جندق از توابع شهرستان خور در ۳۵۰ کیلومتری شمال شرقی اصفهان قرار دارد . موقعیت جغرافیایی آن عرض ۳۳:۵۶:۲۳ شمالی و طول ۵۴:۲۱:۲۹ شرقی ارتفاع آن از سطح آبهای آزاد۱۲۱۳ متر می باشد . جندق از شمال به کویر بزرگ , از غرب به کویر ریگ جن و سلسله کوه های جندق , از جنوب به بیاباتهای اطراف خور و از شرق به حاشیه جنوبی دشت کویر محدود می شود . طبق آخرین سرشماری جمعیت جندق ۴۵۰۰ نفر بوده است که اکثر مردم آن به دامداری و کشاورزی مشغولند . از مهمترین محصولات آن می توان به زعفران , گندم و جو اشاره کرد . نان های شهر جندق را از یاد نبرید كه بسیار لذیذ است .
زبان مردم جندق فارسی است ، مردم بعضی از روستاها ، چون خور ، گرمه ، خنج ، دادكین ، اردیب ، ایراج و فرخی دارای لهجهی ویژهای هستند و واژگان پهلوی در زبان آنان بسیار است .
شهرستان جندق در زمانهای گذشته در مسیر شاه راه ارتباطی کاروان گذر جندق به بیدستان قرار داشته و کاروانهایی که از سمت جنوب ایران قصد عزیمت به ری و شمال کشور را داشته اند , قبل از عبور از دریای کویر در جندق اتراق می کرده اند . سون هدین کویر نورد بزرگ سویدی در کتاب کویرهای ایران به نام جندق اشاره کرده و ۲ روز را قبل از عزیمت به طرود در جندق سپری کرده است . در حال حاضر جندق محور ارتباطی اصفهان-نایین-جندق-دامغان-مشهد است و مسافرانی که از اصفهان و شهرهای جنوبی ایران قصد عزیمت به مشهد را دارند از این محور استفاده می کنند .
از آثار باستانی جندق می توان به آب انبارهای فراروان و قلعه انوشیروان عادل اشاره کرد.
شهر جندق دارای یک پمپ بنزین و یک پاسگاه پلیس است و هیچگونه مهمانسرا و هتلی در این شهر وجود ندارد .
آداب و رسوم
▪ عید نوروز و سیزده بهدر
شب عید نوروز تمام جندقیها پلو میپزند. روز نوروز در یکی از اطاقها سفره پهن میکنند. در این سفره انواع و اقسام آجیل و شیرینی مشاهده میشود. بعضی سفرهها خیلی مفصل است اما در هر خانه چه فقیر و چه غنی این چیزها را در سفره میچیند انار، کماچ، سمنو، مغز بادام تلخ، آش جو، شیرینی، آجیل، نان کلوچه و یک بشقاب سبزه که زینت بخش سفره است.
یکی دیگر از مراسم جندقیها چهارشنبه سوری است. غروب سهشنبه آخر سال بانوی خانه بوتهای را آتش میزند و آنرا در کوچه میاندازد کوزه آبی با چند دانه اسفند هم روی آتش میریزد و برای دور شدن بلا میگوید: الابدر، بلابدر؛ هرچه دزده از ده بهدر. شب چهارشنبه سوری بازار فال گوشی و فال کوزه گرم است. بعضی زنها که آرزوئی دارند شب چهارشنبه سوری مقابل در خانه همسایه ایستاده و گفتگوی آنها را گوش میدهند اگر هنگام گفتگو کلمه ”بلی“ را شنیدند به آرزوی خود میرسند فال کوزه به این ترتیب است که شب چهارشنبه سوری یکی از خانههای یک محله کوزهای را پر آب میکند و در تنورخانه رو به قبله میگذارد. زنهای همسایه هر کدام اشیائی در کوزه میاندازند بعد سنگی روی تنور میافکنند فردا صبح زن صاحبخانهٔ کوزه را از تنور بیرون میآورد و دخترکی نابالغ با خواندن هر دوبیتی شیئی را از کوزه خارج میکند و به صاحب آن میدهد. صاحب شیئی دوبیتی دخترک را به فال بد یا نیک تعبیر میکند.
دور زن زائو سه نفر جمع میشوند ”ماما“ که کار او گرفتن بچه، چیدن ناف، شستشو و پوشاندن لباس بچه است ”پیش رونشین“ که هنگام زائیدن زائو شانههای او را نگه میدارد تا زائو تعائل خود را حفظ کند.
”پادو“ هم وسایل لازم را فراهم میکند. همینکه بچه متولد شد زائو ناف او را میچیند و در آب برنج و آب نبات میشوید تا مرض از تن بچه بیرون رود و ”کوم“ بچه را با تربت برمیدارد.
نوزاد تا سه شبانهروز از خوردن شیر مادر محروم است. غذای زائو یک وعده ”روغن نبات“ است. روغن نبات مخلوطی از روغن، نبات، و دارچین است. سه شبانهروز هم غذای زائو حلوای مخصوصی است که از ترکیب سیاهدانه، رازیانه، گشنیز، آرد گندم، تخممرغ، نبات و روغن تهیه میشود.
نامگذاری نوزاد روز چهارم است. هفت روز پس از زائیدن عدهای جمع میشوند و زائو را به حمام میبرند. ماما مقداری فلوس دم میکند تا زائو آنرا بخورد. مقداری هم در یک مجمعه بزرگ میریزد و زائو را روی آن مینشاند و با روغن مومیائی بدن او را چرب میکند تا به حال بیاید. مزد و مواجب ماما یک کماچ سمنو، یک کاسه آبگوشت، یک قاپ پلو ۱۰ قرص نان و ده دوازده تومان است.
جندقیها برای نوزادان خود عقیقه میکنند، تا بلا از آنها دور شود. برای این منظور گوسفندی را میکشند و آبگوشتی میپزند و برای تمام اهالی میبرند. پدر و مادر بچه حق خوردن آبگوشت عقیقه را ندارند، استخوانهای گوسفند عقیقه را هم توی کیسه ریخته و در قبرستان دفن میکنند.
ممکن است عقد و عروسی دختری با زائیدن زنی مصادف شود در چنین حالتی میگویند تازه عروس چلهاش افتاده و آبستن نمیشود، برای چلهبری نزد زائو میروند و مقداری خوراکی از او میگیرند تا تازه عروس بخورد و چله او باز شود.
اگر کودکی در موعد مقرر راه نیفتد او را پیش زنی که چله دارد میبرند او قبل از ناشتا آب دهان خود را کف پای کودک میمالد و میگویند کودک راه میافتد. بعضی زنها هرچه اولاد میآورند فرزند آنها میمیرد. چنین زنی نزد زنی که هیچکدام از بچههای او نمرده باشند میرود و بچه خود را به یک کله قند، یک حبه نمک؛ و یک تای جارو میفروشد. وقتی جائی عروسی دارند مادر بچه کلهقند را شربت کرده به مردم میدهد نمک را هم در غذای عروس و داماد میریزد، با جارو هم حجله عروس و داماد را جارو میکند تا بچه او زنده بماند.