شوند. مثلاً جانشيني که شبيه يک دختر موطلايي است، مشخص مي شود که توسط يک آدم زشت و چاق کنترل مي شود. درست مثل اينترنت است. مساله جالب اين بود که وقتي فيلم را براي تماشاگران نمايش داديم، آن ها بلافاصله با استعاره هاي فيلم ارتباط برقرار کرده و آنها را دريافتند. در اين فيلم برخلاف ديگر فيلم هاي مربوط به روبات ها، روبات فقط کاري را انجام مي دهد که لحظه به لحظه به او گفته مي شود. وقتي صندلي کنترل را ترک کني، روبات متوقف مي شود. در صحنه هايي از فيلم، روبات ها ناگهان خاموش مي شوند، چون کنترل کننده از روي صندلي کنترل بلند مي شود تا چيزي براي خودش بياورد. مسأله بسيار ساده است، يعني شباهت اين کار با اينترنت. هر کسي که با اينترنت کار مي کند، مثل خريد اينترنتي يا مکالمه، هر قت از صندلي مقابل اينترنت بلند شود، ارتباطش قطع مي شود. براي ما خيلي خوشايند بود که تماشاگران اين ارتباط را درک کردند. اگر فيلم خوب شده باشد، مخاطبان با خود سوالاتي مطرح خواهند کرد، چون قاعدتاً درگير حوزه رؤيايي فيلم شده اند. فيلم خوب مخاطب را درگير حوزه رؤيايي اش مي کند و مخاطب را از افکارش دور مي سازد. تماشاگر غرق رؤيا و تجربه مقابل خود، ديگر فکر مسائل ديگري را نمي کند. آن ها بعد از فيلم مي توانند به افکار خودشان بازگردند. اين خوب است. آن ها مي توانند بروند به يک کافي شاپ و حرف بزنند. فيلم براي من مثل کوسه است که بايد به طرف جلو شنا کند. اگر به طرف جلو شنا نکند، در ته دريا غرق مي شود و مي ميرد. مساله جالب اين است که مخاطب پس از ديدن فيلم مجذوب شخصيت بروس ويليس خواهد شد. اين شخصيت، آدمي است که در يک موقعيت اگزيستانيستالي در آغاز فيلم قرار دارد، از زندگي خود ناخشنود است و رابطه غريبي با همسرش دارد. کارش به نوعي بي معناست. مگر چکار مي کند؟ جنايت که رخ نمي دهد. او وقت کشي مي کند. اگر جانشيني کشته شود، خيلي مهم نيست. نمي داند چگونه از مشکلات خود بگريزد و در نهايت درمي يابد که در حال غرق شدن در انبوهي از تکنولوژي است. وقتي جانشين نابود مي شود، او مجبور مي شود شخصاً وارد دنياي واقعي شده و به عنوان يک انسان در دنياي فناوري به عنوان يک سفر شخصي خودشناسي فعاليت کند و در واقع مفهوم زندگي را دوباره دريابد. پس مخاطب با او همذات پنداري مي کند و در نهايت فيلم برخوردي پرتنش با فناوري را به نمايش مي گذارد. شايد عده اي با ديدن فيلم از پيشرفت فناوري ذوق زده شده و آرزوي چنين امکاناتي را کنند، ولي آيا واقعاً روبات ها، اينترنت، ايميل و... از لحاظ پايه هاي اساسي انساني، زندگي ما را بهبود مي بخشند؟ نبايد از فيلم اين استنباط شود که انسان ها اجازه حضور در اين فضا را ندارند. وقتي گرير براي نخستين بار وارد اين فضا مي شود، دچار ترس مي شود. قدم زدن در پياده رو مثل يک تجربه غريب براي اوست. خيابان با آن ترافيک سنگين باعث مي شود که آدم ها در خانه ماندن را برگزينند، چون خانه، راحتي و آسايش دارد. انتخاب زندگي در چنين فضاهايي بيشتر يک انتخاب فلسفي براي اين آدم هاست. اين آدم ها خيلي خاص يا امروزي نيستند، موجودات ترسناکي هم نيستند، آدم هايي عادي هستند که مي خواهند يک نوع زندگي بي آلايش داشته باشند. بخشي از ترکيب زندگي هستند.»
منبع: صنعت سينما، شماره 87

nikaeen

پنج شنبه 5 اسفند 1389  11:00 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها