راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.
گفتند: تو كه بيايي خون به پا ميكني، جوي خون به راه مياندازي و از كشته پشته ميسازي و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اينكه حادثه اي به شيريني تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند.
ما از همان كودكي، تو را دوست داشتيم. با همه فطرتمان به تو عشق ميورزيديم و با
همه وجودمان بي تاب آمدنت بوديم.
عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت، طبيعيترين و شيرينترين نيازمان بود.
اما... اما كسي به ما نگفت كه چه گلستاني ميشود جهان، وقتي كه تو بيايي.
همه، پيش از آنكه نگاه مهرگستر و دستهاي عاطفه تو را توصيف كنند، شمشير تو را نشانمان دادند.
آري، براي اينكه گلها و نهالها رشد كنند، بايد علفهاي هرز را وجين كرد و اين جز با
داسي برنده و سهمگين، ممكن نيست.
آري، براي اينكه مظلومان تاريخ، نفسي به راحتي بكشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و
ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روي زمين برچيد.
آري، براي اينكه عدالت بر كرسي بنشيند، بايد سرير ستم آلوده سلطنت را واژگون كرد و به دست نابودي سپرد.
و اينها همه، همان معجزهاي است كه تنها از دست تو برمي آيد و تنها با دست تو محقق
مي شود.
اما مگر نه اينكه اينها همه مقدمه است براي رسيدن به بهشتي كه تو باني آني.
آن بهشت را كسي براي ما ترسيم نكرد.
كسي به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياي خون نشسته است، چگونه ساحلي است؟!
كسي به ما نگفت كه وقتي تو بيايي:
پرندگان در آشيانههاي خود جشن ميگيرند و ماهيان درياها شادمان ميشوند و چشمه ساران ميجوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه ميكند.(1)
به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي:
دلهاي بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت ميكني و عدالت بر همه جا دامن ميگسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه كن ميكند و خوي ستمگري و درندگي را محو ميسازد و طوق ذلت بردگي را از گردن خلايق بر ميدارد.(2)
به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي:
ساكنان زمين و آسمان به تو عشق ميورزند، آسمان بارانش را فرو ميفرستد، زمين، گياهان خود را ميروياند... و زندگان آرزو ميكنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را ميديدند و ميديدند كه خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو ميفرستد.(3)
به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي:
همه امت به آغوش تو پناه ميآورند همانند زنبوران عسل به ملكه خويش.
و تو عدالت را آنچنان كه بايد و شايد در پهنه جهان ميگستري و خفتهاي را بيدار
نميكني و خوني را نميريزي.(4)
به ما نگفته بودند كه وقتي تو بيايي:
رفاه و آسايشي ميآيد كه نظير آن پيش از اين، نيامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مييابد كه هر كه نزد تو بيايد فوق تصورش، دريافت ميكند.(5)
به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي:
اموال را چون سيل، جاري ميكني، و بخششهاي كلان خويش را هرگز شماره نميكني.(6)
به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي:
هيچ كس فقير نمي ماند و مردم براي صدقه دادن به دنبال نيازمند ميگردند و پيدا نميكنند. مال را به هر كه عرضه ميكنند، ميگويد: بي نيازم.(7)
اي محبوب ازلي و اي معشوق آسماني!
ما بي آنكه مختصات آن بهشت موعود را بدانيم و مدينه فاضله حضور تو را بشناسيم، تو را دوست ميداشتيم و به تو عشق ميورزيديم.
كه عشق تو با سرشتها عجين شده بود و آمدنت طبيعيترين و شيرين ترين نيازمان بود.
ظهور تو بيترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد كرد.
كلك مشاطه صنعش نكشد نقش مراد
هركه اقرار بدين حسن خداداد نكرد
پينوشتها
1. پيامبر اكرم(ص:) فعند ذلك تفرح الطيور في اوكارها و الحيتان في بحارها و تفيض العيون و تنبت الارض ضعف اكلها: ينابيع الموده، ج 2، ص 136
2. پيامبر اكرم(ص:) يفرج ا... بالمهدي عن الامه، بملا قلوب العباد عباده و يسعهم عدله، به يمحقا... الكذب و يذهب الزمان الكلب و يخرج ذل الرق من اعناقكم: بحارالانوار، ج 51، ص 75
3. پيامبر اكرم(ص:) يحبه ساكن الارض و ساكن السماء و ترسل السماء فطرها و تخرج الارض نباتها. لاتمسك منه شيئا، يعيش فيهم سبع سنين او ثمانيااو تسعا. يتمني الاحياءالاموات ليروالعدل والطمانينه و ماصنعا... باهل الارض من خيره: بحارالانوار، ج 51، ص 104
4. پيامبر اكرم(ص:) ياوي الي المهدي امته كمال تاوي النحل الي يعسوبها و يسيطرالعدل حتي يكون الناس علي مثل امرهم الاول. لايوقظ نائما و لا يهريق دما: منتخب الاثر، ص 478
5. پيامبر اكرم(ص:) تنعم امتي في دنياه نعيما لم تنعم مثله قط. البر منهم والفاجر والمال كدوس ياتيه الرجل فيحثوله: البيان، ص 173
6. پيامبر اكرم(ص:) يفيض المال فيضا و يحثوالمال حثوا و لايعده عدا: صحيح مسلم، ج 8، ص 185
7. پيامبر اكرم(ص:) يفيض فيهم المال حتي يهم الرجل بماله من يقبله منه حتي يتصدق فيقول الذي يعرضه عليه: لا ارب لي به: مسنداحمد، ج 2، ص530