0

مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

جواز توسّل و تبرّك اهل قبور

مناظره دكتر تيجاني با آيت الله صدر


اشاره:
دكتر سیّد محمّد تیجانی سماوی از اهالی شهر«قفصه» (یكی از شهرهای تونس) است، وی مطابق دین خاندان و همشهری‌های خود‌، پیرو مذهب مالكی، از اهل تسنن بود، پس از گذراندن دوره تحصیلات، در صف دانشمندان درآمد، و درباره مذهب حق از مذاهب اسلامی، پژوهشی پی‌گیر و هوشمندانه و خستگی ناپذیر نمود، و در این راه مسافرت‌ها كرد، و در نجف اشرف به محضر آیت‌اللّه العظمی خوئی‌(ره) و شهید آیت‌اللّه سیّد محمّد باقر صدر(ره) رسید و پس از بررسی‌های فراوان،‌ عمیقاً به تشیّع گروید و رسماً شیعه شد، و شرح گرایش خود را در كتاب ارزشمندی كه تألیف كرده به نام «ثُمَّ‌اهْتَدَیتُ»
[1] تبیین نموده است و كتاب دیگری نیز تألیف كرده به نام «مع‌الصادقین» كه در این كتاب با طرح چندین بحث و استدلال، حقّانیت مذهب تشیّع را ثابت نموده است (البته كتاب‌های دیگری نیز در این موضوع تألیف نموده است).
ـ مناظره:
دكتر تیجانی كه سُنّی و پیرو مذهب مالكی بود، از كشور تونس به نجف اشرف رفت و توسط دوستش به محضر آیت‌اللّه العظمی سیّد محمّد باقر صدر رسید، در محضر ایشان به پژوهش و مناظره پرداخت، نخست چنین پرسید:
«علمای سعودی می‌گویند: دست بر قبر كشیدن و توسّل به صالحین و تبرّك جستن از آنان، شرك به خدا است، نظر شما چیست؟»
آیت‌اللّه صدر فرمود: «هرگاه دست كشیدن بر قبر و توسّل جستن به این نیّت باشد كه آن‌ها (بدون اذن خدا) نفع و ضرر می‌رسانند، چنین كاری شرك است، ولی مسلمانان یكتاپرست می‌دانند كه: تنها خدا نفع و ضرر می‌رساند، و اولیاء خدا، وسیله و واسطه هستند، بنابراین با این نیّت كه آن‌ها واسطه هستند، هرگز شرك نیست.
همه مسلمانان از سنّی و شیعه، از عصر رسول‌خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ تا كنون در این امر اتّفاق‌نظر دارند، به استثنای «وهابیّت و علمای سعودی» كه در همین قرن جدید پیدا شده‌اند و برخلاف اجماع مسلمین رفتار كرده و خون مسلمانان را مباح می‌دانند و بین آن‌ها فتنه‌انگیزی می‌كنند، و دست بر قبر كشیدن و توسّل را شرك می‌دانند، سپس فرمود:
آقای سیّد‌ شرف‌الدّین (محقّق بزرگ اسلامی صاحب كتاب ارزشمند «اَلْمراجعات») از علمای شیعه است، در عصر حكومت «عبدالعزیز سعودی» در عربستان سعودی به مكّه برای زیارت خانه خدا رفت، در عید قربان در كنار سایر علماء به كاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان، به او تبریك بگویند، او به كاخ رفت، هنگامی كه نوبت به او رسید، دست شاه را گرفت و هدیه‌ای به او داد، و هدیه یك قرآن بود كه دارای جلدی پوستین بود، شاه عربستان آن هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان تعظیم و احترام، بر پیشانی خود گذاشت.
سیّد‌شرف‌الدّین (از این فرصت استفاده كرده) ناگهان گفت: «ای پادشاه! چرا این جلد را می‌بوسی و از آن تعظیم می‌كنی، با این كه جلد چیزی جز پوست بز نیست».
شاه گفت: «غرض من از بوسیدن جلد، قرآنی است كه داخل آن قرار دارد، نه خود جلد».
آقای شرف‌الدّین، فوری فرمود: «احسنت ای پادشاه! ما شیعیان نیز وقتی كه پنجره یا در اطاق پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ را می‌بوسیم، می‌دانیم كه آهن هیچ كاری نمی‌تواند بكند، ولی غرض ما آن كسی است كه ماورای این آهن‌ها و چوب‌ها قرار دارد، ما می‌خواهیم رسول‌خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ را تعظیم و احترام كنیم، همان‌گونه كه شما با بوسه‌زدن بر پوست بز می‌خواستی قرآنی را تعظیم نمایی كه در درون آن پوست قرار دارد».
حاضران تكبیر گفتند،‌ و او را تصدیق نمودند، در این هنگام مَلِك‌عبدالعزیز ناچار شد تا به حاجیان اجازه دهد كه از آثار رسول‌خدا‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ تبرّك بجویند، ولی آن شاهی كه بعد از او آمد، از قانون گذشته‌شان برگشت.
بنابراین، شركی در كار نیست، وهّابیان با مطرح كردن این موضوع، بر اساس سیاست خود می‌خواهند كشتار مسلمانان را مباح عنوان كنند و حكومتشان بر مسلمین باقی بماند، و تاریخ بزرگ‌ترین گواه است كه وهّابیان، چه بر سر امّت محمّد‌ ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ آوردند
.
[1] . این كتاب به فازسی به نام «آن‌گاه ... هدایت شدم» ترجمه و با استقبال كم‌نظیری روبرو شده است.

دكتر محمد تيجاني-آنگاه که هدايت شدم،ص92

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:39 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

خواندن نماز زیارت و شرك

مناظره آيت الله بطحائي با رئيس آمرين به معروف مدينه


آیت الله سید علی بطحائی در كتاب «مناظرات فی الحَرَمین الشّریفین» می‎نویسد:
در مدینه به مركز تجمع هیئت آمرین به معروف برای انجام كاری رفتم.
رئیس هیئت مذكور چون مرا در لباس اهل علم دید پرسید:
ـ شما شیعیان برای چه كنار قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نماز زیارت می‎خوانید با اینكه همه ما قبول داریم نماز خواندن برای غیر خدا شرك است؟
ـ ما برای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ یا ائمه خود نماز نمی‎خوانیم. بلكه نماز را برای خدا بجا می‎آوریم و ثواب آن را مثلاً به روح رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نثار می‎كنیم.
ـ نماز خواندن در كنار قبرها شرك است.
ـ اگر نماز خواندن در كنار قبرها شرك است، بنابراین باید گفت نماز در كنار كعبه نیز شرك است. زیرا طبق نقل شیعه و سنی در «حِجْر اسماعیل» قبر هاجر و اسماعیل ـ علیه السلام ـ و تعداد دیگری از پیامبران قرار دارد. ولی هیچ یك از علمای مذاهب شما (حنفی، مالكی، شافعی، حنبلی) نگفته‎اند كه نماز در كنار قبور شرك است.
ـ پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از نماز خواندن در كنار قبرها نهی كرده است.
ـ این سخن، نسبت دروغ به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، اگر واقعاً رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از نماز در كنار قبرها نهی كرده بود، پس چرا هر روز میلیونها نفر از حاجیان و زائران با آن حضرت مخالفت می‎كنند و در مسجد نبوی و در كنار قبر عمر و ابوبكر نماز می‎خوانند؟ وانگهی روایاتی در كتب خود شما نقل شده كه نماز خواندن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و اصحاب آن حضرت را در كنار قبور تأیید می‎كند.
در كتاب «صحیح بجاری» نقل شده كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در بقیع، در روز عید قربان، دو ركعت نماز خواند و پس از نماز فرمود: «نخستین مناسك، در این روز، آن است كه نماز می‎خوانیم و سپس مراجعت می‎كنیم و قربانی می‎كنیم، كسی كه چنین كند با سنت ما موافقت كرده است.»این روایت، صراحتاً بیان می‎كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در كنار قبرها نماز می‎خواند و آن را جایز می‎داند ولی شما كه خود را تابع سنت آن حضرت می‎دانید، از این عمل، منع می‎كنید!!
رئیس هیئت آمرین به معروف، دم فرو بست و دیگر در این مورد سخنی نگفت.

سيد علي بطحائي-مناظرات في الحرمين الشريفين، مناظرة پنجم

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:40 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

اعراض امام علی (ع) از دفن عثمان ـ عایشه و جنگ جمل

مناظره سبط بن حوزي بازن هوشمند

سبط بن جوزی، یكی از دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنّن بود، و كتاب‌های ارزشمند متعدّدی تألیف كرد، و همواره در مساجد بغداد و ... با موعظه و گفتار خود، مردم را ارشاد می‌كرد، سرانجام در 12 رمضان سال 597هـ .ق در بغداد درگذشت.[1]
یكی از ویژگی‌های امام علی ـ علیه السّلام ـ این بود كه كراراً به مردم فرمود: سَلُونیِ قَبْلَ اَنْ تَفْقدوُنیِ: «قبل از آن‌كه مرا از دست بدهید، هرچه می‌خواهید از من بپرسید».
چنین سخنی مخصوص آن حضرت و امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ است، و هر كسی بعد از او چنین ادّعا كرد رسوا گردید، اینك به مناظره یك بانوی دلیر با سبط بن جوزی توجّه كنید:
روزی «سبط بن جوزی» در بالای منبر، همین سخن را گفت؛ كه ای مردم! سَلُونیِ قَبْلَ اَنْ تَفْقدوُنیِ با توجّه به این‌كه بسیاری از شیعه و سنّی، و زن و مرد، پای منبر او بودند.
ناگاه بانوئی از پای منبر، چنین سؤال كرد:
«به من خبر بده، آیا این حدیث درست است كه نقل شده وقتی كه جمعی از مسلمانان، عثمان را كشتند، جنازه‌اش (سه روز) در زمین ماند و كسی نرفت تا جنازه او را بردارد و به خاك بسپارد».
سبط: آری درست است
بانو: آیا این حدیث نیز درست است كه وقتی سلمان در مدائن از دینا رفت، امام علی ـ علیه السّلام ـ از مدینه (یا كوفه) به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و به احترام او، در مراسم كفن و دفن او شركت نمود، و نگذاشت جنازه او در زمین بماند و سپس بازگشت؟
سبط: آری درست است
بانو: بنابراین، چرا علی ـ علیه السّلام ـ هنگام مرگ عثمان، با این‌كه در مدینه بود، كنار جنازه عثمان نرفت، تا آن را بردارد و به خاك بسپارد؟ در این صورت یا علی ـ علیه السّلام ـ خطاكار است كه از دفن جنازه عثمان، اهمالی نمود، و یا عثمان غیر مؤمن است كه علی ـ علیه السّلام ـ خود را از دخالت در دفن جنازه عثمان، معاف دانست (تا این‌كه بعد از سه روز مخفیانه او را در پشت قبرستان بقیع در قبرستان یهودیان دفن كردند چنان‌كه طبری در تاریخ خود، ج 9، ص 143، نقل كرده است)
سبط بن جوزی در برابر این سؤال فرو ماند، چرا كه دید اگر هر كدام از آن دو (علی ـ علیه السّلام ـ یا عثمان) را خطاكار بداند، برخلاف عقیده خود سخن گفته است، زیرا او هردو آن‌ها را خلیفه برحق می‌دانست، از این رو گفت:
«ای زن! اگر با اجازه شوهرت از خانه بیرون آمده‌ای و در برابر نامحرمان، این‌گونه با من بحث می‌كنی كه لعنت خدا بر شوهرت باد، و اگر بدون اجازه او آمده‌ای، خدا تو را لعنت كند»
آن بانوی هوشمند، بی‌درنگ گفت: آیا عایشه كه به جنگ امیرمؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ بیرون آمد و جنگ جمل را به راه انداخت، با اجازه شوهرش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیرون آمده بود، یا بدون اجازه او؟
سبط بن جوزی، در پاسخ این سؤال نیز درمانده شد، زیرا اگر می‌گفت بدون اجازه شوهرش بیرون آمده، عایشه را تخطئه می‌كرد، و اگر می‌گفت: با اجازه بیرون آمده، علی ـ علیه السّلام ـ را تخطئه می‌كرد، و هر كدام از این دو پاسخ، با عقیده‌اش سازگار نبود، بناچار درمانده گردید، و از بالای منبر پائین آمد و به خانه‌اش رفت.

[1] ـ سفینه البحار، ج 1، ص 193.

علامه مجلسي-بحار‌الانوار، ج 29، ص 647

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:40 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

جانشینی بعد از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) اعتراف خلفای ثلاث به عدم لیاقتشان

مناظره دانشمند شيعي با ابوالهذيل


ابوالهُذَیل، دانشمند معروف اهل تسنن عراق می‌گوید: در سفری وارد شهر «رقّه» (یكی از شهرهای سوریّه كنونی) شدم، در آن‌جا شنیدم كه مردی دیوانه ولی خوش‌كلام در «معبد زكی» زندگی می‌كند[1] برای دیدار او به آن معبد رفتم، دیدم در آن‌جا یك پیرمرد با جمال و خوش قامتی بر روی زیراندازی نشسته و موی سر و روی خود را شانه می‌زند، بر او سلام كردم، جواب سلامم را داد، آن‌گاه بین من و او چنین گفتگو شد:
ناشناس هوشمند: اهل كجا هستی؟
ابوالهُذَیل: اهل عراق هستم.
ناشناس هوشمند: آری، پس اهل تجربه‌ها و هنرهای زندگی و آداب هستی، بگو بدانم در كدام نقطه عراق زندگی می‌كنی؟
ابوالهُذَیل: در بصره.
ناشناس هوشمند: پس اهل تجربه‌ها و علم هستی، چه نام داری؟
ابوالهُذَیل: من «ابوالهُذَیل علّاف» هستم.
هوشمند ناشناس: همان متكّلم معروف!
ابوالهُذَیل: آری.
در این هنگام آن ناشناس هوشمند برخاست و مرا در كنارش روی فرش، نشاند، و پس از گفتگوئی به من گفت:
نظر تو درباره امامت چیست؟
ابوالهُذَیل: منظورت كدام امامت است؟
ناشناس هوشمند: منظورم این است كه شما چه كسی را بعد از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ (به‌عنوان جانشین آن حضرت) مقدّم داشتید؟
ابوالهُذَیل: همان را كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مقدّم داشت.
ناشناس هوشمند: او كیست؟
ابوالهُذَیل: او ابوبكر است.
ناشناس هوشمند: چرا او را مقدّم داشتید؟
ابوالهُذَیل: زیرا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین فرد خود را مقدّم بدارید و رهبر خود كنید»، همه مردم به مقدّم داشتن ابوبكر راضی شدند.
ناشناس هوشمند: «ای ابوالهُذَیل! در این‌جا خطا نمودی»
امّا این‌كه گفتی، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین خود را مقدّم بدارید و رهبر خود كنید»، انتقاد من به تو این است كه خود ابوبكر، بالای منبر گفت:
وَلَّیْتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِكُمْ: «رهبری شما را به‌عهده گرفتم با این‌كه بهترین فرد شما نیستم»
[2]
اگر مردم به دروغ ابوبكر را برتر دانسته و او را رهبر خود كردند، با سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مخالفت نموده‌اند، و اگر خود ابوبكر به دروغ می‌گوید: من برترین فرد شما نیستم، شایسته نیست كه افراد دروغ‌گو بر بالای منبر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روند.
و امّا این‌كه می‌گوئی همه مردم به رهبری ابوبكر، راضی شدند، نادرست است، زیرا بیشترین افراد انصار (مسلمین مدینه) می‌گفتند: مِنّا اَمیرٌ وَ مِنْكُم اَمِیرٌ: «یك نفر از میان ما، امیر باشد و یك نفر از میان شما (مهاجران) امیر باشد».
امّا در مورد مهاجران، همانا «زُبیر» گفت: من غیر از علی ـ علیه السّلام ـ، با هیچ كس بیعت نمی‌كنم، شمشیر او را شكستند، ابوسفیان نزد علی ـ علیه السّلام ـ آمد و گفت: «اگر بخواهی همه مردم را پر از مركب و مرد می‌كنم (و با تو بیعت می‌كنیم) و سلمان بیرون آمد و گفت: «كردند و نكردند و ندانند كه چه كردند» (كارهائی كه در مورد بیعت با ابوبكر انجام شده، برخلاف اصول صورت گرفته) و هم‌چنین مقداد و ابوذر، اعتراض نمودند، این بود وضع مهاجران (پس همه مردم به رهبری ابوبكر، رضایت نداده‌اند)
ای ابوالهُذَیل! اكنون چند سؤال از تو دارم پاسخ این سؤال‌ها را به من بده:
1ـ به من بگو بدانم مگر نه این است كه ابوبكر بالای منبر رفت و گفت: ای مردم!...
اِنَّ لِی شَیْطاناً یَعْتَرِیِنی، فَاِذا رَاَیتُموُنیِ مُغْضِباً فَاحْذَرُونِی
«همانا در وجود من شیطانی هست كه مرا غافل‌گیر كرده و بر من چیره می‌شود، وقتی كه مرا خشمگین یافتید، از من دوری كنید»، او در حقیقت با این سخن می‌خواهد بگوید: من همانند دیوانه هستم، بنابراین چگونه شما او را رهبر نموده‌اید؟!
2ـ به من بگو بدانم، كسی كه معتقد است، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كسی را جانشین خود نكرد، ولی ابوبكر، عمر را جانشین خود نمود، و عمر، كسی را جانشین ننمود، در رفتار آن‌ها یكنوع تناقض دیده می‌شود، جواب این ایراد، چیست؟
3ـ به من بگو بدانم: وقتی كه عمر، خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذاشت، و گفت آن‌ها از اهل بهشت می‌باشند، پس چرا بعداً گفت: اگر دو نفر از آن‌ها با چهار نفر دیگر مخالفت كردند، آن دو نفر را بكشید، و اگر سه نفر با سه نفر دیگر، مخالفت نمودند، آن سه نفر را كه عبدالرّحمن بن عوف در میانشان نیست بكشید؟ آیا چنین دستوری از دیانت است، كه فرمان قتل اهل بهشت را صادر نماید؟!
4ـ ای ابوالهُذَیل به من بگو بدانم: ماجرای ملاقات ابن عباس و عمر، و گفتگوی آن‌ها را چگونه با عقیده خود سازگار می‌دانی؟ آن هنگام كه عمر بن خطاب بر اثر ضربه، بستری شد، و عبدالله بن عبّاس نزد او رفت دید بی‌تابی می‌كند، پرسید: «چرا بی‌تابی می‌كنی؟»
عمر در پاسخ گفت: بی‌تابی من برای خودم نیست، بلكه از این رو است كه بعد از من، چه كسی عهده‌دار مقام رهبری می‌گردد، سپس بین او و ابن عباس، چنین گفتگو شد:
ابن عباس: طلحه بن عبیدالله را رهبر مردم كن.
عمر: او تندخو است، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را این چنین می‌شناخت، من مقام رهبری را به آدم تندخو نمی‌سپرم.
ابن عباس: زیبر بن عوام را رهبر مردم كن.
عمر: او بخیل است، دیدم درباره مزد همسرش در مورد مقداری از پشمی كه ریشته بود، ستیز و سختگیری می‌كند، مقام رهبری مسلمین را به شخص بخیل واگذار نمی‌كنم.
ابن عبّاس: سعد وقّاص را رهبر مردم كن.
عمر: سعد، با اسب و تیر سر و كار دارد (و فردی نظامی است) چنین فردی برای اداره امور رهبری شایسته نخواهد بود.
ابن‌ عبّاس: عبدالرّحمان بن عوف را رهبر كن.
عمر: او از اداره خانواده خود عاجز است.
ابن عبّاس: عبدالله پسرت را رهبر كن.
عمر: نه به خدا، مردی كه از طلاق دادن همسرش، درمانده است، عهده‌دار مقام رهبری نمی‌كنم.
ابن عباس: عثمان را رهبر كن.
عمر، سه بار گفت: سوگند به خدا اگر عثمان را رهبر كنم، طایفه بنی معیط (تیره‌ای از بنی‌امیّه) را برگرده مسلمانان سوار كند، و با این وضع جا دارد كه او را بكشند.
ابن عباس می‌گوید: سپس ساكت شدم، و به خاطر دشمنی و عداوتی كه بین عمر و علی ـ علیه السّلام ـ بود، نام امیرمؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ را متذكّر نشدم، ولی خود عمر به من گفت: «ای پسر عبّاس! رفیقت را نام ببر»
گفتم: پس علی ـ علیه السّلام ـ را رهبر مردم كن.
عمر: سوگند به خدا پریشان و بی‌تاب نیستم مگر به خاطر این‌كه حقّ را از صاحبانش گرفتیم، وَ الله لَئنْ وَلَّیْتُهُ لَیَحْمِلَنَّهُمْ عَلَی الْمَحَجَّهِ الْعُظْمی، وَ اِنْ یُطیِعُوهُ یُدْخِلَهُمُ الْجَنَّهَ
«سوگند به خدا اگر علی ـ علیه السّلام ـ را رهبر مردم قرار دهم، او قطعاً آن‌ها را به جادّه بلند سعادت روانه می‌كند، و اگر مردم از او پیروی كنند، او آن‌ها را به بهشت وارد می‌سازد».
عمر، این مطالب را گفت، در عین حال مسأله خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذار نمود، وای بر او از ناحیه پروردگارش.
ابوالهُذَیل می‌گوید: آن مرد خوش قامت و خوش كلام (ناشناس هوشمند) وقتی كه سخنش به این‌جا رسید، حالش منقلب شد و همانند دیوانگان گردید (برای تقیّه، خود را به دیوانگی زد) ماجرای او را به مأمون (هفتمین خلیفه اموی) گفتم، مأمون او را طلبید و درمان كرد، و او را همدم خود در امور قرار داد، و مأمون بر اثر همین گفتار منطقی او، شیعه شد.

[1] ـ او در حقیقت دانشمند هوشمندی بود، ولی از روی «تقّیه» آن‌گونه می‌زیست و دیوانه‌نما شده بود.
[2] ـ العقد الفرید، ج 2، ص 347.

طبرسي-احتجاج،ج 2، ص 317 -

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:41 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

زیارت و بوسیدن قبر پیامبر(صلّی الله علیه و آله)

مناظره آيت الله شيرازي با مأمور سعودي

مرجع فقید شیعه، آیت‌الله العظمی سیّد عبدالله شیرازی ـ قدّس سرّه الشّریف ـ در كتاب الاحتجاجات العشره، احتجاج ششم چنین می‌فرماید:
یك روز در مدینه، كنار قبر شریف رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفتم، در این هنگام یكی از طلّابی را كه از فضلای حوزه علمیّه قم بود، دیدم كه به طرف ضریح پیامبراكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفت، و از شُرطی (افراد هیئت امر به معروف و نهی از منكر وهابی) غفلت كرد كه در آن‌جا ایستاده بود تا از بوسیدن ضریح جلوگیری كند، ضریح مقدّس را چند بار بوسید، شُرطی ناراحت شد، هنگامی كه آن شرطی مرا دید، نزد من آمد و با احترام گفت: «ای آقا: چرا از اصحاب خود، در مورد بوسیدن ضریح، جلوگیری نمی‌كنی، این‌ها چیزی (پنجره‌ای) را می‌بوسند كه از آهن است و آن را از اسلامبول آورده‌اند، نگذارید آن را ببوسند كه شرك است؟»
گفتم: آیا شما حجرالاسود را (در كنار كعبه) می‌بوسید؟
شُرطی گفت: آری.
گفتم: «روی قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز سنگ است، اگر بوسیدن این سنگ شرك باشد، باید بوسیدن حجرالاسود هم شرك باشد؟!»
گفت: حجرالاسود را پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بوسیده است.
گفتم: اگر بوسیدن جسمی به قصد تیمّن و تبرّك، شرك باشد فرقی در آن نیست كه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد یا غیر او.
گفت: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از این رو حجرالاسود را بوسید كه آن را از بهشت آورده‌اند.
گفتم: آری، حجرالاسود، از بهشت آورده شده، می‌گوئید به همین خاطر دارای احترام و شرافت شده است، و از طرفی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را بوسیده و امر فرموده كه آن را ببوسند، زیرا از اجزاء بهشت است.
گفت: آری به همین حساب‌ها است.
گفتم: شرافت و احترام، برای بهشت و اجزاء بهشت نیست مگر به خاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
گفت: آری.
گفتم: وقتی كه بهشت و اجزاء آن، به‌خاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام شود، و بوسیدن آن به‌عنوان تیمّن و تبّرك، جایز باشد، این آهن (آهن اطراف قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ) هم گرچه از اسلامبول تركیّه آمد باشد، به خاطر مجاورت و همسایگی با قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام و شرافت شده است، بنابراین بوسیدن آن به‌عنوان تبرّك و تیمّن، جایز است. برای توضیح اضافه می‌كنم: جلد قرآنی كه از چرم است، مگر از اجزاء حیوانی كه در صحرا، علوفه می‌خورد نیست؟ در آن وقت، احترامی نداشت، و نجس كردن آن، حرام نبود، ولی وقتی كه جلد قرآن شد، محترم گردید، و هتك احترام آن حرام شد، و ما آن را می‌بوسیم و به آن تبرّك می‌جوئیم، چنان‌كه شیوه معمول مسلمانان از صدر اسلام تا كنون است كه به‌عنوان تبرّك، جلد قرآن را می‌بوسند، مانند این‌كه پدر، فرزندش را می‌بوسد، هیچ‌كس نگفته این‌ها شرك است و حرام می‌باشد، بوسیدن ضریح پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ضریح سایر امامان و اولیاء خدا نیز همین‌گونه است، و هیچ‌گونه ارتباطی با شرك و بت‌پرستی ندارد.

محمدي اشتهاردي-صد و يك مناظره، ، ص 180

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:42 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

اثبات خلافت علی (ع)

مناظره حسيني قمي با عالم سني


حسینی قمی: اصولا از نظر عقلی و وجدانی این مطلب مورد قبول همگان است كه كسی باید پس از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ زمام امور مسلمین را به دست بگیرد كه از غیرخود به احكام اسلام آگاهتر باشد و افضل از سایرین باشد.
عالم سنی: آری ما نیز به این مطلب معترفیم.
حسینی قمی: اكنون بگو پس از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ چه كسی افضل امت است.
عالم سنی: برخی از علمای اهل تسنن قائل به برتری ابوبكر شده‌اند ولی برخی دیگر و خود من معتقدیم كه علی ـ علیه السلام ـ برترین صحابه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌باشد.
حسینی قمی: با این وصف چرا افضل را رها كرده‌ای و از مفضول پیروی می‌كنی؟ آیا این كار عاقلانه است؟!
عالم سنی: فرمایش شما متین است و لكن خداوند خواست كه در امر خلافت، مفضول بر فاضل مقدم شود، چنان كه یكی از علمای ما، به نام ابن ابی الحدید در مقدمه كتاب مشهورش كه شرحی است بر نهج البلاغه سیدنا علی می‌گوید:
«الحمدلله الّذی قَدّمَ المفضول علی الفاضل»؛ سپاس خدایی را كه مفضول (ابوبكر) را بر فاضل (علی ـ علیه السلام ـ) مقدم داشت.
حسینی قمی: آقا چرا كم لطفی می‌كنید! توبه كنید از این كه این امور را به خداوند نسبت دهید. روح و جان قرآن و روایات انبوهی، ما را به امامت امام علی ـ علیه السلام ـ بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هدایت می‌كند. و ادعای شما را صریحاً رد می‌كند. مگر نه این است كه قرآن می‌فرماید:
«أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدی إِلاَّ أَنْ یُهْدی؟ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ»؛
[1] آیا كسی كه هدایت به حق می‌كند برای پیروی شایسته‌تر است یا آن كسی كه خود هدایت نمی‌شود مگر این كه هدایتش كنند. شما را چه می‌شود؟ چگونه داوری می‌كنید؟
و نیز رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است:
«مَن تَقَدَّمَ عَلَی المُسْلِمینَ وَ هُوَ یَری اَنَّ فیهِمْ مَن هُوَ اَفْضَلُ مِنهُ، فَقَد خَان اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤمِنینَ»؛
[2] كسی كه بر مسلمانان پیشدستی كند با این كه در میان آنها كسی را كه برتر از اوست می‌نگرد، چنین كسی قطعا به خدا ورسولش و به انسانهای مؤمن خیانت نموده است.
شما را به خدا قسم، برای ساختن منزل خود از معمار درجه یك استفاده می‌كنید یا از معمار درجه دو. و یا جهت تحصیل علم نزد استاد باسواد می‌روید یا كم سواد؟!!
عالم سنی با حالت خجالت زده سر خود را به زیر انداخت.
حسینی قمی: بنابراین خداوند كه عادل و عالم است هرگز مفضولی مانند ابوبكر را بر «اَصْلَح و اَوْرَع» آن هم كسی مانند امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ كه در تقوی و علم و اجتهاد، و هجرت و انفاق مال و... یگانه است در امر مهم خلافت مقدم نمی‌كند. و نسبت دادن این قبیل امور به خداوند قطعاً كفر است.

[1] . یونس، 35.
[2] . الغدیر، ج 7.

سيد علي حسيني قمي-مناظرات علمي،ج 2، ص 155

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:43 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

علی (ع) كشته راه عدالت

مناظره دانشمندي بنام حقجو و حميد


بین دو دانشمند اسلامی به نام حقجو و حمید، چنین مناظره شد:
حمید: ما وقتی كه زندگی امام علی ـ علیه السّلام ـ را مشاهده می‌كنیم، بیشتر ابعاد زندگی او با جنگ و جهاد آمیخته شده است، جنگ او در عصر پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ البتّه به فرمان پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ بود و جنگ با مشركان بود، و هیچ‌گونه شبهه‌ای در شایستگی و لزوم آن جنگ‌ها در میان نیست، ولی جنگ‌های امام علی ـ علیه السّلام ـ در عصر خلافت خود كه سراسر عمر خلافت او را (كه چهار سال و نُه ماه از سال 36 تا 40 ه‍ . ق بود) فرا گرفت، مانند جنگ جمل و جنگ صفّین و جنگ نهروان، و در این جنگ‌ها آن حضرت با مسلمانان می‌جنگید، مناسب بود كه آن حضرت با سران قوم سازش كند، تا موجب نابودی عوامل جنگ شده و آنهمه خونریزی رخ ندهد.
حقجو: ما امام علی ـ علیه السّلام ـ را به عنوان یك انسان كامل، و یك حق‌پرست مخلص و قاطع می‌شناسیم، او در عصر رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ با مشركان و كافرانی كه سدّ راه اسلام، و مخالف با اسلام بودند می‌جنگید، و در عصر خلافت خود نیز با كسانی می‌جنگید كه پوسته‌ای از اسلام را گرفته بودند و مغز اسلام را به دور افكنده بودند، همان منافقانی كه به نام اسلام، آبروی اسلام را می‌بردند و اسلام را از محتوا خارج نمودند، و آن را به عنوان وصول به اهداف نفسانی خود، یدك می‌كشیدند، بنابراین اگر دقّت كنیم زیان این گروه به اسلام، بیشتر از زیان مشركان است.
حمید: امام علی ـ علیه السّلام ـ می‌توانست سران «ناكثین» (بیعت شكنان و آتش‌افروزان جنگ جمل) و «قاسطین» (طاغوتیان ضدّ اسلام حقیقی، مانند معاویه و حامیانش) و «مارقین» (تندروهای كج‌فهم از خوارج) را ببیند و مناصب و مقاماتی را به آنها داده و با بیت‌المال، آنها را جذب نماید، و به اصطلاح حق‌السّكوت به آنها بدهد، تا آنها را رام سازد.
حقجو: این طرز بیان شما نشان می‌دهد كه شما بین یك رهبر و فرمانروای عادی، كه مصالح شخصی خود را بر مصالح الهی مقدّم می‌دارد، با رهبر الهی كه مجری فرمان خداست، فرقی نگذاشته‌ای، از این‌رو در اشتباه هولناكی افتاده‌ای. بهتر این است كه به طور خلاصه به بررسی عوامل اصلی سه جنگ بزرگ عصر خلافت امام علی ـ علیه السّلام ـ بپردازیم، تا مطلب، روشنتر گردد. ریشه اصلی بروز جنگ جمل و صفّین، همان اشرافیّت و تبعیضات نشأت گرفته از زمان جاهلیّت بود، كه آتش‌افروزان جنگ جمل و صفیّن، می‌خواستند آن را به صورت وسیع‌تر، وارد اسلام نمایند. در ماجرای جنگ جمل، افرادی مثل طلحه و زبیر و ... از مقام رهبری امام علی ـ علیه السّلام ـ امتیازات برتری، می‌خواستند، آنها صریحاً می‌گفتند: فلان مقام و پست (مثلاً فرمانداری كوفه و بصره) را به ما واگذار، و بیت‌المال هنگفتی را در اختیار ما قرار بده. معنی این تقاضای پلید، این بود كه بار دیگر عدّه‌ای ـ كه گوئی از دماغ فیل افتاده‌اند ـ بساط اشرافیّت و تبعیضات و بی‌عدالتی را به راه اندازند، آن هم به نام اسلام. علی ـ علیه السّلام ـ هرگز حاضر نبود كه خود‌خواهان افزون‌طلب را به خاطر یك رشته مصالح شخصی، بر جان و مال مردم، مسلّط كند، امام علی ـ علیه السّلام ـ یك انسان خداپرست بود، نه یك «آدمك ماكیاولیست» كه به مصالح زودگذر مادّی و شخصی بیندیشد و همه ارزشهای الهی را فدای هوسهای مادّی كند. در مورد جنگ صفّین نیز، معاویه رسماً از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ خواست، حكومت شام را با تمام اختیارات آن، به او واگذار كند، و روشن بود كه معاویه می‌خواست با اختیارات تامّ، خویشان و نزدیكان بلی قربان‌گو و شكم‌پرست را بر جان و مال مردم مسلّط نماید، و یك حكومت سراسر اشرافی و تبعیض، به وجود آورد. آیا علی ـ علیه السّلام ـ می‌توانست ستمگران هوسباز را حاكم بر جان و مال مسلمانان كند؟ آیا چنین سازش پلید و خائنانه، درست است؟ در همان عصر افرادی مانند«مغیرهبن شعبه» زیر ماسك «النّصیحه لامراء المسلمین» چنین پیشنهادهائی به امام علی ـ علیه السّلام ـ نمودند، ولی آن حضرت با كمال قاطعیّت، در پاسخ فرمود: «وَ لَمْ یَكُنْ اللّهُ لِیَرانِی اَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً ؛ هرگز خداوند مرا این‌گونه نخواهد دید كه گمراهان را به عنوان بازوی خود، انتخاب كنم»
[1]. حتّی بعضی از یاران آگاه و فداكار علی ـ علیه السّلام ـ مانند عمّار‌یاسر و ابوالهیثم تیهان و ... كه از اوضاع اطلاع داشتند، به حضور امام علی ـ علیه السّلام ـ آمده و عرض كردند: «به طور موقّت، انعطاف نشان دهید، و برای سران قوم، امتیازی قائل شوید، تا بر ضدّ حكومت تو شورش نكنند، و بعضی از فرمانروایان ولایات را اگر‌چه شایسته نباشد بر سر كار باقی بگذارید، این‌ها رجال قوم هستند، ملاحظه آنها را بكنید ...»، امام علی ـ علیه السّلام ـ در پاسخ آنها فرمود:
«اَتَاْمُرونِّی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلیِّتُ عَلَیْهِ، وَاللّهِ لا اَطُورُ بهِ ِما سَمَرَ سَمِیرُ و ما اَمَّ نَجْمُ فِی السَّماء نَجْماً ؛ آیا به من دستور می‌دهید، به كسانی كه تحت فرمانروائی من هستند، ستم كنم، تا یارانی گرد آورم، به خدا سوگند تا دنیا وجود دارد و تا ستاره‌ای دنبال ستاره دیگر، حركت می‌كند این كار را نخواهم كرد.»
[2]. به این ترتیب قاطعیّت امام علی ـ علیه السّلام ـ در برابر اشرافیّت و تبعیضات و بی‌عدالتی، موجب شد كه طرفداران اشرافیّت و تبعیضات، جنگ جمل و صفیّن را به وجود آوردند، و به دنبال آن، در دل جنگ صفیّن، نطفه جنگ نهروان، منعقد گردید، نیرنگ صلح‌طلبی معاویه، و بر سر نیزه قرار دادن قرآن، سپاه علی ـ علیه السّلام ـ را از درون، سست كرد، و ماجرا به حادثه تلخ و تحمیلی «حَكَمَین» منجر شد، و تندروهای كج‌فهم (خوارج)، همان یاران دیروز امام علی ـ علیه السّلام ـ او را كافر خواندند و در نتیجه جنگ نهروان به پیش آمد، و چند نفر از تفاله‌های آنها، كه یكی از آنها «ابن‌ملجم» بود، تصمیم بر قتل امام علی ـ علیه السّلام ـ گرفت، و سرانجام علی ـ علیه السّلام ـ را به شهادت رساند، امام علی ـ علیه السّلام ـ در راستای عدالت اسلامی، و پیكار با هر‌گونه اشرافیّت و تبعیضات، كشته شد، كه گفته‌اند: «قُتِلَ عَلِیٌّ لِشِدَّهِ عَدْلهِ ِ؛ «علی به خاطر قاطعیّت در اجرای عدالت كشته شد». از این‌رو هنگامی كه ضربت شهادت بر فرق سرش رسید، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ‌ الْكَعْبَهِ ؛ «سوگند به خدای كعبه، رستگار و پیروز شدم». پیروزی و رستگاری علی ـ علیه السّلام ـ به این نبود كه به خاطر مصالح مادّی و شخصی خود، ارزشهای اسلامی را نادیده بگیرد، بلكه پیروزی و رستگاری او از این‌رو بود، كه تا پای شهادت برای تداوم ارزشهای اسلامی از جمله اجرای عدالت و خط بطلان بر هر‌گونه اشرافیّت و تبعیضات ایستاد. امام علی ـ علیه السّلام ـ خواست این‌گونه مصالح شخصی را فدای ارزشهای سیاسی و اجتماعی اسلام كند، تا مسلمانان در هر زمان، در برابر ستمگران، ایستادگی كنند، مثلاً با اسرائیل متجاوز به مذاكره ننشینند، و به مستكبران جهانخوار، دست دوستی ندهند، و اسلام محمّد ـ صلی اللّه علیه و آله ـ را از درون تهی ننمایند و به اسلام معاویه و یزید، تبدیل نسازند.
[1] . وقعه الصفین، ط مصر، ص 58.
[2] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 126.

محمد محمدي اشتهاردي-يكصد و يك مناظره ص 368

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

 
ایمان امام علی ـ علیه السّلام ـ

مناظره دانشمند سني با سلطان الواعظين


دانشمند سنّی: این مطلب ثابت است واحدی این معنا را انكار نكرده كه علی ـ علیه‎السّلام ـ اسبق از همه امت، در اسلام بوده و خلفای معظم (ابوبكر و عمر و عثمان) مدتی بعد از آن حضرت ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علی ـ علیه‎السّلام ـ فرق داشت وقطعاً ایمان آنها از ایمان علی ـ علیه‎السّلام ـ افضل بوده زیرا علی ـ علیه‎السّلام ـ طفلی نابالغ بود ولی ابوبكر و عمر و عثمان هرسه شیخی كبیر و با عقلی كامل بودند و بدیهی است كه ایمان صاحب عقل كامل از ایمان طفلی نورسیده و نابالغ أفضل است؛ بعلاوه اینكه ایمان علی ـ علیه‎السّلام ـ از روی تقلید بوده زیرا قطعاً بچه نابالغ و غیر مكلّف ایمان نمی‎آورد مگر از روی تقلید و ما می‎دانیم كه علی ـ علیه‎السّلام ـ هنگامی كه ایمان آورد، طفلی دوازده یا سیزده ساله بوده و تكلیفی بر او نبوده و لذا باید گفت قطعاً تقلیداً ایمان آورده ولی ایمان سایر خلفاء تحقیقی و از روی فكر و اندیشه بوده و ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است.
مرحوم سلطان الواعظین: از شما سؤالی می‎كنم كه آیا ایمان علی ـ علیه‎السّلام ـ در حالیكه طفل بود به میل واراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ ایمان آورد؟
دانشمند سنّی: جواب شما مسلم است كه به دعوت رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ بوده نه به میل و اراده خود.
مرحوم سلطان الواعظین: آیا رسول اكرم ـ صلی‎الله علیه و آله ـ، علی ـ علیه‎السّلام ـ را دعوت به اسلام نمود و می‎دانست كه تكلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی‎دانست؟ اگر بگویید نمی‎دانست، نسبت جهل به آن حضرت داده‎اید و اگر می‎دانست كه طفل صبّی را تكلیفی در دین نمی‎باشد، ولی مع ذلك او را دعوت به اسلام كرده، در این صورت باید بگویید كار لغو و عبث و بی جایی كرده و بدیهی است كه نسبت دادن لغو و عبث به رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ محققاً كفر است، زیرا كه پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ مبرّا و به دور از عبث و لغو است و خداوند در مورد او فرموده است: «و ما یَنْطِقُ عن الهوی، إن هو الّا وَحیٌ یُوحی»
[1]
پس باید گفت كه رسول گرامی اسلام ـ صلی‎الله علیه و آله ـ قطعاً علی ـ علیه‎السّلام ـ را لایق و آماده دعوت می‎دانسته و لذا او را به اسلام دعوت كرده؛ علاوه بر این، صغر سنّ منافی با كمال عقل نیست، زیرا بلوغ دلیل بر وجوب تكلیف نیست بلكه بلوغ در احكام شرعیه مراعات می‎شود نه در امور عقلیّه و ایمان از امور عقلیّه است نه تكلیف شرعی؛ پس ایمان علی ـ علیه‎السّلام ـ در كوچكی از فضایل آن حضرت می‎باشد.
نظیر این مطلب را خداوند متعال درباره حضرت عیسی بن مریم ـ علیه‎السّلام ـ كه تازه به دنیا آمده بود چنین خبر می‎دهد كه گفت: «إنّی عَبدُاللهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیّاً وَ جَعَلَنی مُبارَكاً»
[2]
و درباره حضرت یحیی ـ علیه‎السّلام ـ می‎فرماید: «و آتیناهُ الْحُكْمَ صَبیّاً»
[3]
علاوه بر تمام اینها، بسیاری از علمای بزرگ اهل سنّت به این مطلب اعتراف كرده‎اند؛ مثلاً سلیمان بلخی از احمد بن عبدالله شافعی از عمر بن خطاب نقل می‎كند كه گفت: «من و ابوبكر و ابو‎عبیده جرّاح و جماعتی از صحابه خدمت رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ بودیم؛ پس آن حضرت دست مبارك را بر شانه علی بن ابیطالب ـ علیه‎السّلام ـ زد و فرمود: «یا علیّ! انتَ اَوَّلَ المؤمنینَ ایماناً وَ اوَّلُهُمْ اسلاماً وَ أنْتَ مِنّی بمنزلهِ هارونَ مِنْ موسی»
[4]
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می‎كند كه ابن عباس گفت: «من و ابوبكر و ابوعبیده جراح و جمع دیگری از صحابه در خدمت رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ بودیم، پس آن حضرت دست مبارك را به كتف علی بن ابیطالب ـ علیه‎السّلام ـ زد و فرمود: «یا علیّ! انتَ اَوَّلُ المسلمینَ إسلاماً و ؤنتَ اوّلُ المؤمنینَ ایماناً وَ أنْتَ مِنّی بمنزلهِ هارون مِنْ موسی؛ كًذَبَ یا علیُّ مَنْ زَعَمَ انَّه یُحِبُّنی وَ یُبْغِضُكَ»
پس علاوه بر آنكه علی ـ علیه‎السّلام ـ اسبق از همه مسلمین ایمان آورد، فضلیت دیگری نیز برای او در این باب ثابت می‎شود و آن از خصائص مخصوصه اوست و آن این است كه اسلام علی ـ علیه‎السّلام ـ از روی فطرت بود ولی اسلام ابوبكر و عمر و عثمان از كفر بوده؛ چرا كه آنها سالیان سال در مقابل بت‎ها سجده می‎كردند و بیش از نیمی از عمر خود را مشرك بودند، در حالیكه علی ـ علیه‎السّلام ـ طرفه العینی میل به كفر و شرك ننمود؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه فرموده است: «فَإنَی وُلِدّتُ عَلی الْفِطْرَهِ وَ سَبَقْتُ إلی الایمانِ وَ الْهجْرَهِ»

دانشمند سنّی چون این دلائل محكم و متقن را شنید، دم فرو بست و چیزی نگفت.

[1] . سوره نجم آیه 3و4
[2] . سوره مریم آیه 19.
[3] . سوره نجم آیه 3و4
[4] . ینابیع المودّه، ص202.

سلطان الواعظين شيرازي-شب‎هاي پيشاور، ،ص393

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:44 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

گریه بر امام حسین ـ علیه السّلام ـ موجب گناه؟!!

مناظره سلطان الواعظين با دانشمند سني


مرحوم سلطان الواعظین شیرازی در كتاب گرانقدر شب‎های پیشاور می‎نویسد:
یكی از دانشمندان اهل سنّت از من پرسید: «آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی، كه از علمای بزرگ شماست. در بسیاری از مجلدات «بحارالانوار» نقلیّاتی دارد كه اصلاً با عقل جور در نمی‎آید؛ مثلاً از رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ نقل می‎كند كه فرمود: «حُبُّ عَلّیٍ حَسَنَهٌ لا یَضُرُّ مَعَها سَیِّئَهٌ» یعنی دوستی با علی ـ علیه‎السّلام ـ حسنه‎ای است كه هیچ گناهی به او ضرر نمی‎رساند و یا در جای دیگر از رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ نقل می‎كند كه آن حضرت فرمود: «مَن‎ْ بَكی عَلیَ الحُسَیْنِ وَ جَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ» و از این قبیل اخبار در كتب شیعه بسیار دیده می‎شود و این احادیث سبب تولید فساد در امت است و لذا همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می‎شود كه هر نوع معصیتی را مرتكب شوند به امید اینكه چون علی ـ علیه‎السّلام ـ را دوست می‎دارند از آن معاصی ضرری نخواهند دید و یا به خیال آنكه یك قطره اشك بر امام حسین ـ علیه‎السّلام ـ گناهان ما را پاك می‎كند و وارد بهشت می‎شویم؛
آیا این قبیل احادیث اثری جز شیوع فحشا و فساد دارد؟ چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان را می‎شناسیم كه در تمام دوره سال غرق در معاصی هستند و فقط ایام عاشورا را مشغول عزاداری می‎شوند و می‎گویند «این ده روز كه تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می‎آییم و مانند روزی كه از مادر متولد شدیم پاك می‎شویم!»
مرحوم سلطان الواعظین: شما بفرمائید برادران اهل تسنّن كه معتقداتشان بمناسبت راهنمایی امثال شما!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منكر بوده، بلكه متجاهر در معاصی می‎باشند؟
در اكثر بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند: تركیه، مصر، اسكندریه، شام،‌ بیت المقدس، بیروت، عمان، حلب، بغداد، بصره و خلاصه اكثر قریب به اتفاق بلاد سنّی نشین، وجود فحشاء و منكرات به مراتب بیشتر از بلاد اهل تشیّع است؛ بعلاوه اینكه میل به فساد و فحشاء، اكنون عادت اهل تسنّن شده و كوچه‎ها و خیابانهای آنها پر است از قمار بازی و شرب مسكرات و فاحشه خانه‎های رسمی و.... كه از بیان آنها شرم دارم.
اتفاقاً فتاوا و دستورالعمل‎های امامان و فقهای اهل تسنّن از قبیل حكم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طاهر شمردن منی و مسكرات و عرق جنب و حلال دانستن مقاربت با محارم بوسیله حریر و لفّافه‌ای كه به قضیب خود می‌بندد و امثال اینها موجب شده كه لاابالی گری و میل به منهیات در بین اهل تسنن بوجود آید.
و امّا در مورد روایاتی كه نقل كردید باید بگویم كه امام احمد بن حنبل در «مسند» و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم «مناقب» و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 «ینابیع الموّده» و محمد بن یوسف گنجی شافعی در «كفایه الطالب» و بسیاری دیگر از علماء شما از انس بن مالك و معاذ بن جبل از رسول اكرم ـ صلی‎الله علیه و آله ـ روایت كرده‎اند كه فرمود: «حُبُّ عَلیّ حَسَنَه لا یَضُرُّ مَعَها سَیِّئَهٌ وَ بُغْضُ علیِّ سَیِّئهٌ لا تَنْفَعُ مَعَها حَسَنَهُ» و نیز امام احمد بن عبدالله طبری شافعی در «ذخائر العقبی» ابن حجر نقلاً از ملا سلیمان بلخی حنفی در ص246 «ینابیع الموده» و بسیاری دیگر از علماء شما از نسائی از ابن عباس آورده‎اند كه رسول اكرم ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود:‌«حُبُّ علیّ بن ابیطالب یَأكُلُ الذُّنوبَ كَما تَأكُلُ النّارُ الحَطَبَ». و در مورد خبر مربوط به امام حسین ـ علیه‎السّلام ـ در اخبار معتبره فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و انس و دیگران رسیده است كه پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود: «مَنْ زارَ الحُسَیْنَ بِكَرْبَلاء عارِفاً بِحَقّهِِ وَجَبَتْ لَهُ الْجنَّهُ» ونیز می‎فرماید: «مَنْ بَكی عَلیَ الْحُسیْنِ عارِفاً بِحَقَّهِ وَ جَبَتْ لَهُ الجنَّهُ».
دانشمند سنّی به علامت تصدیق سر خود را پایین انداخت.

سلطان الواعظين شيرازي-شبهاي پيشاور

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:45 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

 
بیان رؤیت خدا در قرآن

مناظره مناظره دانشجو و روحاني شيعي


در یكی از مجالس كه جمعی از مؤمنین حضور داشتند، بین یك نفر دانشجو و یك نفر روحانی، مناظره علمی زیر، رخ داد:
دانشجو: در چندین مورد از قرآن، از جمله در آیه 143 سوره اعراف
[1] چنین می‌خوانیم كه موسی ـ علیه السّلام ـ به خدا عرض كرد: «رَبِّ اَرِنِی اَنْظُرُ اِلَیْكَ ؛« پروردگارا خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم». ولی خداوند در پاسخ او فرمود: «لَنْ تَرانِی : «هرگز مرا نخواهی دید».
سؤال من این است: با این كه ذات پاك خدا، نه جسم است و نه مكان دارد، و نه قابل رؤیت است، حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ كه از پیامبران اولوالعزم و بزرگ است، چرا این سؤال را كرد؟ با این‌كه چنین سؤالی حتّی از افراد عادی، ناپسند است.
روحانی: احتمال دارد كه منظور از تقاضای موسی ـ علیه السّلام ـ مشاهده با چشم دل است، نه مشاهد با چشم سر، موسی ـ علیه السّلام ـ با این تقاضا می‌خواست، به یك شهود كامل روحی و فكری برسد، یعنی: « خدایا به گونه‌ای كن كه قلبم سرشار از یقین گردد، كه گوئی تو را می‌نگرم»
[2] و بسیار می‌شود كه كلمه «رؤیت» در این معنی به كار می‌رود، مثلاً می‌گوئیم: «من در خودم این قدرت را می‌بینم كه فلان كار را انجام دهم»، در حالی كه قدرت، قابل دیدن نیست، بلكه منظور این است كه من به وضوح، این حالت را در خودم می‌یابم.
دانشجو: چنین تفسیری برخلاف ظاهر آیه است، زیرا ظاهر واژه «اَرِِِنِی» (خودت را به من نشان بده ...) مشاهده با چشم سر است، وانگهی از جواب خداوند كه می‌فرماید: لَنْ تَرانِی (هرگز مرا نخواهی دید) فهمیده می‌شود كه تقاضای موسی ـ علیه السّلام ـ مشاهده با چشم سر بوده است، و اگر منظور شهود روحی و فكری، و دیدار باطنی بود، نمی‌بایست كه جواب خدا به موسی ـ علیه السّلام ـ منفی باشد، زیرا خداوند چنین شهودی را به بندگان برجسته‌اش خواهد داد.
روحانی: فرض می‌كنیم كه موسی ـ علیه السّلام ـ تقاضای دیدن ذات پاك خدا نموده است، چنان‌كه از ظاهر عبارت فهمیده می‌شود، ولی اگربه تاریخ ماجرا توجه كنیم، چنین به دست می‌آوریم كه تقاضای موسی ـ علیه السّلام ـ از زبان قوم خود بود، آن حضرت آن‌چنان در برابر فشار و اصرار قوم قرار گرفت كه ناگزیر از زبان آنها این تقاضا را كرد.
توضیح این‌كه: پس از هلاكت فرعونیان و نجات بنی‌اسرائیل، صحنه‌های دیگری بین موسی ـ علیه السّلام ـ و بنی‌اسرائیل پدید آمد، یكی از آن صحنه‌ها این بود كه جمعی از بنی‌اسرائیل با تأكید از موسی ـ علیه السّلام ـ خواستند كه خدا را ببینند، و در غیر این صورت، هرگز به او ایمان نیاورند، سرانجام موسی ـ علیه السّلام ـ هفتاد نفر از بنی‌اسرائیل را انتخاب كرد، و آنها را همراه خود به میعادگاه پروردگار (طور) برد، و در آنجا تقاضای آنها را به درگاه الهی عرضه داشت. خداوند به موسی ـ علیه السّلام ـ وحی كرد: لَنْ تَرانی: «هرگز مرا نخواهی دید.» (اعراف‌ـ 143) و این پاسخ همه چیز را در این زمینه، برای بنی‌اسرائیل، روشن نمود. بنابراین موسی ـ علیه السّلام ـ از زبان قوم، چنین تقاضایی كرد، زیرا در برابر فشار و اصرار آنها قرار گرفت، از این‌رو وقتی كه زلزله و صاعقه‌‌ای آمد و همه هفتاد نفر از همراهان موسی ـ علیه السّلام ـ به هلاكت رسیدند، موسی ـ علیه السّلام ـ به خدا عرض كرد: «اَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا ؛ «آیا ما را به آنچه سفیهانمان انجام داده‌اند هلاك می‌سازی؟»، (اعراف ـ 155). تكمیل سخن این‌كه: خداوند به موسی فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید، ولی به كوه (طور) بنگر، اگر در جای خود باقی ماند، مرا خواهی دید»، وقتی كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد، آن كوه را همسان زمین قرار داد و موسی ـ علیه السّلام ـ مدهوش بر زمین افتاد، وقتی كه به هوش آمد به خدا عرض كرد: «سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَیْكَ وَ اَنَا اَوَّل الْمُؤْمِنینَ ؛ خداوند! تو منزّه هستی ( از این‌كه قابل دیدن باشی) من توبه كردم و من نخستین مؤمنان هستم» (اعراف ـ 143). جلوه الهی بر كوه، همان نشان دادن آثار الهی، مانند نیروی اتم، یا امواج شدید صاعقه و ... است، كه موجب متلاشی شدن كوه شد، به طوری كه موسی ـ علیه السّلام ـ و همراهان مدهوش شدند، خداوند با این قدرت‌نمائی خواست به همراهان موسی ـ علیه السّلام ـ بفهماند كه شما قدرت و ظرفیّت تحمّل یكی از آثار خداوند را ندارید، چگونه می‌خواهید ذات پاك خدا را بنگرید، شما هرگز نمی‌توانید با چشم سر، كه جسم و از مادّه است، خداوند را كه مجرّد مطلق است بنگرید. بنابراین با این جلوه الهی، همراهان موسی ـ علیه السّلام ـ خدا را با چشم دل دیدند، و دریافتند كه نمی‌توان او را با چشم سر دید. و توبه‌ی موسی ـ علیه السّلام ـ مثل خود تقاضای دیدن خدا، به نمایندگی از مردم بود، و برای رفع شبهه، لازم بود كه موسی ـ علیه السّلام ـ ایمان خود را آشكار نماید، و همراهان بدانند كه او هرگز خودش تقاضای بی‌مورد و خلاف ایمان نكرده، بلكه آن تقاضا را به نمایندگی از آنها نموده است.
دانشجو: از توضیحات شما، سپاسگزارم، در این مورد قانع شدم، امیدوارم، با این‌گونه توضیحات منطقی، سایر شبهه‌های ما نیز حلّ گردد، شبهه‌ی دیگری دارم كه به خواست خدا در جلسه آینده، مطرح خواهم كرد.
روحانی: جالب این‌كه غالب مفسّرین اهل تسنّن، در ذیل تفسیر «آیه‌الكرسی»( 255 بقره)، شبیه مطلب فوق را در مورد حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ نقل می‌كنند، كه خلاصه آن این است: موسی ـ علیه السّلام ـ در عالم خواب، فرشتگان را دید و از آنها پرسید آیا پروردگار ما می‌خوابد؟ (یا در بیداری این سؤال را كرد)، خداوند به فرشتگانش وحی كرد. نگذارید موسی ـ علیه السّلام ـ بخوابد، فرشتگان سه بار موسی ـ علیه السّلام ـ را از خواب بیدار كردند و مراقب او بودند كه نخوابد، وقتی كه كاملاً موسی احساس خستگی و نیاز به خواب كرد، طبق وحی الهی، دو شیشه پر (از آب) را به دست موسی ـ علیه السّلام ـ دادند، و او با هر دستش یكی از آن شیشه‌ها را نگهداشت، آنگاه فرشتگان موسی ـ علیه السّلام ـ را رها كردند، چند لحظه نگذشت كه خواب موسی ـ علیه السّلام ـ را ربود، همان‌دم شیشه‌ها از دستش افتادند و شكستند . خداوند به موسی ـ علیه السّلام ـ وحی كرد: من آسمانها و زمین را به قدرت خود، نگه می‌دارم ، فَلَوْ اَخَذَنِی نَوْمٌ اَوْ نُعاسٌ لَزالَتا: ‌ «اگر خواب یا چرت، مرا فرا گیرد، آسمانها و زمین از بین می‌روند»
[3] در اینجا این سؤال می‌شود، كه چگونه موسی ـ علیه السّلام ـ چنین سؤالی را از فرشتگان نمود، با این‌كه او پیامبر بود و می‌دانست كه خداوند در معرض عوارض مربوط به جسم، مانند خواب قرار نمی‌گیرد. فخررازی در پاسخ این سؤال می‌گوید: «بر فرض صحّت روایت فوق، ناگزیر باید بگوئیم كه این سؤال موسی ـ علیه السّلام ـ از زبان قوم نادان (و لجوج) او بوده است».[4]
به عبارت روشنتر: موسی ـ علیه السّلام ـ در برابر فشار و اصرار قوم جاهل خود قرار گرفته، و این سؤال را از خداوند نموده، تا خداوند با بروز آثاری، آن قوم را هدایت كند، و شكستن شیشه‌ها در دست موسی ـ علیه السّلام ـ گرچه به نظر، حادثه ساد‌ه‌ای است. ولی برای فهماندن عوام. بسیار حادثه عمیق و جالب و كاملی خواهد بود. و نیز ممكن است گفته شود، در میان قوم موسی ـ علیه السّلام ـ افرادی این‌گونه تردید و سؤال را داشتند، و موسی ـ علیه السّلام ـ برای هدایت آنها، این‌گونه سؤالات را از خدا می‌نمود، تا پاسخ عینی خداوند، قوم او را از گمراهی نجات دهد.

[1] . آیه 55 ، 56 بقره، ، 153 نساء و 155 سوره اعراف، نیز این مطلب آمده است.
[2] . چنان‌كه حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ در مورد دریافت حقیقت معاد، چنین تقاضائی نمود، (بقره، 260).
[3] . تفسیر روح البیان، ج1، ص 400 ـ تفسیر قرطبی، ج2، ص 1018ـ تفسیر فخررازی، ج7، ص 9.
[4] . تفسیر فخررازی، ج7، ص 9.

محمد محمدي اشتهاردي-يكصد و يك مناظره ص 383

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:45 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

امامت امام علی‌(ع) و رسالت پیامبر(ص)

مناظره عالم شيعي با نويسنده وهابي


یكی از كالاهای ارزان كه در عربستان سعودی از چپ و راست شنیده‌‌ می‌شود، لفظ «شرك» است، «هیئت آمرین به معروف» آن كشور، با كوچكترین دستاویزی، اتّهام شرك را بر مؤمنان روا می‌دارند، كه گوئی در «قوطی» آن‌ها،‌ جز شرك فروشی و اتّهام به شرك چیز دیگری وجود ندارد، آن‌ها تنها به لفظ و درگیری لفظی به افراد، اكتفا نمی‌كنند، بلكه كتاب‌های شیعه را كه محقّقین اسلام نوشته‌اند نیز آماج تیرهای تهمت خود قرار می‌دهند، به عنوان نمونه:
در یكی از كتاب‌های استاد فقید شیخ محمّد‌حسین مظفّر(ره) (از محققین و علمای شیعه) این عبارت آمده است:
«فَكانت الدَّعْوَهُ لَلتَّشیّع لاَبِی‌الحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلامُ مِنْ صاحِبِ‌ الرِّسالَهِ تَمْشی مِنْهُ جَنباً لِجَنْبٍ مَعَ الدَّعْوهِ لَلشَّهادَتَیْنِ : دعوت به پیروی از ابوالحسن‌ علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ دوشادوش دعوت به توحید خدا و رسالت پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ پیش می‌رفت».
یكی از نویسندگان وهّابی در كتابی به نام «الشّیعه و التَّشیّع» كه در عربستان سعودی، چاپ و منتشر شده، بر اثر كج‌فهمی (یا خود را به كج‌فهمی زدن) از عبارت فوق چنین نتیجه گرفته و می‌گوید:
«ان النبیّ حسب دعوی المظفّری كان یجعل علیاً شریكاً لَهُ فی نبوّته و رسالته : پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ مطابق گفتار مظفّر، علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ را شریك نبوّت و رسالت خود قرار می‌داد»
[1].
مناظره ما با نویسنده مذكور:
اگر این نویسنده وهّابی،‌ اسیر هوی و هوس نبود و خود را به وهّابیان نمی‌فروخت، و اگر از الفبای عقائد شیعه آگاه بود، چنین اعتراض خنده‌آور و مغرضانه‌ای، به نویسنده محقّق شیعه (استاد مظفّر) نمی‌كرد.
اگر چنین عبارتی، دعوت به شرك یا شركت در رسالت است، قبل از او خود قرآن این كار را انجام نمی‌داد،‌زیرا در قرآن آیه 5 سوره نساء می‌خوانیم:
«اَطِیْعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاْمْرِ مِنْكُمْ : اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید رسول خدا و صاحبان امر از خودتان را»
در این آیه جمله «اُولِی الاَمْرِ» در كنار اطاعت خدا و رسولش، آورده شده است، با توجّه به این‌كه به اعتراف همگان، علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ از مصادیق روشن «اولی الامر» است.
حال آیا ممكن است كه بگوئیم: رسول خداـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ با خواندن این آیه به جای دعوت به توحید، دعوت به شرك و دوگانگی نموده است؟!
امّا در مورد، دوش به دوش بودن دعوت به رسالت با دعوت به امامت امام علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ، این یك موضوع قطعی است و معنی آن‌، ابلاغ مقام امامت حضرت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ بعد از پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ است، و پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ در فرصت‌های مناسب، همان‌گونه كه مردم را به توحید و رسالت خود، دعوت می‌نمود، موضوع امامت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ بعد از خود را نیز به مردم ابلاغ می‌كرد، و این هیچ ربطی به شرك با شركت در رسالت ندارد.
توضیح این‌كه: هنگامی آیه 214 شعراء نازل شد كه:
«وَ اَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الاقْرَبِینَ : خویشاوندان نزدیكت را انذار كن»
پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ بستگان خود را به مجلس خود دعوت كرد، و در آن مجلس، نبوّت خود را اعلام نمود، آن‌گاه افزود:
«فَاَیُّكُمْ یُوازِرنی عَلی هذا الاَمْرِ عَلی اَنْ یَكُونَ اَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ : كدام یك از شما مرا بر این كار كمك می‌كند، تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد».
در این هنگام كسی، جز علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ برنخاست و پیامبر ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ پس از دو بار تكرار و نشنیدن پاسخ از كسی، جز از علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ فرمود:
«اِنَّ هذا اَخِی وَ وَصِیّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطِیعُوهْ : این برادر و وصیّ و جانشین من در میان شما است، سخن او را بشنوید، و از او اطاعت كنید».
[2]
شیعه به حكم این تاریخ می‌گوید، پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ در همان هنگام كه مأمور دعوت به توحید و دعوت به رسالت خود گردید، مأمور دعوت به خلافت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ نیز شد.
آیا در این صورت صحیح است كه بگوئیم؛ شیعه می‌گوید:
پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ مأمور بود، كه علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ را شریك نبوّت و رسالت خود سازد؟ آیا دعوت به خلافت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ آن هم پس از مرگ، به معنی دعوت به نبوّت و رسالت است؟
[3] آیا دوش به دوش بودن دعوت به نبوّت، با دعوت به امامت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ بعد از رحلت پیامبر ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ، یعنی شركت دادن علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ در اصل رسالت و نبوّت؟!!
[1] . الشیّعه والتشیّع، ص 20.
[2] . این حدیث كه به حدیث «یوم‌الانذار» معروف است، مدارك متعددی دارد از جمله: تاریخ طبری، ج 2، ص 63 ـ تاریخ ابن اثیر، ج 2 ـ تاریخ ابوالفداء، ج 1 و ... (توضیح بیشتر در كتاب احقاق‌الحقّ، ج 4، ص 62 به بعد).
[3] . اقتباس از كتاب آئین وهّابیت، ص 12 تا‌ 14.

الوهابية في الميزان، نشر جامعه مدرسين ص 20

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:46 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

 
دلالت حدیث غدیر بر ولایت علی (ع)

مناظره دانشمند شيعه با يكي از علماي مخالف


دانشمند سنی: شیعیان معمولاً از حدیث غدیر دم می‌زنند در حالی كه این حدیث بر فرض صحت دلالتی بر نصبت مولانا علی (كرّم اللهُ وجهه) به مقام خلافت و امامت ندارد.
مؤلف: آیا حاضری در مورد این حدیث به مناظره بنشینیم.
دانشمند سنی: به به! چه خوب پس ابتدا شما حدیث غدیر را بیان كنید تا استفاده كنیم.
مؤلف: حدیث غدیر از متواترات است كه 110 نفر صحابی و 84 نفر تابعی و بسیاری از علماء و محدثین در قرون بعدی إلی زماننا هذا آن را نقل كرده‌اند كه مجمل شأن صدور آن این است:
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به مردم برای خروج به سوی حجّ در سال دهم هجری اذن داده و حداقل 90 هزار نفر با او حركت كردند، پس از به جا آوردن مناسبك حج و در حال بازگشت از مكه و مدینه به غدیر (دَرّه) خُم رسیدند و آن روز پنج شنبه هشتم ذی الحجّه بود كه جبرئیل امین از ناحیه‌ خداوند بر آن حضرت نازل و آیه شریفه: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ»
[1] را قرائت نمود.
پس حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله ـ امر به بازگشت جلو رفتگان و رسیدن و نگاه داشتن عقب ماندگان نمود، تا این كه همه بار افكندند و ندای نماز ظهر داده شد و نماز جماعت خوانده شد.
سپس در مقام خطابه میان قوم بر جهاز شتران بپا خواست و پس از حمد و ثنا بر خداوند سبحان و گرفتن اقرار از حاضرین به توحید و نبوت و معاد و وصیّت ثقلین (كتاب و عترت) و بیان این كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مؤمنین به خودشان اولی است دست امام علی بن ابیطالب را گرفت و بالا برد، تا آن جا كه روایت شده سفیدی زیر بغل حضرت می‌درخشید و همه قوم او را شناختند.
سپس فرمود: «مَن كنتُ مولاه فعلیُّ مَولاهُ» و این مطلب را سه مرتبه تكرار فرمود.
سپس برای محببین او دعا و برای دشمنانش نفرین نمود و فرمود كه حاضرین و شاهدین، غائبین را از این ماجرا آگاه نمایندو هنوز متفرق نشده بودند كه جبرئیل امین نازل شد و شریفه:
«الیومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»؛
[2] را تلاوت فرمود. سپس حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اللهُ اكبرُ عَلی اِكمالِ الدّینِ وَ اِتمامِ النّعمهِ و رِضَی الرَّبُ بِرِسالتی وَ الوِلایَهُ لَعَلیٍّ مِن بَعْدی».
سپس مردم تهنیت گویان هر یك آمدند، در حالی كه در پیشاپیش آنان ابوبكر وعمر بودند، با حضرت مصافحه كردند و چنین تهنیت گفتند.
«بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یَا ابْن ابیطالبٍ. اَصْبَحتَ مولایَ وَ مَولی كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَهٍ»؛ خلافت مبارك باد. مبارك باد بر تو ای فرزند ابیطالب. از این پس مولای من و مولای هر زن و مردی هستی.
دانشمند سنی در حالی كه لبخندی مصنوعی می‌زد گفت: آفرین، لیكن این تازه آغاز بحث است.
مؤلف: اشكال خود را بیان نما تا پیرامون آن سخن بگویم.
دانشمند سنی: شما كلمه «مولی» را چه چیزی معنا كردید؟
مؤلف: به معنای أولی به تصرف در شئون مؤمنین و سرپرست و حاكم.
دانشمند سنی: معلوم می‌شود كه معانی لغات را نمی‌دانید. بهتر است ابتدا به كتاب‌های لغت رجوع كنید تا معنای «مولی» برایتان روشن شود. آن گاه برای ادامه بحث تشریف بیاورید.
مؤلف: معانی «مولا» را بیان فرمایید تا استفاده كنیم.
دانشمند سنی: احسنت، اكنون از راه صواب در آمدی.
بدان كه مولی از كلماتی است كه مشترك است بین معانی فراوان. شما چه گونه از بین این همه معانی مولی را به «سرپرست» ترجمه می‌كنید؟!
مؤلف: معانی «مولی» را بیان فرمایید.
دانشمند سنی: مولی به معنای: ربّ، عمو، إبن، إبن الاخت، مُعتِق، عبد، مالك، منعم ٌعلیه، شریك، حلیف، صاحب (همراه)، جار (همسایه) نریل (میهمان) و قریب و... آمده است كه من تمام آن معانی را در خاطر ندارم.
مؤلف: قرائن حالیه (مقامیه) حاكی از آن است كه اگر بپذیریم كلمه «مولی» مشترك است بین معانی بسیاری كه بعضی از بزرگان شما گفته‌اند، باز در این مقام و شأن نزول حدیث، جز در معنای «اُولی به تصرف» را نتوان مراد داشت، زیرا: اگر «مولی» را به معنای «رب» (خدا) بگیریم مستلزم كفر است زیرا علی ـ علیه السلام ـ خدا نبود.
و اگر آن را به معنای «عمو»، و «ابن» و «إبن الاخت»، و «مُعْتق» (آزاد كننده غلام) و «عبد» و «مالك»، و «منعمُ علیه» و «شریك» و «حلیف» بگیریم بی‌تردید كذب است زیرا حضرت علی ـ علیه السلام ـ هیچ یك از اوصاف فوق را نداشت. یعنی امام علی ـ علیه السلام ـ عمو، پسر، پسر خواهر، آزاده كننده غلام، مالك و... رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نبود.
معنای صاحب (همراه)، و جار (همسایه) و نزیل (میهمان) و قریب گرفتن از كلمه مولی نیز صحیح نیست، به خاطر سخافت و سبكی خصوصاً در آن اجتماع عظیم و در بین راه و گرما گرم روز و آن وضعیت سخت و مشكل؛ آیا خنده‌دار نیست كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرادش این باشد كه هركس من میهمان، همسایه، و نزدیك اویم، علی ـ علیه السلام ـ ، همسایه و میهمان و نزدیك اوست؟!!
و اگر بخواهیم «مولی» را به معنای مُنعِم بگیریم ملازمه‌ای وجود ندارد بین این كه هر كسی كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر او انعام كرد، علی ـ علیه السلام ـ نیز بر او انعام نماید.
اما مولی به معنای ناصر و محِبّ (دوستدار) نیز در این روایت بی‌معناست چه كلام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را خبری بدانیم یا انشایی (امری) چرا كه این سخن كه «هر كس من دوستدار اویم از این پس علی دوستدار و یاور اوست خبری یا انشایی (امری) مسئله‌ای مجهول نبود و آن قدر اهمیت نداشت تا ابلاغ آن در شرائط سخت و دشوار بر پیامبر گرامی ـ صلّی الله علیه و آله ـ واجب گردد.
بنابر آن چه گفته شد از میان معانی متعددی كه برای مولی بیان نموده‌اید معنایی كه مناسب با حال و مقام و شأن نزول و اهمیت مطلب باشد جز معنای «ولایت در تصرّف و حكومت» نمی‌تواند باشد. و این همان است كه «تفتازانی» از علمای بزرگ اهل سنت بدان اقرار نموده ولی گفته روایت غدیر متواتر نیست (خدایا به او انصاف مرحمت كن!)
همو گوید: مخفی نیست كه ولایت بر مردم و تولّی و مالكیت برای تدبیر امور آنان و تصرف در امورشان همانند تصرف و ولایت نبی، همان امامت است.
اما بعضی قرائن مقالیه:
الف. صدر حدیث چنان كه از 64 عالم حافظ از اهل سنت نقل شده چنین است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَلَسْتُ اَولی بِكُم مِنْ اَنفُسِكُم»؛ آیا من از جانتان بر شما اولی نیستم؟ كه همگی گفتند: بلی یا رسول الله.
حال قرینه سخن این جاست كه حضرت جمله «فَمَن كُنتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَوْلاه» را بوسیله «فاء» تفریع بر آن اقرار (صدر) متفرع نمود. پس كلمه «مولی» به همان معنای «اَولی» در صدر است.
ب. این كه حضرت بر اكمال دین در زمانی كه جمعیت هنوز متفرق نشده بود و جبرئیل امین آیه شریفه «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ...» را بر آن حضرت نازل كرد تكبیر گفت.
حال سخن این جاست كه آن چیز چه معنایی بود كه دین بدان به كمال رسیده و نعمت تمام می‌شود و پروردگار در عرض رسالت بدان راضی می‌گردد، جز امامتی كه به بركت آن اتمام رسالت و كمال نشر آن استحكام پایه‌های آن محقق می‌گردد.
ج. پیامبر خدا مرگ و رحل اقامت خود را در آینده به مردم ابلاغ نمود و جز این نیست كه خلاء هائل وجود مبارك آن حضرت تنها با نصب امیر مؤمنان علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ در مقام ولایت می‌توانست پر شود.
دانشمند سنی: آفرین ای استاد بزرگ. اما خداوند خود می‌داند كه سؤالی هست كه لحظه‌ای مرا آرام نمی‌كند.
مؤلف: سؤالت را بپرس.
دانشمند سنی: اگر حدیث غدیر در مقام نصب علی ـ علیه السلام ـ بر خلافت و جانشینی و ولایت بعد از پیامبر گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ دلالت داشت پس چرا صحابه آن را به عنوان محور و مقیاس بعد از نبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ نگرفتند، و صحیح نخواهد بود كه صحابه و جمهور امت اجتماع نمایند بر رد كردن آن چه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در آن اجتماع عظیم ابلاغ نمود.
مؤلف: هر كس به تاریخ صحابه رجوع نماید امثال تخلفات صحابه بعد از اوامر پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را فراوان خواهد یافت كه اكثراً سیاسی بوده‌اند
[3] و ترك عمل به حدیث غدیر و اعراض از آن نیز از همین قبیل است و مانند سایر تخلفات صحابه چون تخلف از همراهی با «اسامه» در سریّه‌ای كه به نام او معروف است و نیز اعتراض گروهی از صحابه به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مورد صلح حدیبیه و غیره كه مرحوم «سید شرف الدین موسوی» صاحب «المراجعات» حدود هفتاد و اندی از تخلفات صحابه را در كتاب دیگرش «النصّ و الاجتهاد» ذكر نموده است.
اشكال اهل سنت آن است كه بر عمل صحابه لباس عصمت پوشاندند، گو این كه هرگز به اندازه سر سوزنی از كتاب و سنت تخلف ننموده‌اند فلذا بر آنان قول به مخالفت با نصّ نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و تنصیص امام علی ـ علیه السلام ـ گران آمد.
سخن كه به این جا رسید دانشمند سنی عرق شرم از پیشانی خود پاك كرد و آن گاه نگاهی به ساعت خود انداخت و گفت:
استاد! بسیار محظوظ شدیم انشاء الله اگر عمری باقی ماند بحث را در فرصتی دیگر پی می‌گیریم و آن گاه آرام برخاست و رفت.

[1] . مائده، 67.
[2] . مائده، 3.
[3] . ر.ك: داستان‌های شرح شرم نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، اثر مؤلف.

سيد علي حسين قمي-مناظرات علمي، ج 2، ص 156

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:47 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

خاتمیّت پیامبر اسلام(ص)

مناظره شخص مسلمان با يك بهائي


اشاره:
از امور قطعی و از ضروریّات اسلام، مسأله خاتمیّت پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ است، كه بعد از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او تا روز قیامت ادامه دارد، آیات متعدّدی از قرآن، به این مطلب دلالت می‌كند، مانند: آیه 40 سوره احزاب، و آیه یك سوره فرقان، و آیه 41 و 42 سوره فصّلت، و آیه 19 سوره انعام و 28 سوره سبأ و ... . و روایات بی‌شمار از پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ و امامان ـ علیهم السّلام ـ بر این مطلب صراحت و دلالت دارند، ولی در عین حال در هر عصری بعد از پیامبر اسلام، دستهای مرموزی به كار افتاد تا با پیغمبرسازی، بتوانند، خاتمیّت پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ را مخدوش سازند، تا مذاهب ساختگی قادیانی‌گری، بابی‌گری و بهائی‌گری و ... را در جامعه جااندازی كنند، اكنون به مناظره زیر كه بین یك مسلمان و یك بهائی رخ داده توجّه كنید:
مسلمان: شما كه در كتابها و بیانیّه‌های خود، اسلام و قرآن را قبول دارید، با این تفاوت كه می‌گوئید اسلام نسخ شده و آئین دیگری به جای آن آمده است، از شما می‌پرسم كه آیات متعدّدی در قرآن وجود دارد كه آئین اسلام یك آئین جهانی و جاودانی است و تا روز قیامت، ادامه دارد و با مطرح كردن مسأله «خاتمیّت»، هر‌گونه دین جدید را تا قیامت باطل اعلام نموده است.
بهائی: مثلاً كدام آیه قرآن تصریح می‌كند كه پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ آخرین پیامبر است؟
مسلمان: در آیه 40 سوره احزاب می‌خوانیم: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبیّینَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَیْیءٍ عَلِیماً ؛ «محمّد ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ پدر هیچ یك از مردان شما نیست، بلكه پیامبر خدا و ختم كننده پیامبران است و خدا بر همه چیز دانا است». جمله «خَاتَمَ النَّبیّین»، با كمال صراحت و به روشنی می‌گوید: پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ آخرین پیامبر است. زیرا واژه «خاتم» هر‌گونه كه خوانده شده به معنی ختم و پایان است، بنابراین طبق صریح این آیه، پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ آخرین پیامبر و ختم كننده آنها است، و بعد از او پیامبر، و دین و شریعتی نیامده نخواهد آمد.
بهائی: خاتم به معنی انگشتر كه زینت انگشت است نیز آمده است، بنابراین منظور از آیه مذكور این است كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ زینت پیامبران است.
مسلمان: معنی رائج و حقیقی واژه خاتم، همان ختم كننده بودن است، و اصلاً دیده نشده كه لفظ خاتم را بر انسانی اطلاق كنند و از آن معنی زینت را اراده نمایند، وانگهی ما به لغتنامه‌ها مراجعه می‌كنیم، می‌بینیم، معنی اصلی خاتم همان ختم كننده می‌باشد، استعمال لفظ در غیر معنی لُغوی و رائج آن نیاز به قرینه و نشانه‌ای دارد، ما در اینجا هیچ گونه نشانه و دلیلی نمی‌بینیم كه از معنی حقیقی خاتم، دست برداریم، و معنی مجازی آن را بگیریم.
در اینجا به گفتار بعضی از لغت شناسان در مورد واژه «خاتم» توجّه كنید:
فیروزآبادی در كتاب «قاموس اللُّغه» می‌گوید: «ختم، به معنی مهر كردن است، و «ختَمَ‌الشَّیءْ»، یعنی به آخر آن چیز رسید.»
جوهری در لغت‌نامه «صحاح» گوید: «ختم به معنی رسیدن به آخر است و «خاتمه الشّیء» به معنی آمریكا÷روشن‌فكر آن چیز است».
ابومنظور در لغتنامه «لسان العرب» می‌گوید: «ختام القوم» یعنی اخرین فرد قوم، و «خاتم النّبیّین» به معنی آخرین پیامبر است.»
راغب در مفردات می‌گوید: «خاتم النّبیین» یعنی، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با آمدن خود، رشته نبوت را به آخر رساند و قطع كرد و نبوت را پایان رسانید.
[1]
نتیجه این‌كه: اراده معنی زینت از كلمه خاتم، برخلاف ظاهر و برخلاف معنی لغوی است و نیاز به دلیل دارد، و در اینجا هیچ‌گونه دلیلی بر این مطلب نیست.
بهائی: واژه «خاتَم» به معنی مهر آخر نامه است كه به عنوان تصدیق نمودن آن نامه به كار می‌رود، بنابراین منظور از «خاتم‌النّبیّین» این است كه پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ تصدیق كننده پیامبران گذشته بوده است.
مسلمان: از پاسخ به سؤال قبل، روشن شدكه معنی اصلی و رائج خاتم، همان پایان و آخر كار است، و شنیده نشده كه هنگام اطلاق لفظ خاتم، معنی تصدیق فهمیده شود، مگر این‌كه دلیل و نشانه‌ای باشد تا ما از معنی اصلی و رائج آن، دست برداریم، و چنین نشانه و دلیلی در اینجا وجود ندارد، اتّفاقاً از این سخن فهمیده می‌شود كه خاتم (به معنی مهر) یعنی پایان كار، زیرا مهر آخر نامه، نشانه پایان‌نامه است.
بهائی: آیه می‌گوید: پیامبر اسلام «خاتم‌‌النّبیّین» (خاتم پیامبران) است، نمی‌گوید كه آن حضرت «خاتم المرسلین» (خاتم مرسلین) می‌باشد، بنابراین، آمدن رسول، بعد از پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ نفی شده است.!!
مسلمان: گرچه در قرآن بین «رسول»، و «نبیّ» فرق است، مثلاً خداوند در قرآن، اسماعیل ـ علیه السّلام ـ را هم رسول خوانده و هم نبیّ (مریم ـ 54) و نیز موسی ـ علیه السّلام ـ را هم رسول خوانده و هم نبیّ (مریم ـ51)، ولی این مطلب هیچ‌گونه شبهه‌ای در مورد «خاتم‌النّبیّین» ایجاد نمی‌كند، زیرا «نبی» یعنی پیامبری كه از جانب خدا به او وحی می‌شود، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد یا مأمور ابلاغ نباشد، ولی «رسول» آن است كه دارای شریعت و كتاب آسمانی باشد، بنابراین هر رسولی، نبیّ است، ولی هر نبیّ، رسول نیست، نتیجه این‌كه اگر گفته شود، پیامبر اسلام خاتم انبیاء است، یعنی بعد از او پیامبری نخواهد آمد، و با فرض این‌كه هر رسولی پیامبر است، پس رسول نیز نخواهد آمد. به عنوان مثال بین نبی و رسول، مانند بین انسان و انسان دانشمند (به اصطلاح اهل منطق، عموم و خصوص مطلق) است، هرگاه گفتم: امروز انسانی به خانه ما نیامد، یعنی انسان دانشمند نیز نیامد، و در مسأله مورد بحث اگر گفته شد پیامبری بعد از رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ نمی‌آید، یعنی رسول نیز نخواهد آمد.
بهائی: بین نبیّ و رسول، «تباین» است، هر جا نبیّ باشد، رسول نیست و هر جا رسول باشد نبیّ نیست، پس اشكال من وارد است.
مسلمان: چنین فرقی بین واژه «رسول و نبیّ»، برخلاف گفتار دانشمندان و آیات و روایات است، و از یك مغالطه مرموز سرچشمه می‌گیرد، زیرا در خود آیه مورد بحث می‌خوانیم: «وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَم‌َ النَّبِیَّینَ ؛ محمّد ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ هم رسول خدا و هم خاتم پیامبران است». و هم‌چنین در مورد موسی ـ علیه السّلام ـ می‌خوانیم: «وَكان رَسولاً نَبِیّاً : «موسی ـ علیه السّلام ـ هم رسول بود و هم پیامبر»، (نساء ـ171). حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ نیز در آیه 171 نساء، به عنوان «رسول» معرّفی شده و در آیه 30 مریم به عنوان «نبیّ» معرّفی گردیده است، اگر بین این دو واژه (نبیّ و رسول) تضّاد و تباینی بود، پیامبرانی مثل محمّد ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ و موسی و عیسی ـ علیهما السّلام ـ دارای دو صفت متضاد نمی‌شدند. به علاوه در روایات بسیاری كه در این راستا، به ما رسیده، پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ به عنوان «خاتَمُ‌الْمُرسَلِین» و «لَیْسَ بَعْدِیَ رَسُولٌ» و «خاتَمِ رُسُلِه» و مانند آن تعبیر شده است.
بهائی: جمله «خاتم‌النّبیّین» ممكن است به معنی خاتم پیامبران خاصّی باشد، چنین تعبیری شامل همه پیامبران نخواهد شد.
پاسخ: چنین ایرادی از همه ایرادها، خنده‌آورتر است، زیرا هر كسی كه مختصری با ادبیّات عرب آشنائی داشته باشد می‌داند كه هرگاه الف و لام بر سر كلمه جمع، آمد مفید عموم است، مگر این‌كه دلیلی بر الف و لام عهد وجود داشته باشد، و تا چنین دلیلی نیست، روشن است كه منظور عموم پیامبران خواهد شد.

[1] . لغتنامه‌های مذكور، واژه «ختم».

محمّد محمّدي اشتهاردي-يكصدويك مناظره، ص408

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:47 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

امامت ـ حدیث <اصحابی كَالنُّجوم>

مناظره استاد شيعي و استاد سني


استاد شیعی: ما معتقدیم، امامت و خلافت و جانشینی از پیامبر اكرم ـ صلی اللّه علیه و آله ـ زعامت و ریاست عظیم دنیا و دین است، چرا كه جانشین پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ قائم‌مقام و نماینده او در تحكیم و گسترش احكام، و حفظ شریعت، و از بین برنده هر‌گونه فتنه و فساد، و بر‌پا دارنده حدود الهی و ... است، و هر كسی برای چنین مقام عظیمی صلاحیّت ندارد، جز آن فردی كه در ارزشهای والای اسلامی مانند: تقوا، جهاد، علم، هجرت، زهد، سابقه‌نیك، سیاست و كیاست، عدالت، شجاعت، سعه‌صدر و بلند‌نظری،اخلاق‌نیك و ... از همگان برتری داشته باشد، و چنین فردی به گواهی تاریخ و روایات شیعه و سنّی، كسی جز علی‌‌ بن‌ ابیطالب ـ علیه السّلام ـ نخواهد بود.
استاد سنّی: پیامبر اكرم ـ صلی اللّه علیه و آله ـ فرموده است: «اَصْحابِی كَالنُّجُومِ بِاَیِّهِمْ اِقْتَدَیْتُمْ اهْتَدیْتُمْ؛ اصحاب من همانند ستارگانند، از هر كدام از آنها پیروی كردید، راه هدایت را یافته‌ایدو هدایت شده‌اید»
[1]. بنابراین بعد از پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ از هر كدام از صحابه آن حضرت پیروی كنیم، به ساحل نجات رسیده‌ایم.
استاد شیعی: صرف‌نظر از سند این حدیث، به چند دلیل قاطع، این حدیث، ساختگی و بی‌اعتبار است، و پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ چنین سخنی نفرموده است.
استاد سنّی به چه دلیل:
استاد شیعی: وجوه بی‌اساسیِ این حدیث دروغین، بسیار است، مانند:
1. مسافران شب، در مسیر راه، وقتی كه جادّه اصلی را گم كردند، میلیونها ستاره در آسمان است، اگر هر كدام از آن ستاره‌ها را به دلخواه خود تعیین كنند، هرگز به راه هدایت، قرار نمی‌گیرند، بلكه ستاره‌های نشان دهنده جادّه اصلی، ستاره‌های مشخّص و شناخته‌ شده‌ای است، كه مسافران می‌توانند، در پرتو نور و جهت‌گیری آنها، به جادّه اصلی، راه یابند.
2. حدیث مذكور، با دهها حدیث دیگر تضاد دارد، مانند حدیث ثِقْلَیْن، حدیث خلفاء من دوازده نفر از قریش هستند، حدیث «عَلَیْكُمْ بِالاَئمّه مِنْ اَهْلِ بَیْتِی؛ «بر شما باد به امامان از اهلبیت من» و حدیث:« اَهْلُ بَیْتِی كَالنُّجُومِ؛ «اهل بیت من مانند ستارگانند» و حدیث سفینه «مَثَلُ اَهْلِبَیْتِی كَسَفِینَهِ نُوحٍ ...» و حدیث: «اَلنُّجُومُ اَمانٌ لاَهْلِ الاَرْض ِمِنَ الْغَرْقِ وَ اَهْلُ بَیْتِی لاُمَّتِی اَمان مِنَ الاِخْتِلافِ ...؛ «ستارگان مایه حفظ اهل زمین از غرق شدن هستند، و اهل بیت من، برای امّت من، مایه حفظ از اختلاف هستند.»
[2] و احادیث دیگر.
با توجّه به این‌كه: حدیث مورد بحث را طایفه‌ی خاصّی از مسلمین، نقل كرده‌اند، ولی احادیث مخالف آن را، همه گروه‌های مسلمین، نقل نموده‌اند.
3. حوادثی كه بعد از رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ در مورد اختلاف و كشمكش اصحاب پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ با یكدیگر رخ داد، با حدیث مذكور، سازگار نیست، زیرا بعضی از اصحاب، مرتد شدند
[3] و بعضی از آنها به بعضی دیگر طعن زدند و اشكال گرفتند، مانند كشمكش اكثر صحابه یا عثمان، در حدّی كه او را كشتند. و نیز سازگار نیست با لعن بعضی از صحابه بعضی دیگر را، چنان‌كه معاویه فرمان سبّ و لعن حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را صادر كرد. و نیز سازگار نیست با جنگیدن اصحاب با یكدیگر، مانند جنگیدن طلحه و زبیر با علی ـ علیه السّلام ـ در جنگ جمل، و جنگیدن معاویه و ... در جنگ صفّین با علی ـ علیه السّلام ـ . و نیز سازگار نیست با ارتكاب گناه كبیره‌ی بعضی از اصحاب، و جاری شدن حدّ بر آنها به خاطر شرابخواری، زنا، دزدی و ... (چنان‌كه در مورد ولید بن عقبه و مغیره بن شعبه و ... اجرا شد).
به عنوان مثال: معاویه و علی ـ علیه السّلام ـ هر دو از اصحاب پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ بودند، و هر دو با هم می‌جنگیدند و همدیگر را لعن می‌كردند، چگونه ممكن است طبق حدیث فوق، از هر كدام از آنها، پیروی كنیم، نجات یافته‌ایم؟!، آیا براستی اقتدا كننده به «بُسربن اَرْطاه» كه یكی از اصحاب پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ بود و هزاران نفر از مسلمانان را كشت، موجب هدایت است؟ آیا اقتدا كردن به منافقان كه تعدادشان بسیار بوده موجب هدایت است؟ آیا اقتدا به مروان‌بن حكم كه طلحه را كشت، موجب هدایت است؟ آیا اقتدای به حَكَم (پدر مروان) كه از اصحاب بود و پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ را مسخره می‌كرد، موجب هدایت است؟ و ... بنابراین پیروی از معنای حدیث ساختگی فوق (اَصْحابِی كَانُّجُومِ ...)، با توجّه به آن‌چه كه در خارج رخ داده، خنده‌آور است؟
استاد سنّی: منظور از «اَصْحابِی؛ اصحاب من» آن اصحابی هستند كه در حقیقت از اصحاب پیامبرـ صلی اللّه علیه و آله ـ بودند، نه اصحاب دروغین او.
استاد شیعی: چنین اصحاب، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عماریاسر هستند، نه افراد دیگر، ولی شما به جای این افراد، افراد دیگر برمی‌شمرید، در نتیجه باز، بین ما و شما رفع اختلاف نخواهد شد، پس چه بهتر كه برویم به سراغ آن احادیثی كه بی‌اشكال، و روشن خواهند بود، مانند حدیث ثِقْلَیْن، حدیث سفینه و روایاتی كه به امامت امام علی ـ علیه السّلام ـ تصریح نموده‌اند. بر همین اساس در روایات آمده: هنگامی كه سلمان به مدائن روانه شد، دو نفر به نام اشعث و جُریر، با سلمان ملاقات كرده و تردید داشتند كه آیا او سلمان است، ولی بزودی سلمان خود را معرّفی كرد و گفت: «من همان سلمان، صحابی رسول خدا هستم». امّا بلافاصله فرمود: ولی بدانید«اِنَّما صاحِبُهُ مَنْ دَخَلَ مَعَهُ الْجَنَّهَ؛ صحابی رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ كسی است كه با او وارد بهشت گردد»
[4]. به عبارت روشنتر، صحابی كسی است كه تا پایان زندگی برطبق دستوارت پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ رفتار نماید و هرگز تغییر روش ندهد، و از مرز دستورهای الهی خارج نگردد. روی این اساس، حدیث مورد بحث، مفاد صحیحی دارد، و با یافتن چنین صحابی، می‌توان راه هدایت را پیدا كرد، ولی از شما می‌پرسم چند نفر از اصحاب پیامبرـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ بودند كه بعد از رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ عوض نشدند و ثابت و استوار ماندند؟، كار به جائی رسید كه طبق روایات ما، همه مرتد و عوض شدند، جز سه یا چهار نفر كه عبارتند از : سلمان، ابوذر، مقداد و عمّاریاسر كه از مسلّمات تاریخ اسلام است.
[1] .صحیح مسلم ، كتاب فضائل الصّحابه، مسند احمد، ج4، ص 398.
[2] . مستدرك حاكم، ج3، ص 149.
[3] . مانندآنها كه ابوبكر به جنگشان رفت، و به عنوان «اهل ردّه» شناخته شدند.
[4] . فتاوی صحابی كبیر، ص 677.

محمد محمدي اشتهاردي-يكصد و يك مناظره، ص 363

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:48 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مناظرات علما و بزرگان شيعه فارسي

ولادت امام علی (ع) در كعبه

مناظره دانشمند سني با شيعه


اشاره:
یكی از افتخارات و امتیازات بی‌نظیر زندگی امام علی‌(ع) آن است كه آن حضرت در درون مقدّسترین مكان یعنی كعبه، متولّد شد، و این موضوع از نظر تاریخی و روایات شیعه و سنّی، قطعی است و علاّمه امینی در كتاب ارزشمند الغدیر جلد ششم، این موضوع را از شانزده كتاب اصیل‌ اهل تسنّن نقل می‌كند، این موضوع یك سند پایه و زنده‌ای است كه بیانگر امتیاز ذاتی امام علی (ع) بر دیگران است، و می‌تواند راهگشای صافی برای منحرفان به سوی رهبری حق او باشد. حاكم در مستدرك خود (ج3، ص483) ادّعا كرده كه این حدیث، متواتر است (یعنی به قدری زیاد نقل شده كه علم به صحّت آن پیدا می‌شود) اینك به مناظره زیر كه بین دو نفر از علمای سنّی و شیعه، رخ داده توجّه كنید:
دانشمند سنّی: در تاریخ آمده «حكیم بن حزام» نیز در كعبه متولّد شده است.
دانشمند شیعی: چنین چیزی در تاریخ، ثابت نشده است، علمای برجسته‌ای مانند ابن صباغ مالكی
[1] و كُنجی شافعی[2] و شبلنجی[3] و محمّد بن ابی طلحه شافعی[4] می‌گویند: لَمْ یُولَدُ فِی الْكَعْبَهِ اَحَدَ قَبْلَهُ: «هیچكس قبل از علی (ع) در كعبه متولّد نشده است» (با توجه به اینكه حكیم بن حزام، در سن و سال، بزرگتر از علی (ع) بود)، و این پارازیت نیز از نیرنگهای دشمنان پركینه علی (ع) است كه خواسته‌اند ولادت آن حضرت در كعبه را، با دروغ‌سازی خود، كمرنگ كنند.
دانشمند سنّی: ولادت در كعبه، چه افتخاری برای مولود آن دارد؟
دانشمند شیعی: یك وقت است بانوئی به طور اتّفاقی در جای مقدّسی، زایمان می‌كند، البتّه چنین رخدادی، مایه افتخار نخواهد بود، ولی اگر دست غیبی در میان باشد، و عنایت و كرامت خاصّ خداوند، شامل شخصی شود و به خاطر همان عنایت، او را در مقدّسترین مكان مثل كعبه به دنیا آورد، این نشانگر عظمت مقام و طهارت فوق‌العاده آن نوزاد خواهد بود، تولّد علی (ع) در درون كعبه، براساس همان كرامت و عنایت خاصّ خداوند به حضرت علی(ع) و طهارت فوق‌العاده آن حضرت بوده است، چنانكه معجزه شكافتن دیوار كعبه و ورود فاطمه مادر علی (ع) به درون كعبه با آن كیفیّت، دلیل بر آن كرامت است.
[5]
دانشمند سنّی: درآن هنگام كه حضرت علی (ع) به دنیا آمد، حدود ده سال قبل از بعثت بود، و در داخل كعبه و اطراف آن، پر از بت بود، بنابراین كعبه در آن هنگام امتیاز معنوی نداشت و به صورت بتكده درآمده بود، و حضرت علی (ع) در یك بتكده‌ای متولد شده، پس امتیازی برای او نخواهد بود.
دانشمند شیعی: كعبه نخستین پرستشگاهی است كه در سراسر زمین ساخته شده است(آل عمران ـ 96).حضرت آدم (ع) آن را بنا كرد، و «حجرالاسود» آن از بهشت آمده است، و پس از آنكه در ماجرای طوفان نوح (ع) ویران شد، حضرت ابراهیم (ع) قهرمان توحید، آن را باز‌سازی كرد، كعبه در طول تاریخ، مطاف پیامبران مرسل و اولیای خدا و فرشتگان مقرّب الهی بوده است، حال اگر چنین مكان مقدّسی، در برهه‌ای از زمان، در سلطه بت‌پرستان قرار گرفت، و آنجا را بتخانه كردند، از شكوه معنوی آن كاسته نخواهد شد، فِی الْمَثل اگر كسی شیشه پر از شراب را به مسجد ببرد، آیا از عظمت مسجد، كاسته می‌شود، قطعاً جواب، منفی است. اگر كسی در حال جنابت به مسجد برود، و یا شیشه شراب را به مسجد ببرد، توهین كرده و كار حرامی انجام داده است و مورد خشم خداوند قرار می‌گیرد، ولی لطف خدا و فرمان او به اینكه فاطمه بنت اسد (س) هنگام زایمان وارد كعبه شود، بیانگر آن است كه علی (ع) و مادرش در سطح طهارت فوق‌العاده هستند، و پلیدی نفاس و جنابت از آنها دور است، نه تنها گناهی نكرده‌اند، بلكه مهمان خدا شده‌اند، و میزبانشان كه خدا است، آنها را دعوت به خانه‌اش نموده است، بنابراین، همین موضوع مایه كرامت و افتخار بزرگی برای امام علی (ع) است. از این‌رو در همان قرنهای اوّل اسلام، شاعران در خصوص این كرامت، شعرها سرودند، و موضوع را به عنوان یك امر فوق‌العاده عجیب تلقّی كردند. عبدالباقی عمری در این باره خطاب به امام علی (ع) می‌گوید:
اَنْتَ الْعَلِیُّ الَّذِی فَوْقَ الْعُلَی رُفعا بِبَطْنِ مَكَّهَ وَسْطِ الْبَیْتِ اِذْ وُضِعا
«تو همان علی هستی كه بر فراز ارجمند‌ترین فرازها بالا رفتی، و در بطن مكّه در درون كعبه، قدم به دنیا نهادی»
[6]. و شاعر فارسی گوی گوید: در كعبه شد تولّد و زمحراب شد شهید نازم به حسن مطلع و حسن ختام او
دانشمند سنّی، در حالی كه فرومانده بود، مناظره را تمام شده اعلام كرد.

[1] . الفصول المهمّمه، ص14.
[2] . كفایه الطّالب، ص361.
[3] . نورالابصار، ص76.
[4] . مطالب السّؤال، ص11.
[5] . دلائل الصّدق، ج2،ص 508 و 509 .
[6] . دلائل الصّدق، ج2، ص 509 ـ 510 .

محمد محمدي اشتهاردي-يكصد و يك مناظره، ص 359

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  9:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها