خورشید تابان خورشيد قطرهاي است ز مهر نگاه تو
هر صبح ميچکد ز رخسار ماه تو
در سينهام شکفت هزاران بهارگل
از گرمي هميشه صبح نگاه تو
شد ديدهام سپيد ز بس هر سپيده دم
دل دوختم ز روزن چشم به راه تو
مرغ دلم که دلزده از هر چه دانه بود
پر ميزند به خاطر خال سياه تو
اشکي فشان براي خدا ابر نو بهار
آتش گرفت خرمن جانم ز آه تو