0

پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

تصوّف مخالف شيعه نيست چون علماي شيعه، بر عليه آنها كتابي ننوشته‌اند.


پاسخ :

ترديدي نيست كه تصوّف ريشه‌هاي غيراسلامي دارد و از خارج وارد جامعه اسلامي شده[1] و منشأ آن مسيحيّت، آداب و افكار هندي ماني[2] و فلسفه يونان مخصوصاً نوافلاطوني مي‌باشد.[3] و از اصول واقعي اسلام منحرف است. بنابراين فقهاي عظيم‌الشأن شيعه با پيروي از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در طول تاريخ در برابر اين دسته، ايستادگي كرده و با بيان و قلم عرصه را بر آنها تنگ نموده‌اند و هميشه مردم را از پيروي صوفيان برحذر داشته‌اند.
شيخ حرّعاملي صاحب كتاب وسائل‌الشيعه صدها روايت در مذمت صوفيه نقل كرده است. و خود او در ابطال تصوّف و نكوهش آن مي‌نويسد: «شيعه اماميّه و جميع طائفه اثني‌عشريه بر بطلان مذهب تصوّف و رد بر صوفيه از زمان پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ تا زمان حاضر اجماع داشته‌اند و همواره شيعيان به تبعيّت از امامان معصومشان در پي انكار صوفيه بوده‌اند.[4]
و هم ايشان در جاي ديگر از كتاب خود مي‌نويسد: «تمام شيعه، صوفيّه را انكار نموده‌اند و از امامان خويش احاديث بسياري در نكوهش آنان نقل كرده‌اند و علماي شيعه كتابهاي بسياري در ردّ اين گروه و اثبات كفر آنان تأليف نموده‌اند كه از جمله كتاب شيخ مفيد در ردّ بر اصحاب، جلّاح است كه در آن آمده است كه صوفيه در اصل دو فرقه مي‌باشد، جلوليّه و اتحاديّه»[5]
در اين راستا علما و بزرگان شيعه كه افكار و آراء باطل صوفيه و حقيقت تصوّف را خوب مي‌شناسند بر عليه آنها كتاب و يا رساله نوشته‌اند كه از جمله: علامه آل آقا در كتاب «فضايح صوفيه» اسامي 120 كتاب مهم و تحقيقي در اين مورد را ذكر مي‌كند، از آنجا كه ذكر همه آنها در حوصله اين نوشتار نيست به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
1 . الرد علي الصوفيّه الغاليه، تأليف حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام رضا ـ عليه السّلام ـ .
2 . رد بر حسن بصري، تأليف فضل بن شاذان.
3 . كسر الأصنام در ابطال تصوّف، ملاصدرا، صدرالمتألهين صاحب كتاب اسفار اربعه.
4 . الرد علي الصوفيه، ابوالفتح محمد بن علي الكراجكي.
5 . المطاعن المجرميّه في ردّ صوفيه، شيخ نورالدين أبي الحسن علي بن عبدالعالي الكركي.
6 . عين الحياه، محمد باقر مجلسي.
7 . الرد علي اهل الشهود القائلين بوحده الوجود، ملّا سعيد لاهيجاني.
8 . الرد علي الصوفيه، تأليف ملّا اسماعيل بن محمدحسين مازندراني.
9 . الرد علي الصوفيه، سيد قاضي هاشمي دزفولي.
10. كلمه في التصوّف، محمدصالح مازندراني سمعاني.
11 . ارشاديّه رد بر صوفيه، شيخ علي معصومي گنابذي.
12 . حجّت قوي رد بر مولوي و مثنوي، شيخ جواد خراساني.
13 . كشف‌التهمه، تأليف ذبيح الله محلاتي.
14 . ميزان‌المطالب، تأليف ميرزا جواد تهراني.
15 . خيراتيه، آقا محمدعلي بن علّامه وحيد بهبهاني.
16. تنبيه‌الغافلين، آقا محمد بن آقا محمد علي بن وحيد بهبهاني.
آنچه ذكر شد بخشي از كتابهايي است كه به طور مستقل توسط فقها و انديشمندان شيعه اماميه از زمان امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ تا به حال در ابطال عقايد و باورهاي پشمينه ‌پوشان (صوفيه) تأليف شده است، اما كتابهاي كه قسمتي از آنها در رد اين گروه نوشته شده و يا فصل خاصي به اين موضوع اختصاص داده شده بسيار زياد است كه نياز دارد در اين مورد منبع‌شناسي مستقل صورت گيرد.
[1] . مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 98، تهران، صدرا، بسيت و دوم 1378 ه.
[2] . مشكور، جواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 306، مشهد، آستان قدس رضوي، 1368 ه.
[3] . لاهيجي، محمد، مقدمه مفاتيح الاعجاز، ص 36، تهران، سعدي، پنجم، 1371 ه.
[4] . حرعاملي، الاثني‌عشريه، ص 44، قم، دارالكتب العلميه، بي‌تا.
[5] . همان، ص 52.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:34 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

عرفان شيعي ريشه در عرفان هندي دارد.


پاسخ :

در پاسخ اين مطلب لازم است ابتدا، عرفان شيعي و عرفان هندي مورد بحث قرار گيرد و سپس وجه تمايز اين دو بيان گردد، آن گاه از ارتباط و عدم ارتباط عرفان شيعه با عرفان هندي و تصوّف سخن به ميان آيد.
عرفان شيعه:
در مذهب شيعه گروه خاصي به نام «عرفا» كه داراي فرهنگ و آداب خاص و مخالف عامه مسلمين باشد ديده و همواره در ميان شيعه كساني بوده و هستند كه هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند. و در عين حال عميقاً خداترس و اهل سير و سلوك عرفاني مي‌باشند كه بيشتر فقها و مراجع معظم تقليد با پيروي از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ چنين مي‌باشند. ولكن برخي از آنها در اين رابطه از ديگران پيشي گرفته و در اوج عرفان به معني دقيق آن قرار دارند. در اين راستا مي‌توان به بزرگان ذيل اشاره نمود: علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان، حضرت امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي، آيت الله شاه‌‌آبادي، ميرزا مهدي آشتياني، ميزرا جواد ملكي تبريزي، مرحوم آقا سيدعلي قاضي، آقا محمدرضا قمشه‌اي، ميرزا ابوالحسن جلوه، بهاري همداني، ملا حسين‌علي همداني، سيد احمد كربلايي، و سيد علي شوشتري، هر كدام از اين بزرگان در قله زهد و پاكي نفس بوده و سراسر زندگيشان اُنس با خدا و معنويت بوده و هيچ نقطه ضعفي را كسي در آنان سراغ نداشته و ندارند.
از نظر علمي نيز هر كدام در فقه و اصول مجتهد و در تفسير و فلسفه و كلام يدبيضا داشته اند.
ريشه اين‌گونه عرفان در تعاليم اسلام و قرآن كريم و حديث مي‌باشد، مرحوم كليني در كتاب شريف كافي روايتي به اين مضمون نقل كرده است: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش به جواني افتاد رنگ پريده، از او پرسيد: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: اصبحت موقِناً، در حال يقين به سر مي‌برم. فرمود علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من اين است كه مرا در اندوه فرو برده و شبها مرا بيدار و روزها مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است. گويا عرش خدا را مي‌بينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده و مردم همه محشور شده‌اند... رسول خدا به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بنده‌اي است كه خداوند دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود. جوان گفت دعا كن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد: طولي نكشيد كه غزوه‌اي پيش آمد و جوان شركت كرد و شهيد شد.[1]
عرفان هندي
محورهاي اصلي عرفان هندي دو چيز است يكي اشراق از طريق رياضت و ديگري وحدت وجود.
اشراق از طريق رياضت از عقايد قديمه و مشهور هنديست و همه كس كم و بيش از رياضت‌هاي بدني هندوان اطلاع دارند. اما وحدت وجود در عرفان هندي خيلي مهم و قابل توجه است تا جايي كه با ديانت آنان مخلوط شده است. در كتاب مذهبي «ويدا» نوشته شده كه بر همه يعني خدا در موقع خلقت فرموده است: «من واحدم و ليكن بسيار خواهم شد» و در جاي ديگر از همان كتاب ذكر شده كه همان يك خداست كه گاهي به شكل زارع در آمده در زمين زراعت مي‌كند و آب شده، زمين را سيراب مي‌سازد و غلّه كشته همه مخلوق را سير مي‌نمايد.»[2] و از عقايد ديگر آنان مي‌توان به «فنا» و مقامات هشتگانه اشاره نمود.[3]
از مقايسه بين عرفان شيعه و عرفان هندي به دست مي‌آيد كه هيچ ارتباطي ميان عرفان شيعي و عرفان هندي وجود ندارد. زيرا اعتقاد به «وحدت وجود» و رياضت‌هاي آنچناني كه از محورهاي اصلي عرفان هندي مي‌باشد. از ديدگاه شيعه كفر و نامشروع به شمار مي‌آيد. تنها چيزي كه باعث توهم ارتباط عرفان شيعه و عرفان هندي شده، جريان تصوف در جامعه اسلامي است. و شباهت‌هايي كه در باورها و اعمال صوفيه و مرتاضان هندي وجود دارد. البته ما هم قبول داريم كه تصوف ريشه «عرفان هندي دارد و برخي از باورهاي آنان مانند وحدت وجود و رياضت‌هاي سخت بدني از آنجا نشأت گرفته است.
ولكن بايد دانست كه تصوف هيچ ارتباطي با شيعه ندارد. و در طول تاريخ و حتي در قرن اخير فقهاي عظيم‌الشأن شيعه سر سازش با صوفيه نداشته‌اند. و مبارزات سرسختانه علماي شيعه با جريان تصوف و متصوفه به گونه ‌اي بوده است كه هيچ يك از مذاهب مخالف به اين شدت دنبال نكرده است.
علامه حلّي گفته است: برخي از صوفيان را در كربلا ديدم كه نماز نمي‌خواند و مي‌گفتند: اينان واصل شده‌اند. در حالي كه اينان جاهل‌ترين جاهلان مي‌باشد و عقايد‌شان شبيه به عقايد كفار است.[4]
شيخ حرعاملي نويسنده كتاب وسائل‌الشيعه در كتاب اثني عشريه مي‌گويد: تمام شيعيان فرقه صوفيه را انكار مي‌نموده‌اند».[5]
نتيجه اين كه بين تصوف و عرفان هندي شباهت‌هاي اساسي و مهم وجود دارد كه بيانگر تأثيرپذيري اين جريان از عرفان هندي است ولكن بين عرفان شيعي و عرفان هندي و تصوف به اصطلاح اسلامي هيچ گونه ارتباط و هماهنگي وجود ندارد. و كاملاً در تضاد هم‌اند.
[1] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، ص 53، دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1365 ه.
[2] . سمعي، كيوان، مقدمه مفاتيح‌الاعجاز في شرح گلشن راز، ص 36، كتابفروشي محمودي، بي‌تا، بي‌جا.
[3] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف، ص 165، تهران، زوار، دوم، 1340 ه.ش.
[4] . حلي، ابويوسف حسن بن مطهر، نهج‌الحق و كشف‌الصدق، ص 58، دارالهجره، مطبعه صدر، بي‌تا.
[5] . حرعاملي، الاثني‌عشريه، ص 44، قم، دارالكتب العلميه، بي‌تا.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:35 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

مي‌توان گفت كه تصوف همان مفهوم زهد در فرهنگ اسلامي را دارد
.


پاسخ :

براي روشن شدن اينكه آيا تصوّف همان مفهوم زهد در فرهنگ اسلام است يا خير به ناچار بايد اين دو كلمه از جهات مختلف مورد بررسي قرار بگيرند. بنابراين بحث را در دو مطلب و يك نتيجه به ترتيب بيان مي‌كنيم.
مطلب اول، حقيقت زهد و پارسائي در اسلام
زهد از نظر لغت به معناي بي‎ميلي و اعراض است و در مقابل آن كلمه رغبت به معناي كشش و ميل قرار دارد. و در اصطلاح چنانچه كه شيخ‌الرئيس در اشارات خود مي‌فرمايد به معناي ترك دنيا و اعراض از طيّبات آن مي‌باشد.[1] اين بي‌ميلي و اعراض يا طبيعي و غيرارادي است مانند بي‌ميلي يك مريض به سوي غذا و يا قلبي و ارادي است. و زهد قلبي هم داراي دو مرتبه است يكي اينكه فقط از جهت روحي و قلبي نسبت به اموال و زخارف دنيا علاقه‌مندي و گرايش انسان تضعيف شده و از بين برود و مرتبه دوم اينكه از جهت عمل نيز اين اراده قلبي متابعت گردد.
حالا يا به صورت كامل از دنيا و آنچه كه مربوط به دنيا است اعراض و گوشه‌نشيني و انزوا پيشه گردد و يا در عمل يك حدّ اعتدال رعايت گردد و فقط از تنعمات و تجملات و لذت‌هاي دنيوي پرهيز و اجتناب شود.[2]
در اسلام آنچه كه به عنوان زهد مورد تأكيد و ترغيب قرار گرفته است عبارت است از عدم گرايش قلبي و روحي به دنيا و آنچه كه مربوط به آنست در حالي كه توأم باشد با رعايت اعتدال و اجتناب از افراط و تفريط در عرصه عمل. و اما قطع روابط با امور دنيوي از طعام و پوشاك و مسكن گرفته تا فعاليت‌هاي اجتماعي و خانوادگي و امثال اينها همانند چيزي كه در رهبانيت نصاري و رياضت‌هاي هند و تصوف اسلامي مطرح و رايج است نه تنها در دين اسلام به آن ترغيب نشده بلكه از آن نهي شده است و پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرموده است: «لارهبانيه في الاسلام»[3] يعني هيچ نوع رهبانيتي در دين اسلام تشريع و تجويز نشده است. و همچنان در آيات و روايات متعددي اين طرز تفكر و روش عملي در زندگي مورد نكوهش قرار گرفته است مثلاً در قرآن آمده است: «در آنچه خدا به تو داده سراي آخرت را به طلب و بهره‌ات را از دنيا فراموش مكن»[4] «بگو چه كسي زينتهاي الهي را براي بندگان خود آفريده و روزي‌هاي پاكيزه را حرام كرده است؟! بگو اينها در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آورده‌اند»[5] «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد از نعمتهاي پاكيزه‌اي كه به شما روزي داده‌ايم بخوريد و شكر خدا را بجا آوريد»[6] در روايات متعددي در باب اخلاق پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ در بحارالانوار نقل شده كه اصلاً در رفتار آن حضرت زهد مطلق ديده نمي‌شود. و پيامبر اسلام از طرف خداوند براي بندگانش الگو و اسوه حسنه معرفي شده است.[7] و همچنان زندگي همه معصومين ـ عليهم السلام ـ عاري از هر نوع افراط در زهد بوده است.
اما از طرف ديگر در كنار اين آيات و روايات، آيات و روايات ديگري هستند كه تأكيد بر زهد و عدم دلبستگي به دنيا و زخارف آن مي‌كنند. مثلاً خداوند مي‌فرمايند: «اين زندگي دنيا چيزي جز سرگرمي و بازي نيست»[8] «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد اموال و فرزندان‌تان شما را از ياد خدا غافل نكند و كساني كه چنين كنند، زيانكارانند».[9] و اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «اي مردم زهد عبارت‌ است از كوتاهي آرزوها و سپاس‌گذاري از نعمت‌هاي خدا و دوري گزيدن از حرام‌ها»[10] و نيز مي‌فرمايد: «زهد در ميان دو كلمه از قرآن قرار دارد و آن اين است كه هرگز به خاطر آنچه كه از دست مي‌دهيد اندوهگين نشويد و به خاطر نعمتي كه به شما مي‌رسد شادمان نشويد ـ[11] و هر كس بر آنچه كه از دست مي دهد غمگين نشود و بر آنچه در آينده به او داده خواهد شد خوشحال نگردد هر دو طرف زهد را دريافته است»[12] امام علي ـ عليه السّلام ـ در عين حالي كه زهد را كاملاً و دقيقاً با تمسك به آيه شريفه تعريف مي‌كند بندگان خدا را به آن ترغيب مي‌نمايد. و همچنان روايات زيادي در بحارالانوار و غير آن در ستايش زهد و آثار مثبتي كه بر آن مترتب مي‌گردد نقل شده است. از آن جمله روايتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ در كافي چنين نقل شده است: «هر كس از دنيا اعراض كند خداوند در قلب او حكمت را تثبيت مي‌كند و زبانش را با آن حكمت گويا مي‌گرداند و عيوب دنيا را به او نشان مي‌دهد و او را با سلامت از دنيا به دارالسلام مي‌برد».[13]
از مجموع اين مطالب امور زير بدست مي‌آيد:
1 . زهد در دين اسلام ريشه قرآني و روائي دارد كه مورد توجه و عنايت خاص خداوند و پيامبر و ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ مي‌باشد.
2 . زهد در اسلام يك حالت و ملكه روحي و قلبي است كه مانع گرايش و تمايل انسان به سوي ماديات و همه اموري كه مربوط به دنيا است مي‌شود و با حفظ اعتدال در عمل، انسان را به سوي كمال مطلوب سوق مي‌دهد.
3 . گرايش قلبي به زندگي دنيا و مشغول شدن به آن، مانع از رسيدن به كمال مطلوب انساني مي‌شود.
4 . عزلت و گوشه‌نشيني، رياضت جسمي و رهبانيت در اسلام شديداً مورد نكوهش و نهي قرار گرفته است.
5 . آثار مثبت زيادي از قبيل ايثار، همدردي، جوانمردي، خدمت، آزادگي، عفت، استقلال، ترك اصراف و تبذير و در نهايت سلامتي جامعه اسلامي مترتب مي‌گردد و خود زاهد با اطمئنان قلب و آسايش مطلوب درميان همه ناهنجاريها و مشكلات اقتصادي، اجتماعي و امثال اينها سالم و شادمان به مقصود مي‌رسد و از يك نوع لذت معنوي غيرقابل وصفي برخوردار مي‌گردد.
مطلب دوم، حقيقت تصوف:
حالا كه با مسئله زهد تا حدودي از جهات مختلف آشنا شديم، تصوف را مورد بررسي قرار مي‎دهيم.
كلمه صوفي و تصوف همانطوري كه محققين گفته‌اندد از «صوف» به معناي پشم گرفته شده است بنابراين از نظر لغت هيچ ربطي با مفهوم زهد ندارد.[14] اساس و بنياد تصوف برمي‌گردد به رفتار و روش زندگي مردان پشمينه‌پوشي كه در قرن دوم هجري ظهور كردند. قاسم غني در كتاب تاريخ تصوف در اسلام از تلبيس الابليس ابن الجوزي سخني نقل مي‌كند:[15]«در زمان رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ به مردم گفته مي‌شد: «مسلمٌ و مؤمنٌ» بعد اسم زاهد و عابد حادث شد و بعد اقوامي پديدار شدند كه دلبستگي آنها به زهد و تعبّد به مقامي بود كه از دنيا كناره جستند و كاملاً خود را وقف عبادت نمودند و طريقه خاصي بوجود آوردند». اولين كسي كه به اسم صوفي ياد شده است ابوهاشم كوفي مي‌باشد. و به تدريج از رفتار و روش رياضت‌گونه اين افراد در قرن سوم تصوف و فرقه صوفيه رسماً در ميان مسلمين پديدار گرديد و اعتقادات خاصي پايه‌گذاري نمودند و در مسائل عملي نيز آداب و رسوم عجيب و غريب را براي تشكيلات‌شان به عنوان يك علم خاص وضع كردند. و به طور اجمال به برخي از اعتقادات و آداب و رسوم آنها اشاره مي‌كنيم:
مهمترين اعتقادات آنها اعتقاد به وحدت وجود است به اين معنا كه هر موجودي وجود خدا است. مسئله ديگري كه در تصوف نقش اساسي دارد مسئله عشق‌بازي است و حتي عبادات‌شان بايد توأم با عشق باشد. مرشد گرفتن و مريد شدن مسئله ديگري است كه در تصوف مطرح است. قواعد منظمي كه همه آنها با چهل روز به پايان مي‌رسند، از امور ديگري است كه متصوفه به آنها پاي‌بند هستند.[16] علاوه بر اينها بنياد تصوف مبتني بر علوم يونان قديم، ايران قديم، رياضت هند و رهبانيت نصاري مي‌باشد و در دين اسلام نه در قرآن كريم و نه روايات و نه در مقابل رفتار معصومين ـ عليهم السلام ـ اثري از تصوف ديده نمي‌شود بلكه تصوف يك فرقه و مكتبي است كه مانند رهبانيت در مسيحيت از طرف متصوفه به بدعت در اسلام ايجاد شده است و هيچ ربطي به اسلام ندارد.
از بيان مطالب گذشته نتيجه‌گيري زير قطعي مي‌شود:
1 . تصوف با مفهوم زهد كه در فرهنگ اسلام مطرح است هيچ سنخيتي ندارد.
2 . تصوف هيچ نوع ريشه‌اي در دين اسلام ندارد. اما زهد در دين مقدس اسلام داراي ريشه‌هاي محكم و استوار مي‌باشد.
3 . هيچ‌گونه دليل عقلي و نقلي بر حقيّت تصوف نداريم بلكه بطلان آن با ادلّه متعددي آشكار و روشن بوده كه در اينجا مجال براي طرح آنها نيست.
[1] . ابن سينا، ابوعلي حسين بن عبدالله، شرح اشارات، 3/369 قم، مطبعه‌القدس اول 1375 ه.ش.
[2] . شهيد مطهري، مرتضي، سيري در نهج‌البلاغه، ص 210، تا آخر، قم، دارالتبليغ الاسلامي، 1353 ه.ش.
[3] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، 2 / 206، لبنان، بيروت، مؤسسه الوفاء، دوم، 1403 هـ . ق.
[4] . قصص، 77.
[5] . اعراف، 32.
[6] . بقره، 172.
[7] . احزاب، 21.
[8] . عنكبوت، 64 و محمد 36، و انعام 32.
[9] . منافقون، 9.
[10] . فيض‌الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 80، ص 180.
[11] . الحديد، 23.
[12] . فيض‌الاسلام، نهج البلاغه، حكمت 431، ص 1291.
[13] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، 2/128، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1365 هـ . ش.
[14] . سميعي، كيوان، مقدمه گلشن راز، ص 24 - 25 ، تهران، انتشارات سعدي، 1371 هـ . ش.
[15] . غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، 25.
[16] . سميعي، كيوان، مقدمه گلشن راز، ص 35، تهران، انتشارات سعدي، 1371 هـ‌. ش.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:36 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

شما شيعيان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را فقط اسماً دوست داريد و اِلّا مانند اهل حق، مقام وي را بزرگ مي‌داشتيد.


پاسخ :

مقدمه‌اي به عنوان مدخل بحث ذلاكر مي نماييم:
در تصور عده‌اي، طرف‌داري از ولايت به اين معنا است كه وقتي اسم امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ مي‌‌‌آيد حتماً كلمه «عليه السّلام» بگويند يا محبت آن حضرت را در دل داشته باشند. البته محبت داشتن و نام آن بزرگوار را به عظمت بردن و ... لازم است و نه تنها مسلمانان بلكه هر انسان منصف و بيداري كه با شخصيت آن حضرت آشنايي داشته باشد با او محبت ورزيده و نام او را با عظمت ياد مي‌كند. اما در اعتقاد شيعه راستين فقط اين مسئله در ولايت و شناخت آن كافي نيست بلكه دوست داشتن و قبول ولايت علوي بعد از اعتقاد به ولايت آن حضرت در ابعاد علمي، ديني و سياسي مبني بر اين است كه در نهاد انسان وابستگي فكري و عملي هر چه بيشتر با امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و كارهاي او باشد. پس شناخت ولي يعني از لحاظ فكري، عملي، روحي، راه و رسم و ... خود را به امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ متصل كردن و به دنبال روش او حركت نمودن و اگر كسي مهر علي را داشته باشد ولي در عمل مخالف سيره آن حضرت عمل كند بايد گفت اين شخص مقام و عظمت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را درك نكرده است. بر همين مبنا است كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود:
آن كسي كه داراي عمل است دوست ما و آن كسي كه داراي عمل نيست دشمن ما مي‌باشد.[1]
بنابراين تنها علي ـ عليه السّلام ـ را دوست داشتن و عمل نكردن كافي نيست همچنانكه اگر كسي او را بد بشناسد يعني مقام او را به صورت مبالغه‌آميزي بالا برده و با اين كار در عمل مخالف سيره آن حضرت عمل نمايد باز او را نشناخته، هر چند به آن حضرت مقامات عالي‌تري را نسبت دهد و لذا بايد اول ديد مقام و منزلت آن حضرت نزد شيعيان و اهل حق چيست و بعد قضاوت كرد كه چه كساني پيروان و دوستان ظاهري امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ هستند.
امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ در نگاه شيعيان:
در اعتقاد شيعيان اماميه، همان طوري كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ بنده خدا و رسول او بود و هر روز در نماز شهادت مي‌دهند بر بندگي او و بعد مي‌گويند: فرستاده خداوند يگانه است، امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ نيز بنده خدا و جانشين رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌باشد. آن حضرت پيشواي مؤمنان، جانشين پيامبر، سرور و اول اوصياي الهي در روي زمين است كه از اول عمر خود تا آخر به فداكاري و دفاع از توحيد پرداخته و به عدالت حكم نموده و به نيكي و احسان دستور مي‌داد.[2]
امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ اولين كسي است كه به يگانگي خداي متعال و رسالت حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ايمان آورد چنانچه در تفسير آيه 11 سوره واقعه كه سبقت گيرندگان را مقربان درگاه الهي مي‌داند آمده است مراد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌باشد.[3]
سخنان گهربار آن حضرت در نهج البلاغه و ديگر كتابهاي روايي پر است در دفاع از توحيد و اينكه خدا جسم نيست و نمي‌توان خدا را در حد يك انسان يا چيزهاي ديگر عادي تصور نموده و براي او دست و ... قائل شد. و شيعيان نيز هيچ وقت آن حضرت را از مقام امامت بالا نمي‌برند. و پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ افضل و اشرف مخلوقات الهي است و پس از او امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ جانشينان آن حضرت و از بقيه انسان‌ها برتر و با فضيلت‌ترند. و بندگان مطيع خداوند يگانه هستند. بر اساس همين است كه در قرآن كريم آيات فراواني وارد شده و آن حضرت را جانشين پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ معرفي مي‌نمايد ولي شيعيان هيچ وقت از اين آيات، مقام خدايي يا برتري بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ... را استفاده نمي‌كنند بلكه همه اين آيات دليل بر امامت آن حضرت مي‌باشد، از جمله اين آيات، آيه ولايت است كه مي‌فرمايد: سرپرست و ولي شما، تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‌اند، همان‌ها كه نماز را برپا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند.[4]
طبق روايات و نظر مفسران شيعه و سني اين آيه درباره جانشيني امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ بعد از رسول خدا مي‌باشد.[5]
در غدير خم نيز آنگاه كه حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ مردم را گرد آورد و پيام الهي را رساند كه خداوند فرموده‌ بود: اين پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم برسان وگرنه، رسالت او را انجام نداده‌اي. خداوند تو را از مردم، نگاه مي‌دارد. و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نمي‌كند. در اين موقع پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ دست علي ـ عليه السّلام ـ را بالا برد و فرمود: هر كه من مولاي اويم، علي مولاي او است.[6]
با اين آيه و آيات فراوان ديگري كه به اتفاق شيعيان، دربارة جانشيني امير المؤمنين نازل شده و آن حضرت مسئوليت اجراي دستورات قرآن كريم، بعد از پيامبر اسلام بود كه اين كتاب آسماني بر پايه توحيد الهي استوار است. و امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نه تنها غير از عبوديت و اعتراف به يگانگي خداوند متعال هيچ ادعايي ننمود و بلكه همواره مردم را بر حذر مي‌داشت كه مقام او را از آنچه هست بالا نبرند كه مي‌فرمود: ما را از عبوديت و بندگي خدا بالا نبريد و سپس هر مقامي كه مي‌خواهيد به ما بدهيد و مانند مسيحيت زياده روي نكنيد كه من از اين افراد بيزارم.[7]
در جاي ديگر مي‌فرمايد: دربارة ما زياده‌روي نكنيد، بلكه ما را بندگان الهي بدانيد (كه خداي متعال را اطاعت مي‌كنند) و در فضيلت ما با حفظ بنده بودنمان، هر چه خواستيد بگوئيد. كسي كه ما را دوست دارد از ما پيروي كرده و كارهاي ما را انجام دهد و با تقوي باشد.[8] پس شناخت مقام آن حضرت و دوست داشتنش به اين است كه از او پيروي شود نه اينكه بدون توجه به تعاليم والاي اسلامي، مقام آن حضرت به حدّي بالا برده شود كه به شرك منتهي گردد.
امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و اهل حق:
در نظر و اعتقاد اهل حق، امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نه به عنوان امام و جانشين رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بلكه مظهر الهي و افضل از همه حتي رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و خداوند در جسم او وارد گشته و آن حضرت خداي عالم گرديده است. براي آشنايي بيشتر در اين مورد فقط به چند نمونه از گفتارهاي خودشان اشاره مي‌كنيم:
1. خداوند جسم شده و در امير المؤمنين ظاهر گشته، پس علي خدا است.[9]
2. چون مسلمانان صدر اسلام، هيچ مسلك غير اسلامي را تحمل نمي‌كردند، اينها (اهل حق( خود را در زير شخصيت علي بن ابيطالب كشيدند وگرنه مرام و مسلك اهل حق با مسلمانان كاملاً متفاوت است.[10]
بايد توجه داشت كه اين باور را كسي در مجله اهل حق نوشته كه امروزه رئيس انجمن جامعه يا رسانيان (اهل حق) خارج از كشور است و اين اعتقاد يعني اينكه آنها حتي خود امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را براي دور ماندن از اعتراض مسلمانان، قبول دارند، وگرنه چگونه ممكن است كسي خود را پيرو امام داند ولي بگويد مرام ما غير از اسلام است.
3. جيحون آبادي يكي از بزرگان همين فرقه مي‌گويد: امير المؤمنان خدا است.[11]
4. جيحون آبادي در نوشته‌هاي خود عليه جمهوري اسلامي ايران مي‌نويسد: چون اهل حق به عنوان مذهب رسمي پذيرفته نمي‌شود ما ناچاريم براي امرار معاش خود را مسلمان دانسته و در پرسشنامه‌ها، مكتب را اسلام معرفي كنيم و اين يعني توسعه اسلام خشن و وحشتناك دوران اوليه با شمشيرهاي محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ بر سر افرادي كه اسلام را قبول ندارند.[12]
با توجه به مطالبي كه تنها بخشي از مجموعه‌ها و باورهاي اهل حق است بايد گفت كه مقام امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را شيعيان به حق شناخته‌اند و خود را مقيد به پيروي از دستورات الهي و قرآني مي‌دانند كه آن حضرت به عنوان جانشين پيامبر و مفسر دين مقدس اسلام است اما اهل حق نه تنها مقام امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را نشناخته‌اند و بزرگ نمي‌شمارند، بلكه با اعتقاد به الوهيت آن حضرت، هم خود را از مسير الهي منحرف مي‌كنند و هم اهانتي نابخشودني در حق حضرت علي ـ عليه السّلام ـ دارند و بدتر از ادعاي خدائي براي آن حضرت، باور داشتن به دين مستقل از اسلام را دارند و در داخل ايران به صورت ظاهري خودشان را مسلمان معرفي مي‌كنند.
[1] . حسيني خامنه‌اي، علي، شش گفتار ولايت، ص 63، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل، اول، 1383، هـ . ش.
[2] . شيخ مفيد، محمد بن نعمان، الارشاد، ج1، ص 2، ترجمه: رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، پنجم، 1380.
[3] . حسيني چالوسي، احمد، جذبه ولايت، ص 147، تهران، مؤسسة مطبوعاتي معراجي.
[4] . مائده، 55.
[5] . طبرسي، فضل، مجمع البيان، ج 3 ـ 2، ص 322، قم، ناصر خسرو، ششم، 1421 هـ .ق.
[6] . مائده، 67، شيخ مفيد، محمد بن نعمان، الارشاد، ج1، ص 7، ترجمة: رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، پنجم، 1380 هـ . ش.
[7] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 4، ص 304، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 هـ . ق.
طبرسي، احمد، احتجاج، ج2، ص 437، مشهد، نشر مرتضي، 1403 هـ . ق.
[8] . حراني، حسن؛ تحف العقول، ص 104، قم، جامعه مدرسين، 1404 هـ . ق.
[9] . اينترنت، سايت اهل حق، Ahle hagh ، مجله طايفه اهل حق، سال 3، شماره 16، فروردين 1384 هـ ش.
[10] . همان، شمارة 11، آبان 1383، فريادهاي اهل حق، نوشته گلمراد مرادي.
[11] . نعمت الله جيحون آبادي، شاهنامه حقيقت، ص 182، تهران، جيحون، 1373 هـ ش.
[12] . اينترنت، سايت اهل حق، جمهوري اسلام و حقوق اقليت. WWW . ahle hagh.com
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:37 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

چه نقدهاي كلي بر فرقه اهل حق وارد است؟


پاسخ :

حضرت علي _ عليه السّلام _ مي‎فرمايد: يهلك في اثنان: محبّ غال و مبغض قال:[1] و ما با مطالعه تاريخ اين سخن اميرالمؤمنين _ عليه السّلام _ را به عينه مي‎بينيم كه گذشته از دشمنان آن حضرت عده‎اي نيز بر اثر افراط و غلو در مورد حضرت علي _ عليه السّلام _ به بيراهه كشيده شده و از نيل به هدايت بازمانده‎اند اين افراد كه در اصطلاح علماي ملل و نحل به غاليان معروف هستند فرقه‎هاي متعددي را تشكيل مي‎دهند كه معروفترين و نامي‎ترين اين فرقه‎ها، فرقه اهل حق مي‎باشد. اهل حق به معني لفظ نام گروهي است كه به ايشان با نوعي تسامح، علي اللهي نيز مي‎گويند اينان حضرت علي _ عليه السّلام _ را تجلي خداوند مي‎دانند[2] و در مورد تجلي خداوند و حلول عقايدي دارند كه در كتابهاي مفصل بدان اشاره شده است با اين همه آنان علي اللهي واقعي نيستند بلكه عقايدشان آميخته‎اي از اعتقادات مانوي و اديان كهن ايماني و مذهب اسماعيلي و تناسخ هندي و ديگر اديان سري است.[3]
بنابر ادعاي بزرگان اهل حق، اساس مذهب اهل حق كوشش براي وصول به حق و خداوند مي‎باشد و در اين راه بايد نخست مرحله شريعت يعني انجام آداب و مراسم ظاهري دين و مرحله طريقت يعني رسوم عرفاني و مرحله معرفت يعني شناخت خداوند و مرحله حقيقت يعني وصول به خداوند را بپيمايند.[4]
اختلاف موجود بين اهل حق‎ها زيادتر از آن است كه بتوان از يك گروه واحد اهل حق سخن گفت برخي از محققان با توجه به اسناد و مدارك منتشره اهل حق‎هاي امروزي را به سه گروه تقسيم كرده‎اند:
1. گروه شيطان پرستان... اينان شيطان را تقديس مي‎كنند و خوك را مقدس مي‎شمارند و از گوشت آن مي‎خورند و با طهارت مخالفند.
2. گروه علي اللهي كه شامل تعداد بسياري از طائفه‎هاي اهل حق مي‎شود اينان تصور مي‎كنند كه حضرت علي _ عليه السّلام _ جسماً و ذاتاً خداست. دين خود را جدا از اسلام مي‎دانند واجبات شرعي را قبول ندارند.
3. گروه اهل حق‎هاي به ظاهر مسلمان كه خود را شيعه امامي مي‎دانند.[5]
با همه اين گروه‎بندي‎ها همه اهل حق در پنج مورد با هم اشتراك دارند كه عبارت است از:
1. سرسپردن. 2. داشتن پير و دليل. 3. نياز دادن به جاي نماز. 4. روزه سه روزه گرفتن. 5. شارب داشتن.[6]
با توجه به اختلافات درون گروهي اهل حق و نكات اشتراك آنها در اين مقال سعي خواهد شد كه ضمن طرح انتقادهاي كلي اين فرقه در دو بخش اعتقادي و عملي تنها به موارد مشترك بين همه گروه‎ها اشاره شود.
الف) انتقادهاي اعتقادي
مذهب اهل حق را بايد التقاطي از عقايد گوناگون مذاهب مختلف دانست كه از هر مذهبي و هر فرقه‎اي نكته‎اي و مطلبي را اخذ كرده و با آميختن همه آنها مذهب جديدي را به وجود آورده است اما متأسفانه در اين جذب و گزينش هميشه بدترين و سخيف‎ترين مطالب را اخذ كرده است كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي‎شود.
1. انحراف از توحيد
اهل حق در مورد خداوند دچار تشبيه و تجسيم و... مي‎شوند و عقايد سخيف و بي‎ارزش در اين مورد دارند آنان مي‎گويند. خدا قبل از آفرينش درون درّي بوده و آن درّ در قعر دريا قرار داشت.[7] و فرشتگان نيز از خداوند صادر شده‎اند. نخستين ايشان از زير بغل خداوندگار پيدا شد، دومين آنها از دهان او، سومين آنها از نفسش چهارمين از عروقش، پنجمين از نورش...[8] و...
سخيف بودن اين سخنان بقدري واضح است كه ذكر آنها در كتاب و مقاله دور از نزاكت علمي است با اين همه همين قدر بايد گفته شود كه طبق آموزه‎هاي اسلامي خداوند منزه از جسم، مكان، زمان و... بوده و خالق همه ممكنات است و حضرت علي _ عليه السّلام _ در وصف خداوند مي‎فرمايد: برتر و بالاتر است از گفتار كساني كه او را بر مخلوقاتش تشبيه مي‎كنند يا راه انكارش را مي‎پويند.[9] و در خطبه‎اي ديگر مي‎فرمايد: «... تغيير و گوناگوني در او راه ندارد و گذشت زمان هيچ گونه تبديل و دگرگوني براي او به وجود نياورد. آمد و شد شب‎ها و روزها او را كهنه نسازد و روشنايي و تاريكي تغييرش ندهد او به اجزاء و جوارح و اعضا و به عوارض و ابعاض به هيچ كدام توصيف نگردد. حد و نهايتي براي او نيست و انقطاع و انتهايي ندارد.»[10]
2. انكار معاد و اعتقاد به تناسخ
اهل حق معاد مورد نظر دين اسلام را قبول ندارد و تناسخ مأخوذ از اديان هندي را جايگزين آن قرار داده است و معتقدند «روح هر كسي هزاربار با بدن‎هاي مختلف متولد مي‎شود؛ گاه به صورت انسان و گاه به صورت حيوان، زماني به شكل پرنده و زماني ديگر به شكل درنده و خزنده.[11] و انسان بايد هزار مرتبه متولد شود و هر مرتبه در قالبي زندگي كند تا در هزار و يكمين مرحله بهشتي يا جهنمي شود.[12] و نام اين نقل و انتقال را به جاي تناسخ، تكامل مي‎نهند.
گذشته از ايرادهاي عقلي و منطقي كه در كتابهاي كلامي و فلسفي به آنها اشاره شده سؤال اين است كه اين نقل و انتقال‎ها چرا صورت مي‎گيرد و چرا در همان دفعه اول روح به جهنم يا بهشت نمي‎رود و هزار بار بايد عوض شود و اگر اين مراحل براي تكامل لازم است پس در طول اين هزار بار نقل و انتقال بايد همه به تكامل برسند كه در آن صورت همگي بهشتي خواهند بود و اگر به تكامل نرسند هزار بار نقل و انتقال بي‎خود خواهد بود و در ضمن اولين مرحله اين نقل و انتقال از چه زماني آغاز مي‎شود اگر همه روح‎ها يكجا خلق شده‎اند پس بعد از خلقت آدم _ عليه السّلام _ عده‎اي معطل مانده‎اند تا جسم پيدا كنند و تا اين زمان بسياري از آن روح‎ها هزار مرتبه نقل و انتقال يافته و به بهشت يا جهنم رفته‎اند و برخي تازه مي‎خواهند اين راه هزار مرحله‎اي را آغاز كنند و تا اين زمان كه از خلقت حضرت آدم مي‎گذرد معطل بوده و معلوم نيست در جهنم بوده‎اند يا بهشت.
در ضمن شما كه معتقديد انسان‎هاي خوب را از گل زرد و انسانهاي بد را از گِل سياه آفريده‎اند و سرنوشت همه از اول تعيين شده اين سير تكامل چه فايده‎اي دارد چون آفريده شده از گِل سياه هرگز نخواهد توانست به تكامل برسد.
ب) انتقادهاي عملي
با اين كه اهل حق خود را مسلمان و متدين به دين اسلام مي‎دانند اما نه تنها در اصول دين همانند ساير مسلمانان نيستند در فروع دين هم مانند ساير مسلمانان عمل نمي‎كنند كه به چند مورد از اين موراد اشاره مي‎شود.
1. ترك نماز و روزه
اهل حق، نماز و روزه بر شيوه اسلامي را كاملاً مردود مي‎دانند سلطان سهاك در مسائل عقيدتي اكيداً اعلام داشته كه روزه سه روز و نياز به جاي نماز. اينها پولي را كه به عنوان نياز و سرانه دادن، مي‎دهند كافي از نماز مي‎دانند و مي‎گويند ما نياز مي‎دهيم و آن نياز غالباً يك گوسفند قرباني است كه آن را رئيس ديگ جوش كند و به اهل حق بخوراند و مي‎گويند اگر نياز نباشد نماز بي‎سود است اگر نيازدهي پس نماز بيهوده است.[13]
و بدين ترتيب با آيات قرآن كه روزه را يك ماه[14] و نماز را واجب مي‎داند مخالفت مي‎كنند و با اين همه ادعاي مسلماني هم مي‎كنند.
2. تغيير قبله
اهل حق كعبه را قبله نمي‎دانند و «پي‎ديور» كه محلي در غرب شهرستان پاوه يعني جايگاه سلطان سهاك را قبله خود مي‎پندارند. و مردگان را رو به اين منطقه خاك مي‎كنند و قربانيها را هم رو به اين منطقه قرباني مي‎كنند. و البته در مقام شعر نيز قلب را قبله هر شخصي معرفي مي‎كنند.
3. منع از كوتاه كردن شارب (سبيل)
اهل حق شارب (سبيل) زدن را كاملاً ممنوع مي‎شمارند. و اهل حق واقعي را كسي مي‎دانند كه شارب او دست نخورده باقي مانده باشد. از يكي از بزرگان آنها نقل شده است كه صاحبكار فرمود: در دوره مرتضي علي (دوره‎اي كه خدا در جسد حضرت علي حلول كرده بود) قرار چنين بوده هر كسي كه ما را خواست سبيل نگيرد، از نان و آب روزه نباشد، اهل حق قليان نكشد آن وقت قرار چنين بود، چه بر طريقت چه بر حقيقت ما اقرار داديم در پيش محمد مصطفي هر كساني از اين سه چيز بيرون باشد ما از او جدا باشيم نشانه ياري (احل حق بود) همين است.[15]
در نهايت بايد گفت مذهب اهل حق مجموعه‎اي از افسانه‎ها، خرافات و مطالب اخذ شده از اديان هندي، ايراني و... است كه نه اصول مشخص و روشني دارد و نه از فروع منسجمي برخوردار است نه مي‎توان آن را فرقه‎اي از اسلام شمرد و نه مي‎توان آن را دين يا مذهب مستقلي به شمار آورد. جز آن كه بگوييم اينان همان كساني هستند كه با افراط و غلوّ در مورد حضرت علي _ عليه السّلام _ خود را از خاندان وحي و امامت جدا كرده و به هلاكت افتاده‎اند.
[1] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 25، ص 270.
[2] . مرداني، محمد، سيري كوتاه در مرام اهل حق، ص 39 و 47 تا 55 و انتشارات مؤسسه دفاع از حريم اسلام 1377 چاپ اول.
[3] . مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 78، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ سوم، 1375.
[4] . همان، ص 79.
[5] . مقدمه داود الهامي بر كتاب سيري كوتاه در مرام اهل حق تأليف محمد مرداني، ص 10 و 11. انتشارات مؤسسة دفاع از حريم اسلام چاپ اول، 1371.
[6] . سيري كوتاه در مرام اهل حق، ص 56.
[7] . مالاميري كجوري، احمد، اهل حق، ص 192، نشر مرتضي، چاپ اول، 1376.
[8] . فرهنگ فرق اسلامي، ص 80.
[9] . نهج‎البلاغه، خطبة 49.
[10] . همان، خطبه 1860.
[11] . اهل حق، ص 15.
[12] . سيري كوتاه در مرام اهل حق، ص 64.
[13] . ر. ك: سيري كوتاه در مرام اهل حق، ص 38.
[14] . سورة بقره،‌آية 181.
[15] . اهل حق، ص 127.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:38 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

با مطالعه كتاب ْخداوند الموتْ به برخي از انحرافات در فرقه اسماعيليه در اين كتاب پي بردم، در حاليكه به نظرم چنين نيست. لطفا نظرتان را در مورد كتاب فوق، مرقوم فرماييد.

پاسخ :

در پاسخ اين شبهه به دو بخش جداگانه مي‌پردازم:
1. بخش اول فرقه اسماعيليه و گروه حسن صباح
2. بخش دوم، ويژگي‌هاي كتاب خداوند الموت و نويسنده آن جناب پل آمير.
1ـ 1. فرقه اسماعيليه و گروه حسن صباح
اسماعيليه يك فرقه شيعي است كه معتقد است بعد از امام صادق ـ عليه السلام ـ فرزند ارشدش اسماعيل امام و جانشين بر حق امام صادق ـ عليه السلام ـ است. برغم اينكه در زمان حيات امام صادق ـ عليه السلام ـ اسماعيل فوت كرد و برمرگ او شاهد گرفت و چهره او را از ميان كفن در هنگام تدفين به مردم نشان داد، اين گروه معتقد است كه امام صادق ـ عليه السلام ـ اقدامات مزبور را براي انحراف ذهن دستگاه عباسي انجام داد، تا خطرات ناشي از سوي حكام عباسي از سر اسماعيل برطرف شود.[1]
انشعابات زيادي در اين گروه رخداده است كه خود داستان مفصل دارد. اما حسن صباح در شاخه نزاري كه در مقابل شاخه مستعلي است قرار دارد. اختلاف مستعليه و نزاريه جنبه عقيدتي نداشت، بلكه جنبه رياست و قدرت داشت. او يك ايراني بود كه ابتدا شيعه اثني عشري بود اما بر اثر القائات و تبليغات دين گروه به شيعه اسماعيلي گرائيد. با رفتن به مصر كه مركز علمي اسماعيليه به شمار مي‌آمد به آموختن تعاليم اسماعيليه پرداخت كه در سال 472 به دليل طرفداري وي از شيعه نزاري از مصر به مغرب تبعيد مي‌شود. و سرانجام به ايران در اصفهان مي‌رسد. و با حكومت سلجوقيان مخالفت علني مي‌كند و مورد تعقيب آنان واقع مي‌شود. و بالاخره به دژهاي الموت پناه مي‌گيرد. و فعاليت خود را براي تربيت نيروي ورزيده و رزم‌آور شروع مي‌كند.
تا اينكه در سال 518 ق وفات مي‌كند و به جاي او شخصي به نام كيا اميد رودباري رهبري الموت را به عهده مي‌گيرد. و بعد از او پسرش به نام حسن دوم رهبري الموت را به عهده مي‌گيرد. و از سوي او قيام القيامه اعلام مي‌شود و اسماعيليه نزاري به باطنيه متحول مي‌شود.[2]
2ـ 1. انحرافات فرقه اسماعيليه
انحراف اسماعيليه از زواياي مختلف قابل بررسي است كه مهمترين انحرافات اين گروه را مي‌توان سه چيز برشمرد:
الف. تأويلات باطنيه در حد بي‌اعتبار دانستن ظواهر شرع پيش مي‌رود، يعني اينها احكام مانند وجوب نماز، روزه، حج و... را قابل نسخ و رفع مي‌دانند. روي اين حساب با انكار شريعت راه اباحه‌گري بي‌حد و مرز را مي‌پيمايند. و چنين عقيده به اتفاق فرق اسلامي موجب كفر و خروج از اسلام است، بدين جهت هنگامي كه تمام مذاهب اسلامي نماينده به مجمع التقريب بين المذاهب الاسلامي معرفي كرد، اين گروه موفق نگرديد كه نماينده خود را شامل مجمع مزبور نمايد، زيرا همه فرق اسلامي، مسلماني گروه مزبور را قبول نداشتند و براي انحراف يك فرقه منسوب به اسلام بالاتر از اين نمي‌توان تصور كرد.
ب. شيعه اثناعشري، گروه مزبور را گمراه و منحرف مي‌دانند، زيرا تاويلات بي‌حد و مرز آنان علاوه بر نفي ظواهر شريعت به نفي خشم نبوت هم مي‌انجامد و اينكه عدد هفت براي آنان يك ارزش مادر به حساب مي‌آيد تا همه انبياءو اوصيا و امامان را منحصر در عدد هفت، كند.[3]و دين تأثيرپذيري از عرفان و عقايد هندوئيزم و فلسفه ستاره پرستان است.[4]
ج. عدم پذيرش امامان بعد از امام صادق ـ عليه السلام ـ خود انحرافي است كه به منزله انكار همة ائمه است و انكار يكي از امامان مانند انكار رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ است.[5]
انحرافات اسماعيليه از نظر معرفتي خيلي فراوان است و در واقع تمام انحرافات آنان به همان سه انحراف اول بر مي‌گردد. اما انحرافات رفتاري آنان نيز قابل تأمل است. از جمله همانطوري كه در كتاب پل آمير آمده است در قهستان تمام مردان جنگي اسماعيليه را به خاجگي مي‌كشاندند و اين خود جنايت بزرگ در عرف عقلاي جهان است.
2. بخش دوم: كتاب خداوند الموت و نويسنده آن
كتاب مزبور به رغم اينكه باروش رماني و تخيلي نوشته شده است و جذابيت زيادي براي خواننده دارد، و اين باعث شده است كه تا 22 بار تجديد چاپ شود، اما نقايص ذيل را دارا است:
1ـ2. با توجه به اين كه جريانات و حوادث ريز مربوط به اسماعيليه الموتي را روايت مي‌كند، اما از سوي محققين به عنوان يك منبع مورد استناد واقع نشده است. و اين معلول غفلت محققين از كتاب مزبور نيست، بلكه معلول ويژگي كتاب است. هم چنان كه در مقدمه مترجم و نيز در ص 9 ـ 10 تحت عنوان توضيح در اين كتاب گفته شده است كه كتاب تخيلي است. محققان نيز با مراجعه به اين كتاب درك مي‌كنند كه نمي‌توان به چنين كتابي استناد كرد.
2ـ2. در كتاب مزبور اعلام قيام القيامه به حسن صباح نسبت داده شده است، در حالي كه حسن صباح به اتفاق همه محققين در سال 518 وفات كرده است و بر اساس نقل كتاب خداوند الموت، اعلام قيام القيامة در سال 559 بوده است.[6] و در صفحه 10 اين كتاب نيز اين نسبت خلاف واقع نقد شده است.
3ـ2. كتاب خداوند الموت پيش از آنكه يك كتاب تاريخي و واقعه‌نگاري باشد، يك كتاب رماني و تخيلي است به همين جهت جاذبيت زيادي دارد. و نمي‌توان در استناد به يك كتاب رمان‌گونه به مسائل تاريخي، اعتماد كرد زيرا چنين اعتمادي وجه علمي و منطقي ندارد.
4ـ2. در كتاب مزبور اولاً اسماعيليه الموتي باچهره آرايش كرده نشان داده مي‌شوند كه گروه مزبور فوق العاده منطقي و با منش مردانگي و دورانديشي همراه بوده است. ثانياً انگيزه و ماهيت اين گروه را نه مذهبي، بلكه با انگيزه و ماهيت ملي و سياسي نشان مي‌دهد و با غرض ورزي خاص خود ماهرانه القا مي‌كند كه تمام خوبي و نيكي اين گروه معلول برگرداندن ايران به زمان قبل اسلام است. مثلا حسن صباح ستايش و قدرداني خود را از ناصر خسرو و مؤيد الدين شيرازي اعلام مي‌كند، مي‌گويد: «آن دو فرزانه احياي اقوام ايراني و نجات آنان از سلطه مادي و معنوي اعراب را در ذهن من نفوذ داد، و ايمان پيدا كردم كه اقوام ايراني عظمت گذشته خود را بايد احراز كند».[7]
در واقع نويسنده كوشش مي‌كند كه اولاً گروه اسماعيليه را غيرمذهبي معرفي كند كه با انگيزه و ماهيت ملي‌گرايانه در مقابل سلطه اعراب ايستاده بودند و ثانياً اين گروه منجي واقعي ايرانيان معرفي مي‌شود. در نتيجه ايران نجات يافته ايران بريده از اسلام و بلكه در مقابل اسلام است.اين غرض وهدف نويسنده از مطرح كردن حسن صباح است. در حالي كه حسن صباح بر ضد حكومت بني‌عباس بوده نه تمام اعراب. ثانياً به رغم اعتقادات انحرافي اين گروه، سران اين گروه خود را مسلمان و پيرو قرآن مي‌دانسته‌اند. روشن است كه هرگز مخالفتشان با عباسيان، ناشي از مخالفتشان با اسلام نبوده است.
در زمان حسن صباح ايران حكومت مستقل داشت. از خليفه وقت عباسي جز نام محض ديگر اثر و خبري نبود. به خصوص مديريت زيركانه نظام الملك به گونه‌اي بر امور حكومتي مسلط ‌شده بود كه سياست ايران در بند ملاحظات حكام عباسي نبود. مزيد بر اينكه ايران بعد از اسلام نه تنها انحطاط نيافته بود بلكه از جهات مختلف به موفقيت و پيشرفت‌هايي نائل آمده بود. هم از نظر علمي و فرهنگي و هم از نظر حقوقي و سياسي و هم از نظر توسعه اقتصادي و عدالت اجتماعي بهتر و برتر از دوران قبل از اسلام بود.
بنابراين پل آمير مغرضانه و غيرواقع‌گرايانه، نفرت ميان ايران و اعراب را در لابلاي ادبيات خود مطرح مي‌كند وگذشته ايرانيان را پرعظمت وانمود مي‌دهد، تا اسلام را مايه انحطاط ملت ايران نشان بدهد و گروه اسماعيليه را كه با باطني‌گري خلاف اسلام عمل مي‌كند، گروه سالم، منطقي و ناجي ملت ايران به شمار مي‌آورد. با اين حساب كتاب ْخداوند الموتْ براي سير تاريخي گروه الموت چه بسا كتاب جالب و جاذب باشد، اما غرض‌ورزي ضد اسلامي نويسنده نسبت‌هايي را جعل كرده است،‌كه با دقت به آنها مي‌توان سره را از ناسره جدا كردو خيالات پل آمير را از وقايع تاريخي تمايز داد.
در پايان براي آشنايي بيشتر با انحرافات اسماعيليه به منابع ذيل مراجعه شود:
الف. فرق الشيعه، تأليف ابي محمد حسن بن موسي نوبختي از اعلام قرون سوم هجري.
ب. الفهرست، تأليف محمد بن اسحاق النديم.
ج. الفصول المختاره، تأليف سيد مرتضي.
د. قواعد العقايد، تأليف خواجه نصيرالدين طوسي.
و. شيعه در اسلام، تأليف علامه طباطبايي.
هـ . بنيادهاي كيش اسماعيليان، تأليف برنارد لوئيس انگليسي، ترجمه دكتر ابوالقاسم سري.
ز. تاريخ فلسفه اسلامي، ج اول، تأليف هانري كرين، ترجمه ذبيح الله منصوري.
[1] . تاريخ الفرق الاسلاميه، تأليف محمد خليل الدين، ص 183.
[2] . رباني گلپايگاني، علي، آشنايي با مذاهب اسلامي، ص 97 ـ 98، نشر مركزجهاني علوم اسلامي، چ اول، 1377.
[3] . طباطبايي، علامه سيد محمدحسين، شيعه دراسلام، ص 39، نشر بنياد علمي و فكري علامه، سال 62.
[4] . همان، ص 35.
[5] . بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 51، ص 160.
[6] . خداوند الموت، ص 121.
[7] . خداوند الموت، ص 667 ـ 668.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:39 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

بين زمان حيات علي بن ابيطالب و تدوين كتاب نهج البلاغه حدود سه و نيم قرن، فاصله است، پس نمي توان بر اين كتاب اعتماد نمود.

پاسخ :

هر چند بين زمان حيات امام علي ـ عليه السّلام ـ و زمان تدوين نهج البلاغه توسط سيد رضي سه قرن و نيم فاصله است، امّا اين امر نمي‌تواند خدشه‌اي بر صحيح و مستند بودن اين سخنان به امام علي ـ عليه السّلام ـ وارد كند و همچنين نمي‌تواند دليلي بر كم و زياد شدن سخنان آن حضرت باشد. زيرا سيد رضي با استفاده از مجموعه‌هاي ارزشمندي كه از قرن اول هجري تا قرن چهارم گردآوري شده بود، مجموعه جاودانه و بي‌مانند نهج البلاغه را تدوين كرد و الا خطبه‌ها، نامه‌ها و كلمات قصار امام علي ـ عليه السّلام ـ پيش از آن كه سيد رضي چشم به جهان باز كند و نهج البلاغه را جمع‌آوري نمايد، ‌به طور متفرق در منابع فراواني ثبت و ضبط شده بود، منابعي كه شخصيت‌هاي عالم و مورد وثوق آنها را گرد آورده بودند.[1] و اگر سيدرضي مصادر اين سخنان را در نهج البلاغه ذكر نكرده است به اين دليل بوده كه وي به فراواني منابع و مصادر سخنان امام علي ـ عليه السّلام ـ و صدور اين سخنان از امام علي ـ عليه السّلام ـ يقين داشته است. ايشان در مواردي كه به يقين نرسيده، و نسبت به خطبه‌ها، نامه‌ها يا حكمت‌هايي كه چنين يقيني برايش حاصل نگشته بوده، مصادر و اسانيد آنها را ذكر كرده است. از جمله در برخي از سخنان آن حضرت به مصادري مانند، «كتاب البيان و التبيين» عمرو بن بحر جاحظ؛ كتاب المختضب مبرد؛ كتاب المغازلي سعيد بن يحيي؛ الجمل واقدي و... اشاره كرده است.[2]
در سالهاي اخير براي يافتن مصادر كلمات امام علي ـ عليه السّلام ـ در نهج البلاغه تلاش‌هايي صورت گرفته و منابع معتبر آن سخنان را نشان داده‌اند. كتاب‌هاي زير نمونه‌هايي از اين تلاش‌ها است:
1. مصادر نهج البلاغه، ضميمه كتاب ماهو نهج البلاغه، هبه الدين شهرستاني.
2. مدارك نهج البلاغه، هادي آل كاشف الغطاء.
3. استناد نهج البلاغه، امتياز علي خان عرشي رامپوري هندي.
4. مصادر نهج البلاغه و اسانيده، عبدالزهراء الحسيني الخطيب.
5. نهج البلاغه توثيقه و نسبته الي الامام علي ـ عليه السّلام ـ ، ‌دكتر حامد حنفي.[3]
طبق تحقيقات انجام شده در اين زمينه معلوم شده است كه 87 خطبه و 50 نامه و 144 حكمت در منابع معتبر اهل سنت پيش از سيدرضي، 37خطبه و 7 نامه و 46 حكمت در منابع شيعي پيش از رضي، 5 خطبه و 4 نامه و 100 حكمت از منابع شيعي پس از سيدرضي ولي مستقل از كار او، و 3 خطبه، 1 نامه، و 40 حكمت در منابع سني هم عصر و پس از سيدرضي، نقل شده است.[4]
علاوه بر مطالب فوق بايد افزود كه يكي از راه‌هاي شناخت كلام شخصيت‌هاي برجسته ديني و تاريخي، شناسايي سخنان آنها از نوع سبك و سياق كدام آنان و درجه فصاحت و بلاغت سخنان آنها است. با اين حساب اگر كسي در نهج البلاغه نيك بيانديشد، آن را داراي يك اسلوب ويژه، و از حيث فصاحت و بلاغت در اوج، خواهد ديد و به يقيني در مي‌يابد كه تمامي اين سخنان از يك شخص صادر شده است و از آنجايي كه به تواتر و به صورت يقين انتساب برخي از سخنان آن به امام علي ـ عليه السّلام ـ روشن است، معلوم مي‌گردد كه كل نهج البلاغه سخنان نوراني و حقيقت نماي اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است.[5]
از سوي ديگر چون مرحوم سيدرضي در صدد جمع‌آوري سخنان بليغ بوده، بخشهاي بعضي از خطبه‌ها را حذف كرده است و بعضي‌ها را نياورده است لذا برخي از نويسندگان به تكميل آن پرداختند و به صورت «مستدرك نهج البلاغه» تدوين گشت، علاوه آن كه همه خطبه‌ها و نامه‌ها را با سند ذكر كرده‌اند، و يقين به صدور هر سخن بايد بررسي سندي شود.
[1] . محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چ دوم، 1358، ص 303.
[2] . سبحاني، جعفر شيخ، تفسير نهج البلاغه، قم، امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، تهران، ص 30 ـ 31.
[3] . جعفري، محمد مهدي، آشنايي با نهج البلاغه، تهران، اميركبير، چاپ اول، 1364، ص 84 ـ 85.
[4] . جعفري، محمد مهدي، پژوهشي در اسناد و مدارك نهج البلاغه، انتشارات قلم، 1356، ص 203.
[5] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 546.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

نمي‌توان مدعي شد كه امامان شيعه قدرت و توان انجام كارهايي را دارند كه مردم عادي توان انجام آنها را ندارند.



پاسخ :

در طول تاريخ بشر انسانهايي (انبياء و اولياء و..) بوده‌اند كه از ويژگي‌ و توانمندي خاصي برخوردار بوده‌اند و قدرت انجام كارهايي را داشته‌اند كه بقيه افراد قادر به انجام آن نبوده‌اند. اين افراد به واسطه ارتباط با خداوند و داشتن قدرت روحي و معنوي خاص در تاريخ مي‌درخشند، و هيچ كسي و لو اندك اطلاعي از تاريخ داشته باشد، وجود اين افراد و قدرت و توانشان را انكار نمي‌كند.
به عنوان مثال مسلمانان وجود مبارك پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ را مظهر رحمت خداوند دانسته، از او كرامات و معجزات فراواني را نقل كرده‌اند و منشأ آن را ارتباط با خدا، و برگزيدگي آن حضرت مي‌دانند. لذا اگر فردي و يا افرادي ديگر داراي چنين ويژگي و منصوب از طرف خداوند باشند، جاي انكار و شبهه در توانمندي و قدرت مداري آنان نيست. حال براي اينكه بررسي كنيم آيا امامان شيعه همان ملاك‌ها و معيارهاي انبياء و اولياء را دارند يا نه؟ به توضيح آن مي‌پردازيم: بديهي است كه امام ادامه دهنده راه نبي است و دعوت كننده به همان ديني نبي و لذا خود دين جديدي ارائه نمي‌كند. امام، و پيشوا به كسي گفته مي‌شود كه پيش جماعتي افتاده و رهبري ايشان را در يك مسير اجتماعي يا مرام سياسي يا مسلك اجتماعي يا ديني به عهده بگيرد. امامت و پيشوايي ديني در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد، از جهت حكومت اسلامي، از جهت بيان معارف و احكام اسلام و از جهت رهبري و ارشاد حيات معنوي.
شيعه معتقد است كه جامعه اسلامي به هر سه جهت نامبرده نيازمند است. و كسي كه متصدي اداره جهات نامبرده است و پيشوايي جماعت را در آن جهات به عهده دارد، از ناحيه خدا و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بايد تعيين شده و البته پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز به امر خداوند آن فرد را تعيين فرموده است و آيات و اخبار متواتر قطعي مانند؛ (آيه ولايت، حديث غدير، حديث سقيفه، و حديث ثقلين و غير آنها به اين معني دلالت مي‌كند. بديهي است كه نص و تعيين از طرف خداوند نوعي امتياز است. و توانمند كردن وي بر انجام معجزه، نيز جلوه اين امتياز و برتري است كه خداوند به آنان اعطاء مي‌كند.
و معجزه كه براي تأييد صداقت در ادعا و امانت در رسالت است، بايد به گونه‌اي بيان شود كه ديگران از انجام و ادعاي آن ناتوان باشند و به عبارتي بايستي خارق العاده باشد و همچنين خارق طبيعي باشد.[1]
پس معجزه با اين شرايط براي هيچ كس محقق نخواهد شد مگر به اذن خدا و عنايت و توجه او،[2] اينجا همانگونه كه مردم براي شناخت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيازمند معجزه هستند، خود پيامبر نيز محتاج ارائه اعجاز است، تا با آن ادعاي خود را به اثبات برساند و خودش را معرفي نمايد.[3]
در كتب اهل سنت و شيعه از پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ديگر پيامبران ـ عليهم السّلام ـ اعجازهايي نقل شده است، كه خود دليل بر امتياز خاص و توانمندي انحصاري آنان است. و با اين ويژگي از بقيه مردم نوعي برتري و سرآمدي دارند. و هر كس كه اين ويژگي را داشته باشد برتري و سرآمدي نيز همراه اوست. حال كه در شخصيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و داشتن اعجاز و قدرت او بحثي نيست، و مي‌دانيم كه او داراي مقام عصمت هم بود، سخنش را درباره جانشين و يا جانشينان بعد از خود مي‌شنويم.
سيوطي در كتاب «الخصائص» از ابويعلي و الحاكم از ابوذر نقل كرده‌اند كه ابوذر گفت: «من از پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيدم كه فرمود: «آگاه باشيد اهل بيت من مثل كشتي نوح مي‌باشند، كسي كه بر آن كشتي سوار شده، نجات يابد و كسي كه از آن تخلف كند، غرق و نابود گردد.»[4]
شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد جويني الشافعي در حديثي كه سندش را به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌رساند، نقل مي‌كند كه در اين حديث بعد از ذكر فضائل حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «حسن و حسين دو امام و پيشواي اين امت هستند، دو پيشوا بعد از پدرشان و آن دو جوانان اهل بهشت هستند كه مادرشان فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و پدرشان سيد الوصيين، و از نسل و صلب امام حسين ـ عليه السّلام ـ نه نفر كه آخرين آنان قائم ـ عليه السّلام ـ از فرزندان من است، طاعت آنان طاعت من و عصيان بر آنان عصيان بر من است،‌كساني كه آنان را انكار كنند و حرمت آنان را ضايع نمايند، از آنان به خدا شكايت مي‌كنم كه خداوند براي آنان خوب وكيل و ياوري است، و انتقام گيرنده با قدرتي است.»[5]
و از جمله مواردي كه دلالت بر ويژگي خاص حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌كند، عذاب نمودن دشمنان او است كه آيه شريفه «و سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع» يعني سائل و سؤال كننده عذابي درخواست، كه بر آن واقع شود و حال آن كه كافر قدرت دفع عذاب ندارند، و (عذاب واقع شد و نتوانستند دفع نمايند.) در شأن مقام ومنزلت علي ـ عليه السّلام ـ است، بدينگونه كه بعد از واقعه غدير خم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «بايد شاهدين به غائبين اين واقعه را برسانند، و اين خبر شيوع در ميان مسلمين پيدا كرد، تا اينكه شخصي به نام حارث بن النعمان قهري، خبردار شد، آمد خدمت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و گفت: «اي پيامبر خدا، به ما فرمودي: شهادت به يگانگي خدا بدهيم، داديم، شهادت به رسالت خود بدهيم، داديم، نمازهاي پنجگانه انجام دهيم، داديم، امر به روزه در ماه رمضان، و حج خانه خدا، و... قبول كرديم، ولي به اينها راضي نشدي و فرمودي: كسي كه من مولاي او هستم از اين به بعد علي ـ عليه السّلام ـ مولاي اوست. و او را بزرگ كردي و حتي خويشاوندي را اداء نمودي!» پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خشمگين شد و فرمود: «به خدايي كه خدايي نيست مگر او، اين سخن از من نبود، امري بود از طرف خداوند كه بر من نازل شد (اين سخن را سه بار تكرار فرمود). سپس حارث گفت: «خدايا اگر اين سخن درست و حق مي‌باشد، پس بر ما سنگهايي از آسمان بباران، يا اينكه ما را عذاب كن، عذابي سخت». سخن او تمام شد، ولي ناقه وي هنوز حركت نكرده بود كه سنگي از آسمان بر فرق سر او فرود آمد و مرد!! در اين هنگام آيه شريفه مذكور نازل شد.[6]
نسائي نيز در كتاب «خصائص» خود مي‌گويد: «پس از نوشتن اين كتاب وارد شام شدم، به من گفتند: چرا فضائل معاويه را ننوشتي؟ گفتم: چون هيچ فضيلتي برايش سراغ ندارم، مگر دعاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: «خداوند هرگز شكمش را سير نكند». آنها خشمگين شدند، آنقدر با تازيانه بر زير شكمش مي‌زدند تا به شهادت رسيد.»[7]
امّا راجع به مناقب و فضائل حضرت علي ـ عليه السّلام ـ خوب است به كتب اهل سنت رجوع شود تا بهتر روشن گردد كه ائمه ـ عليهم السّلام ـ همانند پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و قرآن، افراد عادي و معمولي نمي‌باشند، تا با بقيه مردم قياس شوند، همانگونه كه قرآن با بقيه كتابهاي حتي كتب آسماني ديگر قياس نمي‌شود، و از قدر و منزلتي خاص بدليل مطالب عميق و استوار آن كه از خداوند است، برخوردار است. امامان شيعه نيز چون منصوب از طرف خداوند هستند، با بقيه افراد جامعه قياس نمي‌شوند، و قطعاً با عنايت و توجه خداوند از برتريهايي برخوردارند، پس بايد الگو باشند، و به آنان تأسي كرده و حتماً توان انجام كارهايي را به اذن خداوند دارند.
در جريان غدير خم، كه اهل سنت با سندهاي تاريخي و تفسيري و روايي فراواني آن را ذكر كرده‌اند، عده‌اي از صحابه به دليل حسادت، كينه و بغض كه از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ داشتند، امامت و ولايت او را قبول نكرده و به آن شهادت ندادند، از جمله انس بن مالك بود،‌كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به انس بن مالك فرمود: «تو را چه مي‌شود كه به آنچه از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيدي، شهادت نمي‌دهي؟!» او از سر كبر و غرور گفت: «اي امير المؤمنين كهولت سن و فراموشي باعث شده است.» امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «اگر دروغ مي‌گويي خداوند صورت تو را به درد برص (سفيدي در صورت) مبتلا كند كه با عمامه نتواني آن را مخفي كني!» هنوز بلند نشده بود كه به درد مبتلا شد، و از آن به بعد گريه مي‌كرد و مي‌گفت: «مرا مردي نفرين كرد كه عبد صالح خدا بود و من از شهادت به امامت او طفره رفتم». اين داستان را ابن قتيبه و احمد بن حنبل نيز نقل كرده‌اند.[8]
نتيجه اينكه، از معجزه‌هاي فراوان ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ كه اهل سنت نيز نقل كرده‌اند، موارد فراواني را مي‌توان ذكر كرد ليكن از حوصله اين بحث خارج است، امّا با ادله عقلي و نقلي و ذكر واقعه‌هاي تاريخي و روايي... وجود افرادي كه داراي توان فوق بشري (اعجاز) باشد امري طبيعي است. پس همان دليل عقلي و نقلي كه وجود پيامبر را لازم و ضروري مي‌دانست و توان انجام كارهاي فوق بشري را براي وي ثابت مي‌كرد. براي جانشين و جانشينان او نيز با همان ادله انجام كارهاي فوق بشري را امري ممكن، و واقع شدني، و عقلاني مي‌شمارد و اطاعت از آنان را موجب رستگاري و هدايت مي‌داند و چون از ويژگي‌هاي خاص و امتيازاتي الهي برخوردارند، و در جامعه برتري دارند. به همين دليل هم لياقت رهبري و هدايت‌گري را نيز دارند.
[1] . دلائل الامامه، شيخ ابي جعفر بن جرير بن رستم الطبري، ج اول، سال 1412، قم، ص 9.
[2] . همان.
[3] . عصمه الانبياء، فخر رازي، ص 44، بي‌جا، بي‌تا، تك جلدي.
[4] . فلك النجاه في الامامه و الصلاه، علي محمد فتح الدين حنفي، چ دوم، سال 1418، ص 40، ناشر مؤسسه دار الاسلام.
[5] . مجموعه الرسائل، الشيخ لطف الله صافي، ج 2، ص 84، بي‌تا، بي‌جا.
[6] . شواهد التنزيل، للحسكاني، ج 2، ص 286؛ تفسير ثعالبي، ذيل آيه شأن سائل؛ تفسير القرطبي الجامع لاحكام القرآن، لابي عبدالله محمد بن احمد الانصاري القُرطبي، چ 1405، 20 جلدي، بيروت، موسسه التاريخ العربي، ج 18، ص 278.
[7] . از آگاهان بپرسيد، دكتر تيجاني، ج 1، ص 102.
[8] . كتاب المعارف، ابن قتيبه الدينوري، ص 251، باب الرجس؛ مُسند احمد، الامام احمد بن حنبل، بي‌تا، بيروت، 60 جلدي، ناشر دار صادر.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

بنابر اعتقاد شيعه، پيامبر اسلام(ص) كه فدك را به حضرت زهرا هبه كرده‌اند، بين فرزندانش تبعيض قائل شده‌اند.


پاسخ :

پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بنابر آيه مباركه «ما ينطق عن الهوي ان هو الّا وحي يوحي» پيامبر هرگز از هواي نفس سخن نمي‌گويد بلكه آن چه مي‌گويد غير از وحي چيز ديگري نيست،[1] هر كاري كه انجام داده است با دستور خدا و ثانياً ريشه در وحي دارد. و هيچ گاه تحت تأثير عواطف و احساسات قرار نگرفت. بنابراين بخشش فدك توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سال هفتم هجري طبق دلائل و شواهد غيرقابل انكاري به فرمان خداوند متعال و توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ انجام شده است. و بسياري از مفسران اهل سنّت اين مطلب را در ذيل آيه مباركه «و آت ذي القربي حقه» حق خويشاوندان خود را بده[2]، بيان كرده‌اند.
جلال الدين سيوطي، در تفسير (الدر المنثور) به اسناد مختلف مانند بزار، ابويعلي، و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابوسعيد خدري روايت كرده‌اند كه گفت : چون آيه «و آت ذي القربي حقه» نازل گرديد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فاطمه زهرا را احضار فرمود و فدك را به او اعطا كردند.[3]
همچنين سيوطي از ابن عباس روايت كرده كه گفت: چون همين آيه نازل گرديد، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ را نزد خويش خواند و فدك را به او اعطا كرد.[4]
از اين روايات به دست مي‌آيد كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به فرمان خدا فدك را به فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ داده است، نه اين كه از روي عطوفت پدرانه و به طور دلخواه آن را بخشيده باشد، بنابراين ديگر سؤال تبعيض پيش نخواهد آمد، زيرا خدا و رسولش بهتر از هر كس واقف به مصالح كارها مي‌باشند، «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضي الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيره...» هيچ مرد و زن مؤمن در كاري كه خدا و رسول حكم مي‌كند اراده و اختياري ندارند.[5]
ثانياً، عمل هر شخص بايد با روحيات و درجه اعتبار و مقام و منزلت آن شخص سنجيده شود. با توجه به اينكه بخشش از جانب نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و هبه گيرنده حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ كه سرور زنان عالم مي‌باشد،[6] احتمال دخالت عواطف پدرانه به دلايلي كه ذكر مي ‌شود منتفي خواهد بود:
1. از آنجا كه كارهاي پيامبر و سخنان اياشن منشأ هواخواهي و از روي هواي نفس نبوده بلكه حكيمانه بخشش پيامبر را نمي‌توان به عواطف منتسب كرد.
2. گذشته از اينها عصمت كه يكي از امتيازات ويژه معصومان مي‌‌باشد و بالاتر از عدالت است مانع از هرگونه ستم و ظلم و تبعض است.
پس بايد هدف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را در انديشه‌هاي حكيمانه ايشان جستجو كرد. با توجه به اين كه نسل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از طريق حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ ادامه پيدا مي‌كند، آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله ـ اين معني را پيش بيني مي‌كرده كه زماني حكومت از امام علي ـ عليه السّلام ـ و فرزندانش گرفته خواهد شد. و در عين حال آنها پناهگاه و مرجع مردم خصوصاً يتيمان، مساكين و بيوه زنان خواهند بود. لذا پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ با هبه فدك به حضرت زهرا خواسته‌اند كه دست اهل بيت در آينده خالي نباشد. و بتوانند ملجأ و مأوي فقراء‌ و مساكين و ايتام باشند. و زماني كه فدك در اختيار حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بود هر سال حضرت به اندازه قوت خويش از آن استفاده نموده و بقيّه را بين فقرا تقسيم مي‌كردند. و اميد فقرا، خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بود تا هنگامي كه فدك از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ گرفته مي‌شود.[7]
از سوي ديگر فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ از فضايل و امتيازاتي برخوردار بوده كه زنان و دختران ديگر پيامبر، از آن محروم بوده‌اند. از جمله اين كه خداوند در آيه 61 سوره آل عمران مسأله مباهله را مطرح كرده و مي‌فرمايد: فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الكاذبين؛ هرگاه بعد از علم و دانش كه درباره (مسيح) بر تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي‌كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي‌نماييم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي‌كنيم شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله مي‌كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي‌دهيم.
بنابه روايات موجود در منابع روايي فريقين (اهل سنّت و شيعه) در مباهله رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ ، علي ـ عليه السّلام ـ و حسنين ـ عليهم السّلام ـ حاضر شدند و وقتي مسيحيان حضور اين خاندان را مشاهده نمودند، صلاح را در ترك مباهله ديدند و به پذيرش جزيه ملزم شدند.[8] در حالي كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ داراي زنان و دختراني بود ولي از ميان آنها فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مصداق «نساءنا» در آيه مي‌باشد. و همين طور از جمله فضايل حضرت زهرا اين است كه ايشان يكي از پنج نور مباركي هستند كه آيه تطهير در شأن و منزلت آنها نازل شده است.
همچنين نسل پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط از طريق فاطمه ـ سلام الله عليها ـ باقي مانده و از اين جهت خداوند در آيه اوّل سوره كوثر لقب «كوثر» را به ايشان عطا كرده است. آنچه ذكر شد تنها بخشي از فضايل و امتيازاتي است كه از طرف خداوند به او عطا شده و هيچ گاه حمل بر تبعيض نمي‌شود: «لايقاس بها احد».
هرچند در زمان هبه فدك دو دختر از پيامبر خدا در قيد حيات بوده‌اند، يكي به نام زينب كه در سال هشتم هجري بر اثر حادثه‌اي كه در جريان هجرت از مكه به مدينه برايش پيش آمده بود مريض شده و وفات مي‌كند.[9] و ديگري به نام ام كلثوم كه در سال نهم هجري وفات يافت.[10] و هيچ كدام از اين دو بانوي در موقعيت و شرايط فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و فرزندان او نبوده‌اند كه مرجع و پناهگاه مسلمين و مستضعفين بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و در طول تاريخ باشند.
پس معلوم شد كه هبه فدك به امر خدا توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ صورت گرفته است و در اين كار مصالحي بوده كه خدا و رسولش بهتر مي‌دانند، قراين و شواهدي هم كه به انگيزه مادي و برخاسته از عواطف و احساسات پدرانه نسبت به يكي از فرزندانش باشد به دست نيامد. و اصلاً چنين تلقي نسبت به ساحت مقدس پيامبر اكرم راه پيدا نمي‌كند. تا اين شبهه پيش آيد كه چرا پيامبر در اعطاي فدك به يكي از فرزندانش تبعيض نموده است!
[1] . نجم، 3 ـ 4.
[2] . اسراء، 26.
[3] . سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، ج 4، ص 117.
[4] . همان.
[5] . احزاب، 36.
[6] . ابن سعد، طبقات الكبري، ج 8، ص 27، بيروت، دار صادر.
[7] . مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 29، ص 118، بيروت، دار الرضا، بي‌تا.
[8] . مجمع البيان، ذيل آيه 61، سوره آل عمران جزيه مقدار مالي است كه اهل كتاب (نصاري و يهود) براي دولت اسلامي پرداخت مي‌نمايند.
[9] . اسد الغابه، ابن اثير، ح 7، ص 130، دار الشعب.
[10] . همان، ص 384.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:41 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

شبهه :

چگونه عبادت علي ابن ابيطالب از عبادت ثقلين بالاتر است در حاليكه اين جنگها و خدمات او در عملكرد خلفاء نيز وجود دارد.


پاسخ :

منظور از «عبادت امام علي ـ عليه السلام ـ بالاتر از عبادت ثقلين است» چه مي‌باشد. اگر منظور از عبادت علي ـ عليه السلام ـ نمازها و روزه‌ها و بقيه‌ي اعمال عبادي آن حضرت باشد با اينكه علي ـ عليه السلام ـ اولين كسي بود كه به پيامبر ايمان آورد و مسلمان شد و اولين كسي بود كه با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نماز خواند[1]و ايمان علي ـ عليه السلام ـ به اعلي مرتبه‌اي از ايمان قرار داشت خدا و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را خيلي دوست مي‌داشت، خدا و رسولش هم او را دوست داشت[2] و با اينكه علي ـ عليه السلام ـ تمام وجودش را وقف دين اسلام كرده بود و در عبادت، در پيشگاه خداوند لحظه‌اي غفلت نمي‌كرد و عابد و زاهد وارسته‌ي زمان خود بود و مقام عظمايي داشت، با اين همه كلام و روايتي از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ به ما نرسيده است(نه از طريق اهل سنت و نه از طريق شيعه) كه پيامبر گفته باشد صرف عبادت روزمره‌ي علي ـ عليه السلام ـ از عبادت جن و انس حتي از عبادت انبياء و از عبادت شخص رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بالاتر باشد و هيچ كسي از شيعه و سني گمان نمي‌رود كه به اين معنا معتقد باشند.
در حاليكه چنين روايتي كه صرفا براي عبادت علي ـ عليه السلام ـ اين فضيلت را ذكر كرده باشند در هيچ كتاب و منبعي ديده نشده است.
اما اگر منظور پرسشگر حديث معروفي باشد كه در جنگ خندق از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ درباره‌ي علي ـ عليه السلام ـ صادر گرديده كه آن حضرت فرمود: «ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين»[3] با مطالعه و بررسي جنگ احزاب(خندق) كاملا موضوع روشن مي‌گردد. ما براي روشن شدن موضوع در دو محور بحث مي‌كنيم:
محور اول: بررسي اوضاع مدينه و كيفيت جنگ احزاب:
از بدو ظهور اسلام، كفار و بت‌پرستان قريش به انحاء مختلف كينه و دشمني خود را با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ابراز مي‌كردند كساني را كه اسلام مي‌آوردند مورد اهانت و ضرب و شتم قرار مي‌دادند. حتي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز مورد آزار و اذيت قرار مي‌گرفتند و به آن حضرت ساحر و جادوگر مي‌گفتند و بارها كوشيدند تا آن حضرت را به قتل برسانند كه موفق نشدند و آخرالامر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ عرصه‌اي زندگي مكه را بر خود و مسلمانان تنگ ديد و به اذن خداوند به مدينه هجرت كردند كه با استقبال اعراب مدينه روبرو شده و در پي آن اكثر مدينه اسلام آوردند و مدينه به پايگاه دين اسلام تبديل شد و روز به روز رو به شكوفايي و گسترش نهاد. اين وضع براي مشركان مكه قابل تحمل نبود به همين خاطر براي نابودي و ريشه كن كردن دين اسلام دست به اقدامات تبليغاتي و اقتصادي و حملات شديد نظامي مي‌زدند و در اين راستا با فرستادن هيئت‌هاي مختلف تلاش مي‌كردند كه يهوديان مدينه را براي دشمني و جنگ با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تحريك كنند، كه تا حدودي نيز موفق شدند به گونه‌اي كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مورد آزاد و اذيت شديد و مداوم بعضي از يهوديان مدينه قرار گرفت.
مشركان معاملات با مسلمانان را تحريم كرده بودند، و براي جلوگيري از گسترش دين اسلام هميشه در تلاش بودند و در اين راستا، چندين جنگ كوچك و بزرگ را بر پيامبر تحميل كردند مانند غزوات: بدر، كه در جنگ بدر كبري هزار نفر مرد جنگي مجهز را در مقابل سيصد نفر مسلمان با كمترين تجهيزات وارد جنگ نمودند.[4]
يكي از جنگ‌هاي خطرناكي را كه قريش به قصد از بين بردن اسلام ترتيب داده بود، جنگ احد است كه با سه هزار مرد جنگي و تعدادي از زنها كه براي تحريك نظاميان در جنگ شركت كرده بودند، وارد كارزار با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شدند و در مقابل، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با هفتصد نفر مجاهد از دين اسلام دفاع كردند.[5]
به همين ترتيب مشركين قريش خصوصا ابوسفيان تا آخرين نفس از پاي ننشستند و چندين جنگ را به طور مستقيم و غير مستقيم عليه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به راه انداختند يكي از جنگ‌هايي كه با همكاري يهوديان بني نضير بر مسلمين تحميل گرديد جنگ احزاب است.
بعد از استقرار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و مسلمين در مدينه ميان مسلمانان و هر يك از قبائل يهود تعهد، عدم تجاوز به يكديگر امضا گرديد كه هر كدام داراي مفادي بودند و از جمله در قرارداد و عهدهايي بين مسلمين و بني نضير، اين موارد درج شده بود: در صورتيكه بني نضير عهد خود را بشكند بدون عذر و بهانه شهر مدينه را ترك كنند والا دست مسلمين براي هر گونه اقدام عليه آنها باز مي‌باشد.[6] بعد از آنكه قبيله‌ي بني نضير پيمان خود را شكستند طبق مفاد عهدنامه از مدينه اخراج گرديدند اين خروج با به جا گذاشتن اموال و املاك براي سران قبيله بسيار سنگين تمام شد به همين خاطر براي پس گرفتن املاكشان زمينه سازي نمودند تا آتش جنگ را شعله‌ور سازند. سران بني نضير مانند حي‌‌بن اخطب، سلام ابن ابي حقيق، كنانه ابن ربيع، هودبن قيس وائلي و ...[7] راهي مكه مركز مشركين شدند تا قريش را براي يك جنگ بزرگ عليه مسلمين تحريك كنند بعد از گفتگوي زياد سران قريش براي جنگ اعلام آمادگي كردند و با هم پيمان بستند تا پيروزي كامل دست از جنگ با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ برندارند. قريش تمام قبائل عرب را، چه آنهايي كه در مكه و اطراف ساكن بودند و چه آنهايي كه در مسير مدينه ساكن بودند مانند: اهل تهامه نجد بني غطفان، بني فزّاره و قبائل ديگري از اعراب را در اين جنگ بسيج كردند تا همراه با قبائل يهوديان بني نضير، بني وائل و قبائل كوچكتري از يهوديان در اين جنگ شركت كنند به گونه‌اي كه مجموع لشكر احزاب بالغ بر ده هزار نفر مي‌شد.[8]
دسيسه‌هاي مهم و خطرناك در اين جنگ
ماهيت جنگ احزاب بر خلاف جنگ‌هاي قبل از آن بود. اين بار جنگ‌ كاملا جنبه‌ي عمومي به خود گرفته بود به طوريكه تمام جزيره‌العرب اعم از مشركين و يهوديان در مقابل اسلام قرار گرفته بودند در روز واقعه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «برز الايمان كله علي الشرك كله» يعني ايمان به تمامي، روبروي كفر به تمامي قرار گرفته است.[9] دسيسه‌ي خطرناك و مهم كه در طرح ريزي جنگ احزاب مقصد و هدف دشمنان اسلام بود به قرار ذيل است:
1. هدف اصلي برگزار كنندگان جنگ احزاب نابودي كامل دين اسلام و از بين بردن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و همه‌ي مسلمانان بود.
2. وادار كردن همهي قبائل مشرك عرب و يهوديان اطراف مدينه براي شركت در اين جنگ
3. اختلاف انداختن بين مسلمانان و يهوديان داخل مدينه كه با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ پيمان عدم تعرض بسته بودند مانند يهوديان بني قريظه. كه در اين دسيسه تا حدودي موفق شدند و با تحريك حي‌بن اخطب قبيله‌ي بني قريظه عهدنامه را پاره كردند و رسما به ابراز دشمني در برابر مسلمانان پرداختند و اعلام جنگ نمودند طرح جنگي را كه ابتدا بني قريظه در نظر داشت اين بود كه در آغاز كار شهر مدينه را غارت كنند زنان و كودكان مسلمان را كه به خانه‌ها پناهنده شده بودند مرعوب سازند اين نقشه را به تدريج عملي ساختند و در داخل شهر مدينه دسته‌هاي نظامي به راه اندختند و موجب نگراني مسلمانان و وحشت زنان و كودكان گرديدند.[10]
4. محاصره‌ي كامل مدينه توسط لشكر ده هزار نفري احزاب، از نظر نظامي محاصره‌ي كامل يك شهر با نيروهاي نظامي تا به دندان مسلح به منزله‌ي سقوط آن شهر مي‌باشد آن هم در حاليكه مدافعين شهر بيش از سه هزار نفر با كمترين تجهيزات نبود. با در نظر گرفتن وضعيت نظامي و جغرافيايي شهر مدينه و محاصره‌ي شديد آن با نيروي عظيمي كه با دل‌هاي مالامال از كينه و دشمني آمده بودند و هدفي جز برچيدن نظام اسلامي و كشتن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و مسلمانان را نداشتند.
سيره نويسان در وصف اين روز مي‌نويسد وقتي عمرو بن عبدود با تعداد قليلي از پهلوان قريش از خندق عبور كردند در صفوف مسلمين چنان رعب و وحشت مستولي گرديد كه نفس‌ها در سينه حبس شده بود، ابن هشام در سيره‌اش مي‌نويسد در اين وقت بود كه ترس و اضطراب مسلمانان به حد اعلا رسيد زيرا دشمن از هر سو آنها را احاطه كرده بود به طوريكه برخي را متزلزل كرد و نفاق قلبي دسته‌اي را ظاهر ساخت تا آنجا كه معتب بن قشير يكي از منافقين گفت: محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ به ما وعده‌ي گنجهاي كسري و قيصر را مي‌دهد با اينكه ما از ترس جرات اينكه براي قضاي حاجت برويم را نداريم.[11]
در سيره‌ي حلبيه روايت مي‌كند هنگاميكه عمرو بن عبدود به ميدان آمد فرياد زد: كيست كه به جنگ من آيد: بعد از لحظه‌اي سكوت كه همه‌ي نامداران صحابه سر به گريبان انداخته بودند فقط علي«كرم الله وجه» كه نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بود برخاست و گفت يا رسول الله: من به جنگ او مي‌روم. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: بنشين، او عمرو بن عبدود است عمرو براي بار دوم فرياد زد و شروع كرد به سرزنش و توبيخ مسلمانان، مي‌گفت: كجاست آن بهشتي كه شما پنداريد كه هر كس از شما كشته شود به آنجا مي‌رود. آيا مردي نيست كه به جنگ من آيد و سپس شعري بدين مضمون خواند: صداي من گرفت از بس فرياد زدم آيا مبارزي هست. و بار دوم نيز علي ـ عليه السلام ـ برخاست و گفت: يا رسول الله! من به جنگ او مي‌روم. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود او عمرو است. علي ـ عليه السلام ـ گفت: اگرچه عمرو باشد. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به علي ـ عليه السلام ـ اجازه داد تا به جنگ عمرو برود. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در آن حال شمشير خود ذوالفقار را به علي ـ عليه السلام ـ داد و زره خود را به او پوشانيد و عمامه‌ي مخصوص خود را بر سر او نهاد آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: بارالها! اين بردار و پسر عموي من است. پروردگارا مرا تنها مگذار. علي ـ عليه السلام ـ عازم ميدان نبرد گرديد بعد از مبارزات شديد عمرو شمشيرش را بر فرق علي ـ عليه السلام ـ فرود آورد و علي ـ عليه السلام ـ سپر را روي سر كشيد ولي ضربت عمرو آنقدر شديد بود كه سپر علي ـ عليه السلام ـ را شكافت و عمامه را پاره نمود و به فرق سر آن حضرت رسيد كه شديدا مجروح گرديد علي ـ عليه السلام ـ نيز به او مهلت نداد با شمشير به پاي عمرو زد و عمرو روي زمين افتاد و مسلمانان با صداي بلند تكبير گفتند، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از صداي تكبير دانست كه علي«كرم الله وجه» عمرو را به قتل رسانده است. در روايت است كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در آن حال فرمود فضيلت اين كار علي بن ابي طالب(كشتن عمرو) از عبادت جن و انس بالاتر است«مرحوم حلبي در پاسخ ابن تيميه كه گفته است چگونه كشتن كافري فضيلتش زيادتر از عبادت جن و انس و حتي انبياء است، مي‌گويد: براي اينكه اين كشتن دين را ياري كرد و كفار را مخذول ساخت»[12] آيا در چنين حالتي كه دين به تمامي، در مقابل شرك به تمامي قرار گرفته بود شكست علي در مبارزه‌ي با عمرو شكست همه‌ي مسلمانان نبود؟!
آيا شكست مسلمانان شكست دين نبود؟! آيا در صورت پيروزي مشركين و يهوديان آنها جز محو و ريشه كن شدن دين اسلام چيز ديگري مي‌خواستند؟ قهرا اينجاست كه هر انسان معتقد به دين، مجاب مي‌شود كه عمل علي ـ عليه السلام ـ در روز خندق حقيقتا بالاتر از عبادت ثقلين است چون در صورت شكست مسلمانان چيزي از دين باقي نمي‌ماند بنابراين عبادت جن و انس موضوعا منتفي مي‌شد. و ديگر مقايسه‌اي معنا نداشت.
محور دوم:
بحث اين است كه رسول گرامي اسلام پيامبري الهي بود و مانند بشري عادي نبود كه صرفا كلمات عاطفي بيان دارد بلكه آن حضرت با دارا بودن مقام عصمت و مقام تشريع و تقنين تمام كلمات و گفتارش ناشي از وحي والهام بوده است. اين مطلب را در قران كريم تاييد كرده است كه مي‌فرمايد: «و ما ينطق عن الهوي اِنْ هوالّا وحيٌ يوحي»[13]يعني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بر طبق خواسته‌هاي نفساني حرف نمي‌زد. بلكه منحصرا فرمايشات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ متصل به وحي و الهام الهي بود. آيه‌ي شريفه‌ي ديگر مي‌فرمايد: ‌«و لقد كان لكم في رسول الله اسوةٌ حسنةٌ»[14] يعني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ الگوي نيكويي است براي شما. آيه‌ي شريفه ما را ارشاد مي‌كند بر اينكه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ گفتار و اعمالش بر ميزان دستور الهي است و ما آن حضرت را بايد الگو قرار دهيم. آيات فراواني دلات مي‌كند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تمام اعمال و گفتارش ريشه در وحي و الهام دارد. و فرمايشات آن حضرت توام با فلسفه و دلائل الهي بيان شده است لذا با تعبد به اينكه اين كلام«ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين» از صاحب شريعت و از كسي كه متصل به وحي بوده مانند ديگر كلمات و تشريعات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كه به آنها متعبد و معتقد هستيم، متعبد و معتقد مي‌شويم.
اما درباره‌ي خلفاي ديگر نكاتي قابل ذكر است. در مورد اينكه در زمان حيات رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ اين سه خليفه در جنگ‌ها حضور داشتند يا نه و يا چه خدماتي مي‌كردند خبر خاصي نقل نشده است. در تاريخ و سيره در باب جنگ‌هاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از سعد بن عباده و سعد بن معاذ و رافع بن خديج و ديگر صحابه كه به رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مشورت مي‌دادند و يا براي سربازان اسلام نان و خرما تهيه مي‌كردند رواياتي نقل شده است ولي از اينان چندان خبري نيست تنها مغازي واقدي در بيان جنگ خندق درباره‌ي عمر بن خطاب مي‌نويسد: «بعد از آنكه عمرو بن عبدود به دست علي بن ابي طالب كشته شد، بقيه‌ي ياران عمرو يعني نوفل و ضرارابن الخطاب و ... پا به فرار گذاشتند به دنبال آنها زبيربن عوام و عمربن خطاب رفتند و با هم درگير شدند تا اينكه ضراربن خطاب مشرك با نيزه به طرف عمربن خطاب حمله‌ور شد و نيزه به بدن عمر خورد ضرار نيزه را از بدن عمر برداشت و گفت اينكه تو را نمي‌كشم منتي است بر گردن تو كه به ياد داشته باشي و من قسم خورده‌ام كه كسي از قريش را نكشم بعد ضرار با كمال آرامش بدون كمترين ترس و واهمه‌اي پشت به عمر كرد و از خندق عبور نمود و به ابو سفيان و يارانش پيوست. آيا اگر عمربن خطاب درمقابل عمروبن عبدود پهلوان معروف عرب قرار مي‌گرفت چه مي‌شد؟ وقتي ضراربن خطاب كه به مراتب پايين‌تر از عمرو بود عمربن خطاب را حريف جدي در ميدان جنگ به حساب نياورد پس مقايسه‌ي بين علي بن ابي طالب و عمربن خطاب غلط و گمراهي بزرگي است يا در جنگ خيبر همة سيره‌نويسان نقل كرده‌اند: در جنگ خيبر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ روز اول پرچم را به دست ابابكر داد او رفت و شكست خورده برگشت، روز دوم پرچم را به دست عمربن خطاب داد او نيز رفت و شكست خورده برگشت، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: فردا پرچم را بدست كسي مي‌دهم كه به اذن خداوند با فتح و پيروزي بر مي‌گردد سيره نويسان مي‌نويسند آن شب بزرگان صحابه تا پاسي از شب با خود فكر مي كردند كه شايد فردا پرچم بدست او سپرده شود، صبح بعد از نماز همه بر هم ديگر سبقت مي‌گرفتند براي پيوستن به اول صف لشكر كه شايد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ببيند و پرچم را به دست او بدهد، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بعد از طلبيدن پرچم علي بن ابي طالب را خواست در حاليكه آن بزرگوار به ناراحتي چشم مبتلا بود. حضرت آب مبارك دهان را به چشم او ماليد و پرچم را به دست او داد، علي ـ عليه السلام ـ در آن روز«مرحب» را كه قوي‌ترين پهوان يهود بود به قتل رسانيد. درب قلعه‌ي خيبر را كه نقل شده هشت نفر آن را نمي‌توانستند از جا حركت دهند با يك دست از جا كند و قلعه را فتح كرد.[15]
آيا عمل و عبادت علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ با خلفاي ديگر قابل قياس مي‌باشد؟ آيا به خاطر اينكه ابابكر و عمر بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به هر دليلي خلافت را به دست گرفت مي‌شود كسي بگويد كه شكست عمر و ابابكر در روز خيبر بالاتر از عبادت جن و انس است؟!!!
آيا صحيح است كه كسي معتقد شود، جان سالم به در بردن عمر از نيزه‌ي ضرار و منت گذاشتن آن مشرك در روز خندق افضل از عبادت جن و انس است؟!!!
درباره‌ي علي بن ابي‌طالب نقل مي‌كنند: سعد بن عباده در همه‌ي جاها پرچمدار رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ بود در حال صلح، موقعي كه جنگ پيش مي‌آمد پرچم را به دست علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ مي داد.[16]مضمون روايت صراحت دارد كه همه‌ي جنگ‌هاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با پرچمداري علي بن ابي طالب به پيروزي رسيده است. اين است معناي كلام رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ كه عبادت علي ـ عليه السلام ـ بالاتر از عبادت جن و انس است.
اما خليفه‌ي سوم عثمان بهتر است وي را در كنار خلفاي بني اميه قرار دهيم. در تاريخ و سيره فضيلت و خدمت نظامي شايان ذكري در زمان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يا در زمان خلفاي قبل از خود و نه در زمان خلافت خودش، براي او نقل نشده است جز اينكه به عثمان ذوالنورين لقب داده‌اند يعني دو تن از دختران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يكي پس از ديگري به عقدش بوده است، آيا صرف داماد پيامبر بودن فضيلت است؟
و فضيلت ديگري كه علماي اهل سنت به آن معتقد‌اند اينكه عثمان قرآن را جمع‌آوري كرد و اين دو فضيلت با بدعت‌هايي كه در زمان خلافتش انجام داد برابري نمي‌كند. عثمان در زمان خلافتش بيت‌المال را منحصرا در اختيار بني اميه قرار داده بود.[17]وي در زمان خلافتش تمام والي‌ها و حاكمان ولايات اسلامي را از بدترين افراد بني اميه تعيين كرده بود، وقتي آنها بر مسلمين ظلم روا مي‌داشتند عثمان به شكايات مسلمين اعتنايي نمي‌كرد، او حكم بن العاص و مروان پسر او را كه مطرود رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و ملعون به زبان آن حضرت بودند از تبعيد به مدينه برگرداند و مروان ملعون را بر امور مسلمين مسلط گردانيد[18].
[1] . بدايه و نهايه، جلد 7، ص 224، ابن كثير، دارالمعارف و دارجزم بيروت طبع 1416
استعاب، ج 3، ص 197، دارالكتب العلميه، بيروت، ط اول 1415 ه، عبدالبر قرطبي
اسد الغابه، جلد 3، ص 590، ابن اثير علي بن محمد جزري شوكاني، متولد 630، ط دارالكفر بيروت 1409 ه.
[2] . استعاب، ج 3، دارالكتب العلميه، بيروت، ط اول 1415 ه، عبدالبر قرطبي
[3] . سيره‌ي حلبيه، جلد 2، ص 319، و ص 320، مكتبه‌الاسلاميه بيروت، علي بن برهان الدين شافعي
[4] . تاريخ طبري، ج 2، ص 22، ابو جعفر محمد بن حرير طبري، متوفاي 310، ط دوم، 1408 ه، دارالكتب العلميه بيروت
[5] . تاريخ طبري، جلد 2، ص 60، ابوجعفر محمد بن جرير طبري، متوفاي 310، ط دوم 1408 ه، دارلكتب العلميه بيروت
[6] . بحارالانوار، ج 19، ص 111، محمد باقر مجلسي، م 1111، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363 ش
[7] . تاريخ طبري، جلد 2، ص 90، ابو جعفر محمد بن جرير طبري، متوفاي 310، ط دوم 1408 ه، دارالكتب العلميه بيروت
[8] . تاريخ طبري، ج 2، ص 129، ابو جعفر بن جرير طبري، متوفاي 310، ط دوم، 1408 ه، داراكتب العلميه بيروت فروغ ابديت، جلد 2، ص 129، مركز انتشارات دفتر تبليغات قم، سال انتشار 1366 ش، جعفر سبحاني
[9] . ينابيع الموده، ج 1، ص 92، انتشارات العلمي المطبوعات بيروت، نوشته‌ي سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي
[10] . فروغ ابديت، جلد 2، ص 133، مركز انتشارات دفتر تبليغات قم، سال انتشار 1366 ش، جعفر سبحاني
[11] . ترجمه‌ي سيره‌ي ابن هشام، ج 2، ص 160، مترجم سيد هاشم رسولي. چاپ دوم، 1364 ش قم
[12] . سيره‌ي حلبيه، ج 2، ص 319، 320، علي بن برهان الدين حلبي شافعي، ناشر المكتبه الاسلاميه بيروت ينابيع المودة، ج 1، ص 93، موسسه‌ي اعلمي المطبوعات بيروت، نوشته‌ي سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي
[13] . قرآن كريم، سوره نجم، آيه 3 و 4
[14] . قرآن كريم، سوره‌ي احزاب، آيه‌ي 21
[15] . بدايه و نهايه، جلد 7، ص 225، ابن كثير، متوفاي 774، دارالمعارف، ط 1416 ه، دارالحزم، بيروت سير اعلام النبلا، ج 2، ص 618، دارالفكر، بيروت، ط اول 1417، شمس الدين ذهبي، متوفاي 748؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 107، محمد بن جرير طبري، دار الكتب العلميه، ط: دوم، 1408، بيروت، ترجمه سيره ابن هشام، ج 2، ص 228، مترجم هاشم رسولي، چ دوم.
[16] . اسد الغابه، ج 3، ص 294، ابن اثير علي بن محمد جزري، متوفاي 603، دارالفكر بيروت ط 1409 ه.
[17] . ترجمه مروج‌الذهب، ج 1، ص 695، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، چاپ پنجم، 1374 ش، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
[18] . ترجمه‌ي مروج‌الذهب، ج 1، ص 691، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، چاپ پنجم، 1374 ش، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:42 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

پرسش :

لطفاً در مورد يونايتد فرقه ‌«سابميترز اينترنشنال‌» توضيحاتي بدهيد؟


پاسخ :

قبل از اينكه توضيحاتي در خصوص اين فرقه تقديم كنيم به عنوان مدخل لازم است نكاتي بيان داريم:
فرقه سازي معمولاً، متأثر از وجود عوامل رواني و سياسي در جوامع بشري مي‌باشد و اين عمل زشت از خصايص انسان‌هاي حق گريز بوده كه در طول تاريخ در ميان مردم جاري بوده است. امروزه اكثر ملل مختلف با داشتن فرهنگ‌ها و ارزش‌هاي متفاوت در كشورهاي اسلامي و غير اسلامي، در جهت مخالف آنچه كه سعادت و كمال آنان را تضمين مي‌كند، با ميل و اشتياق كامل در حال حركت بوده و هستند. حق گريزي چيزي است كه روز به روز در ميان ملّت‌ها و جوامع بشري تحت عناوين مختلف مثل: مردم سالاري، حقوق بشر، حقوق زن، حقوق جوان، آزادي بيان، آزادي عمل و امثال اين عناوين فريبنده با ضميمة خودخواهي افراطي بشر در حال انتشار و تثبيت بوده و بستر هاي لازم را جهت فرقه سازي مهيا مي كنم.
فرقه سازي در دين اسلام نيز يك گوشه از اين جريانات بشري است كه يا بر اساس عوامل سياسي و تحريكات قدرت‌هاي استعماري و يا به خاطر تأثير بحران‌هاي رواني، اجتماعي و اخلاقي در برابر دين اسلام، در گوشه و كنار دنيا و دور از مراكز علمي و فرهنگي، اسلامي در ميان مردم جاهل نسبت به مباني و اصول اعتقادي اسلام، انجام مي‌گيرد.
فرقة (United Submitters International ) يونايتد سابميترز اينترنشنال، كه به معناي «تسليم شدگان متّحد بين المللي» مي‌باشد يكي از اين فرقه‌هاست كه توسط «رشاد خليفه» مصري در آمريكا تأسيس شده است.
رشاد خليفه در يك خانوادة صوفي در مصر ديده به جهان گشوده، ولي او خودش را هرگز صوفي نمي‌دانست. او بعد از اتمام تحصيلاتش در رشتة فيزيك در سال 1959 م به آمريكا رفته و موفق به درفيات دكتري در علم بيوشيمي از دانشگاه كاليفرنيا شد و پس از ازدواج تابع آن كشور گرديد.
اوّلين كاري كه رشاد انجام داد، تلاش او در مورد اثبات معجزة قرآن بر اساس مباني علم فيزيك و رياضي بود كه در اين مورد، مطالبي را عرضه داشت و مورد قبول مسلمانان آن ديار خصوصاً متخصّصين و دانشمندان واقع شد او با حساب و اعداد رياضي براي آيات، سوره‌ها و كلمات مختلف قرآن عدد «19» را محور قرار داده و بر اساس معادلات خاصّي، محاسباتي را كه تمامي آنها از يك نوع قاعدة واحد رياضي برخوردار است به عنوان دليل بر معجزة علمي قرآن گرفته است.[1] او بعد از اين كار، عقايد خاصّي را كه در امور زير خلاصه مي‌شود، نسبت به دين اسلام از خود ابراز داشته و آن را اساس و پاية مكتب جديد خود قرار داده است:
1. رشاد خليفه منحصراً اتّكا به قرآن را ماية نجات مسلمين دانسته و حديث و سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را موجب ذلّت و اسارت و انحطاط مسلمين مي‌داند. او مي‌گويد تا زماني كه مسلمانان در صدر اسلام به قرآن متّكي بودند از نظر علمي، تكنولوژي، نظامي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي در جهان رهبري را به دست داشتند و دين اسلام را تا سرزمين‌هاي دوردست، پيش برده بودند. لكن هنگامي كه در اوائل قرن سوم هجري، حديث و سنّت وارد زندگي مسلمانان گرديد، زوال و ناتواني آنان آغاز شد. او معتقد بود كه ترويج و انتشار حديث و متكّي شدن به آن يك نوع بدعت و دام شيطاني در اسلام است. بنابراين مسلمانان بايد فقط با چراغ قرآن حركت كنند و حديث و سنّت را كنار بگذارند.
2. اين فرقه معتقد است كه مسلمانان پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را با پيروي از سنّت او به سطح خدا رسانده‌اند، حال اين كه شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به گفتة قرآن كه مي‌فرمايد:«بگو من هم بشري مثل شما هستم.»[2] مثل ما بشر بوده و در هدايتش به قرآن محتاج بود.
3. به نظر رشاد خليفه مأموريت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط آوردن قرآن به عنوان يك معجزه از طرف خداوند بوده است و خودش در هدايت مردم نقشي نداشته است.
4. او امام زمان را بر قرآن منطبق مي‌كند، و اعتقاد به امام زمان بودن شخصي به نام مهدي و يا امام دوازدهم شيعيان را يك عقيدة سنّتي و خرافي مي ‌داند.
5. بنابر عقيدة اين فرقه نبايد اسم هيچ كس در كنار اسم خدا ذكر گردد، حتّي نام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و به همين دليل، آنان در كيفيت اذان براي نماز، تغييري ايجاد نموده و اسم پيامبر و ساير اجزاء آن را حذف كرده و گفتن چهار بار الله اكبر و يك بار لا اله الا الله را كافي مي‌دانند.
6. اين گروه براي زكات اهميّت خاصّي قائل هستند و لذا بر خلاف فقه اسلام، 20 درصد از درآمد خودشان را براي زكات در نظر مي‌گيرند.
7. يكي از عقايد خاصّ اين فرقه در مورد حجاب زنان است، و مي‌گويند: زنان مجبور نيستند سر و موهاي خود را بپوشانند، بلكه حجاب آنان بايد به گونه‌اي باشد كه سينه‌شان كاملاً در تحت پوشش قرار بگيرد.
مركزيت اين فرقه، مسجد تاكْسان واقع در ايالت آريزوناي آمريكا مي‌باشد، و اين عقايد توسط پيروان آن كه هستة اصلي آن را مسلمانان ايراني و تركيه‌اي در سطح‌‌هاي مختلف از تحصيلات تخصّصي تشكيل داده، تبليغ و ترويج مي‌شود.
به هر حال اين فرقه از نظر مسلمانان، يك فرقة اسلامي به شمار نمي‌آيد، و حتّي از طرف بعضي از پيروان اين فرقه، پس از جدا شدن از آن، شخص «رشاد خليفه» يك فرد قلدر و شيّاد و بدعت گذار معرّفي شده و از طرف مفتي اعظم عربستان سعودي نيز با صدور فتوايي ملحد و كافر معرّفي گرديده و شايد به همين علّت در 31 ژانويه سال 1990 در مسجد تاكسان آريزونا به ضرب كارد زندگي خود را از دست داده و كشته شد.
[1] . WWW.efarsi.org and efsha.co.uk.and www.funiran.com
[2] . كهف/110.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:45 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

پرسش :

در مورد فرقه انصارالله توضيحاتي ارائه فرمائيد؟

پاسخ :

فرقه‌هاي مختلف مذهبي و غير مذهبي كه در ميان جامعه اسلامي و غير اسلامي از طرف برخي اشخاص، پايه‌گذاري مي‌شود، معمولاً به انگيزه يا بهانة حمايت و دفاع از يك قشر جامعه بر اساس بروز ريشه‌هاي افكار انحرافي مؤسسين و يا يك طبقه خاص و با پشتيباني مكاتب منحرف، به وجود مي آيند.
به عنوان مثال اخيراً در 28 اسفند 1383ه‍. ش در آمريكا بر اساس يك فكر انحرافي در ميان تازه‌ مسلمانان براي دفاع و احقاق حق زنان، اولين نماز جمعه به امامت يك زن به نام «امينه ودود» با حضور حدود صد نفر و به صورت مختلط از زن و مرد اقامه شد. يكي از ترتيب‌ دهندگان اين مراسم به نام «اسرار النعماني» ادعا كرد كه زمان اعاده حقوق زنان در جهان اسلام، فرا رسيده است و زنها نيز مي‌توانند، مانند مردان نقش رهبران روحاني را بازي كنند.[1] همين جريان، ممكن است در آينده نزديك، منشأ تأسيس يك فرقة جديد در جامعه اسلامي آمريكا بشود.
فرقة انصارالله در جامعه اسلامي آمريكا براي بهبود وضع اجتماعي و اقتصادي سياه‌پوستان آفريقايي‌تبار توسط شخصي به نام (عيسي محمد) در سال 1970 تأسيس شده است. او قبل از تأسيس اين فرقه، تحت تأثير جنبش‌هاي ديگر سياه‌پوستي، مثل فرقه موريش به رهبري نوبل دْروعلي[2] و ملت اسلام قرار داشته است، لكن بعد از اينكه برنامه‌هاي آموزشي آنها را مخالف و مغاير با دين اسلام تشخيص داد، خود به تأسيس فرقه‌اي جديد پرداخت. او با توجه به اينكه ريشه نژادي و فرهنگي خود را در شمال آفريقا و اتصال و پيوند خانوادگي‌اش را با خاندان (امام المهدي) مبارز انقلابي سوداني و (امام الهادي المهدي) رهبر مذهبي انصار در سودان يافت و نيز وجود تمدني قديمي در اطراف رود نيل را دليل بر برتري سياهان مي‌دانست، در ابتدا، مذهب و فرقه‌اش را بر محور نژادپرستي و برتري نژاد سياه، تأسيس نمود. لكن به مرور زمان اين محوريت را كم كم از دست داد. و تعاليم قرآن را اساس و محور فرقه‌اش قرار داد، و تلاش نمود خود را مفسّر واقعي اسلام نشان دهد. به هر حال او در نزد پيروانش يك شخصيت برجسته و داراي مقام معنوي و صاحب كرامات مي‌باشد.
برخي از عقايد و ويژگي‌هاي ديگر اين فرقه را مي‌توانيم در امور زير خلاصه كنيم:
1ـ يكي از عقايد عيسي محمد اين است رهبر بر سه نوع مي‌باشد:
الف: پيامبر كه به او وحي مي‌شود.
ب: حواريون كه بايد پيام آخرين پيامبر را به مردم برسانند.
ج: راهنما يا هادي كه اصلاح‌گر و رفرميست مذهبي مي‌باشد.
عيسي محمد، خود را از رهبران نوع سوم دانسته و لذا در سال 1976 م مدعي شد كه او مثل امام (محمد احمد المهدي) سوداني يك فرد اصلاح‌گر و فرميست است.
2ـ او در راستاي همين اصلاح‌گري‌اش معتقد است كه اسم (الله) نبايد از عربي به زبان‌هاي ديگر ترجمه شود چون مفهوم اصلي خود را از دست مي‌دهد و كساني كه كلمه (GOD) را به جاي (الله) به كار مي‌برند نمي‌دانند كه GOD آخرين اسم از پنجاه اسم شيطان است.
3ـ او مي‌گويد كه فرقه انصارالله بايد پيرو مكتب مالكي باشد و مسلماناني كه به مكاتب ديگر اسلامي وابسته‌اند كاملاً در اشتباه هستند. او در جهت تقويت اين نظرش، مي‌گويد كه آثار مالك بن انس تنها آثاري است كه سنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آنها به زبان عربي منتشر شده است. اما آثار ديگران اول به زبان فارسي بوده و بعدها به عربي ترجمه شده‌اند.
4ـ يكي از عقايد ديگر اين فرقه به تبعيت از عقيدة عيسي محمد اين است كه تمام پيامبران از نظر نژادي سياه‌پوست بوده‌اند و حتي خدا را هم سياه معرفي مي‌كنند. او سعي كرده است كه به نحوي و با تأكيد بر اينكه حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ تنها فرزند رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده است خود را به خاندان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نزديك كند.
5ـ به نظر رهبر اين فرقه يك مسلمان واقعي در اصل يك مسيحي است. به اين معني كه فرقة انصارالله پيروان حضرت عيسي مسيح ـ عليه السّلام ـ هستند و منتظر بازگشت او مي‌باشند اين فرقه هرچند يك فرقه ظاهراً اسلامي است، لكن از نوشته‌هاي بعضي از نويسندگان مثل «ايوان حداد» و «جين سميت» به دست مي‌آيد كه به نظر عيسي محمد جامعه انصارالله يك جامعه مسلمان طرفدار عيسي مسيح مي‌باشد.
6ـ ويژگي‌ ديگر اين فرقه حمله شديد رهبر آن به مسلمانان سني مذهب مي‌باشد او معتقد است كه سني‌ها تعاليم قرآن و سنت نبوي را به انحراف كشانده و سعي دارند نقش خدا را بازي كنند. وي اعتراضات خود را بر عليه سني‌ها در كتابي به نام «360 سؤال از مسلمانان سني» كه در سال 1989 م منتشر شده منعكس نموده است. وي رهبران مذهبي سعودي را بزرگترين بدعت‌گذار در اسلام معرفي كرده و حتي براي دفع اتهام وهابي بودن از خودش در بعضي موارد به تفاسير و تعابير شيعه از دين اسلام نزديك شده است. و شايد به خاطر همين كارش قريب به هزار نفر از پيروانش در فيلادلفيا شيعه شدند.
عيسي محمد در سال 1988 م خود را از عنوان امام جامعه انصارالله، بازنشسته نموده و رهبر جديد به نام امام موسي جاي او را گرفت.[3]
[1] . BBC . Persian . htm
[2] http:// www.al-shia.com/html/far/khavar/maqalat/eslam-dar-emrasa.htm
[3] . www. Balagh. Net / persian / din / islam / islam _ melal / adyan / pro _ ahl / islam _ va _ musalmanan _ dar _ amrika / 06. htm
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:46 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

پرسش :

«گوردجي‌يف» چه فرقه‌اي است؟ توضيح دهيد.



پاسخ :

فرقة گوردجي‌يف در بين آئين‌هاي جديد محسوب مي‌شود كه در جامعة ارامنه ظهور كرده است.
تاريخچة پيدايش:
در سال 1922 م به طور غيررسمي در مسكو فرقه‌اي شكل گرفت كه از همان آغاز، مردم را به گِرد تعاليم فردي به نام گوردجي‌يف جمع كرد. گيورگي ايوانوويچ گوردجي‌يف در سال 1874 م در شهر الكساندرپول در ارمنستان شوروي كه امروزه به گيومري معروف است به دنيا آمد. وي در رشته پزشكي تحصيل كرده و دورة آموزش كشيش مسيحيت ارتدكس شرقي را نيز گذرانده بود. در جست و جو براي يافتن پاسخ پرسش‌هاي اساسي و غايي‌اش، دنياي تحصيلات آكادميك را ترك كرد و طي سالهاي 1888 تا 1912 سراسر خاورميانه، هندوستان، تبّت و آسياي مركزي را براي يافتن گمشده‌اش زير پا گذاشت. تا سال 1920 م گوردجي‌يف بيشتر اوقات زندگيش را در روسيه و گرجستان گذراند. براي فرار از دوران سخت و پرآشوب انقلاب بلشويكي، و پس از عبور از گرجستان و آلمان در سال 1922 م به همراه جمعي از يارانش به فرانسه رفت و مؤسسة رشد هماهنگ انسان را در آنجا بنا نهاد. در سال 1924 به ايالات متحده آمريكا سفر كرد. در طي سالهاي 1924 تا 1934 گوردجي‌يف بيشتر وقتش را صرف نوشتن كتاب كرد.[1]
متون مقدس يا محترم: در اين فرقه‌ به طور رسمي، متني كه متن مقدس فرقه باشد معرفي نشده است، اما پيروان گوردجي‌يف بر نوشته‌هاي اوليه‌اش تكيه زده‌اند. «همه چيز و هر چيز»‌مجموعه‌اي سه جلدي است كه عبارتند از:
1. قصه‌هاي بيلزبوب براي نوه‌اش.
2. ديدار با مردان برجسته.
3. زندگي، تنها زماني واقعي است كه «من هستم».
دربارة شمار هواداران اين فرقه آمار دقيق و رسمي در دست نيست. در عين حال برخي نويسندگان تعداد آنها را در ايالات متحده بيش از 5000 نفر برآورد كرده‌اند. بيشتر آنها سفيد پوستان تحصيل كرده و از طبقة متوسط جامعه‌اند كه در مناطق شهري زندگي مي‌كنند.
بنيادهاي گوردجي‌يف در نيويورك، لس‌آنجلس، سان فرانسيسكو و واشنگتن دي سي مستقرند و همين مناطق جاهايي هستند كه آموزه‌هاي گوردجي‌يف فعالانه تعليم داده مي‌شود. نهادهايي نيز هستند كه نام گوردجي‌يف را برخود دارند اما هيچ ارتباطي با بنيادهاي گوردجي‌يف و يا حتّي كساني كه زير نظر خود او تعليم ديده باشند، ندارند.[2]
اعتقادات فرقة گوردجي‌يف:
اعتقادِ مبنا در تعاليم گوردجي‌يف آن است كه افراد در تكاپوي رسيدن به كمال نفساني و شناخت مكان و منزلت خويش در جهان مقدس و محترم كنوني هستند. در اين باره اصطلاح (خودنگري) را به كار مي‌برند كه به معناي خود دگرگوني، خودآگاهي، و راهي شدن به درون جسم و جان است.
گوردجي‌يف به شاگردانش تعليم مي‌داد كه در حال زندگي كنند. يكي از تمرين‌هايي كه توصيه مي‌كرد. زمزمة(I am) (من هستم) بود. با گفتن «من» فرد به جايگاه فكري خود توجه مي‌كند. وقتي «هستم» را بر زبان جاري مي‌سازد مقام احساس را در نظر مي‌آورد. او شاگردانش را ترغيب مي‌كرد كه در هر ساعت يك بار اين را با خود نجوا كنند.
پيروان گوردجي‌يف معتقدند كه تعاليم گوردجي‌يف عالي‌ترين راه براي رسيدن به درك عميق از خود، راه خودنگري است، آنان هم چنين بر اين اعتقادند كه آدميان نيازمند تزكيه‌اند و براي انجام آن بايد با ديگران ارتباط برقرار كنند و خود را نزد آنها بشكافند.
يكي از باورهاي كليدي گوردجي‌يف اين است كه افراد زندگي‌شان را در نوعي خواب روحي سر مي‌كنند و نسبت به جوهر خود و نيروهاي بيروني ناآگاهند. انسان مانند ماشيني است كه اتوماتيك به كنش‌ها، واكنش نشان مي‌دهد. شاگردان وي معتقدند كه اين حالت از سه مركز يا طريق حاصل مي‌شود: مركز عقلي كه در سر واقع است، مركز عاطفي كه در دل است و مركز جسماني كه در شكم جاي دارد.[3]
بر اساس نوشته‌هاي برخي نويسندگان، تعاليم گوردجي‌يف دو بعد دارد:
1. روان شناختي، 2. كيهان شناختي.
بيدار كردن مردم از خواب با بعد روان شناسي سروكار دارد. رسالت تعاليم گوردجي‌يف رسيدن به آگاهي با روش‌هايي است كه در راه چهارم معين شدند. مطابق تعاليم وي، آگاهي چهار مرتبه دارد: خواب، آگاهي موسوم به آگاهي بيدارگر، خود احضاري، و آگاهي آفاقي.
بعد كيهان شناختي، با انرژي و كيهان سروكار دارد. او معتقد بود كه انرژي توليد شده، هستي را تغذيه مي‌كند. و در نتيجه به هستي مي‌انجامد. اگر انسان از راه رسيدن به آگاهي بازماند، هستي به سراغ ديگر فراهم آورندگان انرژي مي‌رود. اضافه بر اين، انسان نسبت به هستي هوشمند مسؤول است.[4]
شاگردان اصلي گوردجي‌يف و دوران پس از مرگ وي:گوردجي‌يف، با پنج تن همكاري نزديك داشت، اين افراد به انتقال افكار و عقايد او كمك زيادي كرده‌اند. پس از مرگ وي در سال 1949م اينان گامهاي اصلي و نخستين را براي ادامة راه برداشتند و از پس تلاش آنها افكار گوردجي‌يف در سراسر جهان گسترش يافت. آنان عبارتند از:
1. پيوتر دميانويچ اوسپنسكي Pyotr Demianich Ouspensky
2. توماس دوهارتمان ‌Thomas De Hartmann
3. آلفرد ر. اوراگر Alfred R.Orage
4. لرد پنتلند Lord Pentland
5. جين دو سالزمان Jeannede Salzmann [5]
اين فرقه تا به امروز توسط شاگردانش تداوم يافته است. در پايان و براي پرهيز از اطناب كلام برخي آدرس‌هاي اينترنتي معرفي مي‌شود:
1. www.gurdjiff.orj
2. www.geocities.com/parsi/181
3. www.pcisys.net/kmccabe/fourthway/glossary.html.
4. www.fourthway.com
فرقة گوردجي‌يف، آن گونه كه از تاريخچة پيدايش آن و از اعتقادات آن برمي‌آيد. ادعاي ديني ندارد، مي‌توان گفت كه تنها يك رشته افكار روانشناختي است. كه مبتني بر خود شخص است و ريشة ديني و الهي ندارد و شخص مؤسس آن هم ادعاي نبوّت يا پيغمبري نمي‌كند بلكه او براي يافتن پاسخ به سؤالات خود به برخي مناطق جهان مسافرت كرده و پاسخ نيافته در حالي كه اگر به جهان اسلام مسافرت مي‌كرد، پاسخ سؤالهاي خود را مي‌يافت و در دام مباحث خود بافته نمي‌افتاد.
امروزه غرب در خلاء ايدئولوژي دست و پا مي‌زند و بشر امروزي دنبال پناهگاهي است كه به نيازهاي روحي رواني وي پاسخ بگويد، چون به كليسا مي‌رود به خاطر نارسائي كليسا اين پاسخ را نمي‌شنود و از توانايي ساير اديان مثل اسلام بي‌خبر است به همين خاطر خود را به دامن مكتب‌هايي كه ساختة افكار دانشمندان يا افراد برجسته است مي‌اندازد. در واقع فرقة گوردجي‌يف با همين گرايش شكل گرفته است.
اسلام تنها مكتبي است كه با ويژگي‌هاي منحصر به فرد خود در تمام زمينه‌ها به تمام نيازهاي بشري پاسخ مي‌گويد. راهكارهاي مناسبي براي ادارة جامعه و فرد ارائه مي‌كند. اين تنها يك ادعا نيست بلكه هر كس از دوست و دشمن بدون غرض و محققانه در اسلام به تحقيق بپردازد به اين مهم دست پيدا مي‌كند.
[1] . ماهنامة اخبار اديان، شمارة 12، صفحه 30.
[2] . همان، صفحه 31.
[3] . همان.
[4] . اخبار اديان، شمارة 12، ص32.
[5] . منبع نوشته‌ حاضر مجموعة تحقيقات انجام گرفته در دانشگاه ويرجينيا است كه زير نظر دكتر جفري هدن (Jeffery Hadden) صورت گرفته است. اين مجموعه منبعي ارزشمند براي آشنايي با آنچه جنبش‌هاي نوپديد ديني يا اديان جديد ناميده مي‌شود مي‌باشد. نشاني اينترنتي آن از اين قرار است:
WWW. Religiousmovemehts. Lib. Virginia. Edu / nrms / gurdjieff
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:47 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

پرسش :

چه عواملي در ايجاد نحله هاي جديد نقش دارند؟


پاسخ :

جنبش هاي نو پديد ديني و دين هاي عصر جديد، دو سنخ مي باشند.
سنخ اول: جنبش ها يا كيش هاي جديد ديني هستند كه به گونه اي ريشه در يكي از اديان آسماني مانند: يهوديت، مسيحيت، اسلام، و اديان شرقي مانند هندوئيسم، بوديسم، شينتو و ... دارند. اين سنخ به لحاظ ساختاري نيز مانند اديان سرچشمه (Mainstram Religions ) تا حدودي نهادينه و داراي چهار چوب الهياتي و سازماني است.
سنخ دوم:
گروه نهادينه نيستند و نمي توان آنها را برآمده از اديان سنتي يا تفسيري نوين از آنها دانست. بيشتر مجموعه اي از عقايد و باورهاي رازورانه باطني و عرفاني هستند عرفان روان شناختي، تاكيد بر «خود» انسان، خردگرايي و مساوات طلبي، فرو كاستن خدا به موجودي در درون انسان، تاكيد بر استعداد هاي دروني انسان و اموري از اين دست از شاخصه هاي اصلي اين سنخ است.[1]
عواملي كه در به وجود آوردن اين جنبش ها يا اديان جديد نقش داشته اند، متعددند و با انگيزه هاي مختلف در ارتباط هستند كه به بعضي از آنها اشاره مي شود.
1. انتظار منجي:
در ميان جامعه شناسان و انسان شناسان دين، معروف است كه دوران تحولات سريع اجتماعي در بسياري از جوامع با جنبش هاي موعود گرا (Movements messianic) آغاز شده است. اين جنبش ها به گفته همين جامعه شناسان، در اروپاي پيش از انقلاب صنعتي و در كشورهاي مستعمره متأثر از دو عامل حاكميت استعمار و تحولات فني و فرقه ها يا جنبش هاي نو پديد ديني اغلب با نوعي موعود گرايي (Messianism) سنتي در جوامع رو به رشد همراه بوده اند.
2. پيوند سنتي و تاريخي دين و فرهنگ:
دليل جامعه شناختي ديگري نيز مطرح است. رشد اديان جديد از پيوند سنتي و تاريخي دين و فرهنگ حكايت دارد. اديان جديد، تحولات اجتماعي ژرفي را در اعمال و مناسك مذهبي، توليدات اقتصادي و سازمان هاي اجتماعي و نيز در ساختارهاي خانواده و روابط ميان آنها، ساختمان جوامع و در اهميت مفهوم مرگ و زندگي ايجاد كرده اند. در واقع اين پديده از اديان جديد نيز گذر كرده است و به سمتي پيش مي رود كه گويي در حال ايجاد يك نوع تديّن جديد (New Religiousity) در درون اديان سازمان يافته است.[2]
3. معنويت گرايي:
مصطفي ملكيان، دين پژوه معاصر در پاسخ به اين پرسش كه «رشد اديان جديد حاكي از احياي دين در دوران كنوني است يا رشد سكولاريسم؟» چنين توضيح مي دهد:
اديان جديد دين نيستند و در نتيجه، رشد آنها بازگشت به دين محسوب نمي شود و به دو معناي احياي دين تلقي نمي شوند. اما به سه دليل اين رويكردها، رويكردهاي معنوي هستند:
الف. در تمامي آنها نوعي سير و سلوك دروني وجود دارد. تقريباً مي توان گفت هيچ كدام از آنها جوارحي، نيستند بلكه بيشتر به جوانح كار دارند و از اين نظر مي توانند رساله اي يا توضيح المسائل باشند.
ب. رجوع به اين آيين هاي جديد براي امور مادي نيست.
ج. معمولاً به وجوه اشتراك تمامي اديان توجه دارند. به عبارتي ديگر رويكردهاي آنها بيشتر به گوهر اديان است.[3]
راه بردن به درون مايه معنويت و يافتن پاسخ براي نيازهاي معنوي و روحاني، بشر امروز را به سمت معنويت مدرن (Modern Spirituality) سوق داده است. معنويتي كه قالب ها و ساخت هاي سنتي را در هم شكسته است و ثنويت موجود در اديان سنتي را به چالش مي كشد و خود را با نام دين (Self Religion) كه از اتحاد خدا و انسان حكايت دارد معرفي مي كند.[4]
4. تعارض فلسفه و دين مسيحيت يا عقل و ايمان:
دين پژوهي، و به تبع، مسألة انتظار بشر از دين، در قرن هيجدهم با سه نهضت روشنگري، رومانتيك و فلسفي عجين بود. نهضت روشنگري ( Enlghtenment) را فيلوزوف هاي فرانسه ابداع كردند؛ سپس شعاع آنها آلمان، انگلستان و مستعمرات امريكا را نيز در برگرفت. اين گروه طبيعت را چون مكانيزم جبري تفسير كرد. لاپلاس تحليل رياضي مكانيك حركات سيارات را پي گرفت و مشكلاتي كه خداي رخته پوش نيوتن آنها را حل مي كرد، با فرضية سحابي او از بين رفت. وي بر اين نكته تصريح كرد كه منظومة شمسي، از سرد و در هم فشرده شدن گازهاي سحابي، حاصل شده و توجيه كنندة مدارهاي هم صفحه سيارات است. بي آنكه به دخالت خداوند نيازي باشد. فيلسوف هاي روشنگر قرن هجدهم، دين را ساخته و پرداختة روحانيون زيرك براي حفظ اقتدارشان بر توده هاي بي سواد و نادان مي دانستند. در اين عصر ديگر شريعت عقلاني و روحاني مطرح نيست. خدا پرستي طبيعي و «دئيزم» كه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم جانشين وحي تلقي مي شد، از رونق افتاده و عصر شكّاكانه و طرد و تخطئة دين دوباره احياء شد و هر گونه انتظار منطقي و معقول را از دين زدود.[5]
5. گريز از نهادينه شدن و اصرار بر باقي ماندن بر فردگرايي:
يكي از عوامل به وجود آمدن دين در عصر جديد اين است كه به شدت از نهادينگي و تبديل شدن به يك نهاد يا سازمان رسمي كه داراي ساختار و سلسله مراتب خاص باشد پرهيز دارد. محل عبادت، اعمال و مناسك عبادي خاص، الهيات و عقايد و نظام اخلاقي چهار موضوع اصلي براي هر گروه و نهادي است كه مي خواهد ديني باشد. در ميان جنبش هاي نو پديد ديني آن دسته كه دنيا گريز (World rejecting) هستند كم و بيش از اين چهار اصل برخوردارند، اما جنبش هايي كه دنيا گرا هستند، معمولاً به دنياي عرفي و سكولار توجه نشان مي دهند و نگاه بسيار مثبتي به نوع بشر و خود دارند، از اين رو در تلاشند مجموعه اي از باورها و اعتقادهاي فراگير عرفاني و معنوي باشند تا قالب و ساختاري نهادينه و داراي چهار موضوع فوق.[6]
6. نقش كليسا در گرايش به نحله هاي جديد:
در قرون وسطي كه مسالة خدا به دست كشيش ها افتاد، يك سلسله مفاهيم كودكانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد كه به هيچ وجه با حقيقت وفق نداشت و طبعاً افراد باهوش و روشنفكر را به تنها قانع نمي‌كرد، بلكه متنفر مي ساخت و بر ضد مكتب الهي بر مي انگيخت.
كليسا از بُعد ديگر نيز نقش مهمي در سوق دادن مردم به تفكر ضدّ خدايي دارد كه از عامل نارسايي مفاهيم الهي كليسايي بسي موثرتر بوده است و آن تحميل عقايد و نظريات خاص مذهبي و عملي كليسا به صورت اجبار و سلب هر گونه آزادي عقيده در اين دو قسمت است.
اين بود كه دانشمندان و محققان جرأت نداشتند بر خلاف آن چه كليسا آن را علم مي داند بينديشند يعني مجبور بودند آن چنان بينديشند كه كليسا مي انديشيد. اين فشار شديد بر انديشه ها كه از قرن 12 تا 19 در كشورهاي فرانسه، انگلستان، آلمان، هلند، پرتغال، لهستان، و اسپانيا، معمول بوده بالطّبع عكس العمل بسيار بدي نسبت به دين و مذهب به طور كلّي ايجاد كرد.[7]
7. استعمار:
يكي ديگر از عواملي كه در به وجود آمدن نحله ها و مذاهب نو ظهور نقش دارد، رفتار استعمار در كشورهاي مستعمره است. طبقه استعمار براي در هم كوبيدن مقاومت و وحدت توده هاي استعمار شده و تخدير آنها، دست به مذهب و دين تراشي زد. شاهد اين مدعا فرقه هايي است كه فريضه جهاد را نسخ كرده اند. چون با فريضه جهاد مسلمين مانع از دست اندازي بيگانگان به كشور و دينشان مي شدند.
با تحقيق بيشتر مي توان عوامل زيادي را در پيدايش نحله هاي نو ظهور يافت كه در اين نوشته به پاره اي از آنها اشاره شد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مجله اخبار اديان شماره 7 و 8.
2. مجله هفت آسمان شماره 7 و 19.
3. مجموعه آثار، ج1، استاد شهيد مطهري.
4. فلسفه دين، استاد محمد تقي جعفري.
[1] . مجلة اخبار اديان، سال دوم، شمارة 8، ص 29.
[2] . همان، شماره 7، ص 97.
[3] . همان، ص 98.
[4] . همان، شمارة 8، ص 29.
[5] . خسرو پناه، عبدالحسين، انتظارات بشر از دين، موسسه فرهنگي دانش و انديشة معاصر، چاپ اول، 82، ص 153،.
[6] . مجلة اخبار اديان، سال دوم، شمارة 8، ص 32.
[7] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چ اول، 1368، جلد 1، ص 479،.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:47 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان

پرسش :

عرفان سرخ پوستي چيست، چه ويژگي‌هاي مثبت و منفي دارد؟

پاسخ :

عرفان سرخ پوستي داراي يك سري اعمال مخصوصي است و طبق آموزه‌هاي مرشد به سالك انجام مي‌گيرد، تا سالك خوي مورد نظر مرشد را پيدا كرده و به اصطلاح آنان «مقدس» گردد.[1]
اين مسلك هيچ سند و مدرك معتبري ندارد. بلكه بيشتر از طريق خاطرات و گزارش‌هايي است كه بعضي افراد از طريق سرخ پوستان نقل مي‌كنند، كه بعضاً خود آنان وجود خارجي نداشته، يا حداقل خيلي‌ها انكار نموده‌اند. اين عرفان از خرافات شكل گرفته تا واقعيت و حداقل اين كه رازآلود بوده و داراي يك سري ويژگي‌هاي مثبت و منفي است كه در ذيل به آنها اشاره مي‌كنيم:
الف ـ ويژگي‌هاي مثبت: بعضي ويژگي‌هاي مثبت را مي‌توان در اين عرفان يافت كه در زندگي مادي و معنوي، مي‌تواند مؤثر باشد.
1. نياز به مرشد: نياز به مرشد در اين عرفان حتّي شديدتر از عرفان‌هاي ديگر است. در عرفان هاي ديگر مرشد تنها راهنمايي و ارائه طريق مي‌كند، ولي در اين عرفان مرشد همراه با روح سالك است و از ابتدا تا رسيدن به مقصد او را همراهي مي‌كند.
2. نزديكي مرگ به انسان: يكي از تفكرات آنان اين است كه مرگ در شانه‌ي چپ انسان است و مرگ انسان وقتي فرا مي‌رسد كه او انسان را لمس كند، در آن وقت است كه انسان مي‌ميرد و اين نزديكي مرگ به انسان دلبستگي او را به دنيا كم و رسيدن به «واكان ـ تانكا» به اصطلاح آنان پدربزرگ و جد را آسان‌تر مي‌كند، كه در عرفان اسلامي ياد مرگ، آخرت انسان را به ياد مي‌آورد و انسان به فكر ساختن آن مي‌افتد. البته در عرفان سرخ پوستي به طور اجمال برگشتن به خاك و يا بازگشت به سوي «واكان ـ تانكا» وارد شده و از آخرت سخن زيادي وجود ندارد.[2]
3. تصور هر عمل آخرين نبرد: سالك بايد بداند كه براي هر عمل قدرت دارد، لذا هيچ گاه احساس شكست و نااميدي نمي‌كند و هميشه به نتيجه‌ي كار خويش اميدوار خواهد بود و كار خويش را با قدرت تمام دنبال مي‌كند و اين روحيه‌ انسان را در شرايط مختلف زندگي مادي و معنوي مقاوم مي‌كند.[3]
4. ترك عادت نكردن: در اين عرفان مي‌گويند ما عادت كرده‌ايم كه طبق آن زندگي را پيش ببريم ( منظور همان فرامين و اعمالي است كه در اين عرفان عمل مي‌شود) عادت كردن در همه جا مثبت نيست، ولي در عرفان عادت به كارهاي مثبت تأييد شده است.[4]
5. عمل بدون چشم‌داشت فايده: آنان براي عمل فايده را دنبال نمي‌كنند، لذا ممكن است خيلي از اعمال را كه مرشد مي‌گويد و سالك انجام مي‌دهد، فايده‌اي هم نداشته باشد، ولي سالك به عاقبت تمرينات كه به «اصطلاح» به معرفت برسد، فكر مي‌كند.
6. ويژگي‌هاي سالك: در اين عرفان سالك بايد ويژگي‌هايي مانند: نترس بودن، كهولت، و قدرت و ... را داشته باشد. يعني ترس نداشته، كهولت مانع كار، و قدرت، شرط انجام است و در مورد كهولت كه چاره‌اي از آن نيست راه چاره را اين مي‌دانند كه در جواني سختي‌ها و دشواري‌ها را طي كند، كه در كهولت به مشكل نيافتد، اين ويژگي‌ها در عرفان‌هاي ديگر نيز وجود دارد كه بايد خود را در جواني ساخت و الاّ در پيري مشكل است، لذا از اين لحاظ و همچنين ترس نداشتن (داشتن شجاعت) و قدرت را مي‌توان از ويژگي‌هاي مثبت اين عرفان برشمرد.[5]
7. اصول اقتدار در اين عرفان: اقتدار كه از شرايط سالك بُوَد داراي اصولي است مانند: شناسايي درست ميدان مبارزه، خو گرفتن به سادگي، حذف غير ضروري‌ها از زندگي، تمركز بر تصميم جدي به مبارزه يا ترك آن فكر خود را از چيزهاي عجيب و غريب منصرف ساختن وقت خود را فشرده و به لحظه‌ها اهميت دادن و ميانه‌روي و اعتدال و ... كه اينها را مي‌توان ويژگي‌ مثبت به شمار آورد كه در بقيه‌ي عرفان‌ها هم كما بيش اشاره كرده‌اند.[6]
8. نياز كم سالك به مسائل مادي و رضايت او به مواهب اندك دنيايي: زيرا او مقصدي والا دارد و منتظر، و تا زماني كه انتظار مي‌كشد چيزي نمي‌خواهد و اين انتظار موجب مي‌شود، خيلي از سختي‌ها مانند: گرسنگي و تشنگي و غيره را تحمل كند و به تعبير ديگر عشق رسيدن به مقصد، اين امور را براي او آسان مي‌گرداند.[7]
9. احترام به دو پايان و همه‌ي موجودات روي زمين:[8] آنان اعتقاد به تقدس زمين و بعضي موجودات دارند، لذا انسان، حيوانات و اشياء مادي ديگر همگي محترم‌اند.
10. ارتباط نداشتن با آدم‌هاي ناپاك: يكي از فرامين آنان اين است كه سالكي كه مي‌خواهد به مقصد برسد، نبايد با انسان‌هاي ناپاك ارتباط داشته باشد، و اختلاف و نزاع و درگيري را كنار بگذارد، زيرا يكي از شرايط رسيدن به مقصد همدلي است.[9]
11. مقدس بودن: چشم، دست، دهان، گوش و ... و بايد از طريق آنها گناهي صورت نگيرد، و اگر كسي اين ها را رعايت كند، واكان ـ تانكا (موجود متعالي) او را دوست خواهد داشت.[10]
12. دائم الذكر بودن، نجنگيدني، سرمشق مردم بودن، و خدمت به مردم.
13. رسيدن به شهود و عرفان اختصاص به سنين خاصي ندارد، و هر كسي مي‌تواند سالك اين طريق باشد.[11] با اين كه ويژگي‌هايي براي عرفان سرخ پوستي از حيث مثبت بودن شمرده شد، ولي با اين حال ويژگي‌هاي منفي دارد كه به برخي اشاره مي‌كنيم:
ب: ويژگي‌هاي منفي:
1. اعتقاد به شهودهاي صخره، سايه، حيوان گوركن، اسب جفتك زن، عقاب خال خالي، جهات چهارگانه‌ي عالم، چپق، گاوميش، گاو نر و ... كه هيچ كدام از اينها نه تنها مبنايي ندارند، بلكه خرافه بوده و جنبه شرك‌آلود و طبيعت پرستي آن رسيدن به وجود متعالي را ناممكن مي‌كند.[12]
2. اصل اين عرفان ثابت نيست بلكه صرفاً گزارش چند نفر است كه با افرادي از سرخ پوستان تماس داشته‌اند، با اين همه عده‌اي در وجود چنين انسان‌هايي تشكيك كرده‌اند و گفته‌اند چنين افرادي وجود خارجي ندارند و بعضي از آنان مانند كاستاندا، خود اعتراف مي‌كند كه در نوشته‌هاي موجود به يادداشت‌هاي حين آموزش‌ مراجعه نكرده است،[13] بنابراين در اصل وجود اين نوع عرفان ترديد است و بيشتر به خرافات مي‌ماند تا واقعيت.[14]
3. تفكر در اين عرفان جايي ندارد و بيشتر عملگرا هستند؛ بنابراين به سود و زيان خيلي از اعمال توجه نمي‌شود، از نظر آنان خواب‌ها و رؤياها مهم‌اند و نبايد از كنار آنها به سادگي گذشت و بايد كاري كرد تا خواب شفاف شود تا در بيداري از آن استفاده نمود.[15]
4. مبتني بر شهود بودن: كه اين امر موجب مي‌گردد كه خيلي از رفتارها براي عامه‌ي مردم قابل قبول نباشد و عرف و عقل آن را نپسندد، هر چند بعداً بتوانند خوي سالكان را به آن عادت دهند، و بعداً اين شهودها را به عنوان آيين و يا فرامين عرفاني رواج دهند.
5. عقل ستيزي: يكي از نقاط ضعف مهم آن عقل ستيزي است، هر چند كه عارفان عقل را ناكارآمد مي‌دانند، و آن را حجاب چهره‌ي حقيقت مي‌دانند، ولي در عرفان سرخ پوستي شديدتر است، و همان طور كه گفته شد، آنان فقط عمل مي‌كنند و به آن رفتار فكر نمي‌كنند، لذا عموماً مردم آنان را انسان‌هاي ديوانه مي‌دانند.[16] آنها تنها راه رسيدن به مقصد را راه دل مي دانند.
6. اصل نيرنگ و حقه‌بازي: در عرفان سرخ پوستي اگر مرشد بخواهد از ابتدا از طريق عقل و راستي با سالك برخورد كند، او نمي‌پذيرد، و لذا از طريق نيرنگ او را وارد اين تمرينات مي‌كند، و وقتي كاملاً با آن آموزش‌ها خو پيدا كرد، و طبيعت مرشد را پيدا كرد، اين حقه و نيرنگ را به او مي‌گويد و سالك تمام اين نيرنگ‌بازي و حقه، و خاموش كردن عقل را فداي آن معرفت جادوگرانه مي‌كند، كه فرا گرفته است، مثلاً: يكي از اين سالكان مي‌گويد: او از ابتدا به من گفته بود، تمام زنان زيبايي كه در اطراف اوست به من مي‌دهد، و مرا از طلا خواهد پوشاند و من گول خوردم...[17]
7. حماقت اختياري: خوب و بد، ثمر بخش و زيانبار، سلامتي و مرض، توانگري و فقر، هيچ ذوقي براي سالك ندارد و تنها فعل او مهم است، زيرا عقل را كنار گذاشته است.
موارد ياد شده تنها قسمتي از ويژگي‌هاي منفي عرفان سرخ پوستي است و اصل كساني كه اين عرفان از آنان گرفته شده، وجود خارجي‌شان مورد ترديد است و بي مبنا و ملاك بودن اعمال آنان، كه آن را آميزه‌اي از خرافات و رفتارهاي نامفهوم جلوه داده، و كنار گذاشتن عقل و استفاده از حقه و نيرنگ ... كه حقيقت را مخفي مي‌كند، و ديگر ويژگي‌هاي منفي اين عرفان را نمي‌توان به صورت انديشه‌ي مقدس و خردمندانه پذيرفت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سفر جادويي با كارلوس كاستاندا، مارگارت رانيان، ترجمه‌ي مهدي كندري.
2. هديه عقاب، كارلوس كاستاندا، ترجمه‌ي مهران كندري، و مسعود كاظمي.
3. دين اسطوره در آمريكاي وسطي، ترجمه‌ي مهران كندري.
[1] . بيشتر اين مطالب از سايت شارح دفتر تبليغات مقالات آقاي حسين واعظي نيا نقل مي‌شود.
www. Shareh. Com/ persian / modules. Php _ name_ news 8 fils _ article 8 sid 3485.
[2] . بيشتر از سايت قبلي و قسمتي هم از كتاب «چپق مقدس» ص 22 و سايت‌هاي ديگر گرفته شده است.
[3] . همان.
[4] . همان.
[5] . سايت شارح.
[6] . همان.
[7] . همان.
[8] . براون، جوزف اسپس، چپق مقدس، ترجمه‌ي: ع پاشايي، تهران، نشر ميترا، 1378 هـ ش، ص 22،
[9] . چپق مقدس، ص 32.
[10] . همان، ص 33.
[11] . همان، ص 70.
[12] . همان به نقل از رينه گندن از لندن، ص 24.
[13] . بيشتر ترجمه‌هاي موجود عرفان سرخ پوستي از نوشته‌هاي كاستاندا است.
[14] . از سايت شارح، عرفان سرخ پوستي، حسين واعظي نيا.
[15] . www. Youhanna . persianbloy. Com _ 1382 _ 4.
[16] . مانند: رقص خورشيد، كه يكي از اعمال آنهاست، كه وقتي او را براي بار اول ديدند، پنداشتند ديوانه شد، ولي بعداً همين شريك آيين.. چپق مقدس، ص 94.
[17] . از سايت شارح، حسين واعظي نيا.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

پنج شنبه 28 بهمن 1389  9:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها