دكترين مهدويت و پايان تاريخ از منظر رنه گنون جوهر واحد مكتبها و اديان در مورد فرجام تاريخ اين است كه همة اديان، حتي ادياني كه پيامبري نداشتند و رهبران آنها چون بودا، مردم را به ديني بدون پيامبر و بدون خدا فراميخواندند، غايت و آرماني را براي بشر ترسيم ميكنند كه در آن آرمانشهر و مدينه فاضله، ديگر خبري از ستم و بيعدالتي نيست. در مقابل، عدالت در تمامي جنبهها جايگزين ستم و تبعيض، آسايش جايگزين رفاه، ايثار جايگزين خونخواري و صلح و آرامش جايگزين جنگافروزي ميشود. خلاصه اينكه در آن آرمان شهر، تمام ارزشهاي انساني ظهور خواهد يافت.
بنابراين، باور به غايت و نهايتي براي حركت جوامع و تاريخ، به مسلمانان اختصاص ندارد و ويژه اديان و مذاهب آسماني نيز نيست. موعودگرايي فصل مشترك تمام اديان است و همه اديان و مكاتب، كالاي ناب يا قلابيشان را با ترسيم نگرش خود به پايان عالم و موعود انگاري، به بشريت عرضه كردهاند. به باور همة اديان و پيروان آنها، چرخه ستم، استبداد، بيعدالتي و رنج، روزي از گردش باز خواهد ايستاد. «اين نويد خوش را در تمام كتابهايي كه به عنوان كتاب آسماني باقي مانده، كتاب زند و پازند و كتاب جاماسبنامه كه از كتابهاي مقدس زردشتيان ميباشد، كتاب تورات و ملحقات آنكه كتاب مقدس يهود شمرده ميشود و كتاب انجيل عيسويان ميتوان پيدا كرد، بلكه در كتابهاي مقدس براهمه و بوداييان ]و آيين هندو[ نيز كم و بيش ديده ميشود».[3]
بوديسم چنين سرانجامي را در پايان تاريخ ترسيم ميكند:
انسان در چرخه «كارما» چرخه رنج و اندوهي كه در اين زندگي پابرجاست، گرفتار است و سرانجام از اين چرخه منحوس تكرار كارما، رهايي خواهد يافت؛ نه تشنه است و نه گرسنه.[4]
آيين هندو نيز با ترسيم چهار دوره و عصر براي حركت دوري تاريخي بشر و با اعتقاد به اينكه بشر در عصر حاضر در دوره چهارم (عصر ظلمت) است، در انتظار ظهور امري جديد و نويد بخش براي بشر به سر ميبرد كه قرار است گرايش «منحوس» (جور و ستم) موجود در عالم را به حركت «مسعود» (عدالت و برابري و ...) تبديل كند. «بنابر آيين هندوان، عمر يك دوره بشريت كه"من ونترا"[5] نام دارد، به چهار عصر منقسم ميشود و اين اعصار مظهر مراحل افول تاريخي معنويت اوليه است. هم اكنون ما در عصر چهارم يا "كالي يوگا"[6] به سر ميبريم كه به عقيده جمعي، از آغاز آن تا به امروز بيش از هزار سال ميگذرد.[7]
رنه گنون، متفكر فرانسوي پس از تطبيق دوره «كالي يوگا» در آيين هندو بر دنياي معاصر و عصر جديد آن را «عصر ظلمت» مينامد و زمينهساز ظهور امري جديد و وضعيتي مطلوب براي بشر ميداند. «هرگاه عالم جديد هم في نفسه، نوعي نابهنجاري و حتي خلاف طبيعت باشد، وقتي در مجموعه دور تاريخي كه خود جزئي از آن است، قرار بگيرد، با اوضاع و احوال مرحلهاي از اين دور، يعني مرحلهاي كه در سنت هندو، دور نهايي يا كالييوگا ناميده ميشود، كاملاً تطبيق ميكند[8] و پايان اين دور، مستلزم "ترميمي" است كه بر اثر آن، دست آخر، گرايشهاي "منحوس" به نتيجهاي "مسعود" تعالي مييابد.»[9]
با وجود اشتراك اديان و مكاتب در اصل موعود گرايي، در توصيف، تحليل، اهداف، چگونگي رخ دادن پرده آخر زندگي بشر، رهبر يا رهبران آن تفاوتهاي بنيادين دارند. برخي از مكتبها، آن را با ابهام، اجمال و كليگويي بيان كردهاند و بعضي نيز مانند اسلام، بهويژه مذهب تشيع، به جزئيترين مسائل. شماري به پيشگوييهاي مبتني بر حدس و گمان روي آوردهاند و حتي به ترويج خرافهها و بافتههاي افراد انساني دست يازيدهاند تا تنور موعودگرايي را گرم نگه دارند. بعضي ديگر، به وحي و اخبار انبيا و اوليا تمسك جستهاند تا شايد ابهامها را آشكار سازند و اجمالها را به دانستههاي تفصيلي تبديل كنند. براي مثال، هر دين و ملّتي، موعود، رهبر و كارگردان صحنه آخر زندگي بشر را شخص خاصي با لقبي مشخص ميشناسد. زردشتيان، «سوشيانس» را موعود آخر الزمان ميدانند.[10] جهودان، او را به نام «سرور ميكائيلي»، عيسويان بهنام «مسيح موعود» و مسلمانان به نام «مهدي منتظر» ميشناسند.[11]
افزون بر اينكه بحث موعودگرايي و غايتانگاري در مكتبها و اديان آسماني و غير آسماني مطرح بوده است، به طور مستقل و جدا از باور داشت اديان و مكاتب نيز متفكران علوم مختلف دينشناسي، جامعهشناسي، فلسفه تاريخ و علوم سياسي و اجتماعي و ... بدان توجه كردهاند. البته بايد دانست آراي اين متفكران، چه در شرق و چه در غرب فكري نه جغرافيايي، كم و بيش از اديان و مكاتب اثر پذيرفته است. در اين ميان، از كساني ميتوان نام برد كه با توسّل به ايدئولوژي ليبرال دموكراسي به تحليل پايان عالم پرداختهاند؛ مك لوهان، صاحب نظريه «دهكده جهاني»، فوكو ياما، نظريهپرداز امريكاييِ ژاپنيتبار و صاحب نظريه «پايان تاريخ»، ساموئل هانتينگتون، نظريهپرداز «جنگ تمدنها» و آلوين تافلر صاحب كتاب موج سوم در اين زمينه قلم زدهاند.
ديدگاههاي اين افراد با وجود اختلافهاي جزئي در تحليل پايان تاريخ و سرنوشت بشر و با وجود تفاوتهاي ظاهري در اصل نظريه، باطن و ريشهاي يكسان دارد؛ يعني در همه اين نظريهها، پايان جهان از آنِ ليبرال ـ دموكراسي دانسته شده است. از نظر اينان، روزي ليبرال ـ دموكراسي، يگانه قبلهگاه تمام بشر خواهد بود و همه انسانها به آستان آن سر خواهند ساييد. در اين انديشه، موعود، شخص خاصي نيست، بلكه موعودي كه قرار است ليبرال ـ دموكراسي را در تمام جهان حاكم كند و براي تمام انسانها رهاييبخش باشد، ايالات متحده امريكاست.[12]
در ميان متفكران مغرب زمين (غرب جغرافيايي)، كساني يافت ميشوند كه با نيمنگاهي به آموزههاي اديان و مكاتب آسماني و غير آسماني به تحليل، توصيف، چرايي و چگونگي پايان جهان و مقطع پاياني آن پرداختهاند. در ميان اين انديشمندان، اشخاصي هستند كه درست بر خلاف كساني كه ليبرال ـ دموكراسي و مدرنيته را موعود بشر ميپندارند، دنياي جديد، تمدن غرب، مدرنيته، مكتبهاي فلسفي و ... را اوج اضمحلال و سرگشتگي بشر ميدانند. آنان با تحليل و نقد تمدن جديد، تصويري غير از ليبرال ـ دموكراسي را موعود و پايان جهان ميدانند.
رنهگنون، متفكر مسلمان فرانسويتبار با بهرهگيري از آموزههاي اديان و مكتبهاي مختلف و نيز با نقد مكتبهاي فلسفي، علوم، روحيات، فرهنگ سياسي و اجتماعي موجود در غرب (فكري) به اين نتيجه رسيده است كه موعود بشر، تمدن جديد غربي نيست، بلكه اين تمدن دقيقاً صورتي وارونه از موعود و جامعه نجات بخش بشري است.[13] او از عصر جديد و دنياي معاصر به «عصر ظلمت» تعبير ميكند كه بايد با گذر از آن، به «عصر ظهور و ترميم عالم» رسيد.[14] در زمان حاضر، ما در عصر ظلمت بهسر ميبريم.[15] ما معتقديم نور دير يا زود ناگزير بر ظلمت پيروز ميآيد، ولي قبل از وصول بدين مطلوب و حصول اين مقصود، دوران ظلمت كاملي خواهد بود.[16]
در اين نوشتار، به تجزيه و تحليل انديشههاي رنه گنون، كه متفكر سنتگرا به شمار ميرود، درباره پايان تاريخ و موعودانگاري خواهيم پردخت تا تصويري كه وي از پايان تاريخ و موعود آخر زماني ترسيم ميكند و نيز نسبت نظريه او در اين زمينه با نظريه مهدويت نزد شيعه روشن گردد. آيا ميتوان گنون را از معتقدان به نظريه مهدويت به معناي شيعي آن دانست يا آنكه او نيز مانند بسياري از متفكران ديگر، تنها به طور مبهم، جامعهاي نجات بخش را در پايان تاريخ نويد داده است؟
براي پاسخ دادن به اين پرسش، نخست بايد بحثهايي را به عنوان مقدمه استدلال و استنتاج مطرح كنيم. ما اين بحثها را در سه بخش، مطرح ميكنيم كه هر بخشي، زمينهساز ورود به بخش ديگر خواهد بود. نخست به اختصار از شخصيت رنهگنون و سير تطّور فكري او بحث ميكنيم و آبشخور فكرياش را نمايان ميسازيم و از زاويه آثار او، نقشهاي كلّي از سير انديشههايش را ترسيم ميكنيم. سپس نقد او را از تمدن غرب، دنياي امروز و عصر جديد با استناد به مطالب دو كتاب اصلياش،يعني دنياي بحران متجدد و سيطره كميت و علائم آخر الزمان روشن ميسازيم تا ميزان تأثيرپذيري وي از فلسفه غرب و نيز انديشههاي فراتر از فيلسوفان غربي در آراي او مشخص شود. در اين بخش، مفهوم سنّت و ضدّ سنّت از نگاه او و اينكه چه مقدار از علوم، صنعت و روحيات دنياي جديد را براي بشر نجات بخش ميداند، روشن خواهد شد. در بخش سوم، با توجه به مطالب بخش اول و دوم، پايان تاريخ و چگونگي اثبات موعود در انديشه وي و نيز تفسيرهاي ايشان از عصر ظهور، دجال و ... مطرح خواهد شد. در ادامه، ميان تفسير ايشان درباره موعود و مهدويت با مهدويت نزد شيعه اماميه، مقايسه اندكي خواهيم كرد.
شخصيت رنه گنون
الف) سير تطوّر شخصيتي رنه گنون
رنه گنون، متفكر فرانسوي در سال 1886م. در خانوادهاي كاتوليك به دنيا آمد. او تمام محافل علمي، فلسفي و ديني آن زمان را در جستوجوي عرفان و حكمت واقعي و در يك كلمه، در جستوجوي «حقيقت» سپري ميكرد و چون حقيقت را در مكتبها و اديان غربي زمان خود نيافت، به اديان شرقي روي آورد.
او در اين جستوجوها در پي سنّت راستين و حقيقي بود. روح تشنه گنون هرچه با فلسفه موجود در غرب ـ كه سرپرستي دانشهاي غربي را به عهده داشت ـ و علوم و صنعت آنجا آشنا شد، بيشتر به اديان شرقي گرايش پيدا كرد. فلسفة غرب پس از دوره رنسانس، براي او شبه فلسفهاي بيش نبود. او فلسفه دكارتي را خاستگاه انحراف عصر جديد ميدانست.[17]
گنون پس از نقد صريح تمدن مغرب زمين، به آيين هندو از اديان شرقي گراييد و به بررسي آيينهاي هندو و تائويي پرداخت و با محافل هند، تماسهايي جدي برقرار كرد. از اين رو، در آثارش از آيين هندو بسيار اثر پذيرفت. همچنين در تحليلهاي خود درباره غرب و نقد آن، به آموزههاي آيين هندو بسيار تمسك ميجويد. البته سير روحي، معنوي و علمي او با گرايش به آيين هندو و تائويي پايان نيافت؛ زيرا او سنّت راستين را به معناي آداب و رسوم و عادات نميدانست، بلكه او در پي سنّتي بود كه از سوي خداوند به بشر رسيده است. از همين رو، گنون، آرام آرام در سير معنوي و روحي خود به اسلام گراييد و گمشده خود را در حكمت الهي و عرفان اسلامي جست. وي در سال 1912م. به دين اسلام مشرّف شد و از آن پس تا زمان مرگ در قاهره سكنا گزيد.
پروفسور سيد حسين نصر در مقدمه كتاب بحران دنياي جديد، چگونگي و چرايي گرايش گنون از غرب امروز به شرق را اينگونه بيان ميكند:
گنون براي بار اول در اروپاي جديد به صورت اصيل از سنت نه به معناي آداب و رسوم و عادت، بلكه به معناي آنچه از جانب خداوند و آسمان به بشر رسيده است، يعني دين به معناي وسيع آن سخن گفت. او دو نوع تمدن در جهان ميشناخت: تمدنهاي سنّتي كه نمونه اولي آن هنوز در جهان امروز در تمدنهاي اسلامي و هند و ساير تمدنهاي اصيل آسيايي يافت ميشود و نمونة دوم، تمدن جديد غرب بعد از قرون وسطي است و حاضر شد تمام هستي خود را فداي پيروزي در جهان مادي كند. گنون براي تمدن ضدّ سنّتي جديد به جز فنا و نيستي، آيندهاي نميديد... .[18]
آنچه گنون در نقد تمدن غرب و عصر جديد نگاشته، بيشتر به پيشبيني و پيشگويي پيشگويان شبيه است؛زيرا او زماني معضلات، نابسامانيها و هرج و مرج موجود در تمدن غرب را به روشني تصوير ميكند كه هنوز تمدن غرب در اوج تكبر، به دستآوردهاي علمي، فلسفي و ابزاري به خود ميباليد. اما با دقت در آثار گنون ميتوان گفت: آراي گنون درباره غرب و وضع آينده جهان بر پايه اين تمدن پيشگويي نبوده است، بلكه بر استدلال و حكمت مبتني است و از عمق نگاه او ناشي شده است؛ هر چند او از فيلسوف ناميدنش بيزار بود.
او در سه كتاب خود با نامهاي: شرق و غرب [1924]، بحران دنياي متجدد [1927] و سيطره كميت و علائم آخر الزمان [1945] ريشههاي تمدّن و فرهنگ جديد مغرب زمين را نقد كرده است. از همين رو، كارتلها و تراستهاي اقتصادي ـ فرهنگي موجود در غرب اجازه ندادهاند گنون و آثار او در ميان متفكران مطرح شود. «در دوران حيات، گنون مورد بيتوجهي و بيمهري كامل اكثر معاصران خود قرار گرفت. حتي ذكر نام او در دانشگاههاي فرانسه، كفر و الحاد تلقي ميشد و كافي بود كسي از او نام برد تا از مجامع علمي رانده شود.»[19]
خلاصه اينكه «گنون، مردي استثنايي است كه در تعريفها و طبقهبنديهاي متداول نميگنجد و با اينكه در شرقشناسي و جامعه شناسي معاصر و تاريخ اديان و فلسفه سرآمد است، از عناويني نظير «شرقشناس» يا «مورخ اديان» يا «جامعهشناس» يا «فيلسوف» بيزار است.[20]
ب) مكتبها و اديان تأثير گذار بر انديشه گنون
گفته شد كه رنه گنون به مكتبها و اديان سنّتي گرايش بسيار داشت و رهايي غرب از اين اضطراب و آشفتگيها را[21] بازگشت به مكتبها و اديان و تمدنهاي سنتي ميدانست. او در آثار خود به مكتبها و تمدنهاي سنّتي شرقي استناد ميكند و رهايي عصر جديد غرب را در بازگشت به كاتوليك اصيل و مكتبهاي شرقي همچون هندو و نيز تمدن اسلامي و سنّتهاي معنوي آنها ميداند. وي مكتبها و شريعتها و تمدنهاي مبتني بر سنّت و معنويت را در ظاهر، متفاوت، ولي در باطن، داراي روح يكسان ميپندارد. «روح حقيقي سنت دوستي، به هر صورت كه جلوهگر آيد، در همه مكانها و همه زمانها، اصولاً و معناً يكسان است. صور و ظواهر گوناگون كه به نحوي خاص با شرايط مختلف روحي و دماغي و با فلان اوضاع و احوال زماني و مكاني انطباق پذيرفته است، فقط مظاهر حقيقت واحد و يكساني هستند، ولي بايد بتوان در مقام معنويت مستقر گرديد تا به كشف اين وحدت اساسي در وراي كثرت ظاهري نايل آمد.»[22]
گنون در جايي، راه نجات غرب را بازگشت به كاتوليك ميداند و ميگويد:
آنچه هنوز از روحيه سنت پرستي در باختر باقي مانده، فقط در آيين كاتوليك وجود دارد ... در غرب، فقط يك سازمان وجود دارد كه واجد خصلت معنوي و مبتني بر احكام آسماني و حافظ مشربي است كه ميتواند مبنايي متناسب فراهم سازد؛ اين سازمان همان روحانيت كاتوليك ميباشد.[23]
او در جاي ديگر، بسيج تمام نيروهاي معنوي و سنّتي شرق و غرب را درد بيدرمان نابساماني گسترده غرب ميداند:
در برابر تجاوز و هجوم اغتشاش و نابساماني كه روز به روز بيشتر عموميت ميپذيرد، لازم است دست به كار اتحاد جميع نيروهاي معنوي كه هنوز در جهان ظاهر و خارج، هم در مغرب و هم در مشرق، اثري دارند، گرديم و از جانب غرب، نيرويي ديگر جز روحانيت كاتوليك سراغ نداريم... .[24]
گنون از تمدن اسلامي به عنوان يكي از تمدنهاي خاور زمين ياد ميكند كه بر سنن معنوي مبتني است و آن را مانند تمدن چيني و هندو، در مقابل تمدن غرب متجدّد ميداند.[25] مترجم كتاب سيطره كميت و علائم آخر الزمان درباره تأثيرپذيري گنون در اين كتاب كه در زمينه نقد تمدن غرب و تحليلي از آخر الزمان است، از نقش متفكران اسلامي سخن به ميان ميآورد:
اين كتاب ... از حوادث مهمّي مانند وقوع جنگ جهاني دوم و اقامت نويسنده آن در مصر و حشر و نشر او با متفكران اسلامي و زندگي او در ميان مسلمانان ديگر متأثر است.[26]
گنون نه تنها راه رهايي غرب جديد را بازگشت به معارف تمدنها و مكتبهاي باختري (شرقي) ميداند، بلكه براي نقد و نماياندن ضعفهاي تمدن غربي و تحليل تاريخي و فلسفه تاريخي تمدن غرب و تبيين نظريه پايان تاريخ خود، از آموزههاي آيين هندو، كاتوليك و اسلام بهره ميبرد كه در بخش دوم و سوم به آن خواهيم پرداخت.[27]
رنه گنون و نقد عصر متجدد و دنياي معاصر
گنون با نقد تمدن غرب و عناصر آن (فلسفه غربي و علوم مبتني بر آن و...) و اثبات آشفتگي حاصل از اين تمدن، ضرورت بازگشت به تمدن شرق و معنويت و سنّت موجود در آن را اثبات ميكند. در اينجا لازم است پيش از ورود به بخش سوم، به اختصار ويژگيهاي تمدن جديد غربي را از نگاه گنون مطرح كنيم تا روشن شود كه گنون دنياي جديد، را باعث آشفتگي ميداند و چرا در تحليل دنياي جديد به ضرورت وجود نور و موعودي در پايان جهان ميرسد؟
الف) شاخصهاي دنياي جديد در نگاه گنون
1. سيطره كميت در عصر جديد
گنون، دنياي جديد را عصر سيطره كميت مينامد و شاخصهاي زير را براي آن برميشمارد:
1. «عصر جديد، عصر سياه چال سيطرة كميت است»؛[28]
2. «سيطره كميت در عصر جديد، باعث هبوط و سقوط اين عصر جديد است»؛[29]
3. «شروع سيطره كميت با مذهب اصالت عقل دكارتي ميباشد»؛[30]
4. «تمام علوم در عصر جديد، مبتني بر سيطره كميت است»؛[31]
5. «بين مادي كردن زندگي بشر با كمّي كردن آن نسبت مستقيم است»؛[32]
6 . «سلطة غرب، همان سيطرة كميت است».[33]
2. بنيانگذاري تمدن جديد غربي بر پايه فلسفههاي مادي
گنون در مورد مكتبهاي فلسفي عصر جديد، ديدگاهي دارد كه ويژگيهاي آن به قرار زير است:
1. « دكارت، نماينده و مظهر انحراف عصر جديد است و در واقع، جهان متجدد، جهان فلسفه اصالت عقل است و سراسر فلسفه متجدد (از فلسفه اصالت عقل) دكارت سرچشمه ميگيرد»؛[34]
2. «دكارت، مبدأ بخش مهمي از بينشهاي علمي و فلسفي جديد است»؛[35]
3. «مذهب اصالت ماده، زاييده نظريه مكانيكي دكارت ميباشد»؛[36]
4. «كار مذهب اصالت عقل، انحصار وجود فرد در خود اوست»؛[37]
5. « زندگي عادي بشر، بر اساس مذهب اصالت ماده است»؛[38]
6. «مذهب اصالت عقل، اصالت ماده، اصالت بشر، اصالت روح و... با هم رابطه دارند. در واقع، اين فلسفهها، الفاظ متعددي هستند كه از يك واقعيت واحد حكايت ميكنند»؛[39]
7. « اومانيسم و فرديت پرستي، ركن اصلي و علت سقوط و انحطاط تمدن غرب ]است[»؛[40]
8. «فرديت پرستي و اومانيسم، باعث انكار شهود روحي و سبب آنارشي روحي]است[»؛[41]
9. «نتيجه فرديت پرستي، اعتقاد به اصالت طبيعت (ناتوراليسم) ]است[»؛[42]
10. «وجود ماترياليسم (مذهب اصالت ماده)، علمي در دنياي جديد و علوم جديد]است[»؛
و...
3. حذف دين و سنتهاي معنوي از زندگي بشر
گنون با تحليل تمدن و عصر جديد غرب معتقد است در دنياي جديد، دين و سنتهاي معنوي جايي ندارد. او دنياي متجدد را معلول انكار سنتهاي آسماني و ماورايي ميداند.[43] البته آن سنّتي كه گنون از فراموشي و انكار آن در دنياي جديد سخن ميگويد، عرف و عادت و آداب و رسوم رايج نزد بشر نيست، بلكه او سنّت را با دين و امور مافوق بشري كه از جانب خداوند به بشر رسيده است، مترادف ميداند.[44]
گنون، ريشه تضاد باختر با خاور را پشت كردن تمدن غربي به سنّت و دين ميداند[45] و معتقد است راه نجات غرب، بازگشت به سنتهاي معنوي و دين موجود در مشرق زمين است.[46] بر اساس اينكه گنون، تمدّن را به تمدن مبتني بر سنتهاي معنوي و آسماني (تمدن طبيعي) و تمدن غير مبتني بر سنتهاي معنوي و آسماني[47] (تمدن غير طبيعي)، تقسيم ميكند، علوم را نيز به دو قسم علوم سنّتي و غير سنّتي تقسيم ميكند.[48]
بنابراين، آراي گنون درمورد جايگاه دين در عصر جديد به اختصار چنين است:
ـ بيمحتوا بودن دين در عصر جديد و تباين و ناسازگاري ذاتي تمدن جديد غربي با مذهب و روحيه معنوي؛[49]
ـ تأويل دين در نظريههاي جديد به امر كاملاً بشري و تلقي امور فوق بشري به عنوان امور غير واقعي؛[50]
ـ جدايي ماورا از ماده و امور دنيوي و معنوي در شئون اجتماعي غرب (دو عرصه دانستن مذهب و فعاليت اجتماعي)؛[51]
ـ در نگاه تجددطلبان دنياي غرب، دين براي اشخاص احمق است و تنها براي آنها قابل فهم است؛[52]
ـ نگاه حداقلي به دين و نقش آن در جامعه در دنياي متجدد حتي قائلان به مذهب كاتوليك؛[53]
ـ روحيه تمدن متجدّد، ضدّ مسيحي است؛[54]
ـ عصيان تمدن باختر بر ضدّ مذهب در قالب پروتستان؛[55]
ـ پروتستان، مذهب فرديت پرستي] است[ و معرفت در اين مذهب، به معرفت عقلاني منحصر است؛[56]
ـ حذف مناسك ديني در مذهب پروتستان براي ساده سازي مذهب؛[57]
ـ مقايسه آراي مذهب با علوم و فلسفه در دنياي متجدّد.[58]
4. تنزّل انسان در عصر جديد
در نتيجه حاكميت كميّت بر دنياي جديد و علوم آن ـ بر اساس فلسفههاي مادي و انسانمحور به جاي فلسفه الهي ـ و با توجه به حذف دين از زندگي اجتماعي، انسان در عصر جديد از اشرف مخلوقات هستي و خليفه الهي بودن به مرتبه ابزاري قابل داد و ستد تنزّل مييابد. گنون در اين زمينه، معتقد است:
ـ در دنياي جديد، به انسان همچون يك ابزار و ماشين نگاه ميشود و در اين عصر، كارگر چيزي جز ماشين نيست؛[59]
ـ در دنياي جديد، انسان در خدمت ماشين است؛[60]
ـ تنزّل انسان در حدّ ديگر موجودات. بر اساس نظريه مكانيكي دكارت، جانوران به منزله ماشين انگاشته ميشوند؛[61]
ـ آشفتگي روحي و رواني انسان در دنياي جديد.[62]
آنچه گذشت، مهمترين شاخصهاي تمدن غرب در دنياي معاصر از نگاه گنون بود. البته در كلام گنون، ويژگيهاي ديگري نيز مانند تنزّل حقيقت، جايگاه دموكراسي و رهبري اجتماعي و... براي عصر جديد بيان شده، ولي بايد گفت ويژگيهاي ديگر نيز ناشي از همان چهار شاخص اصلي است.
ج) دنياي معاصر و آشفتگي روحي و اجتماعي
مهمترين رهآورد تمدن غرب، آشفتگي روحي ـ اجتماعي انسان و جامعه انساني است. گنون، روح حاكم بر تمدن جديد غربي را روح اغتشاش و هرج و مرج ميداند و علت اساسي آن را در پشت كردن تمدن غرب به معنويت و سنّت اصيل ميجويد. «روحيه ضدّ سنّتهاي معنوي...، همان روحيه متجدّد است... [و] مخالف تجدّد بودن فقط عبارت از اين است كه يگانه مجاهدت پرارزش را به عمل آورد تا باختر زمين را از چنگ اغتشاش و هرج و مرجي كه خود به وجود آورده است، نجات بخشد».[63]
گنون در جاي ديگر، از آشفتگي روحي و رواني كساني سخن ميگويد كه مستغرق در تمدن جديدند و علت آن را تنها يك چيز ميداند و آن اينكه چيزي جز ماده به ادراك آنها نميآيد و برده زر خريد ماده شدهاند.[64] همچنين پس از آنكه ناسازگاري ذاتي تمدن غرب با معنويت و ماوراي طبيعت راستين را مطرح ميكند، علت اساسي هرج و مرج روحي و دماغي موجود در تمدن غرب را فرديت پرستي[65] (انديويدوآليسم) و اومانيسم (انسان محوري) حاكم بر فلسفه و تمدن غربي ميداند و معتقد است صريحترين نوع هرج و مرج روحي در فيلسوفان به چشم ميخورد.[66]
گنون از زاويه ديگر و بر اساس علت ديگري نيز هرج و مرج موجود در تمدن جديد را تحليل كرده است. او ميگويد هرج و مرج اجتماعي موجود در تمدن غرب در نظريه مساوات ريشه دارد. غرب بر اساس نظريه مساوات، اختلافهاي ذاتي افراد بشر را انكار كرد و اين به بينظمي و اختلال سلسله مراتب اجتماعي انجاميد.[67]
خلاصه اينكه گنون از زواياي مختلفي اثبات ميكند كه تمدن غرب به سبب مادهپرستي، فردپرستي و مبتني بودن بر اصل مساوات، در آشفتگي ذاتي به سر ميبرد و هر چه بيشتر به سوي ماديگرايي و انسانمحوري به جاي معناگرايي و خدا محوري ميرود، بر آشفتگي و هرج و مرجش افزوده ميشود.
البته او معتقد نيست تاريكي اين اغتشاش و ظلم چنان افزايش مييابد كه ديگر نوري نمايان نشود، بلكه بر عكس، بر آن است كه از دل اين تاريكي و هرج و مرج، نور آرامش و عدالت بر جهان خواهد تابيد. مترجم كتاب سيطره كميت در اين باره ميگويد:
گنون چنين عالمي را در سراشيب سقوط و انحلال و اين حادثات را قريب الوقوع ميداند و به مكتب تشيع نزديك شده، اين نابساماني و هرج و مرج فكري و اجتماعي و خدعه را قابل ترميم و آخر زمان را با ظهوري مقارن ميشمارد كه ظلمت را به نور و نابساماني را به سامان مبدل خواهد ساخت.[68]
در روايات شيعه، عصر ظهور حضرت مهدي4 هنگامي دانسته شده است كه دنيا پر از هرج و مرج و بيرحمي است. امام علي7 فرمود:
مناد ينادي هذه المهدي خليفة الله فاتّبعوه، يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً و ذلك إنّما عندما تصير الدنيا هرجاً و مرجاً و يغار بعضهم علي بعض فلا الكبير يرحم الصغير و لا القوي يرحم الضعيف فحينئذٍ يأذن الله له بالخروج.[69]
در زمان ظهور، منادي ندا ميدهد: اين مهدي، خليفه الهي است؛ از او تبعيت كنيد. زمين را از قسط و عدل پر ميكند؛ چنانكه از ستم و جور پر شده باشد و اين ظهور هنگامي است كه هرج و مرج و آشوب، دنيا را فراگرفته باشد و بعضي بر بعضي ديگر تعدي كنند. بنابراين، بزرگ بر كوچك و نيرومند به ناتوان ترحم نميورزد. پس در اين هنگام است كه خدا به قائم اجازه خروج ميدهد.
به طور كلي، گنون بر اساس شاخصهها و پيآمدهاي گفته شده، از عصر جديد به عنوان عصر ظلمت بشر ياد ميكند[70] و آنگاه براساس آموزههاي اديان شرقي هندو و اسلام، به تبيين پايان تاريخ ميپردازد.
پايان تاريخ و موعود انگاري در نگاه گنون
به نظر گنون، او تنها كسي است كه انديشههاي اصيل شرقي را (تا زمان او) در مغرب زمين معرفي كرده است.[71] از اين رو، در بحث پايان تاريخ و موعودانگاري به، شدت از مكتبهاي شرقي همچون هندو و اسلام اثر پذيرفته است. او با تحليل و نقد وضعيت فكري موجود در جهان غرب، به همان گزارههايي درباره فرجام جهان و موعود رسيده است كه در مكتبها و اديان شرقي يافت ميشود. حتّي از افراد، عناصر و موعودي براي پايان جهان سخن ميگويد كه در روايتهاي اسلامي به ويژه شيعي فراوان آمده است؛ افرادي مانند: يأجوج، مأجوج، دجّال...؛ عناصري مانند آشفتگي، جهان منحوس (سرشار از ستم ) و مسعود و موعودي چون مهد(عج).
آراي گنون در زمينه پايان تاريخ و ظهور موعود نجات بخش را در سه گفتار بررسي ميكنيم.
الف) زمينههاي ظهور موعود
زمينهها و بسترهاي ظهور موعود در كلام گنون ، دور شدن تمدن غرب از اصل و آشفتگي و وارونگي عالم است كه همگي يك حقيقت هستند، ولي با واژگان مختلف بيان شدهاند. چون هر كدام از اينها، زاويهاي از ظهور را نمايان ميكنند، آنها را به صورت جداگانه ميآوريم.
1. دنياي جديد، بازتاب وارونهاي از جريان ظهور
گنون پس از آنكه بشر عصر ما را در عصر چهارم (عصر هبوط و ظلمت) از يك دوره انساني (من ونترا) تصوير ميكند، ميگويد: «... دور شدن تدريجي از اصل ]سيطره كميت[ است كه بالضروره لازمة هرگونه جريان ظهور است...».[72] سپس با ظرافت، دنياي جديد و دوري از اصل را بازتاب وارونه و تاريكي از عصر ظهور ميداند.[73]
2. حركت جهان به سوي فروپاشي و بيثباتي
گنون پس از پذيرش انجماد و ثبات حاكم بر زندگي عادي بشر، بر اساس حاكميت مذهب اصالت ماده و پس از واهي دانستن امنيت و آرامش حاصل از مذهب اصالت ماده، عالم را با سرعتي فزاينده رو به سوي «انحلال و بيثباتي» ميداند. «احساس غالب ]بشر[، احساس گسترش بيثباتي در همة زمينههاست و چون «جمود» بالضروره، مستلزم ثبات است، اين نيز به خوبي نشان ميدهد كه نه تنها ما به بالاترين نقطه «جمود» واقعي در امكانات عالم بشري رسيدهايم، بلكه اين نقطه را پشت سر گذاشتهايم و بنابراين، اين عالم درست به سوي انحلال در حركت است.»[74]
در جاي ديگر، ميگويد: «عالم جديد از انجماد در حال تبديل به انحلال است و اين به خاطر اين است كه سيطره كميت نميتواند به اوج برسد».[75] البته گنون از اين هم فراتر ميرود و پايان دور جهان و انحلال آن را به تبخير و محو كامل تفسير ميكند.[76]
3. آشفتگي جهان
چنانكه گذشت، گنون، تمدن غرب را سبب آشفتگي جهان ميداند، ولي در اينجا ميخواهيم با استناد به كلام گنون ثابت كنيم كه وي اين آشفتگي را مرحلهاي از كمال بشري ميداند كه زمينهساز ظهور موعود است.
«علت وجودي دوراني نظير دوراني كه در آن به سر ميبريم، كدام است؟ به واقع، شرايط و اوضاع و احوال حاضر، بنفسه هر چند غيرطبيعي باشد، معذالك بايد جزء نظام كلي امور باشند؛ جزء آن نظامي كه طبق يك تعبير متعلّق به شرق دور، مركّب از كل اغتشاشات و آشفتگيها است. اين دوران، هر چند هم پر رنج و آشفته باشد، بايد مقام مشخصي در مجموعه رشد و كمال بشري داشته باشد.»[77]
در جاي ديگر، از آشفتگي موجود در دنياي امروز به عنوان يكي از عناصر آيين ظهور مهدي(عج) ياد ميكند:
شايد يكي از عناصر تعيين كننده سرنوشت آيين ظهور مهدي« messianisme »، آشفته و بيانتظامي باشد كه امروز به وجود آمده است.[78]
اگرچه در كلام گنون، از آشفتگي و اغتشاش حاصل از تمدن جديد، سخن به ميان آمده است و به درستي، يكي از زمينههاي ظهور موعود را هرج و مرج، جنگ و آشفتگي روحي ميداند، بايد گفت نوعي آشفتگي در آستانه ظهور موعود در روايات شيعه مطرح است كه گنون به آن پرداخته و آن آشفتگي در نتيجه جنگها و خروج سفياني است.[79]
4. وارونگي، اوج انحراف در دنياي جديد و تفاوت آن با رجعت
گنون از اوج انحراف در دنياي جديد به «وارونگي» تعبير ميكند و حركت جهان را رو به مرحلة «وارونگي» ميپندارد. ايشان در تحليل وارونگي جهان، واژة ديگري به نام «رجعت» را به كار ميبرد و آن را پس از وارونگي جهان ميداند. در واقع، او رجعت را محصول دوره ترميم (آخر الزمان) و تحقق يك حادثه عظيم در جهان ميشمارد.
«هنگامي كه اين انحراف ]ضديت با سنّت و سيطرة كميت[ به اوج خود ميرسد، به نوعي وارونگي حقيقي ]ميانجامد[؛ يعني به حالتي كه درست در مقابل نظام بهنجار قرار دارد... البته اين وارونگي را به هيچ وجه نبايد با «رجعت»... اشتباه كرد. حتي اين وارونگي درست عكس رجعت است؛ چه اين رجعت كه دقيقاً پس از وارونگي و در لحظهاي كه حادثه اخير، كامل به نظر ميرسد، به وقوع ميپيوندد و در واقع، ترميمي است كه نظام بهنجار را برقرار ميسازد و وضع اولي را كه نشانه كمال آن نظام در قلمرو انساني است، احيا ميكند... شايد بتوان گفت وارونگي به اين معنا... آخر سير تكامل انحراف است. به عبارت ديگر، انحراف تام، دست آخر وارونگي را با خود ميآورد.»[80]
در اينجا گنون در تبيين وارونگي جهان و به اوج رسيدن انحراف بشر و پشت كردن او به معنويت و سنّت، به فرهنگ شيعه در بحث آخر الزمان بسيار نزديك ميشود. به ويژه آنكه رجعت را كمال نظام بهنجار در قلمرو انساني معنا ميكند و اين تقريباً همان معنايي است كه شيعه از رجعت ميكند و در روايات اهل بيت: نيز آمده است.[81]
به طور كلي، گنون، لازمه رسيدن به مرحلة ترميم و آخرالزمان را عبور از مرحله وارونگي ميداند. وي ميگويد:
ترميم (آخر الزمان) بايد به احسن وجه به صورت «واژگون كردن» همه امور نسبت به وضع «وارونگي» كه بلافاصله پيش از اين لحظه گريبانگير اين امور است، جلوه كند.[82]
5. يأجوج و مأجوج و آخرالزمان
گنون پس از بحث درباره انجماد جهان در اثر حاكميت مذهب اصالت ماده، با بيان نمادين و مبتني بر رموز سنّتي (سنت هندو)، از حصارهاي بلندي سخن ميگويد كه بر گرد اين دنيا كشيده شده، ولي اين حصارهاي بلند به دليل حاكميت تمدن غرب دچار شكاف گشته است. «طبق رموز سنّتي، شكافهايي در حصار بلندي به وجود ميآيند كه برگرد اين عالم كشيده شده] اند[ و آن را از ورود تأثيرات منحوس قلمرو لطيف زيرين حفظ ميكند».[83]
گنون بر اساس سنت هندو، اين حصار بلند را اينگونه معنا ميكند: «در رموز سنّت هندو، اين حصار بلند، كوه گردي به نام لوكالوها (Lokaloha) است كه جهان هستي را از ظلمات بيروني جدا ميكند».[84] آنگاه بر اساس سنّت اسلامي، از حمله و نفوذ يأجوج و مأموج در آخر الزمان به اين حصار بلند و نفوذ از راه شكافها سخن ميگويد و تفسيري ويژه از يأجوج و مأجوج به دست ميدهد كه به آنچه در مجامع روايي ما آمده، نزديك است. «در سنّت اسلامي، اين شكافها همانهايي است كه با نزديك شدن آخر الزمان (يا پايان دور)، خيل ويرانگر يأجوج و مأجوج از راه آن، نفوذ و براي تسخير عالم، پيگيرانه تلاش ميكنند. اين موجودات... موجوداتي شمرده ميشوند كه هم اكنون حيات زيرزميني دارند و در آن واحد، غول پيكر و كوتوله توصيف ميشوند».[85]
ذيل آيه (حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ)؛[86] تا وقتي كه يأجوج و مأجوج راهشان گشوده شود و آنها از هر پشتهاي بتازند»، روايتي نقل شده است كه: «اذا كان في آخر الزمان خَرَج يأجوج و مأجوج الي الدنيا و يأكلون الناس؛[87] زماني كه آخرالزمان فرا رسد، يأجوج و مأجوج به سوي دنيا خارج ميشوند و مردم را ميخورند».
6. دجّال و پيامبران دروغين
گنون پس از نقد پيشگوييهاي فراوان در عصر جديد، در مورد آينده جهان ميگويد اين پيشگوييها حالت انتظار را در عموم مردم پديد ميآورد و زمينه را براي ترسيم سنّت وارونه و روحانيت وارونه توسط پيامبر دروغين فراهم ميكند. «... اغلب اشخاص در عصر سنّت معكوس شيفته و فريفته خواهند شد؛ چه گفته ميشود كه پيغمبران دروغيني كه در اين هنگام ظهور خواهند كرد، به معجزاتي عظيم و اموري شگفتانگيز دست خواهند زد تا جايي كه ممكن است برگزيدگان نيز مفتون ايشان شوند».[88] گنون در كتاب بحران دنياي متجدد، عبارتهايي از انجيل درباره پيامبران دروغين در آخر الزمان نقل ميكند. براي نمونه ميگويد:
مسيحها و پيغمبراني كاذب برخواهند خاست؛ خوارق عادات و كارهايي شگفتانگيز خواهند كرد تا اينكه اگر ممكن باشد، حتي اصفيا را نيز اغوا نمايند.[89]
گنون در جاي ديگر، دجال را نماد سنّت معكوس ميپندارد و معتقد است ظهور دجّال در واقع، جلوة خارجي سنّت معكوس در قلمرو اجتماعي به شمار ميرود. «دوران سيطرة سنت معكوس ]روحانيت وارونه و دروغين[ در حقيقت، درست همان است كه دوران سيطرة دجال نام دارد. دجال به هر هيئتي كه تصور شود، در هر حال، موجودي است كه براي كار نهايي خود همة نيروهاي راز آموزي معكوس را چه در هيئت فرد و چه در هيئت اجتماع در خود متمركز و تأليف ميكند.»[90]
چنانكه ملاحظه ميشود، گنون، دجال را داراي نيروهاي فراوان ميداند و در عبارتي ديگر، تمام توصيفها و ويژگيهايي را كه براي دجّال بيان شده است، رمز آلود ميشمارد. «در توصيفهايي كم و بيش رمزي هم كه از دجّال ميشود، او را زشت و نابهنجار ميانگارد و اين نيز كاملاً معنادار است. در حقيقت، در اين توصيفها مخصوصاً روي ناموزون بودن جسماني تأكيد ميشود و اين امر اساساً به اين معنا است كه اين ناموزونيها علائم مرئي طبيعت موجودي است كه چنين صفاتي را به او نسبت ميدهند. در واقع، همواره علائم نوعي عدم تعادل و توازن دروني به شمار ميرود. به علاوه، به همين دليل است كه چنين نابهنجاريها از نظر راز آموزي، ناشايستگي شمرده ميشود».[91]
همچنانكه روشن است، گنون در بحث دجّال و تفسير ويژگيهاي او تا حدود زيادي از آموزههاي اسلامي و شيعي متأثر است، ولي مانند بعضي از متفكران ديگر، ويژگيهاي بيان شده براي دجّال را نماد صفات دروني و باطني ميداند.
ب) دوره ظهور موعود يا دوره ترميم جهان (پايان جهان)
1. مفهوم پايان جهان و تاريخ از نظر گنون
از نظرگاه گنون، پايان جهان به معناي پايان عالم خاكي نيست، بلكه پايان جهان را پايان يك دوره انساني (من ونترا) يعني پايان يك عالم ميداند. «اين پايان ]پايان جهان[، پايان تمامي يك «من ونترا »، يعني پايان هستي حادث چيزي است كه به حق ميتوان آن را يك عالم بشري ناميد... اين به اين معني نيست كه پايان مذكور، پايان عالم خاكي است؛ چه بر اثر «ترميمي» كه در لحظه نهايي انجام ميگيرد، همين پايان، بيدرنگ به آغاز «من ونتراي» ديگري تبديل خواهد شد.»[92]
گنون در بيان ديگري، آشكارا پايان جهان را به پايان پذيرفتن تمدن غرب معنا ميكند، نه به پايان تاريخ جهان و فروپاشي جهان. وي در اين زمينه ميگويد:
اين پايان [پايان جهان]، بدون ترديد، به مفهوم تام و تمامي نيست كه بعضي ميخواهند از آن استنباط كنند، بلكه دستكم پايان جهاني خاص ميباشد. اگر آنچه بايد پايان پذيرد، همان تمدن غرب به صورت امروزين آن باشد، اين نكته را به آساني ميتوان درك كرد كه آنانكه عادت كردهاند به جز آن تمدن، چيز ديگري نبينند...، تصور مينمايند كه همه چيز با پايان پذيرفتن آن تمدن پايان ميپذيرد... . و آن وقت، پايان واقعي جهان فرا رسيده است [، اما ما ميگوييم] به پايان عصر يا دوراني تاريخي نزديك ميشويم كه ميتواند با يك دوره جهاني بر حسب آنچه در اين باب، جميع مشارب آسماني آموختهاند، تطابق داشته باشد.[93]
2. عصر ظهور، عصر ترميم جهان و تبدّل گرايش منحوس به مسعود
گنون همواره دو كتاب بحران دنياي متجدد، و سيطره كميت و علائم آخرالزمان، از عصر ظهور و آخر الزمان به دوره ترميم و عصر طلايي تعبير ميكند.[94] وي عصر ترميم را نتيجه برونرفت از عصر ظلمت تمدن غرب ميداند و براي برون شدن از عصر ظلمت، به حادثه عظيمي در پايان جهان اشاره ميكند.[95]
گنون، دوره ترميم جهان را اينگونه تفسير ميكند كه «در اين دوره، گرايشهاي منحوس (ظلم و فساد) به گرايشهاي مسعود تبديل ميشود. پايان اين دوره [يك دورة انساني] مستلزم ترميمي است كه بر اثر آن، ...گرايشهاي منحوس، دست آخر به نتيجهاي مسعود تعالي مييابد.»[96]
گنون در عبارتي ديگر، با تفسير جنبة مسعود و منحوس در جهان، غلبة جنبة مسعود بر منحوس را نويد ميدهد:
هر گاه اين ظهور [ظهور دوري] را تنها في حد ذاته و بدون ارتباط با مجموع گستردهاي فرض كنيم، شكي نيست كه سير آن روي هم رفته از آغاز تا انجام، نوعي «هبوط» يا «انحطاط» فزاينده خواهد بود و اين، همان است كه ميتوان آن را جنبة منحوس ظهور ناميد. از سوي ديگر، هرگاه همين ظهور در مجموعي كه خود جزئي از آن است، قرار گيرد، نتايجي به بار ميآورد كه در هستي كلي داراي ارزشي واقعاً مثبت است و اين، همان است كه جنبة «مسعود» ظهور را تشكيل ميدهد... جنبة منحوس، امري ناپايدار و موقت است و فقط جنبة مسعود است كه پايايي و قطعيت دارد، به قسمي كه محال است كه جنبة مسعود سرانجام غالب نشود.[97]
گنون در اين عبارت رمزآلود، به شدت به روايات شيعي نزديك ميشود و با بيان خود، تفسيري از روايت معروف «يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً»[98] به دست ميدهد و همانگونه كه اين روايت، غلبه را در عصر ظهور حضرت مهدي4 با عدالت و قسط ميداند، وي نيز گرايش مسعود را غالب ميشمارد.
3. غلبه حق و نور بر باطل و ظلمت
گنون، پايان جهان را پيروزي نور بر ظلمت ميداند و چون معتقد است مشرق زمين، مظهر سنتهاي معنوي و مغرب زمين، مظهر ظلمت و آشفتگي است، برتري نور بر ظلمت را به برتري مشرق زمين بر مغرب زمين تفسير ميكند.[99] وي با آنكه از فروپاشي دنياي متجدد و مباني آن سخن ميگويد و آن را نقد ميكند، ولي از آنجا كه ذهنيت او از علم آسماني متأثر است، از هيمنه و سيطرة كميت بر معنويت دچار هراس نمي گردد و ميگويد:
كساني كه به درهم شكستن جميع اين موانع نايل آيند و بر مخاصمت محيط و مجامع مخالف هر نوع معنويت ظفر يابند، بدون شك، بسيار انگشت شمارند، ولي يك بار ديگر ميگوييم كه تعداد و شماره، اهميت ندارد؛ زيرا در اين جا با امور و شئوني سر و كار داريم كه نواميس و قوانين آن با نواميس جهان ماده يكسره فرق دارد. بنابراين، جاي نوميد شدن نيست... كساني كه به وسوسه دچار گشته، خود را به دست يأس و دلسردي ميسپارند، بايد بينديشند كه هيچ كدام از كارهايي كه در اين زمينه انجام گشته است، ممكن نيست به هدر برود و بيثمر گردد و اغتشاش و نابساماني و ظلمت، فقط به ظاهر و براي مدتي گذرا و ناپايدار ميتواند فائق آيد و جميع عدم تعادلهاي جزئي و گذرا، ناگزير در راه رسيدن به تعادل عظيم از بين ميروند. سرانجام، هيچ چيز برتر و بالاتر از حقيقت نخواهد بود. شعار ما بايد همان باشد كه در روزگاران كهن بعضي آشنايان با اسرار معنوي اهل مغرب داشتند كه:
حق بر همه چيز غالب ميگردد (vincit omniavertas).[100]
در پايان، بايد گفت اين متفكر فرانسوي در تحليل پايان جهان و عصر ظهور، به فرهنگ شيعه بسيار نزديك ميشود؛ به گونهاي كه گاهي از حضرت مهدي4 به عنوان موعود نام ميبرد.[101] همچنين تفسير وي از عصر ظهور و شرايط آن، با روايات شيعه بسيار تشابه دارد.
پی نوشتها:
[1]. بحران دنياي متجدّد، ص 186.
[2]. سيطره كمّيت و علائم آخرالزمان؛ پاورقي ص 295؛ بحران دنياي متجدد، ص 15.
1. ابراهيم اميني، دادگستر جهان، ص 66.
[4]. گفتمان مهدويت، گفتمان سوم، ص 164.