پرسش :
برخي از اصول و مسائل اساسي مورد اتفاق نوگرايان مسلمان را بيان كنيد.
پاسخ :
هر چند هر يك از نوگرايان و اصلاح انديشان از منظرها و ديدگاه هاي خاصي برخوردار بودند كه آنها را از ساير متفكران متمايز مي سازد ـ و اين بحثي است كه بايد جداگانه به آن پرداخته شود ـ اما چنانچه بخواهيم به برخي از مسائل و اصول عمده ي حركت اصلاح گرايي و نوانديشي، كه كم و بيش مورد اتفاق همه ي پيشگامان آن مي باشد، اشاره كنيم، مي توانيم امور زير را برشماريم:
1. تأكيد بر ابعاد اجتماعي، اخلاقي و سياسي اسلام: همه ي نوگرايان بيش از آن كه بر ابعاد متافيزيكي و فلسفي اسلام توجه كنند، بر ابعاد اجتماعي و اخلاقي و سياسي آن تأكيد ميورزيدند. استدلال آنها اين بود كه از آن جا كه اسلام بايد با نيازها و مسائل و مقتضيّات روز مسلمانان مرتبط باشد، بايد آنها را در اداره ي زندگي روزمره شان ياري دهد. اصلاح گرايان با اين اعتقاد كه تعاليم اسلام بهترين تعاليمي است كه بشريت به خود ديده، چنين نتيجه مي گرفتند كه هيچ ايده ي ارزشمندي نمي تواند در تعارض با اسلام باشد.[1] آنها در اين راستا به توجيه عقلي احكام شريعت پرداخته، درصدد هماهنگ ساختن اين تعاليم با مسائل عصر نوين برآمدند.[2]
2. تأكيد بر زدودن خرافه ها و افزوده هاي بي پايه از اسلام: اسلام و تعاليم اسلام از ره آورد برخي از سلسله ها و حلقه هاي صوفيه و نيز بعضي از برداشت هاي خشك و جمودآميز، دچار برخي از خرافات و افزوده هاي نادرستي شده بود كه همه ي انديشمندان اصلاح گر، پيرايش و تصفيه ي آنها را ضروري مي دانستند و انجام اين وظيفه، مستلزم بازگشت به منابع اصلي اسلام يعني قرآن و سنت و تفسير و تبيين دوباره ي آنها بود. اين اعتقاد نوگرايان، هر چند به گفته ي برخي، به ويژه متأثر از نهضت وهابيت بود، اما نحوه ي به كارگيري آن بسيار متفاوت بود. هدف نوگرايان، نه رهيافتي ظاهري و خشك به نصوص، بلكه استنباط و به دست آوردن روح و جوهر اسلام در وراي قواعد خشك و بينش قشري علماي چاكر حكومت بود،[3] تا از اين طريق بين قوانين عام و كلي اسلام و قوانين خاص آن كه اعتبار آن محدود به زمان خاصي است، تمايز قائل شوند.[4]
همچنان كه گفتيم، سيد جمال الدين اسدآبادي اين اصل را در قالب بازگشت به اسلام نخستين مطرح مي ساخت. او معتقد بود كه جامعه ي اسلامي بيمار است و نجات و رستگاري آن در خود اسلام است، بنابراين تصريح مي كرد: «هر مسلماني بيمار است و درمانش در قرآن است».[5] البته منظور او از اين تأكيد، صرفاً مراجعه به قرآن نبود، بلكه در كنار آن، بازگشت به سنّت معتبر و سيره ي سلف صالح را ضروري مي دانست.[6] جنبش اصلاح گرايي، با چنين اعتقادي كه داشت، اسلام را براي هميشه معتبر و مرجع دانسته و عامل انحطاط مسلمانان را در درك نادرست آنها از اسلام مي دانست، نه درخود اسلام. بدين قرار، بيماري اجتماعي و سياسي جوامع اسلامي، ريشه در خود مسلمانان دارد، نه اسلام.[7] از اين رو آنها بايد درك خود را از اسلام تصحيح كرده و به تعبير سيد جمال «لوح عقول خود را از كدورات و خرافات و زنگ هاي عقايد باطله و وهميّه پاك كنند».[8] سيد جمال، نخستين ركن دين اسلام را پاك كردن عقول از زنگ خرافات و كدور اوهام و آلايش وهميّات با صيقل توحيد و تنزيه مي دانست.[9] عقايد خرافي، حجاب ضخيمي است كه همواره بين انسان و حقيقت حائل مي شود.[10]
3. رد برداشت هاي قشري و قرون وسطايي از اسلام: تجددگرايان، برداشت خشك و سنّتي از اسلام را رد كرده و به جانبداري از اجتهاد، كه زماني اقبال، آن را اصل حركت در اسلام ناميد، پرداختند.[11] به تعبير برخي، «نخستين گام اصلاح گرايي، گذر از تبعيّت كوركورانه از تفسير سنّتي به رهيافتي نو و آزادتر بود.»[12] اصراري كه آنها در اين زمينه بر اجتهاد كردند، منجر به آن شد كه بر ابعاد عقلي دين، يعني نقش عقل، آزادي انديشه و اراده ي فردي تأكيد كنند.[13] اما برخي از نوگرايان دچار افراط شده و لغزش هايي نشان دادند; مثلاً تأكيد عبده بر تفسير عقلي اسلام، به صدور برخي از فتاواي جديد انجاميد; فتاوايي از قبيل جواز خوردن گوشت ذبح شده به وسيله ي غير مسلمانان و سپردن پول به بانك هاي ربوي و...[14] و متأسفانه اموري از اين دست بود كه باعث شد تا برخي با برداشت هاي نادرست، جنبش اصلاح گرايي اسلامي را با شورش پروتستان و عبده را با «لوتر» مقايسه كنند; در حالي كه چنين مقايسه اي نابجا و دور از انصاف است.[15] چرا كه بستر پروتستانتيزم غربي با بستر و شرايط و موقعيت محمد عبده كاملاً متمايز مي باشد و از اين رو چنين مقايسه هايي بي مبناست.[16]
4. تأكيد بر اتحاد مسلمانان و پرهيز آنها از تفرقه: در اين مورد، بيشترين دل مشغولي از آن سيد جمال الدين اسدآبادي و كواكبي بود; با اين تفاوت كه سيد جمال بيشترين توجه را بر اتحاد مسلمانان جهت مبارزه با استبداد و استعمار خارجي و نفوذ بيگانگان، و كواكبي بيشترين توجه را بر اتحاد مسلمانان در مبارزه با استبداد داخلي و خودكامگي حكام اسلام، داشت. سيد جمال الدين در يكي از بيانات دردمندانه و حاكي از تأسف عميق خود مي نويسد:
مسلمانان اتفاق كردند كه اتحاد و اتفاق با يكديگر نداشته باشند; دريغا كه هر يك مانند خوره همديگر را مي خورند، تيشه به ريشه ي هستي خود مي زنند! براي خرسندي دشمنان محمد(صلي الله عليه وآله)پشت به قبله كنند! قرآن مجيد را نديده انگارند! غرب زدگي را سرمايه ي افتخار خود و خاندانشان پندارند![17]
5. خردگرايي و نفي تقليد در اصول و عقايد پايه: همه ي مصلحان، كم و بيش بر پيروي از عقل و نكوهش تقليد پاي مي فشردند و در اين امر، بيشترين تأثير را از قرآن مجيد و تعاليم حيات بخش آن پذيرفته بودند. سيد جمال الدين اسدآبادي به عنوان فيلسوفي تيزبين كه همه ي مشكلات جوامع مسلمان را از نزديك لمس مي كرد، بر آن بود كه يكي از اموري كه در رسيدن هر امتي به مدارج كمال و به دست آوردن سعادت كامل و حقيقي بسيار مؤثر است، پيروي از عقل و براهين و ادله متقن مي باشد. از نظر او، امت ها بايد از پيروي ظن و گمان در عقايد دوري گزيده و به صرف تقليد از آباء و اجداد خود بسنده نكنند; چرا كه اين امر «عقل» را از انديشه و تفكر بازداشته و بلادت و غبادت را بر آن مستولي مي كند و سرانجام عقل را از درك خير و شر ناتوان مي گرداند.[18]
در اين راستا، دين اسلام ديني است كه همواره اعتقاد بدون دليل و پيروي از حدس و گمان را مذمت كرده، در امور مختلف، مطالبه ي دليل را فراروي متدينان مي گذارد و همه ي سعادت ها را نتيجه ي پيروي از خرد و بينش مي شمارد و ضلالت را به بي عقلي و عدم بصيرت نسبت مي دهد و براي هر يك از اصول عقايد، به نحوي كه عموم را سودمند افتد، اقامه ي حجت مي نمايد و گذشته از آن، غالب احكام را با حكمت ها و فوائد نهفته در آنها بيان مي كند.[19]
عبده نيز بر عقل و پيروي از آن تأكيد مي كرد و نخستين مرحله در روند احياء را «رهانيدن فكر از زنجيرهاي استدلال تقليدي» مي دانست.[20]
گرايش به عقل در ميان انديشمندان اصلاح گر، و رواج عقل گرايي در جريان اصلاح گرايي، هر چند گاه دچار افراط و زياده روي گرديد، اما در مجموع فوائد متعددي در پي داشت; از جمله آن كه به تفكر اصلاح گرايي قابليت تحرك بيشتري بخشيد و نيز دگرگوني و تحوّل عملي و قطعي را آسان تر كرد: «تئوري از راه كاربرد اصطلاحات عقلي آسان تر با عمل ميزان شد. در اين كار، عقل گرايي به مثابه ي اساس تفسير، شرط لازم واكنش روان شناختي را فراهم آورد، كه روي هم رفته در مقوله هاي قالبي تفكر محافظه كارانه وجود نداشت».[21]
[1] . The Encyclopedia Of Religion, Vol. 10, P. 15.
[2] . حميد عنايت، سيري در انديشه ي سياسي غرب، ص 154.
[3] . همان.
[4] . The Encyclopedia Of Religion, Vol. 10, P. 15.
[5] . هشام شرابي، روشنفكران عرب و غرب، ترجمه ي عبدالرحمن عالم، ص 34.
[6] . بررسي اجمالي نهضت هاي صدساله ي اخير، ص 21.
[7] . روشنفكران عرب و غرب، ص 34.
[8] . سيد جمال الدين الحسيني اسدآبادي، حقيقت مذهب نيچريه، به سعي و اهتمام حاج شيخ صادق كتبي و شيخ محمد ابراهيم، ص 60.
[9] . همان.
[10] . همان.
[11] . The Encyclopedia Of Religion, Vol. 10, P. 15.
[12] . روشنفكران عرب و غرب، ص 31.
[13] . The Encyclopedia Of Religion, Vol. 10, P. 15.
[14] . Ibid.
[15] . روشنفكران عرب و غرب، ص 32.
[16] . براي تفصيل بيشتر، ر. ك: معرفت، ش 39، محمد لگن هاوزن، صص 91 ـ 97.
[17] . سيد جمال الدين و انديشه هاي او، صص 70 ـ 71 و براي مطالعه و آگاهي از تأكيد كواكبي بر وحدت مسلمانان و مبارزه با استبداد، ر. ك: معرفت، ش 43، حسن السعيد: «تقابل استبداد و دين در انديشه ي كواكبي» ترجمه ي منصور نصيري، صص 87 ـ 97.
[18] . حقيقت مذهب نيچريه، ص 63.
[19] . همان، ص 64.
[20] . روشنفكران عرب و غرب، ص 44.
[21] . همان، ص 45.