هوای تو دلم مثل غروب جمعهها دارد هوایت را
كجا واكردهای این بار گیسوی رهایت را؟
كجا سر در گريبان بردي و ياد من افتادى
كه پنهان كرده باشی گریههای هایهایت را
خيابان «وليعصر» بیشك جاي خوبي نيست
كه در بین صداها گم كنی بغض صدایت را
تو هم در اين غريبستان وطن داري و ميدانى
بریده روزگار بیتو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتادهام از نیل ردّم كن
رها كن در میان خدعه ماران عصایت را
نمیخواهم بجنگم در ركابت... مرگ میخواهم
به شمشیر لقا از پیش بخشیدم عطایت را
فقط یكبار از چشمان اشكآلود من بگذر
كه موجاموج هر پلكم ببوسد جای پایت را...
...گل امّید را در روز بیخورشید خیری نیست
شب است و میكشی روی سر دنیا عبایت را