آدینه و موعود اگر چه در بهار, ولی آدینههایی را سپری میكنیم كه غرق در خزان آلودگیِ هجران است. آدینههایی میآیند و میروند كه تا روشنی آن بهارِ بینظیر فاصله دارد. بیحضور طلایی رنگ دوست، همایشی از رنجهای بیارزش میان ماست.
چشمم چو صبح گشت سپید از جفای چرخ
صبحم چو شام گشت سیاه از فراق یار[1]
و من میدانم كه همیشه دریچههای تازهای برای امید و دل بستن وجود دارد. همیشه و هرگاه میتوان در برهوت شورهزار آدینهها، پلك چرخاند به سمت شیرینی گلخانه ظهور.
امیدوارم از شب هجران كه عاقبت
شادم كند به دولت صبح وصال دوست[2]
میشود رفت تا ساحل غزلهای پروازرنگ و به تماشای دورهای زیبا و دلانگیز، دستها را سایه كرد.
تو میآیی ای یار درخشان كه در راهی و با خود واژههایی را میآوری كه همخانواده صبحند و تمام دلهای تاریك در گندابهای هواپرستی رهایی مییابند.
تو میآیی و شاید آدینه بعد...
پی نوشت ها:
[1]. اوحدي مراغهاى.
[2]. همان.