مقدمه
در ميان مؤلفه هاي ديني متشكّل از آموزه هاي اعتقادي، اخلاقي و آداب ديني (احكام)، مي توان بر حسب اولويت و اهميت آموزه ها، يك تقسيم بندي ساختاري ارائه داد. هر يك از آموزه ها و تعاليم ديني نسبت به يكديگر از رتبه و درجه خاصي از اهميت و اولويت برخوردار هستند و در امر دين داري و رسيدن به كمال ديني نقش ويژه اي را ايفا مي كنند، به طوري كه نمي توان گفت تمامي تعاليم ديني در امر دين شناسي و دين داري از اهميت يكساني برخوردار هستند. همين امر كه در تعاليم ديني از سلسله مراتب مفاهيم تكليفي و وضعي استفاده شده و در قوانين جزايي و حقوقي براي هر يك از امور پاداش و جريمة خاصي لحاظ گرديده است، خود دليل اين است كه نوعي اولويت بندي مورد توجّه دين قرار گرفته است. در واقع، اين تفاوت ها به مؤمنان اهميت و ميزان ارزش اعمال را گوشزد مي كند.
حال با توجّه به اولويت بندي ميان تعاليم ديني، اگر به اعتقاد يا آموزه اي ديني اهميت لازم و شايسته داده نشود يا بي جهت به امري كه از ارزش ديني كمتري برخوردار است، بيش از اندازه اهميت دهيم، در هر دو صورت حقِّ آموزه هاي ديني را ادا ننموده و به آن ها ارزش لازم را نداده ايم، در حالي كه لازم است شأن و منزلت تعاليم ديني متناسب با توصيه هاي وحياني حفظ شود و از افراط و تفريط پرهيز گردد. در واقع، اگر مؤمنان اعتقادي بنيادين و ديني را به اندازه اي كه مورد توجّه دين قرار دارد، اهميت ندهند و به آن بي اعتنا باشند، مثل آن مي ماند كه انسان لباس با ارزش و گران قيمت را در جايگاه خود استفاده نكند يا اين كه دانش آموزي در لحظات پاياني جلسه امتحان كه به دو پرسش پاسخ نداده، به جاي پاسخ دادن به سؤال سه نمره اي به سؤال نيم نمره اي بپردازد و به جاي پاسخ به سؤال مهم تر، توجّه خود را به سؤال كم اهميت تر معطوف سازد.
بي ترديد در نظام آموزه اي تمامي اديان نوعي رتبه بندي ميان تعاليم به چشم مي خورد و پاره اي از مؤلفه هاي ديني نسبت به ديگر مؤلفه ها، از ارزش ساختاري و بنيادين برخوردار است. مثلاً در تمامي اديان ابراهيمي و غير ابراهيمي مسأله وجود خداوند، عالم پس از مرگ، جاودانگي، نبوّت، سعادت، اميد و رضايت نسبت به زندگي و هستي، نجات و رستگاري، اصلاح جهاني يا منجي گرايي و امثال آن مورد توجّه خاص قرار گرفته است، به طوري كه هيچ ديني از پاسخ به اين پرسش ها بي نياز نيست و بر خود وظيفه مي داند كه به اين پرسش هاي وجودي مؤمنان و پيروان خويش پاسخي منطقي و رضايت بخش دهد.
در مقاله حاضر، ابتدا به اين مسأله پرداخته شده است كه چرا از مسأله مهدويت كه در منابع ديني و تمدّن اسلامي موقعيت حساسي دارد، در حوزه انسان شناسي و جامعه شناسي، استفاده لازم نمي شود؟ آموزه اي كه تعيين كنندة حركت جوامع، فلسفه تاريخ و وظايف مؤمنان ـ چه قبل از ظهور و چه بعد از ظهور ـ براي رسيدن به يك جامعه ايده آل همراه با انسان هاي متعالي است. سپس به اين مسأله پرداخته شده كه چرا فرهنگ مهدويت در بنيان هاي اصلي زندگي مسلمانان و در نظريه پردازي هاي آنان مهجور و متروك مانده است؟ در حالي كه مهدويت از مباحث مشترك مذاهب اسلامي است و بيش ترين تأثير فردي و اجتماعي را در طول تاريخ تمدّن و فرهنگ اسلامي داشته است. بررسي مدعيان دروغين مهدويت در تاريخ اسلامي خود بيانگر اهميت و منزلتي است كه اين موضوع در نزد مسلمانان و همه فرقه هاي اسلامي داشته است. با وجود اين، از مسأله مهدويت براي نظريه پردازي در قلمروهاي متفاوت انساني و اجتماعي كمك گرفته نمي شود و توانايي و قابليت آن مورد غفلت واقع شده است.
تعريف اصطلاح دكترين
طبق پژوهش هاي مذكور در دائرة المعارف دين و بيش تر فرهنگ هاي لغت، دو معنا براي كلمه دكترين (doctrine) بر شمرده شده است: معناي نخست آن « تصديق نمودن يا اعتقاد داشتن به يك حقيقت» و معناي دوم آن «آموزه» و مترادف با كلماتي همچون
«tenet / اعتقاد»، « teaching / آموزه، تعليم» و « dogma / آيين» مي باشد. كلمه دكترين در معناي نخست (اعتقاد و باور به يك حقيقت) داراي ساختار فلسفي است، امّا در معناي دوم (آموزه) جنبه عملي آن بيش تر است.
از منظر اصطلاح شناسي، كلمه دكترين در علوم متفاوت داراي معاني و كاربردهاي جداگانه اي است. گاه در علوم سياسي به كار مي رود و به معناي طرح و مدل يا يك اصل سياسي است كه از جانب يك سياستمدار يا انديشمند سياسي مطرح مي شود مانند «دكترين تساوي انسان»، «دكترين ترومن» و « دكترين برژنف» كه منظور از دكترين در اين جا، استراتژي يا نظرية خاص سياسي است. در علوم تجربي و معارف بشري به معناي تئوري علمي است كه روند اثبات را طي مي كند، امّا هنوز به مرحله اثبات نرسيده است، مانند «دكترين تكامل» كه در اين حالت « دكترين» به معناي آموزه نيست و منظور از آن تئوري است.
در اديان و مذاهب از واژه دكترين آموزه هاي مذهبي و كلامي اراده مي گردد كه بنيادين و اصيل، امري بديهي و فوق چون و چرا، داراي مبناي استوار در متون ديني، مورد اعتقاد مؤمنان و داراي جنبه عملي و راهبردي باشد، مانند «دكترين بودا»، «دكترين مايا» و «دكترين مهدويت».
در آيين مسيحيان اصطلاحِ «دكترين» يا «دگما» به معناي آموزه هايي است كه براي پيروانش رستگاري را به ارمغان مي آورد . در دائرةالمعارف كاتوليك آمده است كه اين اصطلاح براي « تعاليم مذهبي شفاهي » يا «تبشيرهاي انجيل » به كار مي رود. در آيين يهوديان نيز به معناي «آموزه يا تعليم» است كه بيش تر براي تعاليم تورات به كار برده مي شود. در اسلام منظور از آن آموزه يا آموزه هاي اعتقادي و كلامي است كه هم اصيل و بنيادين است و هم جنبه راهبردي دارد. گاه بر حسب استعمال و به مقتضاي اضافه شدن «دكترين» به آموزه اي ديني همچون «مهدويت» از آن معاني اي همچون فلسفه ، مكتب فكري و نوعي گرايش مي توان استنباط نمود، مانند «دكترين مهدويت» كه به معناي « فلسفه مهدويت» و «مكتب فكري مهدويت» و «مهدويت گرايي» است.
اصطلاح شناسي دكترين مهدويت
بعضي از مؤلفه هاي ديني داراي محوريت است و از آن ها به آموزه هاي اعتقادي يا «دكترين» تعبير مي شود. مثلاً در آيين بودايي مسأله « دوهكه» يا رهايي از رنج و رسيدن به نيروانا چنان اهميت دارد كه از آن به «دكترين دوهكه يا دكترين بودا» ياد گرديده است يا در آيين هندو از مسأله « مايا » كه به معناي غير واقعي و سراب بودن جهان و ماسوايِ برهمن است، به «دكترين مايا» تعبير شده است.
از جمله اعتقاداتي كه در اسلام از منزلت و مقامي اصيل و بنيادين برخوردار است، مسألة مهدويت است كه قابل تطبيق با مسأله «موعود گرايي يا منجي گرايي »، « نجات يا رستگاري » و «هزاره گرايي » در ديگر اديان مي باشد. مسأله نجات و حكومت جهاني مهدوي در نزد فرقه هاي اسلامي از وفاق جمعي برخوردار است و در متون روايي فرقه هاي اسلامي همچون صحاح سته (كتاب هاي ششگانه ) از احاديث صحيح ذيل چهار عنوان از آن سخن گفته شده است: 1ـ كتاب المهدي 2ـ باب الفتن ( آشوب و فتنه ها) 3ـ باب الملاحم (آشوب هاي بزرگ) 4ـ اشراط الساعه (علايم روز قيامت) و هيچ يك از مذاهب اسلامي در آن ترديد ندارند و هر چند در چگونگي و كيفيت مسأله مهدويت در ميان مذاهب اسلامي، اختلافاتي به چشم مي خورد، در بنيادي و اصيل بودن و حتميت وقوع آن هيچ گونه اختلافي ميان آن ها وجود ندارد.
ازطرف ديگر با توجه به تكرار و بسامد مسأله مهدويت در متون ديني فريقين (شيعه/ سني) به نظر مي رسد كه مسأله مهدويت از مشترك ترين و مورد وفاق ترين مباحث در اعتقادات اسلامي است كه همه مذاهب اسلامي آن را تصديق نموده اند. از كاركردهاي عملي و راهبردي دكترين مهدويت اين است كه با اين كه مسأله امامت و خلافت از آسيب پذيرترين و اختلافي ترين موضوعات در تاريخ انديشه فريقين شمرده مي شود و اختلافات مذاهب اسلامي با يكديگر در نخستين امام و خليفه موجب دسته بندي هاي مذهبي شده است، اما اين اختلافات با آمدن و ظهور آخرين امام و خليفه يعني امام مهدي(عج) به يك اتفاق نظر و وحدت منجر خواهد گشت، گويي سرانجامِ تمامي فرقه هاي اسلامي با ظهور مهدوي يا دكترين مهدويت به اتحادي اعتقادي تبديل خواهد شد و همه مسلمانان بر سر سفره نبوي با قرائتي مهدوي با يكديگر دست دوستي خواهند داد و به پرستش خداوند خواهند پرداخت. در واقع به تعبير قرآن امام مهدي(عج) تجلّي بخش بازگشت همه امور به خداوند خواهد بود و همه انسان ها را به يك امّت تبديل خواهد نمود.
اگر مقام و منزلت مسأله مهدويت در منابع ديني شيعه و اهل سنت بررسي شود، بي ترديد تصديق مي گردد كه از اين مؤلفة ديني مي توان به عنوان يك نظريه اعتقادي ـ جهاني استفاده نمود كه قابليت تفسير حوزه هاي متفاوت حيات فردي و جمعي همچون سياست، حكومت، اقتصاد، مديريت، انسان شناسي، روان شناسي، جامعه شناسي و امثال آن را داراست، به طوري كه مي توان نظريه ها و الگوهاي متفاوتي را در اين ساحت ها بر اساس فرهنگ مهدويت ارائه داد.
منظور از دكترين مهدويت مجموعه آموزه هايي است كه بر محور مهدويت مي باشد و مي توان از آن آموزه ها، چه پيش از عصر ظهور و چه پس از عصر ظهور، در ارائه راه حل هاي كاربردي و طرح نظريه هاي راهبردي در حوزه هاي متفاوت، استفاده نمود. در تفكر و نظام فكري مسلمانان، دكترين مهدويت شاخصي انسجام بخش و سامان دهنده است كه در بسياري از نظريه پردازي ها و ارائه الگوهاي فكري مي تواند حضور داشته باشد.
در طول تاريخ شيعه از بحث مهدويت براي نظريه پردازي در موضوع حكومت و دولت، شرايط و ويژگي هاي حاكمان در عصر غيبت و نحوه اداره جامعه توسط آنان استفاده مي شده است و فقها و علماي اسلام مسألة مهدويت را به عنوان يك اصل و پارادايم مورد بحث و گفت وگو قرار مي داده اند و هيچ فقيهي نبوده كه در عصر غيبت براي موضوعاتي همچون حكومت، ولايت، خلافت، و ويژگي هاي حاكمان به رواياتي كه در باب امامت، مهدويت و شخصيت حضرت وليّ عصر(عج) آمده است، استناد نكرده باشد، امّا متأسفانه اين توجّه به فرهنگ مهدويت منحصر به همين حوزه بوده و در ديگر ساحت ها كمتر مورد توجّه قرار گرفته است، در حالي كه مي توان از مسأله مهدويت نه تنها در عرصه تئوري هاي حكومت، بلكه در عرصه فلسفه تاريخ، فلسفه سياسي، علوم اجتماعي و ديگر حوزه ها استفاده نمود و آن را در نحوه مديريت جامعه، اقتصاد، نحوه فقر زدايي، رفتار سازماني، روابط و مناسبات اجتماعي، قانونمند سازي و قانون پذيري جامعه، انسان شناسي، روان شناسي و ديگر موارد به كار گرفت. در باور اسلامي، ظهور امام مهدي(عج) سامان بخشِ همه اين عرصه ها است و محدود به يك زمينه نمي شود، ليكن تا كنون توجّه به فرهنگ مهدويت تنها در عرصه سياسي و حكومتي بوده و متأسفانه نگاه فراگير و گسترده به آن نشده است.
توجّه مستمر و پيوسته به دكترين مهدويت و حضور آن در قلمروهاي گوناگون، مانند توجّه و مراقبتي كه يك بيمار قلبي در همه حالات به وضعيت قلبي خود دارد. اين شخص در هنگام غذا خوردن، خوابيدن، ورزش، مسافرت و هرگونه فعاليت ديگر توجه دارد كه شرايط زندگي و برنامه هاي او سازگار و هماهنگ با وضعيت قلبش باشد. همچنين مهدويت نيز به مثابه قلب انديشه اسلامي بايد در تمامي شؤون زندگي حاكميت داشته و جهت بخش باشد، نه اين كه توجّه به مهدويت در حاشيه نظريه پردازي قرار گيرد و آن را يك امر تاريخي و گاه اسطوره گرايانه تلقّي كنيم.
مسأله مهدويت در تفكّر ديني پس از اين كه دوره امامت امام مهدي(عج) آغاز گرديد، نسبت به بسياري از ديگر اعتقادات اسلامي از رتبه و مقامي برتر برخوردار است. از كاركردهاي مهدويت گرايي اين است كه تمامي قرائت هاي رسمي و غير رسمي از مذاهب و اديان با ظهور مهدوي تصحيح خواهد شد و ظهور ايشان ارمغان آور تفسيري وحياني و مطابق با منطق وحياني تمامي انبياي پيشين مي باشد كه به اختلافات مذهبي پايان خواهد داد. بنابراين، ادبيات و فرهنگ مهدوي مدخلي است كه تمامي اعتقادات اسلامي و حتي نظام اعتقادي ديگر اديان از آن منظر نگريسته مي شود و در عين حال كه مهدويت قسيم ديگر اعتقادات همچون توحيد، نبوت، معاد و امثال آن است، امّا شاخصه مهمّي دارد كه آن را حتّي از نبوّت رسولان ممتاز مي سازد و به آن، شايستگي احراز جايگاه يك دكترين جهاني را مي دهد و آن تماميت بخشي و تكميل كاركردهاي تمامي انبيا در طول تاريخ بشر، به وحدت رساندن تمامي آموزه هاي اديان گذشته، تفسير خالص و توانا از اعتقادات ديني و قطعي بودن تحقّق اين ايده آل و آرمان ديني است.
كاركردهاي دكترين مهدويت
معمولاً يك اعتقاد بنيادين و جدّي سياسي، علمي و ديني بايد توانايي اين را داشته باشد كه به تحليل و تفسير مجموعه اي از مسائل بپردازد و براي برون رفت از وضعيت موجود و بهبودي وضعيت فرد و جامعه، راهكارهايي راهبردي ارائه دهد. حال پرسش اين است: همانطور كه از يك دكترين كلان و بنيادين انتظار مي رود تا كاركردهاي مثبت و راهگشا داشته باشد، آيا دكترين مهدويت مي تواند به عنوان يك نظريه اعتقادي و كلامي راهكارهاي راهبردي براي انسان و جامعه ارائه دهد؟ در پاسخ به اين پرسش، در اين مقاله مي كوشيم تا دكترين مهدويت را در دو سطح انسان و جامعه بررسي و آثار و كاركردهاي آن را، به ويژه در دو مرحله پيش از عصر ظهور و پس از عصر ظهور، بيان نماييم. بر اساس اين تقسيم بندي، كاركردهاي دكترين مهدويت در چهار مرحله بررسي مي شود كه به شرح ذيل است:
1. كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسي
1-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور
2-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور
2- كاركرد دكترين مهدويت از منظر جامعه شناسي
1-2. كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور
2-2. كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پس از عصر ظهور
1- كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسي
همه مكتب هاي انسان شناسي لازم مي بينند تا به خواسته ها، علايق، محدوديت ها و اهداف انساني توجّه كنند و به نيازهايي همچون آرامش، اميد، رضايت خاطر، لذت بردن از زندگي، شكوفايي، كمال جويي و ... پاسخ دهند. بزرگ ترين مكتب هاي انسان شناسي معاصر و روان شناسان براي پاسخ دادن و تأمين اين نيازهاي انساني با اديان اشتراك دارند و گاه به رقابت مي پردازند. روان شناسان بزرگ براي پاسخ دادن به نياز انسان ها و تحقّق بهداشت روان از شيوه هاي متفاوتي استفاده مي نمايند. زيگموند فرويد از راه لذّت جويي، آلفرد آدلر از راه قدرت جويي و ويكتوريا فرانكل از راه معناجويي در زندگي، بهداشت روان را قابل تحقّق مي دانستند يا حتّي روان شناسان بزرگ در اين مسير گاه تحت تأثير اديان هندي به دنبال تكنيك هايي در جهت تحقّق اين امر هستند.
بزرگ ترين فيلسوفان وانسان شناسان اگزيستانسياليست وديگر انديشمندان قرن بيستم كوشيدند تا به پرسش هاي زندگي پاسخ دهند و در اين مسير راهكارهايي را عرضه نموده اند. عده اي از آنان همچون ژان پل سارتر، سيمون دوبوار، كامو، كافكا و امثال آن ها نگاهي الحادي به زندگي داشتند به طوري كه كامو و كافكا زندگي را بدون غايت و پوچ مي دانستند و يا فردي همچون سارتر زندگي را برآمده از شور و شوق كودكانه مي دانست و با بي اعتمادي به حيات اخروي، مرگ را پايان راه و زندگي را تكرار مستمر تلقّي مي نمود. كامو زندگي را تشبيه به تخته سنگي كرد، كه به دست انسان دهند تا از پاي كوه به بالاي كوه ببرد، امّا پس از طي اين راه، آن را از كوه مي غلتانند و دوباره از او مي خواهند تا اين كار را انجام دهد. كامو زندگي را به مانند تكرار پي در پي اين عمل، امري تكراري، بي فايده و گريزناپذير مي دانست امّا از انسان مي خواهد كه هيچگاه تسليم نشود و اين وضعيت را تحمّل كند.
فردي مانند سارتر كه تصويري منفي و ستيزه جويانه از خداوند و حتّي عالم دارد، خدا را محدود كنندة وجود انسان مي داند و چون نمي تواند در ذهن خود ميان وجود خداوند با اراده و اختيار بشر سازگاري ايجاد كند، از اين رو خداوند را براي تحقّق اراده آزاد بشر به كنار مي گذارد تا آزادي انسان به كمال برسد و محدود نشود. وي بيهوده گمان مي برد كه وجود خداوند مخالف آزادي بشر مي باشد و رابطه خداوند و انسان را همچون رابطه يك برده با ارباب مي پندارد كه وجود ارباب سلب كننده اراده و آزادي برده است.
اين عده از انسان شناسان اگزيستانسياليست و ملحد كوشيدند تا به پرسش هاي انسان خسته شده از جنگ جهاني دوم پاسخ دهند و او را كه از جنگ و علم و كليسا دلزده است، به نيروهاي دروني خويش متكي سازند، به طوري كه اين گرايش به قابليت ها و توان هاي دروني در نگرش بسياري از فيلسوفان، هنرمندان و متفكّران پس از جنگ جهاني ديده مي شود. اين طيف به جهت تنفّر از نهاد كليسا، به خداوند هم پشت نمودند و رابطه خويش را با او و آسمان قطع نمودند. از اين رو، تنها راه پيش روي اين عده از انديشمندان، اين بود كه انسانِ رها شده از جنگ را به زندگي اميدوار كنند و خواستند اين كار را، بدون نگرش ديني و اخرويت انديشي و با تكيه بر اراده و استعدادهاي انسان انجام دهند.
عده اي ديگر از انديشمندان اگزيستانسياليست همچون كي ير كگور، كارل ياسپرس، گابريل مارسل و ديگر پيروان موحّد اين رويكرد انسان شناسانه بر خلاف فيلسوفان پيشين در پاسخ به پرسش هاي انسان معاصر به جنبه هاي الوهي، متافيزيكي و ايمان روي آوردند و بر خلاف سارتر كه رابطه انسان را با خدا رابطه ارباب و برده و زورگويانه قلمداد مي نمود، رابطه انسان و خدا را رابطه عاشق و معشوق و رابطه ايماني دانستند. به مفاهيم فرامادّي، وجود غايت در زندگي و ايمان دروني توجّه نمودند و مخاطبان خويش را براي سعادتمندي به خداباوري، ايمان گروي و اهداف اخروي توصيه نمودند.
همچنين در ميان اديان، پاره اي از آن ها در ساختار آموزه اي و نظام اخلاقي خويش به انسان شناسي نزديك ترند وگاه نگاهي انساني تر به مشكلات و دغدغه هاي انسان دارند. به عنوان مثال، اديان هندي مي كوشند تا به پرسش هاي مهم زندگي پاسخ مثبت دهند. آيين بودا با طرح روش ها و راهكارهايي همچون تمركز و مراقبه مي خواست انسان را از توهّمات ذهني و ترديدهاي روحي نجات دهد و به آرامش و رهايي از اضطراب دروني برساند. حتي اين مكتب الهام بخش بسياري از فيلسوفان بزرگ همچون شوپنهاور، نيچه و هايدگر و روان شناسان نوين گرديد. بي ترديد، اين تأثيرپذيري فيلسوفان بزرگ و روان شناسان به جهت نيازي است كه توده انسان ها از جنبه انسان شناسانه به راهكارهاي ثمر بخش در خود مي بينند.
حال در اعتقادات اسلامي و در حوزه دكترين مهدويت اين پرسش نيز وجود دارد كه آيا آموزه مهدويت مي تواند پاسخ يا راهكاري راهبردي براي حل مسائل انساني ارائه دهد؟ و حال كه يكي از بزرگ ترين آرمان هاي اديان ابراهيمي كمك در مسير تحقّق رشد و كمال انسان ها است و انبيا آمده اند تا استعدادهاي انساني را شكوفا كنند و با آموزه هاي وحياني و با حرمت نهادن به حريم و كرامت انساني و رسميت بخشيدن به تمامي ابعاد وجودي انسان او را احيا نمايند. آيا نگرش مهدوي از جنبه انسان شناسانه راه حل و پاسخي را براي پرسش هاي وجودي و اصيل انسان ها ارائه نموده است يا خير؟
انسان شناسي عصر جديد
نگاهي به وضعيت انسان شناسي معاصر بيانگر اين است كه علي رغم ادعاي بشر معاصركه تصور مي كند به رشد و توسعه در عرصه تمدن و فرهنگ دست يافته، در بسياري از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتي پيدا نكرده است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مي كردند و براي جنس زن ارزش قائل نبودند و آنان را به منزله مال و ثروت خويش تلقي مي نمودند، امروز هم زنان زنده به گور مي شوند، با اين فرق كه در عصر جاهليت، جسم آنان دفن مي شد، اما امروزه روح زن دفن مي شود و تحقير مي گردد، امروزه در عصر اينترنت و كامپيوتر كه براي فروش اجناس و كالا، تبليغات تجاري و لذت جويي، به جنسيت زن توجه مي شود، چه تفاوتي ميان عصر جاهليت و عصر مدرن وجود دارد؟! به نظر مي رسد با وجود اينكه امروزه جنبش زنان يا فمنيسم يكي از جنبش هاي عصر نوين تلقي مي گردد و زنان گمان مي برند كه به آزادي و فرهيختگي رسيده اند، اما از تحقير زنان كاسته نشده است و فضيلت و كرامت زن دغدغه اصلي انسان شناسي عصر مدرن نبوده و تنها به استيفاي بخشي از حقوق زنان اكتفاء شده است.
از ديگر عناصر انسان شناسي در عصر حاضر اهميت مرز جغرافيايي، زبان، نژاد، تاريخ و ديگر امور قراردادي و توافقي ميان ملت ها است. اين عناصر و شاخص ها در ميان ملت ها به قدري بر احساسات، عواطف و افكار مردم تاثير گذارده است كه اگر فردي در دورترين نقطه يك كشور كشته شود و يا براثر جنگ يا بلايي طبيعي از دنيا رود، با او احساس همدردي خواهيم داشت، اما نسبت به كسي كه دركشور ديگر و در بيرون از مرز جغرافيايي به يكي از اين عوارض و بلايا دچار شود، اين احساس همدردي را نسبت به او به طور شايسته ابراز
نمي داريم. در تحليل روان شناسانه از مسأله بايد گفت، اين امر تنها به اين خاطر است كه مرز جغرافيايي كه صرفا امري قراردادي است، مورد پذيرش ما قرار گرفته و ملاك قضاوت و داوري قرار داده شده است، به اين خاطر ناخودآگاه، به همدردي با يك هم وطن مي پردازيم اما با غير هم وطن كه شايد از جهت زبان، تاريخ و فرهنگ با ما سنخيت بيشتري هم داشته باشد، به جهت تفاوت در مليت و مرز جغرافيايي، همدلانه رفتار نمي كنيم ، به عنوان مثال يك ايراني ممكن است به مهاجران افغاني و عراقي، همانهايي كه يك زمان، سرزمين شان جزئي از ايران تلقي مي شد، نگاه يك شهروند درجه دوم و مهاجر را داشته باشد، اما اگر فردي در دورترين نقطه كشور باشد، او را هم وطن تلقي كند. آيا وطن در انسان شناسي جديد به همان معنايي است كه در فرهنگ ديني و انسان شناسي اسلامي بيان مي شود؟! آيا ما پيرو پيامبري هستيم كه ميان انصار و مهاجر، پيوند اخوت و برادري ايجاد نمود ؟! پيامبري كه مي خواست، برتري هاي عشيره اي، زباني، و ملي را به فضيلت هاي ديني و انساني تبديل نمايد و به جهت همين فضيلت هاي ديني و تقوايي، يك جوان را فرمانده جنگ مي كند اما اين منصب را به پاره اي از ريش سفيدان كه در آن جنگ به دستور پيامبر بايد شركت مي كردند، اعطاء نمي كند و آنگاه كه دليل اين انتخاب را از پيامبر اكرم مي پرسند، ايشان جواب مي دهد كه اسامه حافظ قرآن و پارسا است. در واقع پيامبر(ص)، با اين عمل فهماند كه خويشاوندي و يا به تعبير ابن خلدون « عصبيت » ملاك فضيلت و محور انسان شناسي اسلامي نيست بلكه نخبه گرايي و برتري به ارزش ها و فضيلت هاي انساني و ديني است.
هر چند پس از وفات پيامبر اكرم، آنان كه به بلوغ فكري نرسيده بودند تا منطق موجود در سخن و رفتار پيامبر را بفهمند، اين سنت را كنار نهاده و جامعه اسلامي را قرن هاي متمادي در جاهليت و عقب ماندگي نگه داشتند، اما امروزه مي بينيم، پس از قرن ها فاصله زماني از سنت نبوي؛ در انسان شناسي قرون اخير مفهوم فضيلت مداري و نخبه گرايي از جنبه تئوريك ـ نه عملي و كاربردي ـ رخ نشان داده و با ذائقه انسان ها و انديشمندان علوم اجتماعي خود را سازگار نموده است.
تصور كنيد اگر مردم همه دنيا و همه كشورها همچون يك ملت و جامعه تلقي مي شدند و همه نسبت به يكديگر همان احساس همدردي را مي داشتند كه نسبت به خانواده خويش دارند، چقدر نيكو بود! به عنوان نمونه گاه ديده مي شود پس از پاره اي از حادثه هاي جهاني، همچون جنگ، زلزله و يا ديگر حوادث، پاره اي از انسان هاي ديگر جوامع و ديگر سرزمين ها بر اساس عواطف و احساسات فطري خود، به ابراز احساسات و همدردي مي پردازند و تلاش
مي كنند تا به گونه اي رنج و آلام مردم آسيب ديده را كاهش دهند. در چنين حوادثي ديده مي شود كه چگونه احساس خوديت، مالكيت و ثروت در بعضي از انسان هاي پاك سرشت، كنار گذارده مي شود و آنان در حد امكان به كمك همنوعان خود مي پردازند.
با ديدن اين صحنه ها به ذهن انسان خطور مي كند كه انسان ها در عصر جديد چگونه با ايجاد مرزبنديها، پيمان ها و قراردادهاي متعدد سياسي و اقتصادي و ديگر عوامل نژادي، زباني و فرقه اي به دسته ها و گروههاي گوناگون تقسيم شده و از هويت مشترك انسان و همدلي با ديگر هم نوعان خويش فاصله گرفته اند. بر اساس همين تقسيم بنديهاي مذكور عده اي بخاطر خاك و سر زمين با ديگران مي جنگند، دسته اي به جهت منافع اقتصادي و دسترسي به منابع مالي ديگر ملل لشگركشي مي كنند و يا به انحاء گوناگون به گونه اي در تعارض و جدال با يكديگر هستند و جنگ هفتاد و دو ملت را راه انداخته اند. آيا اين مرزبنديها و تفاوت هاي قراردادي كه جزئي از انسان شناسي معاصر است، شايسته اين مي باشد كه عده زيادي از انسانها محكوم به مرگ، فقر، بيماري و ستمديدگي شوند؟!
همانطور كه در ايام حج تمام تفاوت ها و ويژگي هاي مادي و دنيوي كنار گذاشته مي شود و همه انسانها بدون توجه به صنف، نژاد و هويت اجتماعي در يك لباس، و با عمل واحد، به بندگي خداوند مي پردازند، همچنين گاه در حوادث عمومي و فرامرزي ديده مي شود كه مردم از قالب و پوسته شخصي خويش بيرون آمده و هم دل و هماهنگ با مفاهيم ديني و انساني رفتار مي نمايند. انسان پس از مشاهده وحدت مردم در حوادث بزرگ ملي و جهاني كه گروهها، طبقات و اقشار متفاوت به كمك هم نوعان خود مي پردازند، احساس مي كند كه مردم هر چند در عصر غيبت به طور كامل با ويژگي هاي فرامكاني و فرا ملي عادت ننموده اند، اما تا حدي استعداد اين را پيدا كرده اند تا فراتر از عناصر جاهليت همچون مرز، نژاد، زبان و امثال آن به مقولات انساني و ديني بنگرند.
سخنان پيشوايان ديني در باره عصر ظهور و در باره تشكيل حكومت مهدوي تداعي گر اين است كه پس از آمدن امام عصر(عج) و تصفيه نفوس ، همه انسانها تبديل به يك خانواده خواهند شد، هيچ گرسنه و فقيري باقي نخواهد ماند و امنيت و آرامش روحي آنقدر زياد خواهد شد كه حتي زنان جامعه كه آسيب پذيرتر هستند، احساس امنيت مي كنند.
در عصر مهدوي هيچ فردي به خاطر مرز جغرافيايي، نژاد، زبان، رنگ پوست و ديگر عواملي كه در انسان شناسي عصر جديد عامل تفكيك انسان ها و جوامع است، مورد تحقير قرار نمي گيرد و همه انسانها با يكديگر الفت و دوستي خواهند يافت و ملاك برتري براساس فضيلت هاي ديني و انساني خواهد بود. در واقع همانطور كه در يك واقعه انساني گاه پاره اي از انسان ها به فطرت خويش عمل مي نمايند و از هواي نفساني خويش فاصله مي گيرند، همچنين با تزكيه نفوس و با حضور انسان كامل يعني امام مهدي(عج) در جامعه و قرار گرفتن در تحت تربيت او، همه عوامل برتري مادي و گذرا، نخ نما خواهد شد و همه كوشش خواهند نمود تا به جاي عوامل زوال پذيري همچون كشور، ثروت، زيبايي، مقام اجتماعي و ديگر امور دنيوي به شاخص هايي همچون ايمان، قلب سليم، عمل صالح و مقام قرب آراسته گردند. در آن دوره تنها ملاك انسان شناسي مهدوي و عامل تمايز و برتري ميان انسان ها، مراتب پارسايي و تقوا خواهد بود و به درجات و مراتب زودگذر دنيوي هيچگاه توجه نخواهد شد.
بي ترديد يكي از كاركردهاي نگرش مهدوي به مثابه يك نظريه جهان شمول، در حوزه انسان شناسي است. مهم ترين ويژگي اديان و رسولان آسماني اين است كه عهده دار هدايت انسان ها هستند و مي كوشند انسان ها را به سرانجامِ نيكو برسانند و به دغدغه ها، پرسش ها و انتظارات آدميان پاسخ دهند. در واقع همه انبيا در قدم نخست خواهان اين بودند كه انسان ها را به كمال برسانند و اين امر كاركرد مشترك همه اديان و انبيا است. در بررسي اين پرسش اساسي، موضوع را ذيل دو عنوان بررسي مي كنيم:
1-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت قبل از ظهور: موقعي مي توان يك تئوري و رويكرد را انساني تلقي نمود كه داراي كاركرد و ارزش انساني باشد و براي مشكلات انسان راه حل ارائه دهد. حال اين پرسش در حوزه مهدويت مطرح است كه اعتقاد و باور به مسألة مهدويت در دوره غيبت كبرا و پيش از عصر ظهور، چه كاركرد راهبردي براي مؤمنان دارد و چگونه مي توان از اين اعتقاد يا آموزه جهاني استفاده نمود؟
دكترين مهدويت بر اساس استراتژي انتظار پيش از عصر ظهور از سه ويژگي مهم برخوردار است كه عبارتند از:
1- اصلاح نفس؛
2- اميد به آينده؛
3- عاملِ سرزندگي، شادابي و كوشش افزون.
جابر در حديثي از پيامبر اكرم(ص)، نقل كرده است:
«من كذب بالمهديَ فقد كفر» .
تكذيب مهدويت به مثابه كفر خوانده شده است. همچنين به مؤمنان گفته شده است كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»، عدم شناخت امام وقت و عدم شناخت مهدويت به مانند مرگ جاهليت است. انسانِ منتظر مادري چشم به راه را مي ماند كه صبح بيدار مي شود، خانه وجود را تطهير و خانه تكاني مي كند و در انتظار مهمان به سر مي برد. همانطور كه مادر خانه را پاكيزه نگه مي دارد و كم ترين كثيفي را از بين مي برد و به اميد آمدن مهمان سرزنده و شاداب است، انسانِ منتظر نيز به دنبال اين است تا ميان روح خويش و امام سنخيت ايجاد نمايد. وي با اميد به آينده مطلوب، وجد و شادابي دروني دارد و احساس يأس و نااميدي را به خود راه نمي دهد. دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور، ارمغان آورِ تهذيب نفس انسان هايي است كه به امام مهدي(عج) و جامعه آرماني او عاشقانه مي نگرند. بر خلاف مدينه فاضله افلاطون كه صرفاً يك تئوري و آرمان ذهني و انتزاعي است و هيچ كوششي در جهت عملي شدن آن صورت نمي پذيرد و تقدّسي در آن وجود ندارد، مهدويت در نزد پيروان آن از جنبه قدسي و دلبردگي برخوردار است و مؤمنان در جهت تحقّق آن مي كوشند و آن را امري شدني و حتمي مي دانند. انتظار مهدوي در عصر غيبت، كاركردي انساني و اخلاقي دارد و همراه با سازندگي است. بدين جهت است كه در روايات، انتظار ظهور برترين عمل شمرده شده است. انسان منتظر هميشه براي رسيدن به وضعيت مطلوب مي كوشد و به آرمان ها و اهدافي
مي انديشد كه در فرهنگ مهدويت به او نويد داده شده است. بنابراين وي هيچ گاه بدون هدف نيست و در ركود و بطالت، عمر را سپري نمي كند.
از منظر مؤمنان، اعتقاد مهدوي صرفاً يك تئوري نيست، بلكه فلسفه تاريخ و آرماني قطعي الوقوع است. در فرهنگ ديني به مؤمنان توصيه شده است كه آن را دور نپندارند و قريب الوقوع ببينند. از اين رو، در طول تاريخ چه بسيار انسان هايي بوده اند كه با اعتقاد به مسأله مهدويت، به تهذيب خويش پرداخته و تا آخر عمر به تطهير نفس و پارسايي مشغول بوده و بر آستانه خانه دل نشسته و چشم به راه بوده اند و اين درد فراق براي آنان گوارا و شيرين شده و بلكه گاه موجب ظهور خاص مهدوي براي آنان شده است. به تعبير ديگر، خداوند و پيشوايان ديني از آنان راضي بوده و آنان هم از خدا راضي بوده و سرانجام به رستگاري رسيده اند .
بي ترديد در طول تاريخ غيبت، مهدويت از جمله بزرگ ترين اعتقادات اسلامي بوده كه تبديل به يك فرهنگ گشته و در كنار فرهنگ عاشورا از عوامل سازندگي و شادابي ديني بوده است. در تاريخ شيعه بيش ترين تجربه هاي معنوي و عرفاني و اخلاقي مرهونِ فرهنگ مهدوي و فرهنگ حسيني است كه بررسي مصاديق آن خود پژوهشي مستقل را مي طلبد.
بنابراين از جنبه انسان شناسانه، دكترين مهدويت پيش از ظهور به رضايت و طيب خاطر، شادابي و آرامش درون، اميد به زندگي و حيات بهتر، تحمل شدايد و سختي ها منتهي مي گردد. بيهوده نيست بعضي از روان شناسان معتقدند اعتقادات ديني موجب مي شود تا مؤمنان در شكست ها، ناكامي ها و ناگواري ها از شكيبايي و تحمّل بيش تري برخوردار باشند. از اين رو مسأله اي همچون مهدويت به دليل اين كه در منابع ديني توجّه خاصي به آن شده است، اين كاركرد را دارد كه به عنوان هدف، آرمان ديني و دورنماي زندگي بشر، حركتي پيوسته، مستمر و جاودانه را در روح و شخصيت مؤمنان به وجود آورد.
2-1. كاركردهاي انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: يكي از مهم ترين انتظارات و خواسته هاي مؤمنان از عصر ظهور اين است كه پس از تحقّق آن و ايجاد حكومت مهدوي، انسان تفاوت ماهوي با انسان پيش از جامعه مهدوي پيدا كند؛ از اين رو در اينجا، اين پرسش مطرح مي گردد كه انسان پس از عصر ظهور، در چه ويژگي هايي از انسان پيش از ظهور جدا مي گردد؟
بديهي است، كوشش تمامي انبيا و هدفِ تعاليم وحياني، سامان دادن به وضعيت انسان و هدايت او است و اين امر مهم ترين آرمان اديان ابراهيمي و غير ابراهيمي و حتّي مكتب هاي بشري در طول تاريخ بوده است. در واقع همه انديشمندان با هرگونه تفسيري كه از كمال ارائه مي دهند، در اين ادعا با يكديگر مشترك هستند كه مي خواهند انسان را به نجات و رستگاري برسانند. به همين جهت مفاهيمي همچون نجات، رستگاري، منجي گرايي، ملكوت خدا، تكامل و امثال آن براي همه انسان ها و مكاتب، مطلوب و دل نشين است. اگر بخواهيم براي مسأله تشكيل حكومت مهدوي و مفهوم انتظار مهم ترين كاركرد را مطرح سازيم، بي ترديد بايد به تصحيح و آباداني وجودي و هويتي انسان اشاره نمود. اين امر در سرلوحه كاركردهاي حكومت مهدوي قرار داده شده است. حتّي تغيير وضعيت اجتماعي و تحقّق جامعه عادلانه نيز به يك معنا براي رشد و كمال يابي انسان ها است، به طوري كه اگر قرار باشد در جامعه اي عدالت، آزادي معقول، رفاه، امنيت، صلح و هم زيستي مسالمت آميز باشد، امّا اين امور در خدمت انسان سازي نباشد، آن جامعه داراي وضعيت مطلوب نخواهد بود.
بنابر مقدمه پيشين بايد گفت، مسأله مهدويت از جمله آموزه هايي است كه در آن صريحاً به اهداف انسان شناسانه اشاره شده است به طوري كه در اعتقاد اسلامي، حكومت مهدوي پايانه و تجلي آخرين فرصت اديان (بقية الله) تلقي شده است. در واقع نهالي كه حضرت آدم(ع) آن را كاشت و يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر آن را آبياري نمودند، در حكومت مهدوي به بار مي نشيند. در سخن پيشوايان دين آمده است: خوشا به حال آنان كه اين زمان را درك كنند و اگر ما هم آن زمان را درك مي كرديم، درياري امام مهدي(عج) مي كوشيديم . درحقيقت اين گونه رغبت و شوق از جانب پيشوايان دين بدين جهت بوده كه چشم انداز آرماني همه انبيا و امامان در حكومت مهدوي تحقّق مي يابد و از اين دوره است كه تكامل بشري شتاب مي يابد و افراد برخلاف عصر پيش از ظهور، از زمان تحقّق اين دوره تا انتهاي تاريخ مي توانند با كم ترين كوشش و هزينه به رشد و كمال دست يابند. بنابراين بديهي است كه تمامي اديان، رسولان و امامان نسبت به اين عصر و اين حكومت احساس خوبي داشته باشند و از آن به نيكي ياد كنند. مهم ترين تفاوت هاي انسان حكومت مهدوي با انسان پيش از آن را مي توان در چهار ساحت بيان نمود:
الف) رابطه انسان با خداوند؛
ب) رابطه انسان با خويشتن؛
ج) رابطه انسان با جامعه؛
د) رابطه انسان با طبيعت.
ادامه دارد