0

آشنایی با ورزش بسکتبال

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

آشنایی با ورزش بسکتبال

 

آشنایی باورززش بسکتبال

 

بسکتبال ورزشی است که در آن دو تیم شش نفره با هم رقابت می کنند و همه آن ها موظف هستند که توپ را فقط با دست خود لمس کنند .بسکتبال ورزشی است که در آن دو تیم شش نفره با هم رقابت می کنند و همه آن ها موظف هستند که توپ را فقط با دست خود لمس کنند . در این ورزش دوازده بازیکن (که هر تیم شش بازیکن دارد) و ۲ داور که یکی به عنوان داور اول و دیگری داور دوم است تشکیل این بازی را می دهند . همچنین یک توپ و دو سبد که هر سبد سهم یک تیم است و به عنوان دروازه آن ها به حساب می آید .

 


● تاریخچه بسکتبال

 

زادگاه بازی بسکتبال آمریکاست . این بازی در اوایل پاییز سال ۱۸۹۱ میلادی توسط شخصی به نام جیمز نای اسمیت پایه ریزی و ابداع شد . اما ، از قرن ها پیش در میان ساکنان نقاط مختلف قاره آمریکا ، به ویژه آمریکای مرکزی و جنوبی انواعی از بازی و مسابقه رایج بوده که کم و بیش به بسکتبال شباهت داشته است .

 


● سابقه تاریخی

 

در کشور آرژانتین ، نوعی بازی سنتی و قدیمی در میان گله دار ها متداول است که آن را (پاتو) (pato ) می نامند . در این بازی ، دو تیم سوار بر اسب در میدانی وسیع به تاخت و تاز می پردازند و هر تیم کوشش می کند توپی را که شش حلقه (مانند دستگیره) بر بدنه آن هست ، با پرتاب کردن و پاس دادن به یاران خودی ، به آن سوی میدان برساند و از حلقه و توری سبدی که در انتهای میدان بر روی ستونی چوبی نصب شده ، عبور دهد . این بازی تا حدی شبیه بسکتبال است اما شباهت بازی پوک تاپوک با ورزش بسکتبال بیش از پیش است . پوک تاپوک ، در میان اقوام متمدن قاره آمریکای جنوبی و مرکزی رواج بسیار داشت به ویژه اقوام مایا و تولتک (در ناحیه مکزیک کنونی) این بازی را کهن با توپ و حلقه های ثابت در میدانی وسیع انجام می شد ، با علاقه و هیجان زیادی برگزار می کردند .

 


● تولد ورزشی به نام بسکتبال

 

جیمز نای اسمیت یک پزشک کانادایی بود که با ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و تابعیت آن کشور را گرفت .

در سال ۱۸۹۱ یعنی زمانی که دکتر نای اسمیت در دانشگاه ورزش اسپرینگ فیلد (واقع در ایالت ماساچوست آمریکا) درس می داد ، رئیس دانشگاه از او خواست ورزشی ابداع و اختراع کند که دانشجویان بتوانند در فصل زمستان در سالن به آن بپردازند تا آمادگی جسمانی خود را برای پرداختن به مسابقات میدانی فوتبال ، هاکی و بیسبال ، در فصل بهار و تابستان حفظ کند .

 

 

دکتر نای اسمیت پس از بررسی رشته های موجود ورزشی ، دریافت که ورزش جدید باید :

 

توپ در آن نقش داشته باشد .

 

به صورت گروهی به اجرا در آید .

 

اصل رقابت در آن رعایت شود .

 

و بر مهارت استوار باشد .

 

هیچ گونه خشونتی و برخوردهای سخت بدنی مبتنی نباشد .

 

آشنایی باورززش بسکتبال

 

حاصل این افکار و اندیشه ها ورزشی شد به نام بسکتبال که امروزه پس از سپری شدن نزدیک به یک قرن و اندی از اختراع آن ، از پر طرفدارترین و هیجان انگیزترین رشته های ورزش بین المللی است .

 

دکتر نای اسمیت در شروع کار دو سبد که مخصوص حمل میوه بود بر دیوار دو طرف سالن ورزش دانشگاه و در ارتفاعی بلندتر از قد یک انسان قد بلند نصب کرد و به دو گروه از ورزشکاران جوان دانشگاه آموزش داد که توپی را دست به دست بدهند و سعی کنند آن را به درون سبد بیندازند . در این حال ، تیم مقابل باید بکوشد که مانع از انجام این کار شود و توپ را هم از چنگ حریف بربایند و تصاحب کند.

 

نخستین مسابقه ای که به این ترتیب و به صورتی تجربی ترتیب یافت میان دو تیم ۹ نفره در کالج اسپرینگ فیلد بود و اولین گل تاریخ بسکتبال را هم یکی از بازیکنان به نام "ویلیام چیلس" به سبد انداخت . بعدها شخصی به نام "فرانک ماهان" با توجه به اینکه در زبان انگلیسی سبد را بسکت ( basket ) و توپ را بال (ball ) می گویند ، این ورزش را بسکتبال نامید . دکتر نای اسمیت ، برای آنکه بازی بسکتبال خشن نشود ، مقررات دقیقی برای آن به وجود آورد . بعضی از مقررات اولیه بسکتبال چنین بود :

 

بازیکنان حق نداشتند توپ را از دست هم بربایند .

 

بازیکنی که توپ را در اختیار داشت ، نباید با آن راه برود یا بدود .

 

هل دادن و هر نوع خشونت ممنوع بود .

 

فقط بازیکنانی که توپ را در اختیار نداشتند می توانستند به هر طرف بدوند و جا بگیرند

 

بازیکن توپ به دست باید توپ را به طرف یاران خود پرتاب کند و به آنها برساند .

 

در آغاز ، ته سبد هم بسته بود و هر بار که توپ به درون سبد می افتاد باید کسی به کمک نردبان توپ را از سبد بیرون بیاورد .

 

در سال ۱۸۹۲ شخصی به نام "لئو آلن" سبد بسکتبال را که تا آن روز از ترکه چوب یا الیاف بود و به همین دلیل به زودی پاره و فرسوده می شد ، از سیم بافت تا استحکام بیشتری داشته باشد .

 

دیری نگذشت که این ورزش جدید طرفداران زیادی در میان دانشجویان دانشگاه اسپرینگ فیلد و دیگر دانشگاه ها یافت .دکتر نای اسمیت هم مقررات و قوانین بسکتبال را کامل تر کرد و نسخه هایی از آن را به هر دانشگاه یا باشگاهی که علاقمند بود ارسال داشت . این مقررات در سال ۱۸۹۲ میلادی به صورت کتابچه ای برای استفاده عموم منتشر شد .


کشور کانادا نخستین کشور خارجی بود که ورزش بسکتبال به آن راه یافت .

 

دیگر کشور ها هم بتدریج و در سال های بعد پذیرای این ورزش جدید شدند :فرانسه در سال ۱۸۹۳ ، چین و هندوستان در سال ۱۸۹۴ ، انگلستان در سال ۱۸۹۴ ژاپن در سال ۱۹۰۰ و .. .

 

نخستین مسابقه رسمی بسکتبال در سال ۱۸۹۶ بین دو تیم از دو دانشگاه شیکاگو و آیوا برگزار شد . نتیجه این بازی تاریخی ۱۵ بر ۱۲ به سود تیم دانشگاه شیکاگو بود .

 

در سال ۱۹۳۰ دکتر نای اسمیت کتابی درباره خواص بسکتبال تالیف کرد تا نشان دهد که بازی بسکتبال گرچه بسیار پر تحرک است اما حتی برای سالمندان هم خطری ندارد و آسیبی متوجه اعضای حیاتی بدن ( قلب و کلیه ) نخواهد شد .

 

 

● بسکتبال در ایران

 

دایره المعارف بریتانیا ، سال ورود بسکتبال به کشور ما ایران را ۱۹۰۱ میلادی برابر با ۱۲۸۰ ه.ش نوشته است اما آنچه مسلم است اینکه اولین نشانه های ورود بسکتبال به ایران در سال های ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱ دیده شده که آن هم توسط کارکنان سفارتخانه های خارجی در ایران بوده است .

 

در سال ۱۳۱۴ ، یک مربی ورزش به نام "فریدون شریف زاده" ورزش بسکتبال را به دانش آموزان دبیرستان البرز (کالج البرز) تهران معرفی و پایه گذاری کرد و کم کم دیگر مربیان ورزش به گسترش و آموزش این ورزش پرداختند .

 

در سال ۱۳۲۴ ، فدراسیون بسکتبال ایران تشکیل شد و نخستین حضور بسکتبال ایران در میدان های بین المللی ، در بازی های المپیک لندن (۱۹۴۸) بود .

 

از میان بهترین بازیکنان تاریخ بسکتبال ایران در ان زمان می توان این نام ها را بر شمرد :

 

کامبیز مخبری ، حسین سرودی ، مسعود ماهتابانی ، نادر کاشانی ، سروش نگهبان ، امیر ایلیاوی ، مجید توفیق و مظفر بنی هاشم .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

یک شنبه 24 بهمن 1389  1:07 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

درجات ايمان

درجات ایمان چگونه است و راه رسیدن به آن چیست؟

 

(ایمان) از نظر لغوی به معنای گرویدن , عقیده داشتن , ایمن کردن و ‏باور داشتن ‏ است (فرهنگ معین ) و از نظر اصطلاحی به معنای عقیده داشتن به ضروریات ‏دین (اصول و فروع آن ‏) می باشد؛ یعنی , انسان به یگانگی خداوند, رسالت پیامبر اکرم (ص) امامت ‏دوازده امام ‏‏(ع) و عدالت خداوند و... قائل باشد.

 

ایمان به دلیل اینکه از سنخ گرایش است با احساس انسان سروکار دارد. ایمان مبتنی بر بینش است، ولی از سنخ بینش نیست. ایمان گرایش قلبی آمیخته با احساس به خداوند و توحید و نبوت و امامت است، یعنی مومن کسی است که خدا را دوست دارد و عاشق قرب الهی است.

 

از طرفی می توان گفت ایمان حقیقتی است که ریشه در تاریخ اهل ایمان دارد. ایمانی که در وجود ما در این زمان وجود دارد، ریشه اش به تاریخ زندگی انبیای الهی و مومنان تاریخ برمی گردد. تمامی فعالیت ها و ایثارگری ها و تلاش های مومنانه در طول تاریخ در شکل گیری ایمان ما دخیل است. ایمان ما حاصل تلاش تمامی انبیا و اوصیای آنها، حاصل تمامی مجاهدت های پیامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) و به خصوص حضرت اباعبدلله و خون آن حضرت و یاران اش، حاصل مجاهدت های امام خمینی(رض) و تمامی علما و مبارزان راه اسلام و شهیدان انقلاب است.

 

التبه تمامی نیروهای منفی و شبهات و شکست ها و نامرادی های مسلمانان نیز در ضعف ایمان ما امروز دخیل است. در جامعه وقتی فتنه ای رخ می دهد، یکی از مهمترین تاثیرات اش این است که ممکن است باعث تضعیف ایمان گروهی شود و اسلام و انقلاب را با ریزش روبرو کند.

 

از روایات استفاده می شود که  اشخاص در اعتقادات خود مختلف ‏هستند: برخی ,ایمان زبانی دارند و گروهی ایمان عقلی دارند؛ یعنی , به این امور علم دارند و ‏برخی نیز از این دو مرحله گذشته و به ایمان قلبی رسیده اند که ثمره ی آن باور داشتن تمامی این ‏مسائل است. و شاید یکی از مناسبت هایی که باعث شده معنای لغوی ایمان به معنای اصطلاحی یاد شده سوق داده ‏شود, ایمن شدن آدمی از بسیاری از خطرها و مشکلات روحی و اجتماعی در اثر ایمان است.‏
درجات و مراتب ایمان:‏

 

ایمان مراتب و درجات مختلفى دارد و این طور نیست که همه کسانى که ‏‏«مؤمن» نامیده مى شوند درجه ایمانشان یکسان باشد. اصل این مسأله که ایمان مراتب دارد از آیات قرآن ‏قابل استفاده است. آیاتى از قرآن کریم دلالت دارند که ایمان قابل افزایش و زیاد شدن است، و همین ‏مسأله مى رساند که ایمان یک درجه ندارد. برخى از این آیات را با هم مرور مى کینم:‏
ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ ‏إِیماناً;( انفال / 2) مؤمنان، همان کسانى اند که چون خدا یاد شود دل هایشان بلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ‏ایمانشان بیفزاید.‏
ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ;( فتح / 4) او ‏است آن کس که در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.‏
ـ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً;( آل عمران / 173) ‏کسانى که مردم به ایشان گفتند: «مردم‏‹لشکر دشمن‏› براى(حمله به) شما اجتماع کرده‏اند؛ از آنها بترسید!» اما این سخن، بر ایمانشان افزود.‏
ـ وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ‏وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً;( احزاب / 22) و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است ‏که خدا و فرستاده اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده اش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان ‏نیفزود.‏
با توجه به این گونه آیات، اصل این مطلب که ایمان درجاتى دارد و قابل کم و ‏زیاد شدن است یقنیى است و جاى تردید ندارد. اما این که تفصیل این مسأله چگونه است و ایمان چند مرتبه دارد، ‏در بعضى از روایات اشاراتى به آن شده است. روایت معروفى است که امام صادق(علیه السلام)مى ‏فرمایند ایمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ایمان، جناب ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در ‏درجه هشتم ایمان هستند.( ر. ک: بحار الانوار، ج 69، باب 32، روایت 9) یا در روایتى دیگر این چنین وارد شده است: اِنَّ اللّهَ عَزّوَجَلَّ وَضَعَ الاْیمانَ عَلى سَبْعَةِ ‏أَسْهُم عَلَى البِرِّ و الصِّدْقِ وَ الیَقینِ وَ الرَّضا وَ الْوَفاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِکَ بَیْنَ النّاسِ ... وَقَسَّمَ ‏لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْض السَّهْمَیْنَ وَلِبَعْض الثَّلاثَةَ ... ثُمَّ قالَ لاتَحْمِلوا عَلى صاحِب السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَلا عَلى ‏صاحِبَ السَّهْمَیْنِ ثَلاثَةً فَتَبْهَظوهُمْ ثُمَّ قالَ کَذلِکَ حَتّى اِنْتَهى اِلَى السَّبْعَةِ;( همان، روایت 1) خداى عز و جل ایمان را هفت ‏سهم کرده است: نیکى، راستى، یقین، رضا، وفا، علم و بردبارى. سپس آن را بین مردم تقسیم کرد... و به ‏برخى یک سهم، به برخى دو سهم و به برخى سه سهم داد... سپس امام صادق(علیه السلام) ‏فرمودند: پس بار نکنید بر کسى که یک سهم از ایمان را دارد آنچه را که در حدّ کسى است که دو سهم از ‏آن را دارد، و بر آن کس که دو ‏
سهم دارد آنچه را که در حدّ کسى است که سه سهم دارد; که بر آنها گران خواهد ‏آمد (و آن بار را تحمل نخواهند کرد). سپس حضرت به همین ترتیب این مطلب را تا سهم هفتم تکرار ‏کردند.‏
آنچه در مورد این گونه روایات باید در نظر داشت این است که این روایات در ‏مقام بیان تقسیمات و مراتب کلى ایمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسیمات جزئى نیستند. ایمان از قبیل ‏کمیّت هاى متصل است که تا بى نهایت قابل تقسیم است. یک پاره خط را مى توان تا بى نهایت به اجزاى ریزترى ‏تقسیم کرد.‏
از این رو گزاف نیست اگر گفته شود، مراتب ایمان آن قدر زیاد است که میل به ‏بى نهایت مى کند. مثلا آن روایتى که مى فرماید ایمان ده درجه دارد، بین هر کدام از این ده درجه مى توان ‏مراتب جزئى بسیارى فرض ‏
کرد.‏

رسیدن به درجات بالای ایمان:
باید توجه داشت که ایمان یک حقیقت سریانی است. یعنی حقیقتی است که در تمام وجود مومن سریان دارد و در نوع نگاه و رویکرد و عملکرد او مستقیم تاثیر می گذارد. یک مومن با کسی که ایمان ندارد در تمامی رویکردها و گرایش ها و عملکردها متفاوت است. اخلاق متفاوتی دارد، رفتارش و برخوردهایش نشان می دهد که مومن است یا ایمان ندارد. ایمان تعهد آور است. اثرنوری دارد؛ یعنی مومن نورانی و اهل بصیرت است و با نور الهی به زندگی و موضوعات نگاه می کند، زیرا این نور در تمام اعضاء و جوارح و جوانح او سریان دارد.

 

در این خصوص روایت مفصلی در کتاب اصول کافی، ج‏2، ص: 34 از امام صادق علیه السلام نقل گردیده که در این روایت امام علیه السلام با استناد به آیات قرآن برای هر یک از اعضا و جوارح بدن وظایفی را بر شمرده اند و در ادامه بیان داشته اند که رعایت تمامی وظایفی که از سوی خداوند بر اعضاء مختلف انسان قرار داده شده موجب می شود تا انسان به بالاترین مراتب ایمان دست یافته و سهل انگاری در وظایف نیز موجب کسب درجات پائین تر ایمان می گردد تا جایی که انسان را به دوزخ می کشاند .
در اینجا بدلیل طولانی بودن روایت تنها به گزیده ای از این روایت اشاره می نمائیم :
ابو عمرو زبیرى گوید: بامام صادق علیه السّلام عرضکردم: ... قربانت گردم، ایمان را برایم شرح ده تا بفهمم، فرمود: ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد، که برخى از آن تمامست و بنهایت کمال رسیده (مانند ایمان اولیاء خدا) و برخى‏ ناقص است و نقصانش هم واضح است (مانند ایمان گناهکاران) و برخى راجح است و رجحانش هم زیاد است (مانند کسى که بیشتر وظائف ایمانى را انجام میدهد).
عرضکردم: مگر ایمان هم تمام و ناقص و زیاد مى‏شود؟ فرمود: آرى.
عرضکردم: چگونه؟ فرمود: زیرا خداى تبارک و تعالى ایمان را بر اعضاء بنى آدم واجب ساخته و قسمت نموده و پخش کرده است، و هیچ عضوى نیست، جز آنکه وظیفه‏اش غیر از وظیفه عضو دیگر است.
یکى از آن اعضاء قلب انسانست که وسیله تعقل و درک و فهم اوست و نیز فرمانده بدن اوست که اعضاء دیگرش بدون رأى و فرمان او در کارى ورود و خروج ننمایند.
و دیگر از اعضایش دو چشم اوست که با آنها میبیند و دو گوش اوست که با آنها میشنود و دو دستى که دراز میکند و دو پائى که راه میرود و فرجى که شهوتش از جانب اوست و زبانى که با آن سخن میگوید و سرى که رخسارش در آنست.
پس هر یک از این اعضاء وظیفه ایمانیش غیر از وظیفه ایمانى عضو دیگر است، طبق دستورى که از خداى- تبارک اسمه- رسیده و قرآن بآن ناطق و گواه است.
بر دل واجب شده غیر از آنچه بر گوش واجب شده، و بر گوش واجب گشته غیر از آنچه بر چشم واجب گشته و بر چشم واجب آمده غیر آنچه بر زبان واجب آمده: و بر زبان واجب گردیده غیر آنچه بر دست واجب گردیده، و بر دست واجب شده غیر آنچه بر پا واجب شده و بر پا واجب گشته غیر آنچه بر فرج واجب گشته و بر فرج واجب آمده غیر آنچه بر رخسار واجب آمده است.
1- وظایف ایمانی قلب
ایمانى که خدا بر قلب واجب فرموده، اعتراف است و شناخت و اعتقاد و رضا و تسلیم به اینکه خدایى جز «اللَّه» نیست، او یگانه است و بى‏شریک، و سزاوار پرستش و یکتا اوست، و او را همسر و فرزندى نیست، و محمد بنده و فرستاده او است- صلوات الله علیه و آله- و اقرار کردن به همه پیامبران و کتابهایى که از جانب خدا آمده است. این است آنچه خدا از اعتراف و معرفت بر قلب واجب کرده است. و کار قلب همین است، چنان که خود گفته است: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ (النحل : 106) ... مگر آن کس که مجبور گردد (که چیزى بر خلاف عقیده خویش بگوید)، و قلب او به‏ ایمان و باور خود مطمئن است»؛ ... و گفته است: «الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (المائدة : 41 )کسانى که به زبان گفتند ایمان آوردیم، لیکن دلهاشان ایمان نیاورده است»؛ .... و این آیات همه در بیان همان است که خدا بر قلب واجب کرده است یعنى اقرار و معرفت. و این، رأس ایمان است.
2- وظایف ایمانی زبان
و خدا بر زبان واجب کرده است که آنچه را قلب به آن معتقد و معترف است بگوید و ابراز دارد، خود گفته است: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً (البقرة : 83 )به مردمان سخن نیکو بگویید»؛ و گفته است: «قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (العنکبوت : 46 )بگویید: به آنچه به ما فرو- فرستاده شده، و آنچه به شما فرو فرستاده شده ایمان آوردیم، خداى ما و خداى شما یکى است، و ما تسلیم او هستیم». و این عملى است که خدا برزبان واجب کرده است. و عمل زبان این است.
3- وظایف ایمانی گوش
و بر گوش واجب کرده است که از گوش دادن به آنچه خدا حرام کرده‏ است خوددارى کند، و از آنچه به نهى خداوندى براى آن روا نیست، و از شنیدن آنچه خدا را به خشم مى‏آورد، دورى جوید، و خود در این باره گفته است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ

اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ(النساء : 140) ... در کتاب خدا بر شما فرمان نازل شده است که چون بشنوید که به آیات خدا کفر مى‏ورزند و آنها را ریشخند مى‏کنند، پس با آن گروه منشینید، تا زمانى که به سخن دیگرى بپردازند ...»؛ ...«فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (الزمر : 18 ) مژده ده بندگان مرا که گفتار را مى‏شنوند و از نیکوترین آن پیروى مى‏کنند، اینان کسانیند که خدا راهشان نموده است و اینانند صاحب‏خردان»؛ همچنین گفته است: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ* وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ* وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ*( المؤمنون : 1-4) به حقیقت مؤمنان رستگار شدند: کسانى که در نمازشان خاضعند، و کسانى که از لغو روى مى‏گردانند، و کسانى که زکات خود را ادا مى‏کنند»؛ ... اینها وظایفى است که خدا بر گوش واجب کرده است، که آنچه شنیدن آن روا نیست نشنود. و این عمل گوش است و ایمان گوش.
4- وظایف ایمانی چشم
و بر چشم واجب کرده که به آنچه خدا دیدن آن را حرام کرده است ننگرد، و از آنچه خدا نظر به آن را نهى کرده است و حلال نیست اعراض کند؛ و این عمل چشم است و ایمان چشم، و خود گفته است: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (النور : 30 )به مؤمنان بگو که‏ چشمهاى خود را فرو گیرند و فروج خویش نگاه دارند»؛ بدین گونه مؤمنان را از این نهى کرد که به عورتهاى خود نگاه کنند، هم باید انسان به عورت برادر خود نظر نکند، و هم اندام عورت خویش پوشیده دارد تا دیگرى آن را ننگرد؛ و گفته است: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ (النور : 31) به زنان مؤمن بگو که چشمهاى خود را فرو گیرند و فروج خویش نگاه دارند»، و زنى به اندام نهان خواهر خود نگاه نکند، و آن را پوشیده دارد تا نظر دیگرى بر آن نیفتد. ... این است آنچه خدا بر دو چشم واجب فرموده است، یعنى: نظر نکردن به آنچه خدا حرام کرده است. و این عمل چشم است و ایمان چشم.
5- وظایف ایمانی دست ها
و بر دست ها واجب کرده است که آدمى با آنها آنچه خدا حرام کرده است نکند و آنچه واجب کرده بکند، و مقرر داشته است تا براى صدقه دادن و صله رحم و جهاد در راه خدا و پاکیزه کردن بدن براى نماز به کار افتند، و خود گفته است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ، وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ (المائدة : 6 )اى مؤمنان! چون خواهید به نماز ایستید، رو و دستهاى خود را تا آرنج بشویید، و سر و پاهاى خود را تا برآمدگى پا مسح کنید»؛ و گفته است: «فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ، فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها (محمد : 4 )چون با کفر پیشگان (در میدان کارزار) روبرو گشتید (شجاعانه پیکار کنید و) گردن زنید، تا آنگاه که آنان را از کار بیندازید، در این هنگام (از آنان اسیر گیرید و) بر آنان بندهاى محکم بندید، تا از آن پس یا برایشان منت نهید (و آزاد کنید) یا فدا گیرید، (چنین کنید) تا گاهى که شعله آتش جنگ فرو نشیند ...». و این است آنچه خدا بر دستها واجب کرده، که زدن از کار دست است.
6- وظایف ایمانی پاها
و بر پاها واجب است که با آنها در راه نافرمانى خدا گام برندارند، و بر آنها فرض است که براى خرسندى خداى بزرگ به راه افتند، که خدا خود گفته است: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً، إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا (الإسراء : 37 )به کبر و ناز در زمین راه مرو، که نه به نیرو توانى زمین را شکافت، و نه به گردنفرازى توانى با قله‏هاى افراشته کوهها همبرى کرد». و گفته است: «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (لقمان : 19 )در راه رفتن میانه رو باش، و از بانگ خود بکاه، که ناخوشترین آوازها آواز خران است... این امور- که یاد شد- وظیفه دست و پا است، و عمل و ایمان آنها است.
7- وظایف ایمانی چهره
و بر چهره سجده کردن براى خدا در شب و روز در هنگام نماز واجب است، این است که خداوند گفته است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (الحج : 77 )اى ایمان‏آورندگان! رکوع و سجود کنید، و پروردگار خود را بپرستید، و کار نیکو کنید، باشد که- تا جاودان- رستگار شوید». ...
نتیجه گیری امام علیه السلام :
بنا بر آنچه گفته شد، هر که خدا را با اندامهاى نگاه داشته‏شده از گناه ملاقات کند، و هر اندام آنچه را که خداى بزرگ بر او واجب کرده است به انجام رسانیده باشد، چنین کسى با ایمان کامل خدا را ملاقات خواهد کرد، و از بهشتیان خواهد بود. و هر که در بخشى از این وظایف خیانت ورزیده (و کوتاهى کرده) باشد، یا از فرمان خداى بزرگ تخطى کرده و سرپیچیده باشد، با ایمان ناقص با خداوند روبرو خواهد گشت.... ایمان کامل سبب ورود اهل ایمان به بهشت گردید؛ و زیادتى و برترى مراتب ایمان باعث تفاوت درجات مؤمنان در نزد خداى گشته؛ و ایمان ناقص و ناچیز علت دخول گناهکاران به دوزخ شد.
بنا براین بر اساس آنچه که در این روایت ذکر گردیده اگر شما نیز بتوانید به وظایفی که بر عهده اعضا و جوارح شما نهاده شده به خوبی عمل کنید آنگاه می توانید بالاترین درجات ایمان را کسب نمائید .

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:35 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

مهارت کنترل خشم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

مهارت کنترل خشم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چکیده:

خشم احساسی است که همه آن را به خوبی می شناسند و همه ما ناگزیریم در طول زندگی با موقعیتهایی روبرو شویم که ما را خشمگین می کنند. اگر ما یاد نگیریم که چگونه خشم خود را کنترل کنیم، خشم کنترل ما را به دست خواهد گرفت. برای کنترل خشم نیاز به یادگیری مهارت کنترل خشم امری ضروری می نماید. برای اینکه فردی بخواهد به این مهارت برسد نیاز دارد که هم به دانش چگونگی آن عمل آگاهی داشته باشد و هم با تمرینهای متوالی آن دانش را به رفتار تبدیل کند. لذا در این مقاله سعی شده راهکارهایی بعنوان مهارتهای کنترل خشم ارائه شود تا فرد بتواند دانش مربوطه را به عمل تبدیل کند.

 

مقدمه:

می دانیم که خشم و عصبانیت احساسی است که میزان آن از تحریک خفیف و احساس بخش تا خشمی شدید و جنون وارد نوسان است. خشم احساسی است که همه آنرا بخوبی می شناسد و در کل واکنشی طبیعی به ناکامی و بدرفتاری محسوب می شود همه ما ناگزیریم در طول زندگی با موقعیت هایی روبرو شویم که ما را خشمگین می کنند. ویژگی خشم این است که در عین حال که جزیی از زندگی است می تواند ما را از رسیدن به هدف هایمان  باز دارد. شیوه طبیعی و غریزی بروز خشم، ارایه واکنش های پرخاشجویانه است. خشم پاسخ طبیعی  نسبت به تهدید است. عصبانیت و خشم، انرژی لازم را در افراد ایجاد می کند تا بتوانند در صورتیکه حق آنها ضایع شود به دفاع برخیزند. تأیید این مدعا تغییرات جسمانی است که در مواقع خشم آنها را احساس می کنیم: افزایش ضربان قلب، افزایش فشار خون، جریان بیشتر خون به عضلات و ... همه این تغییرات که ناشی از فعالیت دستگاه عصبی خودکار است، آمادگی فرد را تأمین خواهند کرد.  ولی از طرفی باید توجه داشت که ما نمی توانیم نسبت به هر کس یا هر چیز که ما را تحریک کرده یا آزار می دهد خشم بورزیم. قوانین، ضوابط اجتماعی و عقل سلیم محدودیتهایی را برای بروز عصبانیت به شکل طبیعی اعمال می کنند. خشم در طی دوره های گذشته مکانیسمی بود که بقاء بشر را به دنبال داشت ولی واقعیت این است که قانونمندی جامعه انسانی کارکرد خشم را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. امروزه مسیر جامعه انسانی به سمتی است که حیات فرد را در زمره ارزشمندترین موهبت ها قرار داده است و هر عاملی که این حیات را به مخاطره بیندازد قطعاً در انزوا قرار خواهد گرفت. ما در طول تاریخ یاد گرفته ایم که در مسیر سیل، سد بزنیم و از انرژی آن در جهت تولید برق، آب آشامیدنی و آبیاری زمینهای کشاورزی استفاده کنیم. بدین ترتیب اگر ما یاد نگیریم که چگونه خشم خود را کنترل کنیم، خشم کنترل ما را به دست خواهد گرفت. تاریخ نشان می دهد که جامعه  بشری سیل کنترل نشده خشم آسیب های فراوانی دیده است.

 

علل خشم:

اعتقاد بر این است که ما معمولاً توسط دیگران و یا محرکهای بیرونی خشمگین و عصبانی می شویم ولی به نظر می رسد که حدفاصل بین محرک ناخوشایند و بروز خشم و عصبانیت عوامل یا فیلترهایی وجود داشته باشد که این  عوامل شامل عوامل محیطی، فرهنگی، هیجانی، جسمانی، نگرش و تفکر می باشد.

افکار مهمترین جزء روانی انسان محسوب می شود. به نظر می رسد که به رغم اهمیت عوامل محیطی، فرهنگی، هیجانی و جسمانی در بروز خشم و عصبانیت، تغییر افکار نقش مهمی را در ایجاد حالتهای اساسی و هیجانی به عهده داشته باشد. اگر دارای این نگرش باشیم که باید همیشه اطرافیان ما افراد منصف، منطقی، ملاحظه کار، مؤدب و ... باشند به احتمال زیاد خلاف نگرش فوق حال ما را بد خواهد کرد و باعث خشم می شود.

 

عکس العمل های افراد در موقعیت های خشم برانگیز:

به نظر می رسد که در مواجهه با موقعیت های خشم برانگیز دو روش بیشتر وجود ندارد:

1-  روشی که  برخی از افراد از آن پیروی می نمایند به دل ریختن عصبانیت است، بدین معنی که هرگاه موضوعی باعث تحریک هیجان خشم در آنها می شود هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. این شیوه به هیچ وجه بهداشتی نیست. بسیاری از یافته های علمی دال بر این است که فرو خوردن دایمی خشم بعنوان تنها روش مواجهه با موقعیتهای خشم برانگیز پیامدهای روحی ناخوشایندی را به دنبال خواهد داشت. افسردگی رایج ترین مشکل ناشی از این عمل است ضمن اینکه یافته هایی هم وجود دارد که فرو خوردن خشم باعث تأثیرات نامطلوب جسمانی نظیر تضعیف سیستم ایمنی بدن شده و فرد بیشتر در معرض ابتلا به بیماریهای عفونی و جسمانی قرار می گیرد.

2-  روشی که برخی دیگر از افراد در موقعیتهای خشم برانگیز از آن تبعیت می کنند خشمگین شدن است. نگاهی به زندگی روزمره نشان می دهد که برای خشمگین شدن دلایل و محرکهای بسیاری وجود دارد و با استفاده از آنها به راحتی می توانیم عصبانی شدن خود را توجیه کنیم ولی تحقیقات کمک می کنند تا از این شیوه نیز صرف نظر کنیم چرا که دائماً خشمگین بودن مثل فرو خوردن خشم ، سلامتی ما را در معرض خطر قرار می دهد. افزایش ضربان قلب، افزایش فشار خون و افزایش فعالیت غدد درون ریز عواملی هستند که در دراز مدت تأثیرات منفی عدیده ای بر دستگاه های مختلف بدن از قبیل قلب و عروق، ایمنی و هاضمه بر جای می گذارند. تأثیرات منفی خشم فقط محدود بودن به بدن و جسم نیست بلکه روح و روان هم آسیب می بیند. بعد از اینکه فرد خشمگین شد دچار ناراحتی می شود، ناراحتی بابت اینکه چرا عصبانی شده است و بدین ترتیب  خشم بتدریج احساس رضایت فرد را از زندگی تضعیف می کند. هر چقدر در طول زندگی روزمره عصبانیت بیشتری نشان دهیم قطعاً تلخی حاصل از خشم، شیرینی بهره گرفتن و لذت بردن از نعمت زندگی را کم اثر خواهد کرد.

 

ویژگی های افراد ماهر در کنترل خشم:

1-   به گونه ای عمل نمی کنند که به خود آسیبی وارد کنند.

2-   به گونه ای عمل نمی کنند که به فرد یا افراد دیگر آسیبی وارد کنند.

3-   به حق وحقوق خود آگاهی داشته و سعی می کنند تا حد ممکن مانع از ضایع شدن آن شوند.

جالب است بدانید افرادی که در موقعیت های خشم برانگیز به خود و به فرد مقابل آسیب وارد نکرده و تا حد ممکن سعی می کنند که به حق و حقوق خود برسند، افرادی هستند که :

1-   مراقب هستند که خشم به پرخاشگری مبدل نشود، به زور متوسل نمی شوند.

2-   بدون متهم کردن فرد مقابل، مسئولیت احساسات خود را می پذیرند.

3-   بجای قضاوت درباره شخصیت فرد مقابل، در مورد موقعیت خشم برانگیز صحبت می کنند.

4-   سعی می کنند که احساس خشم به درازا نکشد.

5-  می توانند با فرد مقابل بدون اینکه کنترل خود را از دست بدهند صحبت کنند. سعی می کنند حرفهایی بزنند که بعد از عصبانیت از گفتن آنها پشیمان نشوند.

 

مراحل کنترل خشم:

- مرحله اول مهارت کنترل خشم: خودآگاهی هیجانی

این احتمال وجود دارد که وقتی در موقعیت هایی قرار می گیریم که برانگیزاننده احساسات و هیجانهایی نظیر خشم هستند در این حالتها غرق شده و متوجه احساس و هیجان درونی خود نباشیم. آگاهی نداشتن از احساساتی نظیر خشم باعث می شود که خشم بوجودآورنده رفتار و به احتمال زیاد رفتاری که ناشی از این احساس و هیجان باشد، رفتار صحیحی نخواهد بود. درست است که وقتی ما در یک موقعیت خشم برانگیز قرار می گیریم، امکان دارد که عصبانی شویم ولی اینکه آگاهی داشته باشیم که عصبانی هستیم نقش بسیار مهمی در کنترل کردن خشم ایفا می کند. این مرحله «خودآگاهی هیجانی» نامیده می شود. منظور از خودآگاهی هیجانی این است که فرد به احساسات و هیجانهای خود در موقعیت های مختلف آگاهی داشته باشد.

- طی مرحله خودآگاهی هیجانی دو عمل مهم جهت کنترل خشم صورت می گیرد:

1- با گفتار درونی حالت هیجانی را در خود تشخیص دهیم.

2- سعی کنیم به علت عصبانیت خود پی ببریم.

 

- مرحله دوم مهارت کنترل خشم: خنثی کردن خشم

برای خنثی کردن خشم از دو شیوه کلی استفاده می شود:

الف) شیوه های بلندمدت: روشهایی هستند که در دراز مدت باعث می شوند آستانه عمل فرد در موقعیت های خشم برانگیز افزایش یابد. این شیوه ها موجب می شوند قبل از اینکه فرد وارد موقعیت های خشم برانگیز شود با تمرین و ممارست بتواند مانع از آن شود که کنترل خشم از دست او خارج شود. شیوه های بلندمدت شامل ورزشهای هوازی و آرمیدگی و پیش بینی و تخلیه احساسات منفی است.

-    اولین روش بسیار سودمند که در دراز مدت منجر به افزایش توانایی خنثی کردن خشم می شود ورزشهای هوازی است. ورزشهای هوازی جزء فعالیتهایی هستند که در آنها فرد در یک زمان نسبتاً طولانی، یک فعالیت منظم بدنی را انجام می دهد. طی این فعالیتها ضربان قلب و تنفس بتدریج افزایش یافته و برای مدت زمانی، فعالی با حداکثر ضربان قلب و تنفس ادامه می یابد. ورزشهایی نظیر دویدن، شنا کردن، دوچرخه سواری، راه رفتن سریع، کوه پیمایی جزء ورزشهای هوازی اند.

-    یکی از اجزاء هیجان، نشانه های فیزیولوژیک و جسمانی آن است . تمرکز بر این نشانه ها و طبیعی کردن آنها یکی از راه های مهم کنترل هیجان است. آنچه که در آرمیدگی رخ می دهد این است که فرد در درازمدت به این توانایی می رسد که می تواند افزایش ضربان قلب، تنفس و انقباض عضلانی خود را کاهش دهد. یکی از فواید آرمیدگی، بالا رفتن تحمل در موقعیت های خشم برانگیز است.

-    سومین روش برای خنثی کردن خشم در دراز مدت پیش بینی است. اما با تجربه و آموزش یاد گرفته ایم که چگونه از خطرهای احتمالی احتراز کنیم. مثلاً همه ما می دانیم که اگر شنا بلد نباشیم آب تنی کردن در مناطق عمیق دریا موجب مرگ ما خواهد شد. موارد بی شماری وجود دارد که با پیش بینی کردن بروز خطر، از آنها  دوری می کنیم. بدین ترتیب ما می توانیم با پیش بینی کردن علاوه بر اینکه خود را در معرض موقعیتهای خشم برانگیز قرار ندهیم آمادگی لازم  جهت مواجهه با آنها را نیز در خود ایجاد کنیم. عواملی چون خستگی، گرسنگی، تغییرات هورمونی، دردهای مزمن یا حاد، وابستگی جسمانی یا روانشناختی وضعیت های جسمانی هستند که می توانند پیش بینی کننده های بروز خشم و عصبانیت باشند.

-    از جمله روشهایی که باعث می شود تحمل موقعیتهای خشم برانگیز در فرد افزایش یابد، کم اثر کردن احساسات منفی و خشمگینانه نسبت به موقعیت های گذشته است. اینکه هر کدام از ما در حال حاضر نسبت به موقعیت های خشم برانگیز گذشته زندگی خود چه احساسی داریم و این احساسات چه تأثیری بر ما می گذارند عاملی است که در توانایی خنثی کردن خشم های فعلی ما مؤثر خواهد بود.

 

ب) شیوه های کوتاه مدت : برای مقابله با خشم به روشهایی احتیاج داریم که سریعاً به نتیجه برسند وبه ما در خنثی کردن خشم کمک کنند. در زیر به برخی از روشهای کوتاه مدت اشاره می کنیم:

1) خودآگاهی هیجانی

2) تنفس عمیق

3) روشهای حواس پرتی

 

1-  خودآگاهی هیجانی در موقعیتهای خشم برانگیز به سرعت مانع می شود که فرد کنترل خود را از دست بدهد. وقتی فرد خودآگاهی می شود به احتمال زیاد مثلث تفکر، احساس و رفتار را هم به یاد خواهد آورد و اینکه چگونه نقص در یکی موجب بد کار کردن دستگاه روانی فرد خواهد شد. افراد باید این واقعیت را در نظر داشته باشند که بسیاری از مواقع افکار ناکارآمد موجب تشدید خشم می شود. آگاهی داشتن به اینگونه افکار نیز نقش مهمی در خنثی کردن سریع خشم ایفا می کند.

2-  تنفس عمیق: همانطوری که می دانیم فشار خون، ضربان قلب، تعداد تنفس، دمای بدن و سرعت سوخت و ساز جزء متغیرهای جسمانی هستند که در هنگام خشمگین شدن، بعلت فعالیت دستگاه عصبی خودکار (سمپاتیک) افزایش می یابند. از بین متغیرهای فوق، تنفس عمیق می تواند بر ضربان قلب و نتیجتاً فشار خون اثر گذاشته و بدین ترتیب می توان با تنفس عمیق مانع از بالا رفتن فعالیت اجزاء فیزیولوژیک خشم شد و همین مسئله به خنثی شدن خشم کمک خواهد کرد.

3-  روشهای حواس پرتی: آنچه که در حواس پرتی اتفاق می افتد این است که دقت و توجه ما از موضوع اصلی منحرف  می شود و موضوعات فرعی مورد توجه قرار می گیرند. منطق استفاده از روشهای حواس پرتی در این است که ذهن ما دارای این ویژگی است که نمی تواند در آن واحد به 2 مسئله فکر کند. وقتی که در مواقع خشم، حواس خود را معطوف به موضوعات حاشیه ای کنیم، ذهن از حواس تأثیر گرفته و بدین ترتیب از فکر کردن و بال و پر دادن بیشتر به خشم دور می شویم. روشهای حواس پرتی عبارتند از فکر نکردن، شمردن اعداد، به یاد آوردن شعر، به یاد آوردن یک خاطره یا تصویر خوشایند، به یاد آوردن یک لطیفه.

 

- مرحله سوم مهارت کنترل خشم: قاطعیت

افرادی که بهترین و مناسب ترین برخورد را در مواجهه با موقعیت خشم برانگیز از خود نشان می دهند، افراد قاطعی هستند که دو مرحله قبلی کنترل خشم را با موفقیت به پایان رسانده اند و در مرحله سوم یعنی برخورد قاطعانه، با قاطعیت یعنی بدون احساس ترس و بدون رفتار پرخاشجویانه با فرد مقابل که موجب خشم وی شده است گفتگو می کنند. متخصصان برای برخورد قاطعانه ده ویژگی را در نظر گرفته اند:

1-   اظهار نمودن احساسات و هیجانات

2-   احترام به حقوق دیگران

3-   صداقت

4-   مستقیم و محکم صحبت کردن

5-   مساوات، سودرسانی

6-    کلامی (احساسات، حق و حقوق، واقعیات، عقاید، خواسته ها، محدودیتها)

7-  غیر کلامی (سبک پیغام، تماس چشمی، صدا، حالات بدنی، تظاهرات چهره ای، حرکات دست و سر، زمانبندی، روان بودن کلام، گوش دادن )

8-   تناسب با فرد و موقعیت (جهانشمول نیست)

9-   مسئولیت پذیری اجتماعی

10-                      آموخته شده (ارثی نیست )

 

نتیجه گیری:

قدرت خشم در کنترل افکار و رفتار آدمی بسیار زیاد است و به همین علت توانمند شدن ما در مقابله با آن انرژی و زمان می طلبد. نباید فراموش کرد که مهارت در گرو تمرین شکل می گیرد. استفاده از فرآیند سه مرحله ای کنترل خشم موجب افزایش توانمندی افراد مختلف در مواجهه با موقعیت های خشم برانگیز می گردد ولی ذکر این نکته الزامی است که هدف از آموزش کنترل خشم این است که تمامی افراد وقتی توانایی مقابله صحیح با خشم را فرا می گیرند که بر اساس این فرآیند عمل نمایند. تفاوتهای فردی عاملی است که مانع از این امر می شود. اگر فردی در موقعیت های خشم برانگیز طوری رفتار می کند که هم خود و هم طرف مقابل احساس رضایت و آرامش داشته و به حقوق هیچ یک نیز آسیبی وارد نشود این فرد دارای مهارت کنترل خشم است.

 

 

منابع :

1-   اینترنت

2-   حسین ناصری، مهارتهای زندگی، انتشارات هنر آبی، 1385

 

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:36 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

آزمایش الهی با نعمتهای دنیوی

آزمایش الهی با نعمتهای دنیوی

قرآن کریم داستانی را به طور اشاره ذکر می‏کند، می‏فرماید: " «انا بلوناهم کما بلونا أصحاب الجنه»"(سوره قلم آیه 17؛ ما اینها را ( یعنی همین سران قریش که از این صفات رذیله سر درآوردند ) مورد ابتلا و آزمایش قرار دادیم، یعنی با دادن مال و ثروت و با این مال و ثروتها اینها را در آزمایشگاه بزرگ خودمان قرار دادیم آنچنانکه آن باغداران را ( قرآن اسمی نمی‏برد، همین‏قدر اشاره می‏کند ) در این آزمایشگاه قرار دادیم‏.
آزمایش الهی معلوم است که به این شکل‏ نیست که در روز خاصی عده‏ای را دعوت کنند، کاری به آنها بدهند و بگویند ما می‏خواهیم شما را آزمایش کنیم، ببینیم چه کسی از آزمایش خوب بیرون‏ می‏آید. اساسا تمام دنیا آزمایشگاه است و تمام جریانهای خوب و بدی که‏ برای انسان قدم به قدم پیش می‏آید آزمایش است، یعنی انسان در هر قدمی‏ که برمی‏دارد همان قدمش یک نوع آزمایش است، در واقع برای این است که‏ نوع عکس‏العملی که او در مقابل این آزمایش نشان می‏دهد مشخص شود، حال‏ می‏خواهد آنچه در سر راه انسان قرار می‏گیرد نعمت باشد یا بلا و مصیبت. نعمت همان مقدار برای انسان مایه آزمایش است که بلا و نقمت. می‏خواهد بفرماید: ما اینها را آنچنان مورد آزمایش قرار دادیم که آن‏ باغداران معهود را مورد آزمایش قرار دادیم، یعنی همچنان که آنها را با نعمت مورد آزمایش قرار دادیم، اینها را نیز چنین کردیم، عاقبت اینها هم درست مثل عاقبت آنهاست. حال داستان آنها چیست؟ داستان آنها را قرآن کریم همین‏طور که سبک و دابش است طوری نقل می‏کند که نه از کسی اسم می‏برد، نه تاریخ ذکر می‏کند و نه خصوصیات را، آن اصل‏ مطلب را ذکر می‏کند، ولی بعد در روایات توضیحی برای این مطلب آمده‏ است. قرآن همین‏قدر «به مطلب» اشاره می‏کند، ولی به کمک آنچه در روایات آمده است مفاد آیات روشن‏تر می‏شود.

داستان باغداران

مردی بوده است اهل خیر و باغدار و فرزندانی داشته است. ( در این جهت تفاسیر اختلاف کرده‏اند که در همین دوره اوایل اسلام بوده است یا اساسا مربوط به امم گذشته است. ) این مرد، همچنانکه داب و سنت اهل‏ خیر است، کار می‏کرده، زحمت می‏کشیده و محصولی به دست می‏آورده است و همیشه فقرا را در این محصول شریک می‏کرده است، که در قرآن کریم است: «و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم» ( معارج/ 24 و 25؛ ترجمه: و همانان که در اموالشان حقی معین است، برای سائل و محروم). این آیه در دو جای قرآن است، در یک جا کلمه " معلوم " را دارد، در جای دیگر ندارد: «و فی اموالهم حق للسائل و المحروم» ( ذاریات / 19؛ ترجمه: و در اموالشان سهمی برای سائل و محروم بود). سائلان یعنی فقرایی که‏ خودشان اظهار فقر می‏کنند، محرومان یعنی کسانی که اظهار فقر نمی‏کنند ولی‏ فقیر هستند. قرآن در اوصاف متقین می‏فرماید: آنها که مسکینان و محرومان‏ و سائلان حقی در مال آنها دارند. نمی‏فرماید: از مال خودشان به آنها می‏دهند، می‏گوید: آنها حقی در مال اینها دارند. در روایات وارد شده‏ است که آیا مقصود همان زکات و وجوه واجب است؟ تصریح شده که خیر، آن‏ حسابش علی‏حده است، چون آن مقداری که زکات تعلق می‏گیرد مال آنها نیست‏. در وجوه دیگر مانند خمس هم همین‏طور است ( البته در این جهت‏ اختلاف‏نظر است، ولی در معنا می‏شود گفت مال آنها نیست. ) می‏فرماید: کسانی که در همان چیزی که ملک مطلق و مال خالص شرعی آنها حساب می‏شود، حقی برای سائلان و محرومان است.
آن مرد اهل خیر هم اینچنین مردی بود و قهرا سائلان و محرومان او را شناخته بودند. هر سال موعد برداشت محصول که می‏شد فقرا انتظار داشتند که‏ باغهای فلان کس عن قریب محصول می‏دهد، چیزی گیر ما می‏آید. این پدر می‏میرد، بچه‏ها به اصطلاح روشنفکر می‏شوند، می‏گویند: این چه‏ کاری است: برویم زحمت بکشیم، جان بکنیم، موقعش که می‏شود عده‏ای به‏ اینجا بیایند، یک مقدار این ببر، یک مقدار آن ببر. از طرفی اینجا شناخته‏شده است، اگر به عادت همه ساله مردم بفهمند که چه روزی روز برداشت محصول و جمع کردن و چیدن است، باز به اینجا می‏آیند. آمدند با یکدیگر تبانی کردند، گفتند: به هیچ کس اطلاع ندهیم که ما چه روزی‏ می‏خواهیم برویم محصول را بچینیم، هنوز طلوع صبح نشده حرکت کنیم که در صبح بسیار زود، ما روی محصول باشیم و تا وقتی که مردم خبر شوند ما تمام‏ میوه را چیده باشیم. قرآن یک تعبیری دارد، می‏فرماید: « و قال اوسطهم‏. (سوره قلم آیه 28، عاقل ترشان گفت)، در میان این برادران یک برادر بوده که معتدل‏تر بوده است، یعنی معتدل‏ فکر می‏کرده، مثل پدرش فکر می‏کرده است. او اینها را از این کار نهی کرده‏ و گفته است این کار را نکنید، مصلحت نیست، خدا را فراموش نکنید، از خدا بترسید، مرتب خدا را به یاد اینها آورده است. ولی اینها به حرف او گوش نکردند. او هم از باب اینکه در اقلیت بوده اجبارا دنبال اینها آمده درحالی که فوق‏العاده از عمل اینها ناراضی بوده است.
همان شب که اینها برای فردا صبحش چنین تصمیمی داشتند، قرآن همین قدر می‏گوید که " « فطاف علیها طائف من ربک »"« سوره قلم آیه 19، پس بلایی فراگیر از جانب پروردگارت آن باغ را فرا گرفت». ( طائف یعنی عبورکننده ) یک عبورکننده‏ای را خدا فرستاده بود. اما قرآن نمی‏گوید آن عبورکننده چه‏ بود، چه آفتی بود، چه بلایی بود، آیا از نوع انسان بودند یا نبودند. خلاصه یک بلای آسمانی بر این باغ فرود آمد که آنچه میوه داشت از بین برد ( بعد در تفسیر آیه می‏گوییم که خود باغ را از بین برد یا از آیه بیش از این استفاده نمی‏شود که از میوه‏های باغ چیزی باقی‏ نگذاشت، مثل لشکری که بریزند و همه چیز را ببرند ). صبح زود که شد گفتند: " «اغدوا علی حرثکم» «سوره قلم آیه 22؛ که بامدادان به سوی کشت خویش روید»" آن صبحانه و زود هنگام بدوید. قرآن‏ می‏گوید: وقتی می‏رفتند می‏گفتند آرام حرف بزنید. آرام حرف می‏زدند که‏ صدایشان را کسی نشنود، یک وقت کسی خبردار نشود که بعد دیگران را خبردار کند. طبق نشانه می‏رفتند ( لابد آن باغ در میان باغهای دیگران بوده‏ است )، چشمشان به باغشان افتاد، دیدند این که آن باغ دیروز نیست، همه چیزش عوض شده است. خیال کردند راه را گم کرده‏اند و این باغ آنها نیست. گفتند: این باغ ما نیست، راه را گم کرده‏ایم. کمی دقت کردند، گفتند نه، همان است، یک حادثه‏ای پیش آمده است. فورا آن فردی که‏ فرد معتدلشان بود گفت: نگفتم به شما که نیتتان را اینقدر کج نکنید؟ این اثر نیت سو است. بعد قرآن می‏گوید که اینها اظهار توبه کردند و گفتند : اشتباه کردیم.
این جریان را قرآن این‏طور ذکر می‏کند، می‏خواهد بفرماید: ببینید که این‏ غرور مال انسان را چه می‏کند، به چه فکرها و اندیشه‏ها می‏اندازد! به جای‏ اینکه شکر منعم را بجا بیاورد و شکرانه این نعمت، حق سائلان و محرومان و بیچارگان را بدهد، چنین نقشه‏ها می‏کشد! این نمونه‏ای است از اینکه انسان‏، با نعمت آن هم با نعمت مال مورد آزمایش الهی قرار بگیرد. بعد می‏گوید اینها هم «سران قریش» با نعمت مال مورد آزمایش قرار گرفتند، و اینهمه اخلاق فاسدی که دارند ریشه‏اش اگر درست تحلیل و جستجو کنید همان حساب دارم دارم است، آن دارم دارم، اینها را به اینجا رساند.

 

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:39 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

امام علي

علی علیه السلام به روایت استاد مطهری رحمه الله

 

برابری همگان در برابر قانون

علی علیه السلام چه قدر حسّاسیّت نشان می دهد که قانون خدا تعطیل بردار نیست؛ ولو در مورد فرزند خودم. می شنود که عبداللّه بن عباس، پسرعموی عزیز و مورد احترامش (که واقعا هم از جهاتی مرد بزرگی بوده، ولی خوب معصوم نبوده، اشتباهی کرد)، مرتکب خطایی شده. به علی خبر دادند که ابن عباس پسرعموی بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، سیاست مدار و مورد اعتماد تو از بیت المال تصرّفی کرده است؛ از آن تصرّفاتی که امروز اصلاً کسی آنها را به حساب نمی آورد. علی علیه السلام نامه ای نوشته که این نامه در نهج البلاغه هست: پسرعباس! من از تو دیگر انتظار نداشتم. به خدا قسم، اگر چنین و چنان بشود و اگر چنین بکنی، با آن شمشیری که به هرکس زدم یکسره به جهنم رفت و حساب و کتابی ندارد، تو را آدم خواهم کرد.

بعد می گوید: پسر عباس! به خدای عالم قسم، اگر حسن و حسین هم چنین کاری بکنند با همین شمشیر می زنمشان.

ردّ تبعیض نژادی

وقتی که میان یک زن عرب و یک زن ایرانی اختلاف واقع می شود و کار به آن جا می کشد که به حضور علی علیه السلام شرف یاب می شوند و علی میان آن دو هیچ گونه تفاوتی قایل نمی شود و مورد اعتراض زن عرب واقع می شود، علی دست می برد و دو مشت خاک از زمین برمی دارد و به آن خاک ها نظر می افکند و آن گاه می گوید: من هرچه تأمل می کنم میان این دو مشت خاک فرقی نمی بینم. علی علیه السلام با این تمثیل عملی لطیف، به جمله معروف رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم اشاره می کند که فرمود: همه از آدم و آدم از خاک است. عرب بر عجم و عجم بر عرب فضیلت ندارد. فضیلت به تقوا است، نه به نژاد و نَسَب و قومیّت و ملیّت. وقتی که همه نسب به آدم می برند و آدم خاکی نژاد است، چه جای ادّعای فضیلت تقدّم نژادی است؟

بخشش کریمانه

امیرالمؤمنین علیه السلام در یک وقت که مقداری خرما از مال شخصی خود در میان فقرا تقسیم می کرد، مقدار نسبتا زیادی برای یک نفری فرستاد که آن شخص هیچ گونه عرض حاجت و اظهاراحتیاجی نکرده بود و اساسا اخلاق شخصی آن مرد این بود که از احدی چیزی نخواهد. مردی به امیرالمؤمنین اعتراض کرد که آن شخص که از تو چیزی نخواسته و عرض حاجتی نکرده و به علاوه یک پنجم این خرما برای او کافی است، تو چرا اصلاً برای او که از تو چیزی نخواسته می فرستی و چرا این قدر زیاد می فرستی؟ سخنی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جواب این مرد معترض گفت این بود: خدا امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند. تو چه قدر آدم پست و دونی هستی. من می بخشم و تو بخل می ورزی؟ و به علاوه اگر بنا شود من فقط به کسانی ببخشم که از من تمنّا و تقاضا کرده اند من بخششی نکرده ام... در عوض بذل آبروی کسی چیزی به او بخشیده ام...

زهد علی علیه السلام

علی زاهدِ باهدف است. او مخصوصا وظیفه پیشوایان امّت می داند که با دیگران حداقل هم دردی کنند؛ یعنی اگر نمی توانند به آنها کمک مادی کنند، کمک روحی بکنند؛ چون چشم ضعیفان به پیشوایان امّت است. علی علیه السلام می گفت: من نمی خورم تا همین مقدار بتوانم به روح ضعفای امّت خودم کمک کنم و بگویم اگر شما ندارید بخورید، من هم که دارم نمی خورم تا مثل شما باشم.

عدّه ای آمده بودند به امام صادق علیه السلام اعتراض کردند. فلسفه زهد را نفهمیده بودند. شنیده بودند علی بن ابی طالب علیه السلام در زمان خودش زاهد بوده و خیال می کردند که علی علیه السلام طرف دار این بود که انسان باید در همه شرایط با لباس مندرس زندگی کند و نان جو بخورد. اما این نان جو خوردن فلسفه اش چیست را نفهمیده بودند. امام صادق علیه السلام بود که برای اینها تشریح می کرد تا فلسفه اش را بفهمند علی علیه السلام چرا زاهد بود؟ برای این که می خواست انسان باشد. علی علیه السلام زاهدی نبود که یک گوشه افتاده باشد و اسم انزوا را زهد بگذارد.

سرزنش بی مورد دنی

شخصی در حضور امیرالمؤمنین شروع کرد به مذمّت کردن دنیا. شنیده بود که علی علیه السلام دنیا را مذمّت می کند، ولی نمی فهمید که او (از چه جنبه ای) دنیا را مذمّت می کند. او خیال می کرد که وقتی علی علیه السلام دنیا را مذمّت می کند، مثلاً طبیعت را مذمّت می کند. نمی دانست که او دنیاپرستی را مذمّت می کند. او تو را از نظر پرستش دنیا ـ که ضدّ حقّ پرستی و حقیقت پرستی است و مساوی با نفی همه ارزش های انسانی است ـ مذمّت می کند. وقتی آن مرد دنیا را مذمت کرد علی علیه السلام که ضد دنیاپرستی است و آن را مذمت می کند به سختی برآشفت و فرمود: ای آقای مذمتگر دنیا! ای کسی که فریب دنیا را خورده ای! دنیا تو را فریب نداد؛ تو فریب خوردی. خیلی تعبیر عجیبی است. دنیا کسی را فریب نمی دهد؛ انسان خودش فریب می خورد.

ریشه اخلاق ناپسند

به طورکلی امیرالمؤمنین تمام اخلاق دنیّه را روی حساب پستی نفس می گذارد؛ یعنی ریشه همه اخلاق رذیله را دنائت می داند؛ مثلاً در باب غیبت می گوید: بیچاره ها، ناتوان ها، ضعیف همّت ها، [و] پست ها غیبت می کنند. یک مرد، یک شجاع، یک آدمی که احساس کرامت و شرافت در روح خودش می کند ـ اگر از کسی انتقادی دارد جلوی رویش می گوید؛ یا حدّاقل سکوت می کند. حالا این که بعضی مداحی و تملّق می کنند مطلب دیگری است. پشت سر که می شود، شروع می کند به بدگویی و غیبت کردن. می گوید این منتهای همّت عاجزان است، اراده ناتوانان است، از پستی است، از دنائت است. آدمی که احساس شرافت می کند غیبت نمی کند.

توصیه به مدارا با دشمن

شگفتی های علی علیه السلام و معجزه های انسانی او در این جا ظهور می کند. جزء وصایایش می گوید: با اسیرتان مدارا کنید، و بعد می فرماید: ای اولاد عبدالمطلب، نکند وقتی که من از دنیا رفتم بین مردم بیفتید و بگویید امیرالمؤمنین شهید شد، فلان کس محرّک بود، فلان کس دخالت داشت، و این و آن را متّهم کنید. نمی خواهم دنبال این حرف ها بروید. قاتل من یک نفر است. به امام حسن علیه السلام فرمود: فرزندم حسن! بعد از من اختیار او با توست. می خواهی آزادش کنی، آزاد کن و اگر می خواهی قصاص کنی توجّه داشته باش که او به پدر تو فقط یک ضربه زده است. به او یک ضربه بزن. اگر کشته شد، شد و اگر کشته نشد، نشد. باز هم سراغ اسیرش را می گیرد: آیا به اسیرتان غذا داده اید؟ آیا به او آب داده اید؟ کاسه ای شیر برای مولا می آورند. مقداری می نوشد. می گوید: باقی را به این مرد بدهید...

معیار حقیقت

مردی از صحابه امیرالمؤمنین علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را می نگریست. از یک طرف علی را می دید و شخصیّت های بزرگ اسلامی... و از طرفی نیز همسر پیامبر و... در رکاب او طلحه را می دید؛ از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگ های اسلامی... این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟ آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفته اند؟ ... به هرحال این مرد محضر امیرالمؤمنین شرف یاب شد و گفت: آیا ممکن است طلحه و زبیر و... در باطل اجتماع کنند... علی در جواب سخنی دارد. فرمود: ... حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیّت افراد نمی شود شناخت. این صحیح نیست که تو اوّل شخصیّت هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حقّ و باطل را با این مقیاس ها بسنجی. فلان چیز حقّ است چون فلان و فلان با آن موافقند... اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حقّ و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیّت آنان باشند.

اندرز

شخصی آمد خدمت مولای متقیان علی علیه السلام و گفت: یا امیرالمؤمنین، مرا نصیحت کن. علی علیه السلام نصایح زیادی کرد. دو جمله اولش را عرض می کنم... فرمود: نصیحت من به تو این است که از آن کسان مباش که امید به آخرت دارد، اما می خواهد به آخرت بدون عمل برسد. مثل همه ما، ما می گوییم حبّ علی بن ابی طالب کافی است. تازه حب ما حبّ حقیقی نیست. اگر حبّ حقیقی بود عمل هم پشت سرش بود. می گوییم همین وابستگی ظاهری کافی است. ... اگر حب علی بن ابی طالب تو را به عمل کشاند بدان حبّ تو صادق و راستین است. ... ای مرد از آن کسان مباش که احساس نیاز به توبه را در وجود خود دارند، امّا همیشه می گویند: دیر نمی شود، وقت باقی است. برادر، اگر علی بیاید و من و تو هم برویم خدمتش و بگوییم: آقاجان، ما را نصیحت کن، چنین جمله ای به ما می گوید: از آن کسان مباش که امید به آخرت دارد، اما می خواهد به آخرت بدون عمل برسد.

دشمنان علی علیه السلام

سراسر وجود علی، تاریخ و سیرت علی، خلق و خوی علی، رنگ و بوی علی، سخن و گفت وگوی علی درس است و سرمشق است و تعلیم است و رهبری است. هم چنان که جذب های علی برای ما آموزنده و درس است. دفع های او نیز چنین است. ما معمولاً در زیارت های علی و سایر اظهار ادب ها مدعی می شویم ما با دوست دوست تو و دشمن دشمن تو هستیم... علی علیه السلام دو طبقه را سخت دفع کرده است:

1. منافقان زیرک؛ 2. زاهدان احمق.

همین دو درس برای مدعیان تشیّع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند؛ تیزبین باشند و ظاهربینی را رها نمایند که جامعه تشیع در حال حاضر سخت به این دو درد مبتلاست.

حقیقت توبه

مردی می آید خدمت امیرالمؤمنین استغفار می کند، توبه می کند؛ یعنی صیغه استغفار را جاری می کند. او مثل بسیاری از ما خیال می کرد که توبه کردن یعنی گفتن «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی و اَتُوبُ اِلَیْه». امیرالمؤمنین با یک شدّتی به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. اصلاً تو می دانی استغفار یعنی چه که می گویی «استغفراللّه ربّی و اتوبُ اِلَیه»؟ حقیقت استغفار را می دانی چیست؟ استغفار، درجه مردمان بلندمرتبه است. اصلاً خود توبه، محکوم کردن خود است. بعد حضرت فرمود: استغفار چند اصل دارد. دو تا رکن دارد، دو تا شرط قبول، و دو شرط کمال، و مجموعا شش تا که حالا من برایتان عرض می کنم. فرمود: اوّلین رکن استغفار این است که انسان واقعا از گذشته تیره و سیاه خودش پشیمان باشد؛ دوّم تصمیم بگیرد که در آینده آن گناه گذشته را مرتکب نشود؛ سوم این که اگر حقوق مردم را برعهده و ذمّه دارد ادا بکند؛ چهارم این که اگر فرائض الهی را ترک کرده است، جبران بکند قضا کند.... پنجم این که... گوشت هایی که از معصیت روییده با غصّه و اندوه و توبه آنها را آب بکنی...؛ ششم:... مدّتی باید رنج طاعت را به تن بچشانی...

توصیه به کرامت

علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: پسرجانم! روح خودت را گرامی بدار؛ بزرگوار بدار؛ برتر بدار از هرکار پستی. در مقابل هر پستی فکر کن که روح من بالاتر از این است که به این پستی آلوده بشود. درست مثل آدمی که یک تابلوی نقّاشی خیلی عالی دارد که وقتی لکه سیاهی در آن پیدا می شود. گردی، غباری روی آن می بیند، خودبه خود فورا دستمال بر می دارد آن را تمیز می کند. اگر به او بگویی چرا این کار را می کنی، می گوید حیف چنین تابلوی نقاشی ای نیست که چنین لکه سیاهی در آن باشد؟ حسّ می کند که این تابلوی نقاشی آن قدر زیبا و عالی است که حیف است یک لکه سیاه در آن باشد. علی علیه السلام می گوید: در روح خودت این گونه احساس زیبایی کن، احساس عظمت کن، احساس شخصیّت کن که قطع نظر از هر مطمعی، قطع نظر از هر خیالی، قطع نظر از هر حاجت مادّی ای، اصلاً خودت را بزرگ تر از این بدانی که تن به پستی بدهی.

دعای بی نیازی از مردم

شخصی در حضور حضرت امیر به این تعبیر دعا کرد: خدایا، مرا محتاج خلق خودت نگردان. حضرت فرمود: دیگر این طور نگو. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمود: بگو خدایا، مرا محتاج بَدان خلق خودت قرار نده و منظور این است که جمله اوّل نشدنی است؛ زیرا نحوه خلقت انسان، این طور است که همواره در پیشبرد زندگی دنیایی خودش به دیگران نیازمند است.

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

40حديث از پيامبر

40 حدیث اخلاقی از پیامبر اکرم (ص) حتما بخونید

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم*مومنان ، سهل گير و نرم خو هستند .*هر که مومني را خوشحال و شاد کند مرا شاد نمود ه و کسي که مرا شاد کند خدا را شاد نموده است .

 

 

                                     بسم الله الرحمن الرحیم


قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم :
1- عليک بالشکر فانه يزيد في انعمه
سپاسگذار و شکر گذار باش زيرا که آن نعمت را زياد مي کند .
2- لا يشکرالله من لا يشکرالناس
کسي که از مردم (در مقابل نيکي آنها ) تشکر نکند خداي را شکرگذاري نکرده است .
3- ان اشکرالناس لله اشکرهم للناس
شاکرترين مردم نسبت به خدا ، حق شناس ترين آنها نسبت به مردم است .
4- من احب ان يکون اقوي الناس فليتوکل علي الله
هر که دوست دارد قوي ترين مردم باشد پس به خدا توکل نمايد .
5- طوبي لمن شغله خوف الله عن خوف الناس
خوشا بر کسي که ترس از خدا او را از ترس مردم بازدارد .
6- من خاف الله عز وجل خاف منه کل شيء و من لم يخف الله اخافه الله من کل شيء
هر که از خداي عز و جل بترسد همه از او مي ترسند و کسيکه از خدا نترسيد خداوند او را از همه چيز بترساند
7- خشيه الله راس کل حکمه
ترسيدن از خدا سرآمد هر حکمت و دانش است .
8- ودالمومن ، المومن في الله من اعظم شعب الايمان و من احب في الله و ابغض في الله و
اعطي في الله و منع في الله فهو من الاصفياء
دوستي مومن با مومن براي رضاي خدا از بزرگترين شعبه هاي ايمان است و کسي که براي خدا دوست دارد وبراي خدا دشمن دارد و براي خدا ببخشد و براي خدا دريغ دارد از برگزيدگان است .
9- افضل ايمان المرء ان يعلم ان الله معه حيثما کان .
برترين درجه ايمان مرد آن است که بداند هر جا که باشد خدا با اوست .
10- اوحي الله تعالي الي موسي يا موسي من کان ظاهره ازين من باطنه فهو عدوي حقا"و من کان ظاهره و باطنه سواء فهو مومن حقا" و من کان باطنه ازين من ظاهره فهو وليي حقا".
خداوند تعالي به موسي وحي نمود که يا موسي هر که ظاهرش زيباتر و با زينت تر از باطنش باشد او حقا" دشمن من است و هر که ظاهر و باطنش يکي باشد او حقا" مومن است و هر که باطنش بهتر از ظاهرش باشد پس حقا" او دوست من است .
11- المومنون هينون .
مومنان ، سهل گير و نرم خو هستند .
12- من سر مومنا" فقد سرني و من سرني فقد سرالله .
هر که مومني را خوشحال و شاد کند مرا شاد نمود ه و کسي که مرا شاد کند خدا را شاد نموده است .
13- هديه الله الي المومن السائل علي بابه
هديه خداوند به سوي مومن ، محتاجي است که به در خانه او آمده است .
14- ليس منا من لم يوقرالکبير و يرحم الصغير و يامربالمعروف و ينه عن المنکر .
کسي که بزرگ را محترم نشمارد و به کوچک ترحم نکند و امر به معروف و نهي از منکر نکند از ما نيست .
15- رحم الله امرء اصلح من لسانه .
خدا رحمت کند آن را که زبانش را اصلاح کند .
16- جاهدوا انفسکم علي شهواتکم تحل قلوبکم الحکمه
با نفس خود بر سر شهوات و تمايلات بجنگيد تا حکمت قلبهاي شما را فرا گيرد .
17- ان اکثر ما يدخل الناس الجنه تقوي الله و حس الخلق
آنچه بيشتر از هر چيز مردم را به بهشت داخل مي کند تقوي و حسن خلق است .
18- من حفظ عني من امتي اربعين حديثا" في امر دينه يريد به وجه الله و الدارالآخره بعثه الله يوم القيامه فقيها" عالما" .
هر که از امت من چهل حديث از من در امر دين خود حفظ کند و مقصودش رضاي خدا و سراي
آخرت باشد ، خداوند او را در روز قيامت فقيهي دانشمند مبعوث گرداند .
19- من عمل علي غير علم کان ما يفسد اکثر مما يصلح .
هر که ندانسته کاري انجام دهد خرابي و فسادآن بيش از اصلاحش خواهد بود .
20- راس العقل بعد الايمان بالله عز و جل التحبب الي الناس .
سر آمد عقل پس از ايمان به خداوند عز و جل اظهار دوستي و محبت با مردم است .
21- من تواضع لله رفعه الله و من تکبر وضعه الله .
هر که براي خدا تواضع کند خداوند او را رفعت دهد و هر که تکبر نمايد خدا او را خوار گرداند .
22- طوبي لمن حسن مع الناس خلقه .
خوشا به حال کسي که با مردم خوشرفتاري کند .
23- اتي رجل النبي صلي الله عليه و آله فقال يا رسول الله اي الناس افضلهم ايمانا" ؟ قال ابسطهم کفا
مردي خدمت رسول خدا(ص) امد و گفت اي رسول خدا کداميک از مردم از جهت ايمان بر ترين انهاست؟ فرمود:آن که دستش براي بزل و بخشش از ديگران باز تر است.
24- من اقتصد اغناه الله
هرکه ميانه روي کند خدا وند اورا بي نياز گرداند
25- من احب السبيل الي الله عز و جل جرعتان: جرعه غيظ تردها بحلم و جرعه مصيبه تردها بصبر
از محبوب ترين راه ها به سوي خداوند عز و جل نوشيدن دو جرعه است: جرعه خشمي که با بردباري ان را رد کني و جرعه مصيبتي که با صبر آن را برگرداني
26- عليکم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزکم الله
ملازم عفو و گذشت باشيد زيرا عفو نمودن جز عزت و ارجمندي به بنده نيفزايد. پس هميديگر را عفو کنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند.
27- ينادي مناد يوم القيامه من کان لهو علي الله اجر فليقم فلا يقوم الا العافون الم تسمعوا قوله تعالي:
فمن عفي و اصلح فاجره علي الله.
روز قيامت ندا کننده اي صدا ميزند هرکه بر خدا پاداشي دارد بپا خيزد پس بر نميخيزند مگر عفو کنندگان آيا فرمايش خداي تعالي را نميشنويد که فرمايد:هر که عفو کند و سازش نمايد پاداشش بر خداوند است.
28- من حرم الرفق فقد حرم الخير کله.
هرکه از نرمش و ملايمت محروم شد از تمامي خير و نيکي محروم گرديد.
29- لا تغتابواالمسلمين و لا تتبعوا عورا تهم.
غيبت مسلمين را نکنيد و در جست و جوي عيوب آنان نباشيد.
30- اقل الناس راحه الحسود.
اسايش و راحتي حسود از همه مردم کمتر است.
31- دعوه المظلوم مستجابه و ان کان فاجرا".
دعاي ستمديده مستجاب شود اگرچه فاجر و بد کار باشد.
32- للمرائي ثلاث علامات: ينشط اذا کان عند الناس و يکسل اذا کان وحده و يحب عن يحمد في جميع الامور
براي رياکار سه علامت است: چون در نزد مردم باشد با نشاط است و زماني که تنها باشد کسل است و دوست ميدارد در تمام کار ها ستايش شود
33- للمنافق ثلاث علامات : يخالف لسانه قلبه و قوله فعله و علانيته سره
براي منافق سه علامت است : دلش بر خلاف زبان و کردارش بر خلاف گفتارش و باطنش بر خلاف ظاهر است
34- کبرت خيانه ان تحدث اخاک حديثا" هو لک به مصدق و انت له کاذب
خيانت بزرگي است که به برادرت سخني گوئي و او آن سخن ترا تصديق کند در حالي که تو به او دروغ ميگوئي
35- ترک الفرص غصص
فرصت ها را از دست دادن ، موجب غصه ها است .
36- بادروا بعمل الخير قبل ان تشغلوا عنه
بر انجام عمل خير پيشدستي کنيد پيش از آنکه چيزهاي ديگر شما را از انجام آن بر خود مشغول دارد .
37- ابدووا بالسلام قبل الکلام فمن بدا بالکلام قبل السلام فلا تجيبوه
پيش از سخن گفتن ، گفتار خود را با سلام شروع کنيد . پس هر که پيش از سلام کردن شروع به سخن نمود پاسخش ندهيد .
38- قيل لرسول الله مالحزم ؟ قال مشاوره ذوي الراي و اتباعهم
عرض شد حزم و احتياط چيست ؟ فرمود : با صاحبان راي مشورت کردن و از آنها پيروي نمودن
39- من صلي علي صلي الله عليه و ملائکته و من شاء فليقل و من شاء فليکثر
فرمود: هرکه بر من صلوات فرستد خدا و فرشتگانش بر او صلوات فرستند و هرکه خواهد کم فرستد و هر که خواهد زياد کند
40- ارفعوا اصواتکم بالصلوه علي فانها تذهب بالنفاق
آوازهاي خود را به صلوات فرستادن بر من بلند کنيد زيرا که آن نفاق را بر طرف سازد .

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:42 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

غيبت

غيبت

 

 

1- معنای واقعی غیبت

پيامبر صلى الله عليه و آله:

أَتَدرونَ مَا الغيبَةُ؟ قالوا: اَللّه  وَرَسولُهُ أَعلَمُ، قالَ: ذِكرُكَ أَخاكَ بِما يَكرَهُ قيلَ: أَرَأَيتَ إِن كانَ فى أَخى ما أَقولُ؟ قالَ: إِن كانَ فيهِ ما تَقولُ فَقَدِ اغتَبتُهُ وَإِن لَم يَكُن فيهِ ما تَقولُ فَقَد بَهَتَّهُ؛

آيا مى دانيد غيبت چيست؟ عرض كردند: خدا و پيامبر او بهتر مى دانند. فرمودند: اين كه از برادرت چيزى بگويى كه دوست ندارد. عرض شد: اگر آنچه مى گويم در برادرم بود چه؟ فرمودند: اگر آنچه مى گويى در او باشد، غيبتش كرده اى و اگر آنچه مى گويى در او نباشد، به او تهمت زده اى.

لترغيب و الترهيب، ج3، ص515، ح31)

2- غیبت و پذیرفته نشدن نماز و روزه

پيامبر صلى الله عليه و آله:

مَنِ اغتابَ مُسلِما أَو مُسلِمَةً لَم يَقبَلِ اللّه  صَلاتَهُ وَلاصيامَهُ أَربَعينَ يَوما وَلَيلَةً إِلاّ أَن يَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛

هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذيرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد.

(بحارالأنوار، ج75، ص 258، ح53)

3- معنای دیگر غیبت

امام صادق عليه السلام:

اَلغيبَةُ أَن تَقولَ فى أَخيكَ ما سَتَرَهُ اللّه  عَلَيهِ وَأَمَّا المرُ الظّاهِرُ فيهِ مِثلُ الحِدَّةِ وَالعَجَلَةِ فَلا؛

غيبت آن است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه خداوند آن را پوشيده نگه داشته است، اما (گفتن) خصلتهاى آشكارى چون تندخويى و شتابزدگى غيبت نيست.

(بحارالأنوار، ج75، ص246، ح7)

4- غیبت از فاسق

امام صادق عليه السلام :

إِذا جاهَرَ الفاسِقُ بِفِسقِهِ فَلا حُرمَةَ لَهُ وَلا غيبَةَ؛

هرگاه شخص فاسق و گنهكار آشكارا گناه كند، نه حرمتى دارد و نه غيبتى.

(بحارالأنوار، ج75، ص253، ح32)

5- شنونده غیبت

امام على عليه السلام :

اَلسامِعُ لِلغيبَةِ كَالمُغتابِ؛

شنونده غيبت، مانند غيبت كننده است.

(غررالحكم، ج1، ص 307، ح1171)

6- کفاره غیبت

پيامبر صلى الله عليه و آله:

كَفّارَةُ الاِغتيابِ أَن تَستَغفِرَ لِمَنِ اغتَبتَهُ؛

كفّاره غيبت اين است كه براى شخصى كه از او غيبت كرده اى، آمرزش بطلبى.

(امالى طوسى، ص 192)

7- وظیفه فرد در جمع غیبت کننده

پيامبر صلى الله عليه و آله:

إِذا وُقِعَ فِى الرَّجُلِ وَأَنتَ فى مَلأٍَ، فَكُن لِلرَّجُلِ ناصِرا وَلِلقَومِ زاجِرا وَقَمُ عَنهُم؛

اگر در ميان جمعى بودى و از كسى غيبت شد، او را يارى كن و آن جمع را از غيبت كردن بازدار و از ميانشان برخيز و برو.

(كنزالعمال، ج3، ص586، ح8028)

8- مقایسه غیبت و خوره

پيامبر صلى الله عليه و آله:

اَلغيبَةُ اَسرَعُ فى دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الكِلَةِ فى جَوفِهِ؛

غيبت كردن در (نابودى) دين مسلمان مؤثرتر از خوره در درون اوست.

(كافى، ج2، ص357، ح1)

9- نتیجه دفاع از کسی که از او غیبت شده

امام باقر عليه السلام:

مَنِ اغتيبَ عِندَهُ أَخوهُ المُؤمِنُ فَنَصَرَهُ وَأَعانَهُ نَصَرَهُ اللّه  فِى الدُّنيا وَالخِرَةِ وَمَنِ اغتيبَ عِندَهُ أَخوهُ المُؤمِنُ فَلَم يَنصُرهُ (وَلَم يُعِنهُ) وَلَم يَدفَع عَنهُ وَهُوَ يَقدِرُ عَلى نُصرَتِهِ وَعَونِهِ إِلاّخَفَضَهُ اللّه  فِى الدُّنيا وَالخِرَةِ؛

كسى كه در حضور او از برادر مؤمنش غيبت شود و او به ياريش برخيزد، خداوند در دنيا و آخرت او را يارى دهد و كسى كه در حضور او از برادر مؤمنش غيبت شود و او ـ با آن كه مى تواند ياريش كند ـ به يارى او برنخيزد و از وى دفاع نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت پَست گرداند.

(ثواب الاعمال، ص 148)

10- انتقال اعمال با غیبت

پيامبر صلى الله عليه و آله:

يُؤتى بِأَحَدٍ يَومَ القيامَةِ يوقَفُ بَينَ يَدَىِ اللّه  وَيُدفَعُ إِلَيهِ كِتابُهُ فَلايَرى حَسَناتِهِ فَيَقولُ: إِلهى، لَيسَ هذا كِتابى فَإِنّى لاأَرى فيها طاعَتى؟! فَيُقالُ لَهُ: إِنَّ رَبَّكَ لايَضِلُّ وَلايَنسى ذَهَبَ عَمَلُكَ بِاغتيابِ النّاسِ ثُمَّ يُؤتى بِآخَرَ وَيُدفَعُ إِلَيهِ كِتابُهُ فَيَرى فيهِ طاعاتٍ كَثيرَةً فَيَقولُ: إِلهى ما هذا كِتابى فَإِنّى ما عَمِلتُ هذِهِ الطّاعاتِ فَيُقالُ: لأَِنَّ فُلانا اغتابَكَ فَدُفِعَت حَسَناتُهُ إِلَيكَ؛

روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.

(جامع الأخبار، ص 412)

11- غیبت حرام

پيامبر صلى الله عليه و آله:

مَن عامَلَ النّاسَ فَلَم يَظلِمهُم وَحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم وَ وَعَدَهُم فَلَم يَخلِفهُم فَهُوَ مِمَّن كَمُلَت مُرُوءتُهُ وَ ظَهَرَت عَدالَـتُهُ وَ وَجَبَت اُخُوَّتُهُ وَحَرُمَت غيبَتُهُ؛

هر كس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نكند، دروغ نگويد و خلف وعده ننمايد، جوانمرديش كامل، عدالتش آشكار، برادرى با او واجب و غيبتش حرام است.

(خصال، ص 208، ح 28)

12- نتیجه غیبت از گنهکار

پيامبر صلى الله عليه و آله:

اَلذَّنبُ شومٌ عَلى غَيرِ فاعِلِهِ اِن عَيَّرَهُ ابتُلِىَ بِهِ وَ اِن اَغتابَهُ أَثِمَ وَ اِن رَضىَ بِهِ شارَكَهُ؛

گناه براى غير گناهكار نيز شوم است، اگر گنهكار را سرزنش كند به آن مبتلا مى شود، اگر از او غيبت كند گنهكار شود و اگر به گناه او راضى باشد، شريك وى است.

(نهج الفصاحه، ح 1623)

13- غیبت نشانه حسود

امام صادق عليه السلام:

قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ: وَلِلحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَغتابُ إِذا غابَ وَيَتَمَلَّقُ إِذا شَهِدَ وَيَشمَتُ بِالمُصيبَةِ؛

لقمان به فرزندش گفت: حسود را سه نشانه است: پشت سر غيبت مى كند، روبه رو تملّق مى گويد و از گرفتارى ديگران شاد مى شود.

(خصال، ص 121)

14- شعری در مورد غیبت

امام على عليه السلام :

اَدَّبْتُ نَفْسى فَما وَجَدْتُ لَها    بِغَيرِ تَقْوَى الاِْلهِ مِنْ اَدَبِ
فى كُلِّ حالاتِها وَ اِن قَصُرَتْ    اَفْضَلَ مِنْ صَمْتِها عَنِ الْكَذِبِ
وَ غيبَةِ النّاسِ اَن غيبَتَهُم      حَرَّمَها ذُوالْجَلالِ فِى الْكُتُبِ
اِن كانَ مِن فِضَّةٍ كَلامُكِ يا     نَفْسُ فَاِنَّ السُّكوتَ مِن ذَهَبِ؛

به ادب و تربيت نفس خود پرداختم و براى‏آن  /  ادبى بهتر از تقواى الهى در تمام حالاتش نيافتم
و اگر از پس اين امر برنيامد  /  براى آن چيزى بهتر از دم فروبستن از دروغ نيافتم
و از غيبت مردمان، همانا غيبت آنان را  /  خداوند با عظمت در كتاب‏ها حرام كرده است
اى نفس، اگر سخن تو  /  نقره است، سكوت طلاست

(اعلام الدين، ص 273)

15- دفاع از غیبت شونده

پيامبر صلى الله عليه و آله:

مَن تَطَوَّلَ عَلَی أخیهِ فی غیبَةٍ سَمِعَها فیهِ فی مَجلِسٍ فَرَدَّها عَنهُ رَدَّ اللهُ عَنهُ ألفَ بابٍ مِنَ الشَّرِّ فی الدُّنیا وَ الاخِرةِ؛

هر که در مجلسی بشنود که از برادرش غیبت می شود و آن غیبت را از او دفع کند خداوند هزار باب بدی را در دنیا و آخرت از او دفع می کند.

(من لا یحضره الفقیه، ج4، ص15)

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:44 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

شي درمباني مهندسي كامپيوتر

مهندسی به معنی :
انجام عملیاتی به منظور تولید محصولی با تبعیت از مجموعه قواعد مشخصی .به عبارت دیگر انجام سیستماتیک یک عملیات .
مهندسی نرم افزار :
طراحی و تولید نرم افزارباتبعیت از یک قواعد و ضوابط مشخصی .
چرا مهندسی نرم افزار متولد شد ؟
وقتی محصولی تولید می شود دو نکته مهم باید مورد توجه قرار بگیرد:

1-زمان
2-هزینه(پول)
قبلا فقط بصورت تجربی هزینه و زمان تخمین زده می شد و گاهی این تخمین درست از آب در نمی آمد و خیلی شرکتهای بزرگ آمریکایی دچار ضررهای عظیمی شدند .
پس از آن بود که تصمیم گرفتند ، طبق یک ضوابط خاص, زمان و هزینه را تخمین بزنند و بهمین خاطر از مهندسی نرم افزار استفاده کردند .

چرا مهندسی نرم افزار بسرعت رشد کرد ؟1-رشد سریع تکنولوژی سخت افزار
2-مطرح شدن نیازهای جدید:
مثلا در15گذشته اینترنت نبود اما حالا هست و اینترنت نیازهای خود را به همراه آورد . مثلا نرم افزارهایی برای دانلود کردن .
3-ظهور سیستمهای بزرگ و پیچیده .
برای مدیریت سیستمهای بزرگ باید مهندسی نرم افزار رشد می کرد .
مراحل تولید نرم افزار :
1-مطالعه امکان سنجی (Feasebility Study)
2-تحلیل سیستم (System Analysis)
3-طراحی سیستم (System Design)
4-پیاده سازی سیستم (System Implementation)
5-آزمون و اصلاح (System Test & Integration)
6-اعتبارسنجی سیستم(System Validation)
7-پشتیبانی فنی(System Maintance)

سیستم چیست ؟
مجموعه ای از اجزا که با هم هدف خاصی داشته باشند .
در مهندسی نرم افزار با سیستمهای اطلاعاتی روبرو هستیم . سیستمهای اطلاعاتی دارای 5مولفه دارند :

1-مجموعه ای از ورودیها
2-مجموعه ای از خروجیها
3-مجموعه ای از فایلهای اطلاعاتی که اطلاعات سیستم در آنجا ذخیره می شود .
4-مجموعه ای از پروسسها که بیانگر عملیات سیستم می باشد .
5-هدف
تحلیل سیستم اطلاعاتی یعنی شناسایی 5 مولفه بالا .

متدولوژی چیست ؟
متدولوژی یعنی روش . هر متدولوژی باید 2 هدف مهم را تحقق ببخشد :
1-راه کارهای عملی برای انجام تحلیل به ما بدهد .
2-برای نمایش نتایج تحلیل یک روش ارائه دهد .( یعنی نتایج تحلیل را چطور نشان بدهیم )
UML به تنهایی یک متدولوژی نیست بلکه RUP مکمل آن است .

تحلیلگر سیستم باید توانمندیهای زیر را داشته باشد :
1-آشنایی با روشهای تحلیل .
2-دانش فنی کامپیوتری داشته باشد .
3-اطلاعات دامنه ای داشته باشد .
4-روابط عمومی قوی داشته باشد .

تکنولوژی چیست ؟
هرتکنولوژی یک ایده اصلی دارد و یک زمینه کاربردی .
بطور مثال تکنولوژی هسته ای :
1-ایده : در هسته اتم , انرژی هست .
2-کاربرد : در زمینه پزشکی یا کشاورزی و.....

تکنولوژی ساخت یافته :

1-ایده : اگر مسئله بزرگی داشته باشیم و بخواهیم راه حلی برای آن پیدا کنیم . این مسئله را به زیرمسائل کوچکتر بشکنیم تا به زیرمسائل حل شده برسیم بعد این زیرمسائل حل شده را بهم بچسبانیم تا جواب نهایی را پیدا کنیم .
2-کاربرد : استفاده از این تکنولوژی در زبانهای ساخت یافته . مانند : پاسکال و...

تکنولوژی شی گرائی :
1-ایده : همه چیز را در قالب اشیا و روابط بین آنها دیدن .
2-کاربرد : زبانهای برنامه نویس شی گرا و پایگاه داده شی گرا و مهندسی نرم افزار شی گرا .
تحلیل و طراحی سیستمها از دیدگاه تکنولوژی دو گونه اند :
1-دیدگاه مبتنی بر ساخت یافتگی
2-دیدگاه مبتنی بر شی گرایی


تاریخچه شی گرایی :اول بار در سال 1966 در قالب زبانی به نام simula که به منظور پیاده سازی شبیه سازی کامپیوتری تهیه شده بود , ارائه شد.در سال 1970 ، مفهومی تحت عنوان Abstract Data Type(ADT) بوجود آمد .
در دهه 70 زبان small talk بوجود آمد . ویژگی آن , این بود که اینترفیسش بصورت منویی طراحی شد و این ویژگی بدون شی گرایی ممکن نیست .
در دهه 80 زمینه های کاربردی آن در هوش مصنوعی هم توسعه پیدا کرد . از دهه90 تا حالا بشدت در حوزه زبانهای برنامه نویسی رشد کرد . (بطور مثال corba روشی شی گرا برای مدیریت شبکه و ...)


مزایایی شی گرایی :
1-مدل سازی دنیای واقعی را تسهیل می کند .
2-شی گرایی امکان Reuse کردن برنامه های کامپیوتری را فراهم می کند .(Reuseability:قابلیت استفاده مجدد)
یعنی یک قطعه برنامه ای را یکبار نوشتن و به دفعات متعدد در برنامه های مختلف از آن استفاده کردن .

مزایای Reuseability:
الف- صرفه جویی در زمان
ب – صرفه جویی د رهزینه
3-شی گرایی امکانات مناسبی برای ساخت سریع GUI دقیق فراهم می کند .
4- امکان اجرای موازی (Parallel) نرم افزار را روی چندین CPU فراهم می کند .
5- امکان Proto typing سریع فراهم می کند .
6- امکان توسعه کم هزینه تر و سریع تر و راحت تر نرم افزار را فراهم می کند .
تئوری شی گرایی چیست ؟

این تئوری سه رکن دارد :
1-Object
2-Class
3-Inheritance


Object:
1-تعریف عمومی :
هر مفهوم مادی یا معنایی در دنیای واقعی را شی می گوییم .
2-تعریف در حوزه شی گرایی :
الف - یک شی یک نمونه از یک کلاس است .
ب - یک شی متشکل از سه مولفه است :
1) یک Attribute یکتا که آن شی را از سایر اشیا متمایز می کند . مثل : کد کتاب , شماره دانشجویی .
2) State : مجموعه مقادیری که آن شی را مشخص می کند .مثال:
I : Real
I:=3.5
3) Behavioure : مجموعه عملهای قابل اعمال روی شی را رفتار شی می گویند .

یک شی یک مفهومی است که با یک شناسه منحصر به فرد و مجموعه ای از مقادیر و کلاسی که به آن تعلق دارد مشخص می شود .
بین اشیا سه گونه رابطه هست :
1-یک به یک : خیلی کم هستند .
2-یک به چند : خیلی مهم هستند . مطرح ترین نوع رابطه به شمار می آیند .
3-چند به چند : حضورشان در سیستم کامپیوتری ممنوع است .

Class :

رکن دوم شی گرایی می باشد .
1- تعریف بصورت عام :
یک مجموعه همگون از اشیا به لحاظ ساختار و رفتار .
2- تعریف بصورت خاص :
مشتمل بر 3 مولفه است :
الف – Instantiation :
هر کلاسی لازم است که مکانیزمی برای نمونه سازی داشته باشد .(معنی ندارد که کلاسی داشته باشیم که نمونه ساز نداشته باشد .)
ب - Instance variable = Attribute
فیلدهای اطلاعاتی (بخش داده) کلاس را تشکیل می دهد .
ج - Operations(Method)
یعنی مجموعه عملگرهای مجاز یا قابل اعمال روی اشیا کلاس .

یک کلاس یک Abstract Data Type (داده انتزاعی) است که توسط یک مکانیزم نمونه سازی و مجموعه ای از Propertyها مشخص می شود .Operationهای کلاس رفتار اشیا کلاس را بیان می کند .
تعریف انتزاع :
هرچقدر دید ما به آنچه که واقعا هست , نزدیکتر باشد , دید ما غیرانتزاعی تر است .
هر چقدر دید ما به آنچه که واقعا هست , فاصله بیشتری داشته باشد , دید ما انتزاعی تر است .
سه جنبه انتزاع د رمورد کلاس :
1-فاصله زیادی بین آنچه می بینیم با آنچه ذخیره می شود .
2-پنهان سازی اطلاعات می کند .
بطور مثال : نحوه پیاده سازی عملگرها را پنهان می کنیم و کاربر فقط نحوه استفاده از کلاس را می داند .
مزایا پنهان سازی اطلاعات ( Information Hidding) :
از دید طراح :
1-امنیت در مورد الگوریتمهای کلاس
2-هر وقت خواست می تواند الگوریتم پیاده سازی را عوض کند , بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد .(انعطاف در اعمال تغییرات مورد نظر)
از دید کاربر :
1- استفاده آسان از کلاس

شناسایی روابط بین کلاس ها :
چهار نوع رابطه بین کلاس ها وجود دارد :
1-رابطه کلی – اختصاصی (Is-a) : Generalization - Specialization
مهمترین رابطه فنی بین کلاس ها می باشد .
2-رابطه Aggregation (Whole-part / Part of) :
3-رابطه Relation ship
مهمترین رابطه به لحاظ فراوانی . اکثر روابط از این نوع رابطه هستند .
4-رابطه Instantiation (Instance of)

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

استفاده حرفه ای تر از کی برد

 

با نگه داشتن کلید WINDOWS، کلید D را بزنید مشاهده می کنید که SHOW DESKTOP نمایان می شود. برای آنکه با مفهوم این جمله آشنا شوید قبل از اجرا این ترفند یک پنجره مانند MYCOMPUTER باز داشته باشید. بعد از اجرای این ترفند می بینید که صفحه فعال شما به صورت HIDEN قرار می گیرد.

● با نگه داشتن کلید WIDNOWS، کلید R را بزنید مشاهده می کنید که پنجره RUN در سیستم شما اجرا می شود.

● با نگه داشتن کلید WINDOWS، کلید F را بزنید مشاهده می کنید که پنجره SEARCH برای شما فعال می شود .

● با نگه داشتن کلید WINDOWS، کلید U را بزنید مشاهده می کنید که برنامه UTILITY MANAGER فعال می شود .

● اگر همین ترفند را برای سایر کلیدها امتحان کنید خواهید دید که اگر برنامه ای در DESKTOP داشته باشید که ابتدای آن با همان حرفی که شما زده اید شروع شود اجرا می شود.

بخش دوم) به نحوه استفاده از کی برد برای سرعت بیشتر در انجام عملیات هایSTANDBY ، HIBERNATE ، LOGOFF ، RESTART ، SHUTDOWN و SWITCH USER می پردازیم.

بدین منظور:

● برای SHUTDOWN:

برای SHUTDOWN نمودن سیستم با كی برد ، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START حرف U انگلیسی را دوبار با اندكی مكث می زنیم. خواهید دید كه سیستم خاموش می شود.

● برای RESTART:

برای RESTART نمودن سیستم با كی برد، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START این بار كلیدهای U و سپس R را با اندكی مكث بزنید. خواهید دید كه سیستم RESTART می شود.

● برای STANDBY:

برای STANDBY نمودن سیستم با كی برد، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START این بار كلیدهای U و سپس S را با اندكی مكث فشار دهید، خواهید دید كه سیستم STANDBY می شود.

● برای HIBERNATE:

برای STANDBY نمودن سیستم با كی برد، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START این بار كلیدهای U و سپس H را با اندكی مكث می زنیم ، خواهید دید كه سیستم HIBERNATE می شود.

● برای LOGGOFF:

برای LOGGOFF نمودن سیستم با كی برد، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START این بار كلید L را دوبار با اندكی مكث می زنیم. خواهید دید كه سیستم LOGOFF می گردد.

● برای SWITCH USER:

برای SWITCH USER نمودن سیستم با كی برد ، ابتدا کلید WINDOWS را فشار داده و پس از نمایش منوی START این بار كلیدهای L و سپس S را با اندكی مكث می زنیم ، خواهید دید كه سیستم SWITCH USER می گردد.

● هشت سؤال رایج در مورد ویستا

اشاره :

آبان ماه امسال، شركت مایكروسافت نسخه نهایی سیستم عامل جدید خود را با نام "ویندوز ویستا" به سازندگان سخت افزار ارائه كرد و بدین ترتیب كار توسعه ویندوز ویستا به پایان رسید و مایكروسافت رسماً درگیر توزیع و فروش این سیستم عامل جدید شد. از سال قبل نسخه های بتای این سیستم عامل در اختیار همگان قرار گرفت و كم و بیش روی رایانه های شخصی گسترش یافت. در این نوشتار می خواهیم به هشت سؤال مهم در مورد ویندوز ویستا پاسخ دهیم كه ممكن است به ذهن هر شخصی كه به تازگی با این محصول مایكروسافت آشنا شده است، خطور كند.

۱) ویندوز ویستا كی در اختیار عموم قرار خواهد گرفت؟

مطابق زمانبندی مایكروسافت، در ُنهم آذر ویندوز ویستا به شركت های بزرگ عرضه شد و در تاریخ سه شنبه دهم بهمن در اختیار عموم قرار گرفت. بنابراین خریداران خانگی می توانند، پس از این تاریخ به تهیه ویندوز ویستا با بسته بندی جدید اقدام نمایند. در این بسته جز DVD ویستا، كتاب راهنمای استفاده از آن نیز جای داده شده است.

۲) چه كامپیوتری برای نصب ویندوز ویستا مناسب است؟

حداقل مشخصات لازم برای نصب و اجرای ویندوز ویستا، داشتن پردازنده ای با سرعت هشتصد مگاهرتز، حداقل رم ۵۱۲ مگابایت، و كارت گرافیك با دقت ۸۰۰ *۶۰۰ است. هنگامی كه ویستا در هارددیسك نصب می شود، برای كار كردن به فضایی در حدود پانزده گیگابایت نیاز دارد. بنابراین پارتیشنی كه ویستا در آن نصب می شود، باید حداقل بیست گیگابایت ظرفیت داشته باشد.

توجه داشته باشید که برای استفاده از جلوه های ویژه بصری و جدید ویندوز ویستا (موسوم بهWINDOWS AERO) لازم است کامپیوتر شما به دست کم یک گیگابایت حافظه RAM، پردازنده ای با سرعت حداقل یک گیگاهرتز و کارت گرافیکی با حداقل ۱۲۸ مگابایت رم مجهز باشد.

برای نصب نسخه های حرفه ای ویستا به درایو DVD نیاز دارید؛ زیرا این نسخه ها فقط روی DVD ارائه خواهند شد، ولی مایكروسافت در نظر دارد پایین ترین نسخه ویستا را روی سی دی ارائه كند تا دارندگان كامپیوترهای قدیمی نیز قادر به نصب و استفاده از آن باشند.

لازم به ذكر است كه مشخصات سخت افزاری ارائه شده در اینجا، حداقل ها هستند و مسلماً برای كاركرد روان با سرعت مناسب، باید از سخت افزارهای بهتری استفاده كرد. مثلاً حداقل مقدار RAM كه مایكروسافت توصیه می كند، یك گیگابایت است.

۳) ویندوز ویستا در چه نگارش هایی ارائه شده است؟

این سیستم عامل در شش نگارش ارائه شده است كه عبارتند از:HOME PREMIUM ،HOME BASIC ،STARTER ،ULTIMATE ،ENTERPRISE و BUSINESS.

پایین ترین نگارش آن، STARTER و بالاترین آن ULTIMATE است. جالب است بدانید كه مایكروسافت تصمیم گرفته است نسخه STARTER را فقط در كشورهای با درآمد پایین عرضه كند و فروش آن در كشورهایی كه از نظر بانك جهانی دارای درآمد بالا هستند، ممنوع است.

۴) تفاوت نگارش های مختلف ویستا در چیست؟

نسخه ULTIMATE بالاترین و كامل ترین نگارش ویستا است كه امكانات فراوانی برای محیط های كاری، تفریح و سرگرمی دارد. نگارش های دیگر هر كدام برای كاربری خاصی در نظر گرفته شده اند. مثلاً دارندگان كامپیوترهای خانگی با تهیه نسخه HOME PREMIUM می توانند از بهترین امكانات مالتی مدیا برای تماشای فیلم، اجرای بازی، رایت DVD و.... استفاده كنند.

در این نگارش تمامی امكانات WINDOWS XP MEDIA CENTER و WINDOWS XP TABLET PC وجود دارد. مایكروسافت تولید این دو نوع ویندوز را كه در خانواده ویندوزاكس پی بودند، متوقف ساخته و تمامی آن امكانات را در نسخه VISTA HOME PREMIUM جای داده است. كسانی كه می خواهند در شركت ها و محیط های اداری از ویستا استفاده كنند، می توانند نگارش BUSINESS ویستا را تهیه كنند كه شامل WINDOWS MEETING SPACE است و امكانات برگزاری جلسات و كنفرانس ها را به صورت غیرحضوری و توسط وب و شبكه فراهم می سازد.

WINDOWS MOBILITY CENTER امكان نمایش فایل های POWER POINT را فراهم می سازد. در نگارش HOME BASIC امكانات مالتی مدیای پر قدرت و قوی وجود ندارد. همچنین در این نگارش از سیستم جدید گرافیكی كه برای نمایش محیط ویندوز به كار رفته، استفاده نشده است. نگارش ENTERPRIZE فقط برای شركت های بزرگ IT در نظر گرفته شده است و امكاناتی خاص برای این دسته از كاربران دارد.

۵) از كجا بدانیم كدام نگارش ویستا برای كامپیوتر ما مناسب است؟

با استفاده از توضیحات داده شده در بخش قبلی می توانید نگارش مناسب را انتخاب كنید، ولی راه حل دیگر، استفاده از امكانی است كه مایكروسافت برای كاربران در نظر گرفته است. قبل از شروع به نصب ویستا امكانی در نظر گرفته شده است كه توسط آن به اینترنت متصل شوید و یك فایل ACTIVEX را دانلود كنید. این فایل كلیه امكانات سخت افزاری كامپیوتر شما را بررسی می كند و مناسب ترین نسخه را تشخیص می دهد.

لازم به ذكراست كه در DVDای كه توسط مایكروسافت عرضه می شود، تمامی نگارش های ویستا موجود است و هر كدام از نگارش ها را می توانید نصب نمایید و تا سی روز به طور رایگان استفاده كنید. در طی این سی روز باید اقدام به پرداخت وجه نگارش دلخواه نمایید و به طور آنلاین نسخه ویستا خود را اكتیو كنید. با اكتیو شدن ویستا، محدودیت سی روزه از بین می رود و می توانید به طور همیشگی از آن استفاده نمایید.

۶) طریقه نصب ویستا چگونه است؟

نصب ویستا بسیار آسان و بدون دردسر است. تمامی كار تقریباً به صورت خودكار انجام می شود. ابتدا DVD ویستا در داخل هارددیسك به طور موقت كپی می شود كه در حدود پنج دقیقه وقت لازم دارد وسپس نصب ویستا از داخل هارددیسك آغاز می شود. سرعت نصب به مشخصات كامپیوتر بستگی دارد، ولی به طور متوسط یك ساعت طول می كشد.

در هنگام نصب می توانید شماره سریال ویستا را وارد كنید، ولی این امكان نیز فراهم آورده شده است كه این كار را به بعد از نصب موكول كنید.

۷) چه امكانات جدیدی به ویندوز ویستا اضافه شده است؟

توضیح امكانات جدید ویستا خود می تواند یك كتاب باشد، ولی به طور خلاصه به چند مورد اشاره می كنیم.

▪ امنیت:

امنیت در ویستا بسیار بالاتر از سیستم عامل های دیگر مایكروسافت است. مایكروسافت در ویستا یك نرم افزار ضد جاسوس به نام MICROSOFT DEFENDER اضافه نموده است كه با امكان آپدیت شدن روزانه، فایل های مخرب و جاسوس را شناسایی و پاك سازی می كند. اینترنت اكسپلورر هفت، خود امنیت بیشتری را در هنگام كار با اینترنت تضمین می كند. همچنین فایروال ویندوز ویستا جلوی انواع حملات و خرابكاری ها را خواهد گرفت. بنابراین با داشتن ویستا با اطمینان بیشتری می توانید از اینترنت استفاده كنید.

▪ جست وجو:

امكان جست وجو در ویستا بهبود فراوانی یافته است. در محیط های اداری یكی از مهم ترین مشكلات، امكان یافتن فایل ها و پرونده های مورد نظر در حداقل زمان است. با داشتن ویستا خیلی سریع تر و راحت تر به فایل های گمشده دسترسی خواهید یافت!

▪ محیط گرافیكی:

محیط گرافیكی ویندوز ویستا كه AERO نام دارد، محیطی زیباتر و پویاتر را به وجود آورده است. البته استفاده كامل از این محیط گرافیكی، مشروط به داشتن سخت افزاری مناسب است. فناوری جدید استفاده شده در این محیط گرافیكی باعث شده است محیط كار ویندوز بسیار سریع تر و روان تر باشد.

برنامه های اضافه شده به ویستا عبارتند از:

PHOTO GALLERY ،IE۷،MEDIA PLAYER۱۱ ،GAME EXPLORER ،PARENTAL CONTROLL و MICROSOFT DEFENDER.

۸) آیا استفاده از ویستا در حال حاضر توصیه می شود؟

بنابر نظر شخصی نگارنده استفاده از ویستا در كامپیوترهایی كه به طور مرتب از آن ها استفاده می شود، مانند كامپیوترهای محیط های اداری، در حال حاضر مناسب نیست؛ زیرا اولاً اگر سخت افزار كامپیوتر شما به اندازه كافی جدید و خوب نباشد، قادر به استفاده از امكانات مفید ویستا نخواهید بود و سیستم عاملی در حد WINDOWS XP خواهید داشت. البته با كارایی كمتر؛ چرا كه سخت افزار شما توانایی لازم را ندارد.

نكته قابل توجه دیگر آن است كه بنا بر پیش بینی مایكروسافت، حداقل شش ماه زمان لازم است تا ارائه كنندگان سخت افزار درایورهای مناسب ویستا را كه در DVD ویندوز ویستا موجود نیست، عرضه نمایند. اجرای بعضی از نرم افزارها نیز ممكن است مشكل داشته باشد. سازندگان نرم افزار نیز آپدیت هایی ارائه می دهند تا نرم افزارشان با ویستا سازگاری كامل داشته باشد. ولی در هر صورت ویندوز ویستا سیستم عاملی است كه مطمئناً ارزش استفاده و تجربه را دارد.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  2:55 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

اورازان

 

عنوان کتاب : اورازان

نويسنده : جلال آل احمد

تاريخ نشر : اسفند ماه 82

تايپ : ليلا اکبری

 

اورازان

مقدمه

گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما يک ده در هيچ مورد بهيچ حساب نمی آيد ولی بهرصورت هسته اصلی تشکيلات اجتماعی اين سرزمين و زمينه اصلی قضاوت درباره تمدن آن همين دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می انگيزد و نه حتی علاقمندی خريداران رای وسياستمدراران و صاحبان امر را.چرا - گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی يا لهجه شناسی بعنوان تحقيق د لهجه دورافتاده ای سری بدهات هم زده است و مجموعه ای نيز گرد آورده است ولی غير از آنچه مربوط بمورد علاقه اوست ، نه از مردم اين دهات و نه از آداب و رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزی در اينگونه مجموعه ها می توان يافت بسيار گذرا و سرسری است.تقصير هم از کسی نيست .ناشناخته های اين سرزمين آنقدر فراوان است که کمتر کسی حوصله می کند به چنين موضوع حقيری بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده - يک ده بی نام و نشان - که در هيچ نقشه ای نشانه ای از آن نيست و حتی در جغرافياهای بزرگ و دقيق نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نمی شود ، صرف کند .با اينهمه اين مختصر درباره چنين موضوع حقيری فراهم شده است.نويسنده اين مختصر نه لهجه شناسی است و نه درين صفحات بامردمشناسی و قواعد - و يا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتی درباهر امری بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است . بلکه سعی کرده است با صف دقتی که اندکی از حد متعارف بيشتر است يک ده دورافتاده را با تمام مشخصات آن ببيند و از آنچه ديده است مجموعه مختصری فراهم بياورد ، حاوی تکاپوی زندگی روزمره مردم آن ده و نشان بدهد که موضوع هرچه خلاصه تر وحقيرتر باشد مجال دقت و تحقيق گشاده تر خواهد بود.

شايد گمان برده شود که آنچه درين مجموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران می گذرد امتيازی دارد و مثلا بهمين علت جلب نظر نويسنده را کرده است .البته چنين گمانی به خطاست . «اورازان» ده مورد بحث اين مختصر - دهی است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش شخم می زنند و بر سر تقسيم آبش هميشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حمام دارند و چايی شان را با کشمش و خرما می خورند. و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت علايقی بوده است که بآنجا داشته.«اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی های مادی و معنوی بخصوصی که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهای ازده به شهر و از شهر به ده می شود ، تا کنون پنج شش باری اتفاق سفری بآن ناحيه برای او دست داده است که آخرين آنها در تابستان 1326 بوده . مجموع مدت اقامت نويسنه در آنجا ضمن اين مسافرتهای موسمی و متناوب به بيش از يکسال رسيده و تهيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنجا بوده است.و اکنون که ترتيبی به آنها داده می شود و برای انتشار آماده می گردد خود نويسنده نيز نمی داند که آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تحقيقی از آداب و رسوم اهالی است ؟ يا بحثی درباره لهجه ای است؟ چون وقتی اين يادداشتها فراهم می شده است هيچ قصدی در کار نبوده . حتی قصد انتشار آن.و همانطور که گذشت فقط مشغوليتی بوده است در ايام فراغتی . و برای ديگران نيز اگر بهيچ کاری نخورد دست کم مشغوليتی برای ساعات فراغتشان خواهد بود.

بهر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تمدن شهری دور افتاده ايست در منتهای شرقی کوهپايه های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بهداری در آن خبری نيست بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق های خودشان را آتش می کنند و برای روشن کردن اجاق ها و تنورها از چوبهايی که پنج شش برابر يک چوب کبريت بلندی دارد و سر آن آغشته بگوگرد است استفاده می کنند .

گرچه در کتابهای رسمی جغرافيايی سکنه آنرا در حدود 700نفر تخمين زده اند ولی در حدود صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخدای محل در سال 1326 جمعا چهارصد و شصت نفر می شده اند .اورازان از قسمت «بالاطالقان» بحساب می آيد .اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان و پايين طالقان رويهمرفته در حدود 80 پارچه آبادی وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و آبادانی زمين و اطراف خود پرجمعيت تر و يا سوت و کورترند.

خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شمال شرقی به جنوب غربی است .در ته اين دره از شمالی ترين نقاط آن رودخانه محلی يعنی «شاهرود» با جريانی تند و آبی کف کرده روان است و پس از پيمودن تمام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » می پيوندد و بصورت سفيد رود از گيلان می گذرد و بدريای خزر می ريزد.

در دو دامنه جنوبی و شمالی همين رودخانه ، دهات طالقان پراکنده است .بالا طالقان کوهستانی تر و سردسيرتر است و هرچه بپايين طالقان نزدي بشويد بجلگه نزديک تر می شويد . طالقان از شمال و مغرب به تنکابن و الموت محدود است و از جنوب به ساوجبلاق . کوههای شرقی طالقان متصل است به کوههای غربی جاده کرج به چالوس.در چنين ناحيه ای است که اورازان قرار گرفته . در دوره بيست ساله...کوشش هاي برای ايجاد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن ببعد متروک مانده است.راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگترين وسيله حمل و نقل است .باين معنی که در اواخر تابستان تمام چوبهایی را که در تمام طالقان قطع می کنند برودخانه می اندازند و بوسيله جريان تند آب حمل می کنند .

اين بود مختصری درباره موقع و محل جغرافيايی ناحيه ای که ده مورد بحث يکی از آبادی های آن است.تمام طالقانيها زبان خود را «تاتی» می دانند.توجه آنها چه در امور مادی و اقتصادی وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است. نمونه های کوتاهی که درين مورد داده شده است مويد اين مدعاست.برای اينکه دقت بيشتری بکار برده شده باشد لغات و اصطلاحات محلی بحروف لاتين نيز ضبط شده است.

عکس ها و نقشه ها «دست پخت شمس است.طرح نقشه ها و اشکال و ظروف محلی را آقای بهمن محصص کشيده اند.گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحمت ترجمه اين مقدمه را به انگليسی برخود هموار ساخته . و بيش از همه مرهون تشويق ها و قدردانی های دوست فاضل خويش آقای ايران پرست هستم.

آن خاکستر می پاشند و گرچه با زمين چندان سر بسر نمی گذارند همين کود مزارع آنهاست.

از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و گوسفند آنهاست و دومی هيزم اجاق ها و تنوری هاشان.در سراسر فصل کار ، علف می چينند و بده می آورند و روی بام خانه ها تل انباری بلند می سازند که از دور همچون گنبدی بچشم می خورد . «کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می کند کاش می توانست از آن بخورد.حتی پنيری که در محل می سازند اين بو را حفظ می کند .و بوته های گون گاهی بقدری بلند می شود که يک قاطر با بارش می تواند در آن فرو برود و چنان تند می سوزد و شعله می افرازد که  در تاريکی شب تپه های اطراف را نيز روشن می سازد.و بهترين وسيله راه جويی برای چارپادارانی است که در زمستان سفر می کنند.خيلی ساده بايد برف بوته را بکناری زد و سنگ چخماق بکار برد.با همان يک جرقه می گيرد.و تازگی ها نيز آموخته اند که از ساقه های همين گون کتيرا بگيرند.کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند . کوليها فقط تابستانها پيدايشان می شود . نه رقصی می دانند و نه آوازی می خوانند.چندتا خر دارندو دو برابر آن سگ - سياه چادر خود را که علم کردند کوره کوچکی هم بر پا می کنند . زنهاشان به خوشه چينی و دريوزگی و مردها به آهنگری .يک ماهی اطراق می کنند.

«چلينگر»نامی است که اهالی باين کوليها می دهند .فقط گاهی آواز نی آنان بگوش می رسد که چوپانهای ده خيلی از آنان آموخته ترند.اما در خود ده از رقص و آواز خبری نيست . مگر عروسی بکنند تا هلهله ای براه بيفتد و دستی بکوبند و پايی بيفشانند . عروسی ها را بفصل بيکاری محول می کنند.يعنی به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز آماده گشته است و حتی گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند.

اطاقی که تابستانها در آن بسر می برند انبار زمستانی آنهاست که خشک است و روزنه بيشتر دارد.سقف خانه ها را تير می پوشانند و کاهگل می کنند و ديوارها تا کمر از سنگ و باقی باچينه است . درخانه هايی که تازه تر است خشت هم بکار رفته . درون خانه ها را باگل می اندايند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند بجای گل عادی برای اندودن گل سفيد بکار می برند . و بآن «دون»می گويند.

اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم زاده »اش می نامند برای سفيد کاری گچ بکار برده اند.بناهای عمومی ده يکی همين معصوم زاده است که بايد محرم و صفری در پيش باشد تا رفت و روبش کنند ؛ و بعد حمام ده که با گون گرمش می کنند و گون انباری که بر بربام  آن انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است .دو تاهم مسجد دارند طکی که اطاقکی بيش نيست و تنها مسجد است و ديگری مسجد بزرگی که محل اجتماعات است و حسينيه است.هم حياط دارد هم سرپوشيده  و هم «نخل» محرم در آنست.

تنها زينتی که در تمام ساختمانهای ده می توان ديد يکی توفال سقفهاست که نهايت تفنن و دقت در آن بکار رفته است به آن «پردو» می گويند . و ديگر گاهی پنجره های مشبکی که از قديم هنوز سالم مانده است و ديگر سرتيرهايی که از سرپوشيده ايوان ها بيرون می گذارند و تراشی به آن می دهند و به آن «نکاس» می گويند.

 

                                    2

«معصوم زاده» طبق روايت اهالی مقبره مشترک سيد علاءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد اصلی اهالی هستند .يعنی اولين کسانی که درين ناحيه سکونت گزيده اند . و نيز روايت می کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالدينی هستند که مقبره اش در تهران است . در محله ای بهمين نام و درين باره داستانی هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بی فايده نيست :

« سيد علاءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند .در زمانی که املاک بالا طالقان از آن «محمود»نامی بوده است که گبر بوده ولی چوپانی مسلمان داشته . اين دو برادر پنهان از صاحب املاک در همين محل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت می کنند .چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را به کوه می برده است . هر روز دو بز قرمز از گله جدا می شده اند و به آن سو می رفته اند و شب که برمی گشته اند شير بيشتری داشته اند. چوپان اين مطلب را می دانسته ولی نمی دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار می شود و چرا شير بزها زياد می شود.تا روزی تصميم می گيرد دنبال بزها برود و راز آنها را کشف کند در نتيجه بغاری می رسد که دو برادر در آن بوده اند و از شير بزها می خورده اند و در ضمن به بزها برکت می داده اند .»

« دو برادر از ديدن چوپان می ترسند ولی او اطمينان می دهد که پنهان از ارباب ، مسلمان است و زن مسلمانی هم دارد.زن نيز بعدا بديدن دو برادر می رود و در تهيه آذوقه به آنها کمک می کند . گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده می سازد و زمينه را طوری می چينند که محمود گبر برخورد آبرومندانه ای با اين دو برادر بکند.محمود گبر ناچار طلب معجزه می کند . و آن دو نيز مشتی ريگ در جيب خود می ريزند و به صورت طلا و نقره بيرون می آورند . محمود نيز به آنان ايمان می آورد و در حضورشان اسلام می پذيرد و املاک «اورازان» و «گيليارد» و «خودکاوند» را به آنها می بخشد . آن دو نفر به آبادی محل می پردازند و زاد و ولد می کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکی از اين سه محل سکونت می دهند .به اين دليل است که اورازان سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين بوده است .»

سيد تقی - يکی از اهالی - که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می کند که از جدش شنيده بوده که او وقتی را بياد داشته که در اورازان فقط 7خانوار می زيسته اند.به اين مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نمی شود و چهل روزه می ترکد يا می ميرد.و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالی همه خود را خويشاوند بدانند.و پسرعمو يا دختر عمو خطاب کنند.البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی درآيند مستثنی هستند.ازين گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نمی شود . و غير از چند سگی که برای گله دارند  سگ ديگری در ده نيست . گذشته ازينکه در ده کاری هم از سگ برنمی آيد.نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقيتی خواهد داشت . به اين دليل فقط خانه هايی که مجاور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصولا بهم مربوط است و يا با پرچينی از هم مجزا می شود .

سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهمه طالقان حتی در ساوجبلاغ و تنکابن نيز شهرت دارد .و اوارازانيهای زيادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف ازين اعتقاد عمومی معيشت خود را می گذرانند.

حتی دعانويسی هم می کنند. خانواده های زيادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنها حفظ کرده اند. از يکی ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام .

خانواده های ده بر حسب محل سکونتی که در ده دارند به «جوآر محله» و «ميان محله » و «جيرمحله » منسوبند.جوآر محله ايهای مشتخص ترند و نسبت غايی دارند و آن ديگران احترامی برای ايشان قايلند. کدخدا هميشه از جوار محله ايها انتخاب می شود .آنچه برای يک مسافر جالب به نظر می رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولی را ندارد . اهالی ، نه از نظر قدسی که درين موارد موجب احترام است بلکه همچون مقبره دو تن از پدران خود با آن رفتار می کنند.نه چراغی در آن می سوزند و نه شمعی دارند که بيفروزند.فقط اگر پيرمردی باشد که حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده می زند.ازين گذشته هر پيرمردی در اورازان با اين خيال باطنی جهان را بدرود می گويد که خود معصوم زاده ای است.

اما معصوم زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبرستان کوچکی در دامنه تپه هست ، غير از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت . سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانه ها و فاصله حمام با اين تپه نهر کوچکی است که از آب چشمه بالای حسينيه زمزمه ای دارد . دور تا دور معصوم زاده ايوانی است با ستونهای چوبی و در ميان ، بنای گرد مقبره است . قطر گردی مقبره از بيرون نزديک به شش متر و از درون مقبره چهار متر است . ديوار ضخيم و سفيد شده مقبره نشان می دهد که از گل و سنگ بنا شده است .گنبد هرمی شکل روی همين ديوار ها بنا شده که از درون و بيرون با گچ سفيد گشته .بنای گرد مقبره دودرقرينه به ايوان دورا دور دارد.يکی از شمال و ديگری از جنوب . غير ازين نه پنجره ای و نه روزنه ای و نه سوراخ بالای گنبدی . درها کوتاه است و نه زينتی بر روی ديوار .فقط در سمت شمال برآمدگجی کوچکی به ديوار هست .و از دوده ای که بالای آن به ديوار نشسته پيداست که جای چراغ است . ضريح يک صندوق مکعب چوبی بی زينت است.حتی شبکه هم ندارد . يک پارچه از چوب است .و روپوش سبزی بروی آن افتاده . فقط هر طرف از لبه های شرقی و غربی ضريح با 6 قبه چوبی زينت شده است . فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهی است و يک حصير برنجی . دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مخصوص با اشاره باسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان . زيارت نامه ها را روی کاغذی نوشته اند و کاغذها را روی قطعه چوبی که مختصری منبت کاری بربالای آنست چسبانده اند و آويخته اند . از درز صندوقچه چوبی ضريح که به درون بنگری زير آن دو سنگ قبر از سنگ معمولی  به يک اندازه و به ارتفاع چند سانتيمتر از زمين ديده می شود . چيزهايی بر روی سنگهای منقور بود که خواندن آنها در نور باريکی که از درز صندوقچه می تابيد غير ممکن بود و صندوقچه را هم نمی شد تکان داد و از جا کند . اما ميان دو قبر حفره ای بود پر از اوراق خطی و کتابهای اوراق - که پيدا بود قرآنهای خطی کهنه است .کنار ديوار شرقی مقبره قرآنی اوراقی افتاده بود به قطع 15×9/5 که پاره های آن پخش شده بود .صفحه دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغنی بودو پس از سوره های کوچک و دعای «صدق الله العلی العظيم ...الخ» تاريخ کتابت آن چنين ذکر شده بود «سنه 1244 تمام شد در ماه ربی الاخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقريبا کامل بود . کاغذ کلفت زرد شده ای داشت.با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علامات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده بود . سر سوره ها بی زينت بود و تنها اسم سوره ها با همان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه صفحات يک خط قرمز و دو خط سياه بود و کنار اين خط دو ميليمتر مطلا بود.

قرآنهای خطی در خانواده های اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو بيايی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می خوانند و حتی متفاضلانه تفسير و تعبيرش می کنند . گذشته ازينکه اغلب پيرمردهای ده مساله دان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از يک آخوند بهتر توضيح می دهند .

سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکی از همين نخوانده ملاها بود . اضافه بر اينکه سندی هم برای اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان می داد . يک روز به خانه اش رفتم تا اين سند را ببينم . منزلش نزديک قبرستان ده مشرف به آن بود . می گفتند قطعه ای از پوست آهو که به خط حضرت سجاد آياتی بر آن نوشته در اختيار اوست . وقتی فهميد برای چه آمده ام رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تمامتر بسته پارچه پيچی را درآورد و روی زانوی خود گذاشت . دعايی خواند و پارچه را گشود . يک قاب عکس 28×19 بود که پشت شيشه دو نيمه شده  اش به آسانی می شد پوست آهو را تشخيص داد خيلی به زحمت راضی شد که قاب را به دست من بدهد. پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن بر اثر ساييدگی رفته بود و سوراخ شده بود . از عرض نيز جای سه تا خوردگی بر آن نمايان بود . سرتاسر ورقه از ترکهای ريز و چروکهای ريزتر پوشيده بود.آيه اين بود «و هم يحملون اوزارهم علی ظهورهم .الاساء مسايزرون .و ماالحياه الدنيا الا لعب و لهو و اللدار» و به همين جا تمام می شد. قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره انعام است . خط کوفی کهنه ای داشت . با مرکب قهوه ای نوشته بود ، يا بر اثر گذشت زمان به اين رنگ درآمده بود . سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهی ترک برداشته بود و تکه ای از آن ريخته بود . مثل لعابی که از گوشه کاشی های قديمی می پرد. پهنای قلم معمولا 3 ميليمتر بود . کشيده «يحملون» و «ظهورهم» 9/5 سانت و و کشيده «لهو» 7 سانت وبلندی الف ها و لام ها 2 سانت بود . آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنها به ميراث مانده بود .

 

 

                                    2

اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن  - تنها آبی که در دسترس اهاليست آب چشمه هاست .تقريبا در مرکز ده بروبروی در حسينه چشمه بزرگی هست که بيش از دو سنگ آب می دهد.هيچکس ازين آب نمی خورد.اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگی بوجود آورده اند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهاليست . گاو و گوسفندهای خود را هم در آن می شويند حتی برای شستن مرده های خود نيز از آن استفاده می کنند . تنها حوضی که در تمام ده می توان سراغ کرد همين است.آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه می افتد و می رود .ازين بزرگتر آب «کهريز»است . به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ . چشمه های ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سيراب سازند و يا آب آشاميدنی خانواده ای را تامين کنند . اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد.گرچه قناتی در کار نيست ولی پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است .از کوه های شمال شرقی و دره های آن جويی به طرف ده می آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعی است که در بهار بيشتر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل می يابد . اين نهر در راه خود به تپه ای برمی خورد که مشرف بر اوارازان است .تپه را معلوم نيست در چه تاريخی شکافته اند و در حدود چهل متر تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند . دهانه ای که آب به آن وارد رو بشرق است و پايين تر از دهانه خروجی قرار گرفته است . اهالی عقيده دارند که کهريز يکی از معجزات ائمه است . به قولی در زمان همان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان فرزندان بلافصل آنها احداث گرديده است . برای اينکه از چند و چون کار سر در بياورم فانوسی با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بالا زدم و از دهانه خروجی تونل که مشرف به ده است وارد تونل شدم . آب خيلی سرد بود و پاهايم را می آزرد . ولی کم کم عادت کردم . فقط لازم بود شانه هايم را بپايم و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد .وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود . کف پايم روی شن های تيز می نشست . دست کردم و چندتايش را درآوردم .شن نبود . سنگريزه هايی بود که از دم کلنک حفر کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نهر نشسته بود .تونل را به شکل گلابی کنده بودند . بالای آن تنگ بود ولی به هر صورت به آسانی می گذشتم . با قدم های شمرده و آرام چهل قدم که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه ای بود و آب از آن می جوشيد و پيدا بود که بقيه تونل در سطح پايين تری قرار دارد و آب آن از سوراخی بالا می آيد . ولی نه دستم به سوراخ زير آب رسيد نه پايم . در سرتاسر راه روی ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر می رسيد . سقف و قسمت بالای آن تميزتر کنده شده بود وجاهای کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس برق می زد و قسمت پايين -از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مجرا- زمخت تر و ناهمواريها و تيزيهای سنگ بر آن نمودارتر بود . و قسمت بالايی از حدود حوضچه هم گذشته بود و يک متری در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مجرای اصلی اين بود ه و چون به جايی نرسيده بوده است رها گرديده است و پايين تر را کنده اند. بعد بدهانه ورودی تونل هم سرکشی کردم که پشت تپه بود و نهری که به آن می رسيد بيش از يک متر گود بود و آب در آن رويهم ايستاده بود و بهر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيری دقيق نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکی اختلاف سطح شروع بحفر کرده اند و يا آنها که دهانه خروجی را می کنده اند کمی سربالا رفته اند و در نتيجه تونل از دو سمت بهم نرسيده و ناچار شده اند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بهم مرتبط سازند.

در اينکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نمی شد ترديد کرد. کهريز نمونه قديمی تری بود ولی تنورهايی که برای آسياب ها کنده بودند نمونه های تازه تری .«سيد لطفعلی» درين کار متخصص بود که پيرمردی بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندس های تهرانی هم قادر به کندن چنين تنوره هايی در شکم کوه نيستند . دشواری کارشان اينست که کوه را بايد طوری باروت بدهند که ديواره های تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند . تنوره آسياب ها باينصورت است که چاله ای به عمق 5 تا 10 متر در کوه می کنند که آب نهروبآن ميريزد و انباشته می شود و از سوراخی که ته تنوره کنده اند با فشار به سوی پره های چرخ آسياب هدايت می شود . در حقيقت يک توربين ساده است .

از چهار آسيابی که در ده هست دو تای آن تنوره ای و دو تای ديگر ناودار است . يعنی آب نهر بوسيله ناوی چوبی به سوی پره های چرخ که در اصطلاح اهال «چل»ناميده می شود هدايت می گردد. آسيابهای شخصی به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومی باسامی « يزدان بخشی قبری ديم » (نزديک قبر يزدان بخش) و «کله آسيو» است . اولی از آن «جوار محله » ايها و دومی ا ز «ميان محله ايها » . در آسياب های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او رسيده است يک يا چند هنگام.«بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ، هر هنگام يک نيمه شبانروز است . و مبنای شبانروز ظهر نيست ، غروب است و سر آفتاب . حق آسيا به يک دهم است . از هر ده من گندم يا جوی که آرد می شود طک من آن مزد آسيابان است . آسيابها معمولا در کوتاه تری دارد (تمام درها ده کوتاه است ).از در به فضای بارانداز وارد می شوند که در عين حال طويله زمستانی چارپايانی است که بارها را آورده اند . از ين محوطه به راهرو بلند يا کوتاهی می روند که به فضای آسياب منتهی می شود . و در آن همه چيز از گرد سفيد آرد پوشيده است . روزنه آسياب کوچکترين روزنه هايی بود که ديدم و در نور بی رمقی که ازين تنها روزنه می تافت همه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه های گندم مجموعه محقر ولی زيبايی فراهم آورده بود .چپقی که با آسيابان چاق کردم و حقله های دود که ميان گرد آرد در فضا محو می شد و همه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سالها آسيابان اين ده دورافتاده بودم.

 

                                    4

تشريفاتی که در اورازان برای عزا قايل می شوند حتی از تشريفات عروسی نيز مفصل تر است . به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد . وقتی کسی مرد از خانواده او يا همسايه او يا همسايه ها کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهايی می خواند . مردهايی که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار می کنند صدای مناجات را می شنوند و جمع می شوند و با هم به قبرستان می روند و دسته جمعی قبر را می کنند . کندن قبر به نيمه که رسيد عده ای به ده برمی گردند و به خانه مرده می روند و مرده را برای شستن می برند. غسالخانه همان چشمه بزرگ جلوی حسينيه است . اگر زن باشد پرده ای به دور چشمه می کشند . بعد ميت را کفن می کنند و همان دم حسينيه - اگر زن باشد در داخل - بر و نماز می خوانند ؛ و در ميان پيرمردها هميشه کسی هست که امام جماعت بشود و کار لنگ نماند . تابوت ندارند .ميت را با طناب روی نردبانی می بندند و به دوش می گيرند . بقيه مراسم همان است که در ساير نقاط هم ديده می شود . تشييع جنازه و تلقين ميت و دفن . روی ميت اول سنگ می چينند . بعد روی سنگ خاک می ريزند . دفن که تمام شد دسته جمعی به خانه صاحب عزا می روند . و در اطاقی جمع می شوند و فاتحه می گذارند و قرآن می خوانند . هرکدام برای خود و با صدای بلند و همهمه ای برمی خيزد . سه روز يا بيشتر صبح و عصر کارشان همين است ؛ و درين چند روز از در و همسايه برای صاحب عزا خوراک می فرستند و آنرا «تله کاسه » می گويند . روز سوم صاحب عزا ناهار ناهار می دهد. آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت.ديگر شب هفت و چله و سال ندارند . فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان می روند و سرقبر خويشان فاتحه می خوانند و نان و حلوا می برند . حلوای مخصوصی هم دارند که «زيله » به آن می گويند . کره را که آب می کنند و روغن می گيرند به درد و ناصافی ته آن آرد می زنند و روی آتش می گذارند تا آرد قهوه ای بشود. ديگر حتی شيرينی هم به آن نمی زنند .

در تابستان 1324 که دوماهی در اورازان بسر می بردم خبر مرگ يکی از روحانيون اورازانی که ساکن تهران بود ولی در همان فصل برای تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد . خبر دو سه هفته بعد رسيد . يکی از خويشان مرده ، سيد جعفر نام ، که در سفر مازندران با او بود و قتی به ده برگشت خبر را آورد . سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار می رفت استطاعتی نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند . ناچار همه اهالی در عزا شرکت کردند .

هرکسی  چيزی گذاشت . بيست و چهارمن (180کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد  ، و توتون و تنباکو و قهوه مجلس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت. از روز ورود سيد جعفر در خانه اش قرآن خوانی برپا شد . در تمام ساعات روز غير از موقع شام و ناها رکه اهالی به خانه های خود می رفتند مجلس داير بود . در طول اين مدت زنها نيز در مجلس ديگری در همسايگی جمع می شدند و زمزمه و نوحه سرايی می کردند . البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبری نبود . شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختياری بود ولی روز سوم از يکی دوساعت قبل از ظهر تمام اهالی از زن و مرد و بچه هرکدام د رمجلس جداگانه ای حاضر شده بودند . و سرظهر در مجلس مردها قاری «الرحمن» خواند . و در جواب هر «فبای آلاءربکما تکذبان» قاری ، يک بار همه با هم «لابشیء » گفتند . بعد آخوندی را که از گيليرد دعوت کرده بودند به منبر فرستادند که پس از خطبه مرسوم ، خطاب به اهالی اين طور اظهار ارادت کرد : «والسلام عليکم ايها الحاضرون الجالسون فی هذالعزا...» و تمام حضار با هم  جوابش دادند که «والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گريزی هم در آخر کار زد و بع ناهار دادند . برای هر کسی د ر کاسه جداگانه ای آبگوشت با نان . در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند . در مجلس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست در ميان ايستاده بود و مواظبت می کرد که کسی به سهم ديگری دست دراز نکند . مردها و زنها گيوه هاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهای خود را با خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند . اگر روز سوم عزاداری به جمعه تصادف کند تا جمعه طر عزا را ادامه می دهند .وقتی قاری مشغول خواندن الرحمن بود و حضار «لابشیء» می گفتند سلمانی ده سر صاحب عزا و يکی از خويشان نزديک او را فی المجلس تراشطد و به اين طريق عزاداری ختم شده تلقی کردند. به عنوان عزاداری سياه نمی پوشند . قبرهای مردگان خود را به ندرت پامی گيرند و بسيار نادرند کسانی که سنگی برای روی قبر يکی از خويشان خود تهطه کننند . دستشان نیم رسيد . سنگرتاش هم دور است . مگر فصل بيکاری باشد و از خود اهالی بربيايد . ولی در گورستان عمومی ده سنگاهی خوش تراش زطاد است . حتی سنگ مر مر هم ديده می شود که پيداست د رجای ديگری تراشيدهاند و به محل آورده اند . در قسمت شمالی و غربی گ.گورستان که به ده نزديک است  روی قبرها بيشتر سنگهای تراشيده می توان دطد و در قسمتهای ديگر که به جاده نزديکتر است و از ده بدور اتفاده تر ، کمتر . شايد در آن قسمت سنگ قبرها دم پا رفته است و شايد هم خرد شده است . کسی چه می داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟

سنگ  قبرها غالبا از جای خود درآمده ، کج وکوله شده ، يکوری و حتی دمر بر روی خاک افتاده . حتی بعضی از آنها ا زامتداد شرقی و غربی نيز بدر آمده اند . سنگ های مر مر اغلب کوچک است . روی يکی ازين سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا اين اشعار حک شده بود :

 

« ناخورده بری زباغ دوران موسی

ناچيده گلی ازين گلستان موسی »

 

« پژمرده شد از صر صر هجران موسی

گرديده به خاک تيره يکسان موسی »

 

و بعد يک دوبيتی که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان...موسی » از آن هويدا بود  و بعد .

« .......

به عقبی بدل شد چو دنيای او »

« خرد بهر تاريخ فوتش بگفت

بهشت برين باد ماوای او  »        «سنه 1040»

 

از آيات و کلمات عربی روی اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبری نبود . قطع آن 65×21 سانتيمتر . و اين اشعار همه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت کنده شده بود . سنگ مر مر ديگری بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مير محمد حسن ولد ميرهدايت » را روی آن کنده بودند. زيرا اين وشته شکل مخصوصی شبيه به چليپا کنده بودند و بقيه سنگ خالی مانده بود . تاريخ نداشت . اين علامت چليپا روی يک سنگ ديگر هم ديده شد که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «ميرفلان...» بود. يک سنگ مرمر ديگر باندازه 31×23 با خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مير محمد مهدی ولد ميرمحمد حسين 4 شهر رجب سنه 1141» می کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشتر و شانه کنده شده بود . و اين تصاوير روی سنگهای مختلف بارها تکرار شده بود . شايد به نشانه اينکه متوفی از عالمان دين بوده . باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگری به عرض و طول 21×50 سانتيمتر و به ضخامت 20 سانت از خاک بيرون افتاده روی زمين بود و با خط نسخ زيبايی در حاشيه بالايش نوشته بود «مير محمد صالح بن مير موسی» و در حاشيه طرف راست «دلا ديدی که آن فرزانه فرزند ...» و بقيه شعر.و دري»ان همين سنگ به طرف بالا . اين تارطخ به عربی حک شده بود « فی تاريخ شهر محرم سنه سته و ثمانين و تسعمائه » و اين بهترين و قديمی ترين سنگ گورستان بود . به اين طريق می شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نهم آن ناحيه مسکون بوده است .

 

 

                                    5

عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايی خوراکشان بسيار کم است .گوشت خيلی کم می خورند . مگر گوسفندی يا بزی از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مجبور بشوند سرش را ببرند و حلالش کنند تا گوشتی بهم برساند . در اينگونه موارد صاحب گوشت روی بام می رود و گوشتی را که کشته است جار می زند . گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر . و اين اتفاق بيشتر تابستان ها می افتد . غير ازين کمتر اتفاق می افتد که قصابی کنند .بعضی ها هم که تمکنی دارند يکی دوتا گوسفند يا بز می کشند و قرمه می کنند و برای زمستان نگهميدارند.

اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بخورند گوشت آن را نمی کوبند . گوشت را با بنشنی که به همراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه ای می ريزند و بعد از تريد می خورند . اما شير و ماست و دوغ و کشک و پنير و محصولات ديگری که از شير می گيرند فراوان است . غير از اينها خوراک غالب اهالی نباتی است . هميشه ارزن و گندم - گاهی برنج و خيلی به ندرت حبوبات ديگر . سبزی هم می خورند . البته فقط پخته و سبزی آنها بيشتر عبارت از سبزيهای خودروی کوهی است . «شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از همه در دسترسشان است . چوپان که دنبال چارپا بکوه می رود در تابستان اين سبزيها را هم می چيند و در کولباره خود به ده می آورد و غير از او زنها هستند که سبزی خود را از کوه و دره می چينند.هيچ روزی نيست که در هر خانواده اورازانی ديگ آش بپا نباشد .آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در ميانش شناور است . حتی آنرا هر روز به عنوان چاشت می خورند . صبح ها از چايی خبری نيست .چايی را روزی يکبار عصر که از کار برمی گردند می خورند .

تابستان ها که مردها خيلی زود از سر کار می روند نمی رسند که در خانه چاشت کنند . نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند و چون مزارع دور است تا به محل درو يا شخم برسند آفتاب سرزده است . از راه که رسيدند سفره کمری خود را  به آن «ابزار » می گويند باز می کنند و با نان و پنير ی جزيی سد جوع می کنند و بکار می پردازند . دو سه ساعتی که کار کردند زنها ديگ به سر ، چاشت آنها را از ده می آورند.نان و پنير که در خيک نگاهش می دارند و آش ؛ با قاشقهای چوبی بزرگ که يک شهری به زحمت می تواند آنرا به دهان ببرد .و يک سطل دوغ.به هر آشی دوغ می زنند . و گاهی کشک.زنها همانجا سر کوه با مردهای خود چاشت می کنند و به ده برمی گردند و اين چاشت که در حوالی يکی دو ساعت ظهر خورده می شود ناهار هم هست. بعد مردها نزديک غروب که می خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پنير و گاهی «زيله» .

غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است . باز هم آش. و بعد می خوابند . يکساعت از شب گذشته کمتر جانداری در ده بيدار ست و هيچ پنجره ای نيست که از آن نوری به بيرون بتابد . ولی د رفصل بی کاری يعنی وقتيکه برف و بوران اجازه نمی دهد بيرون بروند غذا سه وعده است . صبح و ظهر و شام.ولی آش صبح حتی يکروز هم فراموش نمی شود . آش ها مختلف : آش گندم ؛ گندم است که پوست می کنند و می کوبند و با چغندر و عدس می پزند و با دوغ می خورند . بلغور آش ؛ چيز ديگری شبيه به آش گندم است . آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است . مغز گردو و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می پزند و با کشک يا «سج» يعنی قره قروت می خورند و اگر سرکه بهم برسد با سرکه .گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر می پزند . ارزن هم شوست کنده است . و چاشنی آن دوغ است . سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر می پزند و به آن شير می زنند و می خورند . بعضی وقت ها قرمه هم به آن می زنند . چغندر را با برگ و درسته توی ديگ می پزند .چغندرهای ريزی دارند . دو سه نوع غذا هم با شير درست می کنند :«گوره ماست » يکی از آنهاست .کاسه های چوبی مخصوصی دارند که از مازندران می آورند و به آن کچول می گويند . شير را در آن می دوشند و کمی ماست به آن می زنند و می خورند . شيرپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شير است ولی تشريفات مخصوصی دارد . شير را در همان کچول می دوشند و تکه سنگ هايی را که در آتش گون داغ کرده اند توی آن می ريزند که شيراز حرارتشان بچوش می آيد ، بعد آنرا با نان می خورند . خودشان عقيده دارند که زهراب شير را می گيرند . اين دو غذا بيشتر خوراک چوپانهايی است که همراه گله به کوه می روند . شير حاضر ، گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست وپنير هم حاضر دارند.

پلو هم می خورند . اغلب به جای برنج ، ارزن را پلو می کنند . ارزن پوست کنده را با آب تنها می پزند و به آن ماس تو شير می زنند . کمی نرم می شود و آنرا شير گوروس می گويند . کاچی نوع ديگری از پلوهای آنهاست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز . مثل تهرانی ها هم پلو می خورند . برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است . و پيداست که اين خوراک اغنياست . دمک هم می پزند . برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور می پزند دمی مانند می کنند . حليم هم می پزند . زمستانها . و با قرمه . و تابستانها اگر اجبارا گوشت فراوانی به همان صورت که گذشت درخانه بهم رسيده باشد . درست مثل حليمی که در تهران می پزند . زيله را به صورت ديگر هم تهيه می کنند و به آن آرداله می گويند . آرد را بی روغن برشته می کنند بعد به آن شير می زنند .

اما نانهايی که می خورند . غير از گندم و جو با ارزن هم نان می پزند . و در ين صورت خمير را به تنور نمی زنند ، روی ساک می پزند . نان معمولی شان دو نوع است : بالی نان که همان نان لواش نازک و بزرگ است و ديگری جو کلاس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک وسياه رنگ است . معمولا با ته مانده خمير گندم نيز که نازک نمی شود چني« نان سفت و سقطی درست می کنند. نانی که در آش يا شير يا دوغ نرم می کنندو می خورند همين نان است . لواش را با پنير می خورند و قاتق است . معمولا در هر خانه هفته ای يکبار نان می بندند و تمان نان هفته را می پزند و نگهميدارند . نانهای ديگری هم دانرد که جزو تفنن های خانوادگی است . اگر مهمانی برسد يا اگر سفری در پيش باشد . پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک است و با آرد گندم می پزند و با شير  خمير می کنند و زرده تخم مرغ رويش می مالند . گاهی هم شيره . يکنوع ديگر گرت است که با شير خمير می کنند و مغز گردو لايش می گذارند و روی آن نيز مغز گردوی کوبيده می پاشند که برشته تر می شود . يکنع ديگر اين نوع نان شير مالها ترکلاس استک ه به جای گردو ، سبزی کوهی تازه به خمير آن می زنند . سوغات ده بذای خانوده ما هميشه يا پنير بده است يا عسل با همين يکی دو نوع شيرمال . گاهی هم والک و آبشن برايمان می آورده اند .

 

 

                                    6

لباس اهالی معمولا ساده است و در محل تهيه می شود .با پشمی که از گوسفندهای خود می گيرند و می تابند ، پارچه زمستانی ، جوراب پشمی و به ندرت قاليچه و خيلی بيشتر از آن جاجيم می بافند . جاجيم های خوبی که در سراسر طالقان معروف است . روی کرسی می اندازند ، با آن رختخواب می پيچند و حتی برای فروش به شهر می برند . کرباس را که بيشتر برای پيراهن و شلوار از خارج می خرند در محل رنگ کمی کنند . رنگ آبی ثابت و سيری که لباس ، پاره پاره هم که بشود باز خود را حفظ می کند . مردها پيراهن سفيد می پوشند  و شلوار آبی . وليان که از دهات ساوجبلاغ است و دو فرسخ بيشتر با اورازان فاصله ندارد (پايين اورازان است ) ، چون راه ماشين رو دارد ، خيلی زود آداب شهری را در لباس پوشيدن اقتباس کرده است . کلاه لگنی ، کت ، شلوار ، و پيراهن های بلند زنانه در اين چند بار که رفت و آمدی از آنسو داشته ام هر بار بيشتر از پيش به چشمم خورده است . اما در اورازان کمتر اثری از پوشاک شهری هست . جوانهايی که از نظام وظيفه برمی گردند ، مردهايی که در فصل بيکاری به معادن ذغال آبيک و هيو می روند يا زنهايی که مدتی در تهران به خدمتگاری می گذرانند . همه وقتی به محل برگشتند خيلی به ندرت آداب شهری را حفظ می کنند و باز همان کرباس آبی و همان گيوه های تخت کلفت و همان شلوار و شليته می پوشند . مردها روی سر تراشيده شده شان کلاه نمدی معمولی می گذارند . زيرچانه و روی گونه های خود را می تراشند و ريش انبوهی می گذارند که در ميان دو خط موازی ازين گوش تا آن گوش ادامه دارد و بهترين حافظ صورتهای آن ها در قبال گرما و سرمااست . پيراهن کرباسی که در زير می پوشند يخه اش از طرف راست باز می شود و از بغل گردن تا پهلو دکمه می خورد .دکمه های نخی مخصوصی که زنهاشان از قيطان درست می کنند . دکمه ساخته شده بکار نمی رود . استين ها يکسره است و مج و دکمه ندارد ولی بجای آن با ريسمان باريکی که به لباس دوخته شده مچ دست را می بندند . روی پيراهن ، قبا بتن می کنند . قبای سه چاکگ . کمی از کت های شهری بلندتر . تا بالای زانو ، و از کرباس آبی که يخه اش باز است و آستين هايش را فقط موقع کار با ريسمان می بند ند . پير مردها قباشان بلند تر است و اين خود يکی از علايم ريش سفيد است . روی قبا کمر می بندند . گاهی با شال پشمی و گاهی با يک طناب سياه و بيشتر با يک تسمه چرمی . شلوار زير و رو ندارند . يک شلوار کرباس آبی سرو ته يکی و نه چندان گشاد ، می پوشند که با بند تنبان بسته می شود . معمولا در هر خانواده ای يک کپنک هم دارند که بآن شولا می گويند و آنرا از نمد می مالند و موقع سفر يا هروقت آبياری يا نوبت چوپانی دارند همراه می برند و بدوش می اندازند . کليجه از شولاکمی کوتاه تر است و بهمان شکل است . با آستينهايی که راست می ايستد و نمی خوابد و دامن آن رويهم نمی آيد . جوراب پشمی و شال گردن هم دارند . دستکش هايی که زمستانها می پوشند دو جای انگشت دارد . يکی برای شست و يکی ديگر که پهن است برای چهار انگشت ديگر . زنها آنرا با کرک می بافند . دستکش ديگری بهمين شکل دارند برای مواقع درو که از پوست می سازند . گيوه های خود را محل می کشند . تخت آنرا با کهنه پاره های کرباس آبی تهيه می کنند و با سوزنهای بلند زه از ميانش می گذرانند و روی آنرا - بيشتر مردها و کمتر زنها - با نخ پرک می بافند . تخت گيوه هاشان کلفت است و بافت روی آن درشت . همه اهالی گيوه کشی نمی دانند . يعنی کشيدن تخت آنرا . چند نفر بخصوص اينکاره اند ولی اغلبشان بلندند که روی گيوه را ببافند . گيوه را زمستان نمی پوشند . در برف و سرما اگر بيرون بروند و چارق بپا می کنند . يعنی روی جوراب  پشمی که می پوشند پوست کلفتی را با زه بپا می بندند که اتمام کف و نيمه ای از روی پا را می گيرد . و خود اهالی به آن «چرم » می گويند . شلوارهای شهری که به ندرت ديده می شود «تنبان پولکی » اسم دارد . بندرت پالتوهای شهری نيز در آنجا ديده ام .

اما زنها . پيراهنشان از زير گلو تا روی شکم چاک دارد و دکمه می خورد . مج آستينهای آن نيز. پيراهن مخصوصی دارند . نه ببلندی پيراهن زنانه شهری و نه بکوتاهی پيراهن های مردانه . و دامن آن قسمت بالای شليطه شان را می پوشاند . زيرا اين پيراهن چيز ديگری به تن ندارند ولی روی آن جليقه ای می پوشند که دکمه هايش هميشه باز است و آنچه زينت با خود دارند به اين جليقه می آويزند . اغلب حاشيه آنرا مليله دوزيهای ساده يا قيطان بندی می کنند . دکمه های اغلب اين جليقه ها از سکه های نقره است . پيراهن و جليقه زنان از چيت های رنگارنگ است . شلواری که می پوشند از مال مردها تنگ تر و از پارچه سياه است و تا مچ پايشانرا می پوشاند . روی اين شلوار شليطه را می پوشانند که تابالای زانوست و خيلی چين می خورد و از پارچه های رنگارنگ می دوزند . پيرزنان درعوض شلوار و شليطه فقط يک شليطه بپا دارند که جلو و عقب دامن آن از ميان دو پا بهم دوخته است و در حقيقت شلوار بزرگ و بلندی و چين داری است که پاچه های آن به هم وصل است . کلاهی که زنها بسر می گذارند کلاه پارچه ای گرد و کوتاهی است که روی پيشانی آن نقره کوب است و آنرا تا بالای ابرو پايين می کشند و زير آن سربندی از پارچه سفيد بسر می کنند وکه دسته هايش را دور گردن می پيچند . موهای خود را از عقب در يک رشته می بافند و آنرا با سربند به دور گردن می پيچند . هيچ زنی نمی توانيد ببينيد که گوشه ای از موهايش از زير اين سربند بيرون مانده باشد. کلاه خود را کلاه پيچ می گويند . موقع خواب سربند و کلاه را بازمی کنند . پيرزنها فقط سربند دارند و کلاه کمتر می گذارند . جليقه هم نمی پوشند .

کفش زنها اغلب همان گيوه هايی است که در محل تخت می کشند و می بافند و در زمستان ارسی هايی است که از شهر می آورند . بچه های بزرگتر اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دختر باشند مثل مادرها لباس می پوشند و کودکان خرد قاعده ای برای لباس پوشيدن ندارند . هرچه بدست پدر و مادر رسيد تنشان می کنند. در مجالس سوگ و سرور تنها تغييری که در لباس زنها ديده می شود چادر نمازهايی است که تک و توک به چشم می خورد . وگرنه فقط لباس شسته يا نو می پوشند .

فقط زنهای جوان هستند که گاهی دستی به صورت خود می برند . يعنی دور چشمهای خود را سياهالی می مالند . هسته يک گياه کوهی را می سوزانند و سوخته اش را با روغن آميخته می کنند و به چشم می مالند . غير از اين بزک اسباب ديگری ندارند . مگر در مورد عروس که سرخاب و سفيدابی هم بکار می برند . شکرت مستقيم زنها در کار روزانه اجازه تفننی بيشتر ازين را نمی دهد . اهالی اصطلاحی دارند که در مورد کارهای سخت زنها بسيار گوياست :«مردکانی خدا زنکانند.» تنها کارهای خانه نيست که به عهده زنهاست . موقع درو و خرمن کوبی و علف چينی و در صيفی کاری و هر کار ديگری با مردها دوش بدوشند. بچه های شيری خود را با چادر شبی به پشت می بندند و راه می افتند و پابه پای مردان کار می کنند . فقط شخم و آبياری شبانه کار تنها مردان است . غير ازين هيچ استثنايی برای زنها قايل نيستند. مدرسه که در ده نيست . بچه ها به محض اين که راه افتادند کار هم می کنند . اول کارهای سبک ، بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را  بمنزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهای ديگر . بيماری بچه ها بيشتر چشم درداست و اغلب چشم هاشان ناسور می ماند . غير از دوا و درمانهای پيرزنانه معالجه ديگری هم ندارند . ولی همين بچه ها وقتی بزرگ می شوند از يک فرسخی تشخيص می دهند که روی کوه مقابل گوسفندی است که می چرد يا بزی .

 

                                    7

مراسم عروسی  در عين حال که ساده و فقيرانه است تشريفاتی دارد . در فصولی که آنجا بوده ام (تابستانها)فقط يکبار شاهد مراسم عروسی بوده ام . هيچ فراموشم نمی شود که داماد از سر درخانه خود يک تکه بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس ، که به خانه اش می آوردند ، انداخت که اگر بسر کسی می خورد حتما می شکست . و نمی دانم چرا عروس را سورا بر قاطر و بازينت هايی که از پارچه و جاجيم از اطرافش آويخته بودند شبيه به حضرت قاسم يافتم که در دسته ها و تعزيه ها ديده بودم .

معمولا از ايام کودکی بچه ها را برا ی هم شيرينی می خورند . و با اينکه (اگر خويشاوندی تمام اهالی صحت داشته باشد.) اغلب ازدواجها در ميان افراد فاميل است نشانه ای از انحطاط نسل در ميان آنها نيست . کور چندان کم نيست . دنباله همان چشم دردهای کودکی . اما افليج و ناقص ، اصلا در ده نمی شود پيدا کرد . عروسی ها بهمان سادگی راه می افتد که آسياب ده و مقدمات آن بقدری بسرعت می گذرد که اصلا فرصت بگفتگوهای خاله زنکی نمی دهد . مبلغ مهر بسيار کم است . حداکثر پنجاه تومان . و از جهيز و ساير مخلفات خبری نيست .

شب عروسی چند نفر از جوانان می آيند و داماد را به حمام می برند و نو پوشانده بيرونش می آورند . اول به زيارت معصوم زاده بعد به خانه . و داماد دست پدر يا ولی خود را می بوسد . قبل ازينکه داماد از حمام بيايد روی بام را فرش کرده اند و يک کرسی مفروش در ميانه گذاشته اند که داماد را رويش می نشانند. در ضمن جار زده اند و مردان ده جمع شده اند و غلغله ای بپاست و تازه غروب شده است . داماد که به کرسی نشست دو تاشمع به دو دستش می دهند و پيرمردی بميان می افتد و چوب و تخته ای يا  چوب و چارپايه ای بدست می گيرد و کنار داماد می ايستد و هدايای اهالی را جار می زند :«سيد مشهدولی ، ای گوهادا ، خانه آبادان » و به چوبی می کوبد . حضار با هم فرياد می زنند :«خانه آبادان» .و هر يک از اهالی بقدر طاقت خود هدايايی می دهند . يعنی هريک اعلام می کنند که چه خواهند داد . و تا قبل از بردن عروس هديه خود را می فرستند و رويهمرفته برای زندگپی تازه سرمايه ای گرد می آيد . تقديم هدايا که تمام شد شام می دهند. همان اوايل شب. آش کشکی يا دوغی . و بعد تا سه ساعت از شب رفته می نشينند . سه ساعت که از شب گذشت از خانه داماد برای عروس حنا می فرستد . با توت و سنجد وسيب و کشمش و تخم مرغ رنگ کرده وشيرينی های طبيعی ديگری که بهم برسد. زنها بساط را در مجموعه ای بسر می گذارند و بخانه  عروس می برند . يک طبق ديگر نيز از همين بساط بمجلس می آورند و جلوی داماد می گذارند ودست داماد را تا مچ حنا می بندند . ساقدوش ها نيز دست های خود را حنا می بندند . اين مراسم که گذشت پيرمرد ها مجلس را برای جوانان خالی می کنند و به خانه های خود می روند . اما جوانها بيست نفری هستند که تا صبح بيدار می مانند . هريک پولی می گذارند ، گوسفندی و برنجی و روغنی می خرند. همان شبانه . و زنها شبانه می پزند و می خورند . چايی هم براه است . گاهی هم يکی آواز می خواند يا يکی نی می زند و ديگری می رقصد . تا صبح باين صورت سر می کنند. همين عده صبح که شد داماد را با خود به خانواده های اقوام ببازديد می برند و هرجا شيرينی و چای می خورند تا نزديک ظهر که بخانه داماد برمی گردند. پيرمردها برمی خيزند و بمنزل عروس سری می زنند . و اگر جهيزی در کار باشد صورت برمیدارند و شهادت می دهند . مختبصر لباسی برای عروس و داماد و يک صندوق . اما کيسته توتون ، بند تنبان و سفره کمری جزء لاينفک جهيز است . اگر هيچ چيز ديگری هم در کار نباشد اينها مسلما هست .

از طرف ديگر عروس را نيز روز قبل به حمام برده اند و لباس نو پوشانده اند و زينت و بزک کرده اند و آماده است. صورت  برداری از جهيزيه که تمام شد آن را در صندوق می گذارند . بندرت اتفاق می افتد که جهيز يک عروس دو صندوق باشد . صندوق را اگر يکی باشد بکول کسی می گذارند و اگر دو تا ، روی قاطر می بندند و جلوی عروس را ه می اندازند . عروس نطز سوار قاطر ديگری می شود که از آن زيور و زينت آويخته است . سر قاطر را با حنا رنگ کرده اند و منگوله زده اند . دهنه قاطر را برادر عروس يا يکی از مرداغن نزدطک باو می گيرد و براداران ديگرش يآ خويشاندان مرد بازوان عروس می گيرند و از دو طرف قاطر می آيند . خيلی آهسته . و صلوات می فرستند . و يکی در پيش قافله چاوشی می کنند . پيرمدرها بدنبال و زنها نيبز از پی آنها می آيند .صد قدمی خانه داماد قافله می ايستد. داماد ساقدوش هاکه در اصطلاح اهالی «زامادست برار» نام دارند ببام می روند  و داماد سه بار قند يا انار يا سيب بطرف عروس و قافله اش می اندازد. اگر به عروس خورد يا از بالای سرش گاذشت معتقدند که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می زنند . صد قدم فاصله چندانی نيست و معمولا همه دامادها موفقند . بعد عروس را پيش می آورند و دم خانه داماد می رسانند . پدر داماد يا ولی او قآن بر میدارد و سوره هايی از آن می خواند و قرآن را دور سر عروس می گرداند . بعد عروس را بغل می زند و پياده می کند . اما داماد هنوز بربام است و مقداری جو برشته و کشمش و گاهی پول خرد در دامن قبا دارد که وقتی عروس بزير در رسيد نثارش می کند . بعد عروس را وارد می کنند و در اطاقی بروی تخت می ايستانند و شمع به دستش می دهند . مردها از همان دم در پی کار خود رفته اند و ديگر مجلس زنانه است. عروس يکی دو ساعت شمع به دست ايستاده است و زنها دورش حلقه می زنند و می رقصند و کف می زنند و هنوز بعد از ظهر است که مجلس تمام می شود و عروس و داماد خلوت می کنند . زفاف شب نيست. عصرهاست . موفقيت داماد راهنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می کوبند . و بعد زنان عروس را و مردان داماد را بحمام می برند . عروس تا سه روز روزه صمت می گيرد . با هيچکس هيچ حرفی نمی زند . در اين سه روز از درو هميسايه برای عروس و داماد غذا می فرستند و آن را «در زن سری » می گويند . عروس در اين سه روز دست به سياه و سفيد هم نمی زند .

 

 

                                    8

خانه ها معمولا مطبخ جداگانه ندارد . در گوشه ای از ايوان که از سه طرف پوشيده است و يک بر آن رو به شرق يا جنوب بازست ، اجاقی نهاده اند که بآن «کله ، به کسر کاف و لام» می گويند . و همانجا پخت و پز می کنند ، و گر زمستان باشد روی تنورها . هيچ اطاقی حتی پستو ها و زير زمين های ده نيز بی «تندور» تنور؛ نيست . تمام اطاقها اگر بتازگی اندود نشده باشد از کمر به بالاسياه است و اگر هم شده باشد تيرگی دود از زير اندود به چشم می خورد . خانه ها يا حياط ندارد و يا اگر دارد بسيار کوچک است که در آن نه می شود چيزی کاشت و نه فضايی دارد و در حقيقت راهرو چارپايان است . به اسطبل . در تمام ده فقط روزنه های گنبد طاق حمام شيشه دارد . غير ازين کمتر شيشه ای به پنجره ای افتاده است . کوزه گلی يا سبو کمتر بکار می برند . فقط يک نوع قلقلک کوچک از ساوجبلاغ می خرند که در آن آب برای آشاميدن به سر کار می برند . «قره آفتوه» را که مشربه بسيار بزرگ و بی لوله ای است برای آب از چشمه آوردن و بردن دارند . اگر قرمه ای برای زمستان می پزند ، اگر پنيری می خواهند نگهدارند ، و اگر شيره ای يا عسلی يا هرچيز ديگری باشد آنرا در خيک می کنند . اغلب کيسه ها نيز از پوست است . بهترين انبان ها را در آنجا ديده ام . در پسينه (پستوی خانه ها ) تنورهای بزرگی را روی زمين نهاده اند که هرکام انبار جداگانه ای برای گندم يا جو يا ارزن است که به آن «پالفه» می گويند . پرش که کردند سرش را گل می گيرند . و از سوراخی که به پايين  دارد هر چه می خواهند درمی آورند . توپی کوچکی را بيرون می آورند و گندم و جو يا ارزن بيرون می ريزند . درين پستوها اغلب چاله های نساجی را نيز می توان ديد . با تيرکهای کار گذاشته شده و ديگر لوازم آن ، که بيشتر زمستان ها را به راهش می اندازند و اگر پيرزنی در خانه باشد که کار سنگين نتواند ، حتی در تابستان ها . عسل را خيلی خوب می پرورانند و خيلی زياد می خورند . با موم هم می خورند . غير از پستو و ايوان و زيرزمين ، اطاق ديگری دارند که مهمانخانه مانند است و طاقچه ها و رف های آن مزين است به تمام اثاث گرانبهای خانه و آنچه به يادگار در خانواده مانده است . از سماور و چينی و لاوک و چيزهای ديگر  ؛و گاهی قليان . گرچه همه از زن و مرد چپق می کشند ولی پيرمردها و ريش سفيد ها گاهی نيز قليانی زير لب می گيرند . غير از «گون» که هيزم غالب اهاليست سوخت ديگری هم دارند و آن فضولات چارپايانست که در تمام فصل سرما در آغل زير پايشان ريخته و به ضخامت نيم متر بالاآمده . برفها که آب شد و چارپا را به کوه فرستادند با بيلهای نوک تيز اين فضولات دلمه شده را می برند و لوزی شکل در می آورند و در آفتاب خشک می کنند و می سوزانند . در فصل سرما کمتر در آغل را با زمی کنند . از سوراخی که به سقف آن است هر روز صبح و عصر علوفه چارپا را پايين می اندازند و فقط روزی يکبار برای آب دادنشان به کنار چشمه بزرگ جلوی حسينيه می برند . يک ماه که از عيد گذشت چارپا را به کوه می فرستند .

گذشته از گله کوچکی که از اين پس هر روز به چرا می فرستند و غروب به ده برمی گردانند ، تاشير و پنير روزانه شان را تامين کند ، قسمت اعظم چارپای اهالی به اين طريق تمام فصل گرما سر کوه می ماند و يک ما ه از پاييز گذشته برمی گردد. به همراه گله ای که روی کوه است پنج شش نفری هستند که به نوبت سرکوه می مانندد و در چادری که به پا کرده اند می خوابند و هرروز شيرها را می دوشند و پنير می کنند و از همانجا بارقاطر برای فروش به اطراف می فرستند . اين رمه را که به کوه منزل کرده است حتی شبهات نيز به چرا می برند . غروب که رمه برگشت و دور چادر اطراق کرد دو سه ساعتی استراحت می کند و باز برای چرا می رود . تا يک ساعت به آفتاب مانده ، و تاسر آفتاب باز استراحت است و دوباره چرا.عجله دارند . چون علفهای خوشبويی هست که اگر چريده نشود خشک می ماند . چه در مورد رمه ای که هر روز به کوه می رود و شب برمی گردد و چه درمورد رمه بزرگ که تمام فصل در کوه است . برای دوشيدن شير قانون بخوصی «تراز»دارند . هرکس به نسبت تعداد چارپای دوشان خود در ماه چند روز معين تمام شير گله را می دوشد . به اين طريق حتی فقيرترين خانواده ها نيز که به زحمت ده بزوميش دارند ، می توانند با محصول شير يک روزه تمام گله نه تنها آذوقه لبنياتی يک ماه خود را تهيه کنند بلکه پنير برای فروش هم فراهم کنند. چوپان به اين مناسبت گله را که از کوه برمی گرداند هر روز به در خانه ای که بايد می برد و پی کار خود می رود و وقتی چارپا دوشيده شد به طرف خانه صاحب خود روانه می گجردد .

در اوايل ماه دوم تابستان که منتهای گرماست يک روز تمام اهالی برای چيدن پشم رمه خود به کوه می روند و تقريبا ده خالی می ماند . تنها پيران و آنها که در مزارع کاری واجب دارند غايب اند . مراسم بزرگی است . چند چارپا می کشند و آبگوشت مفصلیب به پا می کنند و از روز پيش کله ها را نيز پخته اند و کله پاچه هم هست و صبح تا غروب با قيچی های مخصوص ، پشم تمام رمه را می چينند . همه باهم کمک می کننند . ولی در آخر کار هر کسی پشم چارپای خود را برمی دارد و می برد . و د راوقات بی کاری ، دوک به دست ، همين پشم را می ريسد .

چوپانی که رمه کوچک را هر روز به کوه می برد و برمی گرداند يک نفر است ، و در هر سال برای هرچارپا يک چارک گندم مزد چوپانی می گيرد . اما آنها که رمه بزرگ را تابستانها در کوه نگه می دارند ثابت نيستند و از خانواده صاحبان رمه نوبت می دهند . مزدی هم ندارند . کدخدا به معرفی پيرمردان ده از طرف بخشداری که در شهرک است هر جهارس ال يکبار معطن می شد . تها کار کدخدا معرفی جوانهای بيست ساله است که به خدمت وظيفه اعزام بشوند . غير از اين کمتر کاری دارد.

تمام املاک ده از خانه وباغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروشی نيست . نه به بيگانگان و نه در ميان خود اهالی . هيچکس زمينی را نمی تواند بفروشد . اما معاوضه می کنند و آنهم خود اهالی با هم . تمام املاک مزروعی ده به 48 چارک تقسيم  شده است . بزرگترين مالک ده بيش از يک چارک ملک ندارد . خرده مالکند . با مالکيتی که تعلق خاطر ايجاد نمی کند . کسانی از اهالی که به شهر رفته اند و يا کوچ کرده اند چونمی توانسته اند املاک خود را بفروشند ناچار بيکی ازبستگان خود در ده اجاره اش داده اند . زمينی بيش از قدرت کشت اهاليست و باين علت بيکاره مانده است . زمين مناسبی هم نيست . کوهپايه است . کار چارپا نيز اجازه رسيدگی بيشتری به مزارع نمی دهد . ناچار اغلب زمينها را بنوبت می کارند هر قطعه زمينی را دوسال يا سه سال يکبار.اجاره ای ....که از زمين های اجاری گرفته می شود «سه کوت » است . فقط آب و ملک از موجر است و کار  و تخم و گاو از مستاجر.اما اگر موجر در تخم و گاو نيز شريک باشد نصفا نصف سهم می برد . اما املاک از هرکسی باشد منافع علف چينی آن مال رعيت است. يعنی کسيکه در آن کشت کرده . و هرچه کاه پس از خرمن بدست بيايد از آن «ورزو» (گاو نری) است که شخم کرده . ناچار به کسی می رسد که ورزو از اوست .

در موقع تقسيم عوايد اشتراکی ده از قبيل باج چرای مراتع اطراف ده (که در سال 1324 مثلا به دويست تومان رسيد ) مبنای عمل مقدار چارک ملکی است که هر کس دارد . کدخدا ناظر تقسيم اين عوايد است .

هر يک از مردان سالی يک تومان بای سر تراشی به سلمانی ده می دهند که کيفی دارد و هفته ای يکبار به تمام خانه سر می زند و سيار است . و هر يک از اهالی از زن و مرد و بچه در سال سه چارک گندم به حمامی می دهند که در تمام سال حمام را بگرداند و گرم نگهدارد. منتهی هر خانواده ای نيز مواظب است که در سال به نسبت تعداد افراد خانواده برای حمام هيزم بياورد . يعنی از کوه «گون» بکند و ببام حمام بريزد. انبار کردن گون ها ، آب انداختن ، کوره سوزاندن و ديگر کارها از خود حمامی است . شايد همين دو نفر يعنی حمامی و سلمانی باشند که کار ديگری غير از شغل خود ندارند . حتی چوپان نيز در زمستان بيکار می ماند و بيرون از ده کاری می گيرد . ديگران از زن و مرد اغلب در همه کارهای ديگر دست دارند. از علف چينی تا گيوه کشی. و از درو تا شير دوشيدن.

 

 

                                    9

                                    فرهنگ لغات اورازانی

در ضبط لغات رعايت اين نکته شده است که از ذکر اصطلاحات مشابه با فارسی و يا لغات دخيل از زبان رسمی خودداری بشود و برای رعايت دقت نسبی بيشتر ضبط لغات به الفبای لاتين نيز داده شده است : متاسفانه چون حروف مخصوص باينگونه موارد در دسترس نبود بهمين اندازه اکتفا شده که از حروف موجود در چاپخانه بحدالکثر امکان استفاده بشود . ناچار بايد قبلا ذکر بشود که چه حروفی از الفبای ما قرار داده شده است :

j به جای ج - c به جای چ - h به جای ح - xبه جای خ - z به جای ز - sبه جای س  - shبه جای ش - qبه جای ق - g به جای گ . اما در مورد حروف صدادار :

a به جای آ - ow به جای نوعی از واو مجهول که در لهجه محلی فراوان به کار می رود . مثل اورازان - افتو - او - پوجار . اما در مورد بقيه حروف و صداها احتياج بقرار داد نيست .

                        *          *          *

آبا - جد

آبست - آبستن

آردگی - فضای دور سنگ آسياب که آرد در آن جمع می شود .

اچين واچان - اين چنين و آن چنان

اراداس - اره داس

ارس - آرنج

اريان - در آسياب محفظه ای است که حبوبات را در آن می ريزند تا از سوراخ پايين آن کم کم ا زراه ناوک بوسط چرخ آسياب بريزد .

اسپرک - جا پای چوبی که پايين دسته بيل می گذارند .

اسبج - شپش

اسبی - سفيد

استون - ستون

استه - استخوان

اسکول - غار

اشکم - شکم

اشکمبه - شکمبه

اشناقک - سوت

افتو - آفتاب

المبه - چوب درازی که با آن گردو را از درخت پايين می کنند .

اليجه - کرباس رنگين

الک کردن - پرتاب کردن

انگل - پستان گاو و گوسفند

اميج - مايه ماست

اهر - سنگچين دستی

او - آب

اوسال - افسار

اول - تيره

ايزار- سفره کمری

ايسه - الان

بال - ساعد دست - آستين لباس

بالبند - النگو

ببه - کودک خردسال

بپتی ين -پختن

بتکاندن - کوبيدن ، زدن

بچی ين - چيدن

بخوردی ين - خوردن

برار - برادر

بربی ين - بريدن

بربی جی ين - برشته کردن

برسی ين - رسيدن

بروتن - فروختن

برکر-ديگ بزرگ

بزاستن-زاييدن

بدوستن-دويدن

بسپيجی ين-مکيدن

بسويی ين-ساييدن

بشکاجی ين-شکافتن، سوراخ کردن

بشوردی ين -شستن

بشين - رفتن

بغله-تنگه

بلگ-برگ

بم-بام

بمردی ين -مردن

بن جی ين -خرد کردن

پاچال-گودال پای دستگاه نساجی

پارس-چوبی که سرعت سنگ آسياب را با آن کم و زياد میکنند (مانند دنده ماشين)

پالفه-جعله بزرگ کندو مانندی که در پستوها بعنوان انبار حبوبات بکار ميرود.

پردو-توفال سقف .چوبهای يک اندازه که روز تير می اندازند وروی آن را با خاک و کاهگل می پوشانند.

پسينه -پستوی خانه

پف-کف سفيدرنگی که جگر گوسفند را پوشانده

پنير -پنير

پوچول-کفش بطور عام.پای افزار

پولک-دکمه

پيشينه-خوراک عصر

پی سر - پشت سر

پی ير -پدر

تيله - طويله

تالان تالانی - هرج و مرج .خر تو خر

تته -سبد بزرگ

تراز-مقدار شير سالانه چارپا

ترفند-ترفن.حيله

تلم - گاو دوساله که هنوز نزاييده

تله -گاودانه .تلخه

تله کاسه-خوراکی که در ايام عزا به خانه عزادار هديه می فرستند

تليت -مخلوط.قاطی

تمان-تمام

تنبان پولکی-شلوار دکمه دار شهری.

تنبوره-استخوان دنده

تنچه -روغن داغکن بی دسته و لبه دار

تندور -تنور

تندوره شون -چوبی که تنور را با آن بهم می زنند

تنقول - شکم

توره -تکه آهنی که سنگ رويين آسياب را ميگرداند و خود ش به «ساز»متسصل است.

تور-ديوانه

توکن-روغن داغ کن

تيخ -تيغ

تيهان -تيون

جد - چوبی که بگردن گاوهای نر ميگذارند و چپرکش را بآن می بندند

جوار-بالا

جورب-جوراب

جوز-گردو

جون -جوان

جير-زير

جيف-جيب

چاشت - سرظهر، موقع ناهار

چپر -چارچوبی که با آن خرمن را ميکوبند

چپش-بزغاله دوساله

چخماخ-چخماق

چرخه-چرخ ريس

چرخه زی- زه چرخ ريس

چرنل-جوهر ، مرکب رنگين

چرم -چارخ ، چارق

چکبند-شکسته بند

چل-چرخ .بخصوص بچرخ آسياب اطلاق می شود .

چموش-کفش چرمی ، ارسی

چو - چوب

چوچک-گنجشک

چوقا - يک نوع پارچه پشمی زمستانی

خالک -خاله

خان -تخته ای که پايه کوتاهی دارد و خمير را روی آن پهن می کنند.

خجير -خوب

خربن-زمينی که خرمن را در آن بپا می کنند  ،خرمن گاه

خسته - هسته ميوه

خمس-علف کوهی است که نخود وحشی دارد.

خوآر-خواهر

خوينه -کپه گندم خردشده و آماده برای باددان .

خوتی ين - خوابيدن

خيوه -پاروی ساخت  محل :چوبی را کج می کنند و روی آن پوست می کشند و دسته ای هم بان ن می دهند.

دار-زمينی که دارند شخمش می کنند . بهمطن ضبط بعمنی درخت.

درزن-سوزن

درشتی ين-دررفتن.

دروش -درفش

دخاله-شانه دودندانه (ابزار باددان خرمن)

دشانی ين-تکان دادن

دفدين-چوب هموار کننده عرض کرباس.

دل-وسط .ميان

دم بستن -بستن

دمی جار-ديم زار

دمرقول-داس سنگين دسته آهنی

دم سرگردانی -عقرب ، کژدم

دو-دوغ

دوال-زوال باريکی که تخت گيوه را با آن می کشند.

دون -گل برای اندود کردن.

ديزندان-سه پايه روی تنور

ديم -صورت .رو

دينج-آرام ، بی سرو صدا

رانی -ران پوش قاطر

رب-رف

روخانه-رودخانه

ريکلو-گوجه ريز

زاغ-زرد

زاما-داماد

زفان-زبان

زيله-حلوای بی شيرينی

زله -زهر

زن پی ير -پدر زن

ساز - ميله آهنی آسياب که با چرخ می گردد و سنگ رويين را می گرداند.

ساق- سالم

سج-قروقوروت

سرارون-جاروی بزرگ

سر-تاپاله هايی که در طول زمستان کف آغل انباشته می شود بعد آنرا لوزی شکل ميبرند و ميسوزانند .

سرخ-سرخ

سرنه -در تنور

سلت-سطل

سگ رو -گربه روی کف حمام

سمچو-حلقه چوبينی که در موقع شخم و خرمن کوبی بگردن گاو می اندازند .

سواله -پوست سبز روی گردو

سولاخ - سوراخ

سيف - سيب

سينه زل - زنگ و زينت سينه قاطر

شانه ميگ -شانه نساجی

شفر-گزن- آلت بريدن چرم

شلت - درختی است شبيه تبريزی .سفيدار

شلم - شلغم

شو - شب

شوپرک-شب پره

شوشک-شاخه های باريک بد که با آن سبد می سازند .

شوکن - شبانه

شيرانگن -علف شيرداری که از شير آن برای زخم بندی استفاده می کنند.

شرپت-غذايی از شير

شيلانک-زردآلو

صب-صبح

صفره-صرفه

صو-صاف

فينی- بينی

قاب-قوزک پا

قار-قهر

قاچی لی- برهنه

قاطر-استر

قبرقه-استخوان کنف ، کعب

قته ميت - قطع اميد  ، نااميد شدن

قرت - گلو ، حلقوم

قرته بنی - سنجاق زير گلو

قرمز-قرمز

قره افتو- دولچه مسی بزرگ

قزان-ديگ

قسر-چارپای نازا، يا تاکنون نزاييده

قلاچ-کلاغ

قلبال-غربال

قليون ناهار-صبحانه ، چاشت

قو- چوب پوسيده مخصوص که برای آتش گيرانه بکار می بردند.

قياق-يک نوع سرشير است که از روی ماست تازه می گيرند.

کاچه ليس-قاشق بزرگ چوبی گود ، چمچه

کارتن - عنکبوت

کاهار - بزغاله سه ساله

کاوی - ميش آبستن

کبود - آبی

کتاه - کوتاه

کتر - کبوتر، اسم بسياری از زنان اهالی

کتره - قاشق چوبی صاف و بزرگ

کتری- قوری مسی

کرس-اسطبل بره و بزغاله

کشی - تنک قاطر

کشکوروت -کلاغ سياه ، سفيد و دراز دم

کلبر-سوراخ هواکش تنور

کلتوک - سرشير

کلشک- کوپای گندم نکوبيده

کله پچ- ديزی مسی

کله -اجاق

کله کولی-بز نر

کليجه - شولا ی نيم تنه

کليک - يک نوع تيغ است ، علف

کم - زنبور زرد کوچک (گته کم ، زنبور قرمز بزرگ)

کما - علف خوشبويی است شبيه شبت که علوفه چارپا است .

کندس - ازگيل

کنديل - کندو

کوپا- کوپای علف يا گندم.

کوس - فشار ، زور

کولی - بز

کولاچيه - چمباتمه

کوک - کبک(در لهجه اهالی نسا- دزج)

کيچيک - کوچک

کيشکه - آدم نحيف و ريزه

کيلی - قفل ، کلون در

کين تلق - در کونی

گافه - ويرانه(؟)

گپ- حرف ، سخن

گت - بزرگ

گت ننه - مادر بزرگ

گدوک - راه پيج و خم دار روی کوه

گردستن - شدن

گرچلک - سبد

گرز - علف خوسبوی کوهی است

گسنه - گرسنه

گل - خاک ( فقط در مورد زيارت اموات - سرخاک رفتن بکار می رود )

گنگ- ناوکوچکی که ته تنوره آسياب ميگذارند.

گوآلو- آلوی کوهی(اهالی نسا آلو را هيلو می گويند .)

گور - تاريکی زياد

گورس -ارزن

گوره ماس - غذايی است از شير و ماست .

گوزور- تاپاله

گوهان -گاوآهن

گون - تيغ کوهی صمغ دار تندسوز

گيل داس - داس سنگين هيزم شکنی

لار- چمن پرپشت

لنگری - بشقاب بزرگ و گود مسی

لوچه - لب

ليله - نی نی ، کودک خردسال

ماچکول- سوسمار بزرگ

مار - مادر

مارزله دار-سوسمار باريک و کوچک

مرجو-عدس

مرغانه - تخم مرغ

مزار - گورستان

مشتر - مشتری ، خريدار

مکو - ماکو

مگس - زنبور عسل

مهل - مهلت

مورچانه-مورچانه

ميجک -مژه

ناهار - قبل از ظهر

نظامی -شلوار شهردوز

نمازير - عصر

(اهالی نسا از دهات مجاور اورازان نماشدير گويند)

نهره- کوزه سفالی بزرگی که يک دسته دارد و در آن ماست ميزنند و کره می گيرند .

نو - ناو ، دره

نومزا-نامزد

واش- علوفه ، علف

وجار - بوته ای کوهی که دامنه های ريز قرمز می دهد.

وز- پهلو

ورده - غلطک نان پختن

ورزو- گاو نر

وره - بره

وره کولی - بزغاله

ول - کج . ضد راست

ولگ -برک

ولک - قلوه

وند - بند

وی - بد

ويدار- درخت بيد

ويگيتن - گرفتن

هاخری ين - خريدن

هاداين - دادن

هاکشيدن- کشيدن

هيرم - نرم .(برای اينکه زمين را بشخم بزنند قبلا در آن آب می بندند . اين عمل هيزم است .)

هيمه - هيزم

يال - کودک .بچه

 

 

                                    10

الف- چند تعبير و جمله و مثل اوارازانی

 

افتوی دل - ميان آفتاب

ايسه مينی ديه - حالا می بينی ديگر ، الان می بينی ديگر

اينجه کتيه - اينجا افتاده (اينديا بکته - اينجا افتاده )

خانه کی يی شينه ؟ خانه مال کيست ؟(شکی کيا - اينجا مال کيست )

اينه تندوری ميان دشانين - اينرا مطان تنور بتکانيد

باروله - بارکج است .(باريانه - بارکج است )

بدادروابو- بگذار در باز باشد.( بدر برآ چردبی - بگذار در باز باشد.)

بشيم خاکی سر- برويم سر قبرستان

بيومنی وربنشين - بيا پهلوی من بنشين

بوسسته به - گسيخته بود

پامی بن تيخ بگنيه - کف پايم تيغ رفته است .

پايست - پاشو . بايست

پدرسوته - پدر سوخته .(بروی پدر تکيه می کنند )

پيش ميکوه - جلو می افتد . (پرونی ميجينه - جلو می زند )

تمان گردی - تمام شد . (تمونی آکر - تمام کرد .)

تنقولی بزيه - شکمش را پر کرده . سير و پر خورده 

چاقوره صوبدا - چاقوش را تيز کرد.

چبه اوی پيش استای -چرا پيش او ايستاده ای؟

خادر گلو خادر پلو - خواه در گلو خواه در پهلو

دل شو- برو بيرون . برو ميان برو تو .(بشه بر- برو بيرون )

در کيليه - در قفل است .

دهوا مرفه می کنی ؟ - دعوا مرافعه می کنی ؟

ديميتی بشو - صورتت را بشوی .

ردآبه پرون چشماها - از جلوی چشمم دور شو .

راه انگن - راه بينداز

ريش کفن پيت - ريش بکفن پيچيده (فحش است)

قرت انگن - قورت بده

کلا بمند - کلاه مانده . يعنی بميری و کلاهت بی صاحب بماند (فحش است .)

کوس صبت مينی - حرف زور می زنی.

کوهستان کمگستانه - کوهستان کمکستان است

کيبا نو پسينه د در ميشو - کدبانو از پستوی پر در ميآيد .

مردگانی خدا زنکانن - خدای مردان زنانند.

ميخاس نيلی - ميخواستی نگذاری .

نکن اچان - آنطور نکن .

وسه - بس است .

ويشه - پس ميآيد .

 

ب - دو لالايی

لالالالا حبيب من

خدا کرده نصيب من

دختر دارم فاطمه سلطان

پسردارم محمد نام

لالالالا حبيب من

خدا کرده نصيب من

ورونده هاش نقره داره

اشکم پيچش قلمکاره

لالالالا حبيب من

خدا کرده نصيب من

دختر دارم سه و چاهار

گت ترينش منی يادگار

کيچيکينش منی به بدار

لالالالا حبيب من

خدا کرده نصيب من

 

 

2

لالالالا گل قالی

بابات رفته جايش خالی

لالالالا گل گندم

ترا گهواره می بندم

لالالالا گل فندق

ننت رفته سر صندوق

لالالالا گل خوينه

گدا آمد در خونه

لالالالا گل زيره

ببات رفته زن بگيره

ننت از غصه می ميره

لالالالا می مهپاره

پلنگ سرکوه چه ميناله

 

ج - دو بازی بچگانه

دمداری - در حدود پانزده تا از دخرها (بازی تنها دختران است ) دنبال هم رديف می شوند و پشت هم را می گيرند . جلويی آنها جلودار است و جواب گو.غير از اين عده يکنفر گرگ می شود و مثلا بسراغ گله می آيد در حاليکه ميگويد «گرگم و گله می برم » و جلودار از عده خود حفاظت می کند که «چوپانان نمی گذارند » البته دست آخر گرگ قايق می شود و يکی يکی عده را می گيرد و از صف جدا می کند و بگوشه ای می برد و مينشاند . وقتی همه بآن گوشه برده شدند دست يکديگر را می گيرند و باز يکيشان پيش می افتد . پرسان پرسان که «راه مازندران کجاست ؟» ديگری جواب می دهد «از اين جاست » بعد همه با هم می گويند «سلقم - سلقم » و بعد هرکدام سر جای خود چرخی می زنند و دوباره دست يکديگر را می گيرند اين سر و آن سر صف را می کشند و زورآزمايی می کنند. هرکدام از بازيکنان که دستش رها شد باخته است وبايد درکونی (کين تلق) بدهد.

 

خرپشت خرواز - مثلا بازی کنان ده نفرند (بازی هم پسرانه است و هم دخترانه اما مختلط نيست) بدو دسته پنج نفری تقسيم می شوند و بوسيله طاق يا جفت معين می کنند که کدام دسته سوار باشد و کدام دسته پياده . يا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت» . بعد در اطراف کوچه يا ميدان خرپشت ها دور از هم کنار ديوار خم می شوند و دستشان را بديوار می گذارند و پنج نفر ديگر روی کول آنها سوار می شوند . سوار اولی کلاهش را بر می دارد و برای سوار ديگر پرتاب می کند . و می گويد «شنبه» واو کلاه را برای نفر بعدی پرتاب می کند و ميگويد «يکشنبه » و او برای بعدی و می گويد «دوشنبه » همينطور کلاه را برای هم پرتاب ميکنند و روزهای هفته را يک بيک نام ميبرند تا جمعه . و بعد دسته ها عوض می شود . اما اگر از دسته سوار کسی نتواند کلاهی را که برايش پرتاب شده در هوا بگيرد قبل از اينکه بجمعه برسد بازی برميگردد. يعنی سوارها پياده می شوند و پياده ها که تا بحال سواری ميداده اند بدوش آنها بالا می روند . و همينطور بازی ادامه دارد تا خسته شوند يا دلشان را بزند.

 

د - قصه

پيرمرد مسافری از راه رسيد و در خانه پيرزنی را زد  . درکه باز شد گفت :

-«دبی اما - دبی شما - مهمون نمی خاد خونه شما ؟»

پيرزن گفت : بسم الله و پيرمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهايش را بشويد . پيرمرد پاهايش را که شست و استراحت کرد بصدا درآمد که :

-«دبی اما - دبی شما - قليون نمی خاد مهمون شما؟»

پيرزن رفت و قليان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت و پيرزن برخاست که برود و بخوابد . باز پيرمرد درآمد که :

-« دبی اما - دبی شما - قاتق نمی خاد مهمون شما ؟»

پيرزن شنيد و رفت سفره آورد  و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت . پيرمرد شامش را که خورد صاحبخانه سفره را جمع کرد و رفت که بخوابد . باز پيرمرد بصدا درآمد که :

-« دبی اما - دبی شما - ورخست (بغل خواب)نمی خاد مهمون شما؟»

پيرزن اين را که شنيد عصبانی شد رفت سيخ تنور را برداشت و آمد و پيرمرد را از خانه بدر کرد.

«اين قصه را سيده گلزار پيرزن 65 ساله گفته .»

 

                                    11

                        چند نکته ی دستوری

الف - وضع صفت و موصوف

در لهجه اهالیب اوارازان صفت هميشه قبل از موصوف می آيد . با اين وضع که آخر صفت هميشه مفتوح است . قرمزبز= بز قرمز. گته قزان = ديگ بزرگ . تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه)

 

ب - وضع مضاف و مضاف اليه

نيز مضاف اليه هميشه قبل از مضاف درميآيد . با اين فرق که کسره مضاف بصورت اشباع شده (ياء) در آخر مضاف اليه در ميآيد . مثل : يزدان بخشی قبری ديم = نزديک قبر يزدان بخش. اسکولی ميان = ميان غار . پايی بن = بن پا . بزانی شير = شيربزها . اوری پيش = پيش او .

 

ج - علامت مفعول صريح (را )

(را) علامت مفعول صريح در لهجه محلی بصورت راء مفتوح خلاصه ميشود نه بصورت راء مضموم که در لهجه تهران است . و در اغلب موارد نيز (ر) حذف می گردد و مفعول صريح فقط بعنوان علامت مشخص (فتح)ای را حفظ می کند . مثل : چاقوره صوبدا= چاقو را تيز کرد . اينه تندوری ميآن دوشانين = اينرا ميآن تنور بتکانيد .

 

د- حرف اضافه (از)

حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه می آيد نه پيش از کلمه . چه در مورد مفعول بواسطه و چه در موارد ديگر. مثل : پيه رش صحرا دی بيومه = پدرش از صحرا آمد . اوره خودی راست کرد = او را از خواب بيدار کرد .

 

ه - محل حرف نفی

در افعالی که پيشوند دارند مثل : هاکشين = کشيدن . هاکتی ين = افتادن . هاخرين = خريدن . دمبستن = بستن . دمی نی ين = گذاشتن . ويگی تن = گرفتن . حرف نفی پس از پيشوند درميايد .مثل : هانکشی = نکشيد . هانخری =نخريد . دنمی بنده =نمی بندد . دنی نن = نميگذارد . و نمی گيره = نمی گيرد. اما افعالی که با حرف اضاف «ب» استعمال می شوند از اين قاعده مستثنی هستند . و نيز در فعل نهی اين قاعده مرعی نيست .

 

و- فعل(است)

فعل معين «است» که در آخر کلمات درلهجه تهران بصورت کسره خلاصه می شود (مثل سفيده =سفيداست ) درلهجه محلی بصورت فتحه خلاصه می شود .مثل :باروله=بار کج است . کوهستان کمکستانه = کوهستان کمکستان است .

 

ز- جمع فقط با (ان)

تقريبا بدون استثنا تمام انواع اسامی در لهجه محلی با (ان) جمع بسته می شوند . در تمام ايامی که راقم اين سطور در آن نواحی بسر برده است حتی يکبار بخاطر ندارد که اسمی با علامت جمعی غير از (ان) جمع بسته شده باشد . مثل: ريکان= ريگها . داران= درخت ها .  يالان = بچه ها . سيفان = سيب ها و الخ.

 

ح - علامت نسبت

«ای» علامت نسبت درز بان رسمی است مثل تهرانی و پايينی . گرچه گاهی «اين» هم در اينمورد بکار می رود . اما در لهجه اوارازان علامت نسبت همشه «اين» است . در اخر کلمه . حتی اگر اسم منسوب هم جمع بسته شود باز چيزی از اين پسوند نمی افتد . مثل : جوارين =بالايی . جيرين = زيری. نسايين = تهرانين = تهرانی و الخ.

 

                        چند نکته مربوط به صوت شناسی

الف- قلب و تحريف کلمات عربی

 اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لهجه محلی بصورت مخصوصی نرمش يافته يا قلب و تحريف می شود . در مثال های زير ، بعنوان مثال در اغلب موارد (ع) يا افتاده است يا بصورت (ه) در آمده .

دعوا          دهوا

صاف        صو

صرفه       صفره

مزرعه     مزرعا

ساعت      ساهت

قطع اميد      قته ميت

 

ب- تبديل حروف

1- حروف «غ- ق» در لهجه محلی اغلب بصورت «خ» درميآيد .

مثلا در لغات زير :

تيخ - وخت - چخماخ که بترتيب بجای تيغ - وقت - چخماق بکار می رود .

2- حرف «ز» در لهجه محلی اغلب بصورت «ج» درمی آيد و گاهی بصورت «ک» در لغات زير :

جير - پوجار - دميجار - ريک ، که به ترتيب بجای زير - پاافزار - ديمی زار - ريز ، می آيد .

3- تبديل حرف «ب» است به «ف» . در لغات زير :

سيف - جيف - فينی - زفان ، که به ترتيب به جای سيب و جيب و بينی و زبان ، می آيد و بالعکس «رف» در لهجه محلی «رب» می شود .

 

4- معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات محلی اغلب «ل» بکار می رود . در لغات زير :

چل - غلبال - چمبله - اصطل - بلگ - اوسال ، که بترتيب به جای چرخ - غربال - چمبره - استخر - برک و افسار می آيد .

 

5- «ه» غير ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لهجه محلی در برخی موارد به صورت «ک» می آيد . گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح .اما اين «ک» هيچوقت ما قبل مکسور نيست . مثلا در لغات زير :

خالک - شوپرک - اسپرک ، که بترتيب بجای خاله - شب پره - اسپره می آيد .

 

ج- تشديد حروف

1- در لهجه محل حرف «چ» اگر ميان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد بشرط اينکه مصوت دومی بلند ، يعنی «آ-او-ای» باشد ، مشدد است . در کمات :

قاچی لی - گورا چان -اچين واچان - بواچال - کولاچيه و غيره...

 

پايان.

 

 

 

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  3:06 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

خراسان بزرگ کجاست ؟

خراسان بزرگ کجاست ؟

 

گذری بر تاریخچه سرزمنیهای پهناور خراسان بزرگ ایران

 

خراسان پس از تجزیه در دوره قاجار- امروزه دارای  320  هزار کیلومتر مربع مساحت پهناورترین استان ایران زمین محسوب می شود . به گفته مورخان نژادهای آریایی "که پارثوکا" در این منطقه سکونت داشته اند . در تمامی سلسله های آریایی هخامنشی و پارتی و ساسانی و حتی دولت یونانی سلوکی خراسان به صورت متحد و بزرگ برقرار بوده است . بزرگ ترین قیام مردم خراسان قیام تاریخی اشک اول می باشد که منجر به رهایی ایران از زیر یوش یونانیان شد . در سال  250  قبل از میلاد اقوام پارت آریایی در شهر آساک ( قوچان امروز ) به فرماندهی اشک اول دست به اقدامی تاریخی در ایران زدند که به اشغال ایران توسط قوای سلوکی پایان  داد و سلسله ملی شاهشناهی اشکانیان را پایه گذاری کردند . بعدها بار دیگر امپراتوری هخامنشی توسط پارتیان زنده شد و مرزهای ایران گسترش یافت و امپراتوری پارتیان شکل گرفت . سلسله اشکانی پس از حدود  400  سال امپراتوری در نهایت رو به زوال رفت و سلسله ملی دیگری به نام ساسانی در سال  241  پس از میلاد روز کار آمد . ساسانیان بناها - امارتهای و آتشکده های بسیاری در خراسان به جای گذاشتند . ولی خراسان پس از اسلام بارها مورد یورش اعراب قرار گرفت . خراسان بزرگ و واقعی از شمال تا سواحل رود جیحون و از مشرق قسمت زیادی از خاک قوم پشتو یا افغانها بوده است . شامل سمرقند - بخارا - مرو - خوارزم - خیوه - هرات و . . .بوده . به عبارتی می توان گفت که همه تیره های آریایی آن منطقه بخشی از ایران و ایرانیان هستند . منجمله ازبکها - تاجیکها - قزاقها - پشتو ها . پس از اسلام در سال  31  هجری مردم خراسان چون حکومتشان سقوط کرده بود و دولتی برای دفاع نداشتند تسلیم سپاه مسلمانان عرب می شود . ربیع ابن زیاد فرمانده سپاه اسلام که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار  2000  هزار جوان اسیر و مبلغ  2  میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال  32  شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را  بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر  40  هزار تن بود . متشکل از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان بلاذری مینویسد : خاندان کارن در خراسان که از مشهور ترین خاندهای ساسانی بوده است با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند

 

بار دیگر در سال  36  ایرانیان ساکن خراسان کارگزار امام علی را به کلی از خراسان بیرون راندند . زیرا خراسان در کنترل فرمانده امام علی بود . به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو خراسان گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت . زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است . تاریخ طبری بلاذری در این باره مینویسد : مردم شهر مرو کفر ورزیدند - به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند . سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از انجا بیرون راندن و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد . امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند . لیکن در سال  38  هجری پس از جنگهای حکمیت علی توانست خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی را با سپاهی راهی خراسان نماید تا شورشیان ایرانی را سرکوب نماید . ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی در خراسان کسب کند . طبری اضافه میکند : "جعده" به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کا;فر شده بودند و از دادن خراج به اعراب خودداری می نمودند . مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت . طبری مینویسد : بعد از ناکام ماندن خراسان علی "خلید ابن قره یربوعی" را روانه خراسان نمود سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری با مردم خراسان بسته شد

بعدها ایرانیان به سرکردگی ابومسلم خراسانی قیام بزرگی را بر ضد خاندان جنایت پیشه بنی امیه به راه انداختند . پس از آن طاهر ذوالیمینین که از طرف مامون خلیفه عباسی حاکم خراسان شده بود دعوی استقلال خراسان کرد و از فرمان خلیفه تازی روی گرداند ولی به دست ماموران خلیفه کشته شد . ولی پس از آن سلسله ایرانی طاهریان اساس استقلال ضد عربی را در ایران پایه گذارند . پس از طاهریان در سال  287  هجری قمری اسماعیل سامانی خراسان را متصرف شد و حکومت ایرانی سامانیان بعدها شکل گرفت . سامانیان با اینکه مجبور بودند به اعراب و خلیفه تازی باج پرداخت کنند ولی خدمات بسیاری در جهت احیای مجدد فرهنگ و هنر ایرانی کردند تا از زیر یوق فرهنگ و ادب تازی خارج شوند .

در سال  384  هجزی قمری خراسان به دست محمود غزنوی این مرد خون آشام و متعصب افتاد . بسیاری از مردم خراسان که شیعه شده بودند مورد ظلم وی قرار گرفتند . در سال  429  طغرل سلجوقی بر قسمتی از خراسان از جمله نیشابور دست یافت اما مسعود غزنوی در سال  430  سلجوقیان را از خراسان اخراج کرد . ولی بعدها طغرل بر خر;اسان چیره شد . چون سلطان سنجر و حکومت پرماجرایش با مرگ او به پایان رسید در سال  552  ترکهای مغول از اطراف چین و مغولستان به خراسان یورش آوردند و خرابی های بسیاری به جای گذاشتند . چندی بعد خوارزمشاهیان بر خراسان مسلط شدند . بعد از مرگ سلطان ابو سعید بهادر خان در سال  736  هجری قمری آل کرت و سربداران بر خراسان مسلط شدند . . بعدها تیمور لنگ یکی دیگر از سرداران وحشی تاریخ بر خراسان چیره شد و کشتار و ویرانی ها بسیاری به جای گذاشت . . پس از مرگ تیمور شاهرخ به سرداری خراسان رسید . در سال  913  خراسان مورد حمله شیبک خان ازبک قرار گرفت . در در زمان ناصر الدین شاه قاجارشاه خیوه به خراسان حمله کرد ولی از دولت ایران شکست خورد . بعدها تورکمنها به ایران یورش آورند ولی باز هم شکست خوردند و عقب نشینی کردند . دولت شوروی سابق که همیشه در اندیشه تصاحب خاکهای ایران بود بالاخره حمله ازبکها را بهانه قرار داد و خاکهای شمالی ایران به اشغال کشورش در آورد . دولت قاجار هم با بستن قرار ننگین در سال  1249  هرات را از پکره ایران جدا کرد و خفت بزرگی در تاریخ ایران به جای گذاشت و سالهای پس از آن نیز برخی دیگر از شهرهای خراسان را به اشغال بیگانگان در آورد

 

برخی از بزرگ مردان سرزمین آریایی خراسان بزرگ

 

خطه خراسان نیز مانند دیگر شهرهای ایران بزرگان بسیاری را تقدیم فرهنگ و ادب جهان کرده اند منجمله :

 

شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و پزشکی ایران از اهالی بلخ در خراسان

مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولانا پدر عرفان جهان از بلخ

فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب و تاریخ ایران 

سنباد سردار دلیر ایرانی که بر ضد اعراب قیام نمود

برادران بنو موسی از استادان هندسه و ریاضی

حکیم عمر خیام نیشابوری فیلسوف - ریاضی دان و عارف بزرگ جهان

خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ ایران از مرو خراسان بزرگ

ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ در خراسان بزرگ ایران

سهل بن بشر منجم ایرانی

ابو جعفر خازن ریاضی دان خراسانی

عبدالرحمن خازنی فیزیک دان و مخترع خراسانی

ابوبکر علی ابن محمد خراسانی کیمیا گر و شیمی دان ایرانی

شیخ احمد جامی

رودکی سمرقندی

عبدالرحمن جامی

مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی

شیخ ابوذر بوزجانی

ابومسلم خوراسانی

 

اشو زرتشت نخستین پیام آور یکتاپرستی و خرد جهان

 

بسیاری از خاورشناس و محققین دین زرتشتی معتقدند : گاتها به لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . وی به کشور هفتم اشاره میکند که همان ایرانویچ - ائیرانه ویچه - یا ایران بزرگ ( شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیای مرکزی . . . ) بوده است . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است . عده ای دیگر هم بر این باورند زادگاه زرتشت در آتروپاتکان یا آذربایجان آریایی بوده است . به هر روی یکی از احتمالات این است که زرتشت همگانوگه که در خراسان بزرگ زندگی میکرده متعلق به همانجا باشد ولی هنوز هیچ یک از این نظریه ها اثبات نشده است .

 

نام خراسان و شهرهای آن

 

خوراسان در زبان پهلوی ( واژه نامه پهلوی ) از خور + سان آمده است . خور به معنی خورشید و روشنایی است . ایرانیان باستان به سرزمینهای شرق که جایگاه طلوع خوردشید بوده است خوراسان می گفته اند . به عبارتی دیگر سرزمین خورشید معنی می دهد . خوراسانیک پهلوی همان خراسانی امروزی است . اما خراسان بزرگ سرزمین آریایی پهناوری بوده است که متاسفانه توسط استعماگران انگلیس و روس و شاهان وطن فروش قاجار به بیگانگان واگذار شد . اسناد تاریخی سرزمین پهناوری را نمایان می کند که امروزه جز مایه تاسف هیچ برای ما ندارد . آنچه در نوشتارهای پایین خواهید دید ذکری از اقلیم های مشهور خراسان ایران و دهکده و روستاهای آن می باشد که بزرگ ترین جغرافی دانان مشرق زمین به آن اشاره نموده اند . امید بر این داریم که روزی فرزندان ایران زمین برای برداشتن مرزهای استعماری بیگانگان گام بردارند و خراسان بزرگ را که ریشه در تاریخ و هویت ملی ما دارد را باردیگر تشکیل دهند . شهر ایرانی خوارزم که امروزه بین ازبکستان و ترکمنستان اشغال گردیده است یکی از نخستین سرزمینهای ایران است که درارای شهر نشینی و تمدن شده است و نام خوارزم نیز بر گرفته از دو بخش خوار(خورشید) و زم(زمین) دانسته‌اند به معنای سرزمینی که خورشید از آن بیرون می‌‌آید . بزرگان ایران سروده های پیرامون خراسان گفته اند 

فخر الدین اسد گرگانی در مثنوی ویس و رامین می گوید

به لفظ پهــلوی هرکــو شناسد                  

خراسان آن بود کز وی خور آید

خراسان را بود معنی خورآیان                     

 کجاز و خور برآید سـوی ایران

جامی نیز می گوید :

هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر                

  جامی سفینه تو به دنباله می رود

نظم تو می رود ز خراسان به شاه فارس                 

 گر شعر او ز فارس به بنگاله می رود

به گفته اصطخری : شهرهای بزرگ خراسان چهار شهر است : نیشابور - مرو - هرات - سمرقند - بلخ ( مسالک الممالک - ابواسحق ابراهیم اصطخری برگ  203  ) نیشابور که همان ابرشهر باستانی است امروز جزوی از ایران ماست ولی شهرهای دیگر یکی پس از دیگری توسط بیگانگان اشغال شده است 

هرات : شهری است که در گذشته به نام آریا شناخته شده است . امروزه جزوی از افغانستان است . تا دوره نادرشاه افشار هرات در تمامی دوره های تاریخی جزوی از ایران بود . پس از مرگ نادر افغانها بر هرات مسلط شدند . ولی کماکان جزوی از ایران بود . در نهایت ماموران کشور فخیمه انگلستان که همیشه با مزدوران خود در کشورهای دیگر دخالت می کنند در هرات مامور جدایی هرات از ایران شدند . در سال  1249  عباس میرزا از سوی فتح علی شاه قاجار مامور پس گرفتن هرات از دست افغانها شد تا آنجا را به شیوه ایرانی اداره کنند . مرگ عباس میرزا این کار را ناتمام گذاشت . محمد شاه قاجار کوششی برای پس گیری هرات کرد که ناکام ماند . در زمان ناصر الدین شاه قاجار محمد خان افغان هرات را از ایران جدا کرد . ناصر الدین شاه و یارانش هرات را محاصره کردند و در سال  1273  این شهر را به ایران متصل کردند . ولی در نهایت با مداخلات بریتانیا قرار بر این شد که انگلستان همیشه مزدور که جنوب ایران را که اشغال کرده بود آنجا را ترک کند و ایران هم تعهد دهد هرات را به افغان ها واگذار کند 

مرو: امروزه جزوی از ترکمنستان است . مرو جزوی از خراسان بزرگ بوده است . روزگاری هم پایتخت دولت ایرانی طاهریان بود . مرو به گفته احمد ابن یعقوب (جغرافی دان مشهور در کتاب البلادان - برگ  55  ) مهمترین شهر خراسان ایران بوده است . همچنین نیز مرو به گفته ابرهیم اصطخری ( جغرافی دان در کتاب مسالک الممالک برگ  205  ) به نام شاه جان معروف است . گفته می شود این شهر را طهمورث ایرانی بنا کرده است . خوش ترین شهر خوراسان بزرگ مرو است که دارای میوه ها و رودها بسیار است . برزویه طبیب ایرانی نیز از مرو برخواست . آبهای زیبای مرو در هیچ جای دگر نیست . اصل ابریشم از مرو به شهرهای دیگر فرستاده شده است. مسعودی در مروج الذهب جلد یکم گوید ( برگ  278  ) یزدگرد سوم آخرین شهریار ایران هنگامی که کشته شد دو پسر به نامهای بهرام و فیروز داشت و سه دختر به نامهای ادرک - شاهین و مرداوند . بیشتر فرزندان شاه ایران در مرو زندگی میکنند و به همین روی خود یزدگرد نیز پس از حمله تازیان به مرو گریخت . مسعودی گوید در سال  219  معتصم "محمد بن قاسم بن علی بن عمر" را بترساند و او را مجبور کرد از کوفه به سوی خراسان و شهرهای مختلف آن منجمله مرو و سرخس و طالقان فرار نماید . او مدتی در شهرهای خراسان زندگی کرد .مسعودی گوید : یحیی بن اکثم از اهالی خراسان و از شهر مرو بود . جلد  2  برگ  436  ذکر شمه ای از اخبار 

 

بخارا : شهری ایرانی است که امروزه در ازبکستان قرار گرفته . بخارا پایتخت سلسله ایران سامانیان و طاهریان نیز بوده است و در تمامی روزگاری پیش از قاجار توسط ایرانیان اداره می شد . به گفته یعقوبی در البلدان ( برگ  69  ) بخارا شهری است که مردمان آنجا را ( پس از اسلام ) اعراب و ایرانیان تشکیل میدهند . اصطخری در مسالک المالک ( برگ  231  ) می نویسد بخارا شهری زیبا و سرسبز است چ606;انکه تا چشم کار می کند تنها سبزی و خرمی دیده می شود . به طوریکه گویی سبزی زمین بخارا و کبودی آسمان شهر با هم یکدیگر آمیخته شده اند . در تمامی شهر ویرانی یا بیابان دیده نمی شود . در خراسان هیچ شهری خرم و انبوه تر از بخارا نیست . بخارا هفت دروازه دارد . زمینهای سغد و بخارا همگی نزدیک به آب است . گویند ملیت مردم بخارا قومی بودند ایرانی که از استخر پارس به آنجا مهاجرت کرده اند . مردمانش با جمال و نیکو چهره هستند و باوقار رفتار میکنند  . 85  درصد مردم آنجا به پارسی تاجیکی سخن می گویند ولی دولت ازبکستان آنان را از این حق خود محروم کرده است و ضدیت خواصی با زبان فارسی دارد . بخارا پایتخت ادبی و فرهنگی ایران پس از اسلام به شمار می آمده است . مسعودی گوید فریدون شاه ایران فرمان داد تا آتشکده ای در بخارا ساختند به نام بردسوره ( ج  1  - برگ  603  ) . مسعودی گوید گروهی از شاهان دیلیمان پیرو اسلام شده بودند . اسفاربن شیرویه ( کافر شد ) قزوین را که مردمانش مسلمان شده بودند ویران کرد و پوشش از زنان برداشت . شیرویه وقت شنید که موذن از گلدسته مسجد شهر اذان می گوید فرمان داد تا مسجد را بروی موذن ویران کنند . اسفار بن شیرویه نماز را منع کرد; . فرمانروای خراسان که پایختش در بخارا بود راهی نبرد با شیرویه شد مروج الذهب جلد دوم برگ  744  خلافت المطیع بلخ : بلخ امروزه جزوی از افغانستان شده است که شامل شهرهای زیر است : بشمول شبرغان، جوزجان و اندخوی و فارياب و سمنگان و باميان . نام بلخ در زبان پهلوی ایران باستان به صورت باخل خوانده میشده است . بخل روت پهلوی همان رود بلخ کنونی است . به گفته اصطخری جغرافی دان پادشاهان سامانی از فرزندان ویند از اهالی بلخ بوده اند . بلخ دارای نواحی تخارستان - ختل - پنجهیر - بدخشان و بامیان است . بلخ نیشکر و نیلوفر بسیار دارد . میوه هایش گرمسیر است ولی خرما ندارد . یعقوبی جغرافی دان ( برگ  63  ) می نویسد بلخ شهری بزرگ در خراسان است . پادشاه خراسان شاه طرخان آنجا منزل دارد . مرو شهری با عظمت است . به گفته او بلخ وسط خراسان بزرگ قرار داشته است . مسعودی  مروج الذهب - ج  1  - برگ  53  می نویسد پادشاه ایران در زمان دانیال نبی پایتخت اش در بلخ بوده است . به گفته مسعودی ( ج  1  - برگ  222  ) بلخ را لهراسب شاه ایران بنیاد نهاد و آنجا را که درختان بسیار دارد بنا کرد . مدت پادشاهی لهراسب و خاندانش یکصد و بیست سال بود که در نهایت بدست ترکان اطراف چین کشته شد . مسعودی گوید هفت آتشکده در ایران بود که بسیار اهمیت داشته است . یکی از آنها نوبهار است که در بلخ خراسان وجود دارد ( برگ  586  ) این را منوچهر شاه ایران بساخت . یکی از راویان اهل تحقیق در درب این آتشکده نوبهار بلخ خراسان خوانده است که ایرانیان چنین نوشته اند : پادشاه به سه چیز نیازمند است : عقل - صبر و مال

سمرقند : شهری ایرانی که امروزه در ازبکستان واقع شده است . یعقوبی گوید ( برگ  69  ) سمرقند یکی از باشکوه ترین - ارجمند ترین و نیرومند ترین شهرهای خراسان باشد . مردمانی جنگجو دارد و پس از اسلام بارها کافر شدند و قیام کردند . سمرقند رودخانه هایی دارد که طلاهای بسیار دارد . هیچ کجای خراسان طلا ندارد ولی سمرقند بسیار دارد . ابن واضح یعقوبی در ستایش از سمرقند خراسان می گوید : 

علت سمرقندان یقال لها

زین خراسان جنه الکور

الیس ابراجها معلقه

بحیث لاتسیبین للنظر

. . . .

ترجمه : سمرقند بالاتر از آن است که به آن زینت خراسان گفته شود

بلکه بهشت استانهاست مگرنه آنکه کوشکها آن بلند آویخته است

خاقانی شروانی

خراسان گر حرم بود و بهین کعبه ملک

سمرقند از فلک بود و مهین اختر قدخانش

تاجیکستان  : 65  درصد مرد تاجیکستان به زبان پارسی تاجیکی و  25  درصد ازبکها و بقیه را روسها و تاتارها و تکشیل می دهند . تاجیکستان امروزه فقرین ترین کشور در بین جمهوری های تازه استقلال یافته است . دارای چهار استان می باشد : ختلان - سغد - قراتگین - کوهستان بدخشان . تاجیکستان در تمامی دوره های تاریخی جزوی از کشور ایران بوده است . در دوره های : هخامنشی - اشکانی - سلوکی - ساسانی - سامانی - غزنوی - سلجوقی - خوارزمشاهی -صفوی و در نهایت در زمان قاجار به روس ها واگذار شد و در سال  1928  جمهوری سوسیالیستی شوروی تاجیکستان تشکیل شد و در سال  1991  از شوروی جدا گردید و اعلام استقلال نمود. پس از اعلام استقلال  5  سال درگیر جنگ داخلی بود که بیش از  50  هزار نفر کشته شد و  700  هزار نفر بی خانمان گردید . جشن نوروز ایران بزرگ ترین جشن در تاجیکستان است . تاجیک قومی است ایرانی همچون کردها - لرها و بلوچها و غیره

 نیشابور؛ شهر دروازه های باستانی خورشید : «نيشابور» شهري است در قلب خراسان، ساختن نيشابور را به شاپور اول ساساني نسبت مي دهند و اسم شهر را به معني «نهاده نيك شاپور» مي دانند. «ابرشهر» نام قديم نيشابور است، احتمال دارد كه اين نام در اصل شهر آپارناك يا آپارني و جايگاه يكي از سه قبيله مهم پارت بوده باشد كه شاهنشاهي نيرومند اشكاني را بنياد كردند. شهر باستانی نیشابور به جز دروازه های کوچک، چهار دروازه بزرگ داشته که هر چهار دروازه، رو به سوی خورشید داشته اند و هنگام برخاستن خورشید، نخستین پرتوهای آفتاب از هر چهار دروازه به اندرون شهر می تابیده است. این آگاهی را «امام الحاکم» نیشابوری در تاریخ نیشابور به ما می دهد. که چون شاپور خواست که شهر نشابور بنا کند، چهار دروازه در چهار سوی آن چنان بساخت که همگام برآمدن آفتاب از هر چهار دروازه، آفتاب به درون شهر می تابد.

حمد الله مستوفی در نزهت القلوب بنای اصلی و باستانی شهر نیشابور را به طهمورث دیوبند نسبت داده است . ولی آباد ساختن و متمدن کردن شهر را به اردشیر بن بابک ساسانی نسبت داده است . شاپور شاهنشاه ایران فرزندش را به نگهابانی از نیشابور گذاشت و به فرمان وی اقدامات بسیار عظیمی در شهر انجام گرفت که این انقلاب فرهنگی را به تغییر نام شهر به نیشابور نسبت داده اند . 

ابوسعید ابوالخیر یکی از بزرگترین عارفان ایرانی نیز پایتخت خود را در نشابور قرار داد و هیچ گاه از خراسان بیرون نرفت، حتی در حج ... و مهری سخت به خراسان و نشابور داشت چنانکه روزی کسی از نشابور به بغداد می رفت، او را گفت به بغدادیان آن که تازی بداند بگوی:

فمطلع الشمس من خراسان

یک مصرع از شعر به زبان تازی است که ترجمه ی آن چنین است:گویند از خراسان گوهری صادر می شود که در زیبایی تالی ندارد و من می گویم که محاسن آن را انکار مکنید که خاستگاه خورشید از خراسان است.

و آن که فارسی بداند برخوان:

سبزی و بهشت و نوبهــار از تو برند

آنی که به خلد یادگـــــــار از تو برند

در چینستان نقش و نگــار از تو برند

ایران همه فال و روزگــــار از تو برند ( مقامات ابوسعید ابوالخیر )

چنین است که نیشابور را به جز از دروازه های کوچک که از آن یاد کرده خواهد شد، چهار دروازه بزرگ بوده است که هر چهار، رو به سوی خورشید داشته اند و هنگام برخاستن خورشید، نخستین پرتوهای آفتاب از هر چهار دروازه به اندرون شهر می تابیده است. و اگر چه نقشه آن شهر در دست نیست ولی می توان به یاری اندیشه این نقشه را چنانکه در نگاره آمده است، مجسم کرد.

و این آگاهی را «امام الحاکم» نیشابوری در تاریخ نیشابور به ما می دهد. که چون شاپور خواست که شهر نشابور بنا کند، چهار دروازه در چهار سوی آن چنان بساخت که همگام برآمدن آفتاب از هر چهار دروازه، آفتاب به درون شهر می تابد. هنوز در خانه های کهن زرتشتیان یزد و کرمان، نخستین پرتو آفتاب نیز بر «پسکم مس» می تابد. این خانه ها که به سبک معماری پارتی ساخته می شود، دارای چهار پسکم [Paskam]  یا صفه است که در چهار سوی سرای قرار دارند، هر پسکم، ایوانی با آسمانه ی زخمی (سقف ضربی) است که به اتاق ها راه دارد. یکی از این پسکم ها، راه ورودی سرای است و دو پسکم دیگر دو سوی محل رفت و آمدهای روزانه است و پسکم بزرگ (که پسکم مس خوانده می شود)، از دیگر پسکم ها بلند تر و سر آن از پشت بام بالاتر است، چنان که نخستین پرتو خورشید بر آن می تابد و آغازگاه بامداد، یا نماز بامداد را آگاهی می دهد ... این پسکم، اوستا خوانده می شود، و همواره گیاه سبز و گلدان و گلاب و بوی خوش چون اسپند و کندر و عود در آنجا موجود است و کسانی که تن پاک دارند، می توانند بدان گام نهند. بدین روی، گاهگاه آن را «پسکم پاک» نیز می نامیم. چنان که می دانیم این نوع ساختمان را در فرهنگ معماری جهان به نام پارتی می شناسند. و ریوند و ابرشهر یکی از بزرگ ترین شهرهای تیره ی پارت است که شهر دروازه های خورشیدش می نامیم.

 

انگیزه ی دینی ایجاد ابرشهر

 

افزون بر همه موجبات طبیعی و اقلیمی، کوهستان بلند، پرآب روان بینالود، آب های زیر زمینی، جاده ابریشم و آن موقعیت طبیعی که نشابور را دروازه خراسان کرد، چند انگیزه ی دیگر نیز برای ایجاد و گسترش شهر وجود دارد.

نخست کوه ریوند که با داشتن کان اورانیوم، گهگاه شبانگاهان در برخی از جاها نورباران می شود. و این شگفتی بزرگ در مردمانی که با دل روشن، نور و فروغ را گرامی می داشته اند و ستایش می کرده اند، ایجاد شکوه و احترام بدان کوه را می کرده است. به طوری که یکی از سه آتشکده بزرگ ایران باستان بر فراز آن کوه قرار دارد.

وجود کان زغال سنگ در همان کوه که موجب ایجاد گاز متان می شود و کمک می کند که آتشکده خودسوز «برزین مهر» پیدا شود چنان که دقیقی در گشتاسب نامه (پیوست شاهنامه ی فردوسی) در باره آذر برزین می گوید:

که آن مهر برزین بی دود بود

منور نه از هیــــزم و عود بود

وجود چشمه ای سبز بر فراز کوه بینالود و دریای سو [Sow]  بر فراز کوه ریوند (چند میلی شرق آتشکده برزین مهر) که هر دو از شگفتی های طبیعت است و بی آنکه چشمه ای، رودی بدان بپیوندد، در همه هنگام های سال به یک اندازه آب دارند؛ آبی بس زیبا و درخشان و برای ایرانیان که آب را همواره همراه با دیگر عناصر مثل خاک و باد و آتش گرامی داشته اند، وجود این دو پدیده با شگفتی و گرامی داشت فراوان مو;جب پدید آمدن نیایشکده ی (آناهیتا) آب در این ناحیه گردید چنان که از دیرباز از دورترین جای ها برای زیارت آن به نشابور می آمدند. و یکی از این زیارت های تاریخی حرکت یزدگرد اول است به نیشابور که برای نیایش آب و زیارت آن چشمه به نیشابور آمد و چون این پدیده ها بسیار دیرین و کهنسال است و بزرگی بینالود و دیگر مواهب طبیعی همراه با آن بسی دیرین تر از دوران پیدایی انسان است، پس به ریوند یا نشابور و ابرشهر اجازه می دهند که در زمانی بس دور بصورت شهر درآمده باشد. در شاهنامه از هنگام «ریومیز» پیرامون پنج هزار سال پیش یاد می; شود اما این دلیل آن نیست که پیش از آن نیز وجود نداشته باشد.

از پشت ویشتاسبان یا کوه ریوند که آتشکده برزین مهر بر فراز آن شعله می کشیده است در زمان گشتاسب یاد می شود که آن نیز زمانی پیرامون سه هزار و پانصد سال پیش دارد. نام کوی داربجرد، زمان هخامنشیان را به یاد می آورد. از زمان اشکانیان که هیچ آگاهی از اینان بدست نمی آید، نشانه ای در نزدیکی شهر نشابور هست و آن روستای اشک آباد در چند میلی جنوب شهر، در میان  کویر کوچک دشت نشابور است که به «اشق آباد» دگرگون شد و امروز; «عشق آباد» به فتح «ع» نوشته می شود تا هنگام ساسانیان که به نام نیوشاپوهر نمایان می شود.

 

ترکیب شهر و حرکت آن در دوره های تاریخی

 

ایرانیان چند هزار سال پیش از پیدایی یونان در شهر سازی خود به ردیف دیوارهای راست و کوچه و توالی خانه ها در امتداد معین دست یافته اند که باز خیلی زودتر از غربیان آنان را به ساخت شهرهای شترنجی رهنمون گردید.

همه ایرانیان یا تازیان جغرافی نویس نیز، این را یادآور شده اند که صورت شترنجی نشابور، پدیده ای ایرانی است. اما برخی از پیروان یونان این را نیز پدبده ای یونانی دانسته اند که اسکندر با خویش به ایران آورد.

تعداد کوی ها که به  64  می رسد و گاه کم و زیاد می گردد این سخن را استوار می سازد مگر آنکه شهر در برخی از دوره ها بر اثر جنگ یا زمین لرزه و آب خاست، ویران شده که شمار محله هایش کم می گردد و گاه بر اثر رونق و شکوه بازار صنعت و فرهنگ بر شمار آن افزوده می شود، اما همواره پیرامون همین شصت و چهار خانه شترنگ است!

اکنون بپردازیم به خراب شدن ریوند(که روشن نیست در چه زمان بوده) و ساختن شهر تازه ی نیو شاپو هر؛

الحاکم در تاریخ خود یادآور می شود که از مسجد جامع بسوی غرب تا احمدآباد سبزوار را «ریوند» نامند. پس شهر باستانی ریوند، بی هیچ گمان در این منطقه است و شاپور اول (شاپور دوم نیز به آبادی نشابور افزود) شهر تازه را در سوی شرقی آن بنا کرده است و ریوند را ویرانه نهاده است مگر آن که مردمان خود بنا به علاقه ی خویش، به آبادانی بخش هایی از آن همت گماشته اند.

پس از اسلام شهر به سوی ریوند گسترش می یابد و آن را در بر می گیر چنان که مسجد جامع نیز، در مرز ریوند و نشابور ساخته می شود آنگاه شهر به سوی غرب ریوند کشیده می شود تا به دروازه ی پول (که در نقشه نشان داده شده است و بر روی رودخانه ای موسمی به نام کال جینگل) رودخانه ی جنگل بنا شده می رسد.

از سوی شرق نیز، شهر گسترده می شود زیرا که در نوشته های پس از اسلام به دروازه ی شرقی به نام «باب ابی اسود» در شرق بر می خوریم که نشان می دهد پیش از اسلام ساخته نشده است زیرا در آن صورت نامی فارسی به خود می گرفت.

استخری در سده ی چهارم باروی این شهر را بصورت چهارگوشه ای معرفی می کند، که هر یک از برهای آن یک فرسنگ بوده است. اما این را نیز می افزاید که دو محله ی پرجمعیت نیز در بیرون شهر قرار دارد. بنابراین کلا شهر بصورت مستطیل در می آید. در زمان سلجوقیان نیز که شهر گسترده تر می شود، چیزی که حتی در نشابور کوچک امروز هم دیده می شود و این بدان روی است که شهر در دامنه ی کوه بینالود برای دست یافتن به آب مورد نیاز به دو سو کشیده می شود.

 

در نوشته های باستانی، از چهار رود که در میانه ی شهر جاری است سخن می رود. این رودها به گفته ای؛ شقاندیر، دارای بشتقان و خروه نام داشته و به کفته ی الحاکم؛ مازول، شامات، ریوند، بشتفروش. امروز این نام ها دگرگون شده و سه رشته از این رودها، در شور کنونی جاری است که دو شاخه ی آن، آب موسمی دارد و یکی که آب میرآباد را به شهر می رساند، همواره آب دارد. این سه رود از شرق به غرب، نخستین، آب کال غار، دیگری آب کال میرآباد و سومی آب کال جینگل را از بینالود به سوی جنوب می آورند.

چهارمین رود را اگر رودخانه ی «خرو» بگیریم، حد شرقی شهر را بسی بسوی شهر تا نزدیک قدمگاه می رساند و این بسی دور می نماید و درست همان رود بشتقان است که امروز از میان شهر باستانی می گذرد، و بنا بر گفته ی حمدالله مستوفی ( نزه القلوب  182  ) عمرولیث در کنار آن، کاخی ساخته است و این کاخ اگر کاوش شود، در میان ویرانه های باستانی پیدا خواهد شد.

بزرگ ترین و زیباترین شهر جهان و ستمکش ترین آنها پس از اسلام نیز چندین بار ویران گردید. در حمله ی غزان که همه ی آثار فرهنگ و از آن میان کتاب های هفده کتابخانه ی عمومی شهر را به آتش و باد دادند و حاندان های بزرگ ایران را از بیخ و بن برکندند. در یورش چنگیز، شهر با خاک یکسان گردید. پس از ایلغار چنگیز، نشابوریانی که در شهر ها و آفاق دیگر می زیسته اند بدان شهر بازگشتند و دوباره آن را ساختند چنان که ابن بطوطه که در این زمان به نشابور آمده بود از بزرگی آن و از چهار رودی که در آن جریان دارد سخن گفته است، اما باز در حمله ی تیمور تب75;هی های فراوان دید. چهر زلزله ی بزرگ در سال های  555، 666، 808  شهر را ویران ساخت. و آخرین ستم را برادران افغان در شورشی که علیه شاه سست عنصر و بی کفایت صفوی کردند ... و حق هم داشتند، بر پیکر این شهر وارد آوردند و از آن زمان پشت نشابور چنان شکسته است که چنان که باید و شاید هنوز برنخاسته است!

شهر ستم دیده از افغانان عزیز، کوچک شد چنان که پهنایش کمتر از یک کیلومتر و درازیش کمی بیش از یک کیلومتر گردید!!

 

برخی آثار برجسته ملی و تاریخی ایران  در خراسان

 

آتشکده آذر برزین مهر : آتشکده آذربرزین مهر یکی از سه آتشکده مقدس ایران است ( آذر گشسب - آذر برزین - کاریان ) که در شهر نیشابور یا ابرشهر خراسان قرار دارد . در پهلوی به نام آتور بورگین میتر خوانده می شود به معنی آتش مهر بالنده است . تاریخ ساخت آن بسیار کهن است به طوریکه به زمان اشو زرتشت باز میگردد و در بند  8  از فصل  17  بندهش آمده است : آذربرزین مهر تا زمان گشتاسب در گردش بوده و پناه جهان تا اینکه اشو زرتشت اسپنتمان دین آورد و گشتاسب شاه دینش را پذیرفت آنگاه گشتاسب آتش مقدس را در کوه ریومند در آذر برزین مهر قرار داد

 

آتشکده بردسوره : به گفته مسعودی در کتاب نامدار مروج الذهب این آتشکده توسط فریدون شاه بنا شد که آتش آن را از طوس خراسان آورده بود و در بخارای ایران قرار داد

آتشکده آذر شب : آتشکده ای است که گشتاسب شاه در بلخ بنا کرد و به گفته مورخین گنجهای خود را در آن قرار داد .

آتشکده آذرنوش : آتشکده ای است در بلخ که این نیز همچون آذرشب در خراسان بزرگ ایران بوده است . فردوسی بزرگ آن را نوش آذر نامیده است . فردوسی بزرگ می فرماید : شهنشاه لهراسب در شهر بلخ - بکشتند و شد روز ما تار و تلخ - و از آنجا به نوش آذر اندر شدند - رد و هیربد را همه سر زدند

 

منطقه باستانی بندیان خوراسان

 

محوطه باستاني بنديان در شهرستان درگز در استان خراسان رضوي ايران قرار دارد و شامل بزرگ‌ترين گچ‌بري يافت شده از دوران ساساني است . اين محوطه در سال  ۱۳۶۹  در اثر کارهاي تسطيح اراضي کشاورزي کشف شد و از سال  ۱۳۷۳  تاکنون در دست حفاري و بررسي باستان‌شناسي است . کارهاي باستان‌شناسي در منطقه در حال حاضر شامل بررسي معماري معبد ساساني که در فصل‌هاي پيشين حفاري شده است. تپه ديگري در دست حفاري است. ياريم تپه در جوار آن هنوز مورد کاوش قرار نگرفته است. اين محوطه باستاني مساحتي حدود هزار متر مربع را در بر مي گيرد . اهميت گچ‌بري‌هاي بنديان نه به طولاني بودن، بلکه به محتواي آن است. اين گچ بري ها بيش از  ۱۰۰  متر مربع وسعت دارند و بخش مهمي از تاريخ دوره بهرام گور را به تصوير کشيده‌اند . «مهدي رهبر»، باستان‌شناس و سرپرست کاوش‌هاي بنديان درگز درباره ويژگي اين گچ بري‌ها مي‌گويد: «گچ بري‌هاي داخل تالار آتشکده، پادشاهي بهرام گور و غلبه وي بر پادشاه هپتالي‌ها، قوم مهاجم شمال خراسان، را به تصوير کشيده‌اند. گچ بري‌هاي بجا مانده از دوره ساساني، عموما جنبه تزييني يا تک چهره دارند. در حالي که آثار نقش شده بر ديوار آتشکده بنديان، ورق‌هايي از تاريخ اين دوره به شمار مي روند . مجموعه آثار بنديان درگز، علاوه بر آتشکده، کارگاه صنعتي، سازه‌اي وسيع با کاربري احتمالي مذهبي و حکومتي و برج خاموشي به عنوان راهنماي مسافرين را نيز شامل مي شود

 

دوران تاریخی

محل بنا

نوع بنا

ثبت ملی

نام بنا

ردیف

 

ساسانی

مشهد - تربت

آتشکده

39

بازه هور

1

 

قرن  7  هجری قمری

کاشمر

مناره

91

مناره فیروز آباد

2

 

قرن  5- 6  هجری قمری

طبس

برج

123

برج کرات

3

 

قرن  7هجری قمری

علی آباد کاشمر

مناره و برج

127

مناره کاشمر

4

 

سال  1031هجری قمری

مشهد

بقعه

142

خواجه ربیع

5

 

قرن  6هجری قمری

رادکان قوچان

برج

146

میل رادکان

6

 

سال  500  - 600هجری قمری

سبزوار

مناره

160

مناره خسرو گرد

7

 

421

سنگ بست

مقبره و مناره

164

مقبره و مناره ایاز

8

 

757

سرخس

آرامگاه

165

مقبره بابا لقمان

9

 

قرن  8

طوس

بقعه

173

گنبد امام محمد غزالی

10

 

قرن  9  تا  12

تربت جام

آرامگاه و خانقاه

174

مزار پیر ژنده پوش

11

 

987

تربت حیدریه

آرامگاه و خانقاه

175

مزار قطب الدین حیدر

12

 

855

مشهد

مسجد و آرامگاه

186

مسجد شاه

13

 

1091

قدمگاه

زیارتگاه

236

بقعه قدمگاه

14

 

سلجوقی

طبس یا گلشن

مناره

245

مناره کبیر

15

 

سلجوقی

طبس یا گلشن

مناره

258

مناره مدرسه

16

 

899

تایباد

مسجد و بقعه

309

مسجد مولانا

17

 

قرن  12

دره گزکلات

مجموعه کاخ

329

باغ نادری عمارت خورشید

18

 

تیموری

اخنجان

برج

341

میل اخنجان

19

 

قرن  8

راه سرخس

قلعه

651

قلعه خرابه

20

 

پیش از تاریخ

مشهد

غار باستانی

652

غار مزدوران

21

 

پیش از تاریخ

راه سرخس

قلعه

659

قلعه بزنگان

22

 

نادری

کلات

سد

660

سد نادری

23

 

نادری

کلات

برج

662

برج دیده بانی

24

 

نادری

کلات

آب انبار

663

آب انبارهای قریه خشت

25

 

نادری

کلات

دروازه

665

دروازه ورودی

26

 

نادری

کلات

دروازه

666

دروازه دهچه

27

 

نادری

کلات

دروازه

667

دروازه چوبست

28

 

نادری

کلات

دروازه

668

دروزاه لگشتانه

29

 

سال  411

توس

آرمگاه و محوطه دیدنی

-

آرامگاه فردوسی بزرگ

30

 

نادری

خراسان

آرامگاه و تندیس نادر

-

آرامگاه نادر شاه افشار

31

 

 

 

 

جشن چهارشنبه سوری در خراسان 

مردمان خراسان نیز مانند دیگر شهرهای ایران مانند کردستان - آذربایجان خوزستان - اصفهان - لرستان - و . . . با بر پا کردن هفت کپه آتش مقدس چهارشنبه سوری را گرامی می دارند . حتی زنانی که بچه شیرخواره دارند با بغل کردن آنان از روی آتش می پرند . هفت کپه آتش از همان عدد هفت مقدس ایرانی سرچمشه گرفته است . در شهرهای خراسان همان زردی من از تو و سرخی تو از من گفته می شود ولی در روستاها این شعر محلی خوانده می شود :

آلا به در بلا به در , دزد هیز از دها به در

 در خراسان چهار رنگ پلو برای چهارشنبه سوری درست میکنند . که بیشتر رشته پلو – عدس پلو – زرشک پلو  و ماش پلو است . سپس آنرا بین اقوام خود تقسیم میکنند .

کوزه شکستن در شب چهارشنبه سوری :

برای پیشواز رفتن جشن نوروز جشن کوزه شکستن چهارشنبه سوری یکی از مراسمهایی است که برای استقبال از آن انجام می گیرد . مردم برای رفع بلا ها و مشکلات و چشم های بد کوزه های آب قدیمی خود را می شکستند . در خراسان پس از جشن و شادی شب چهارشنبه سوری مردم درون کوزه کمی زغال و نمک و یک سکه می گذاشتند و همه افراد خانواده آن را دور سر خود می چرخانند و سپس آنرا از بالای پشت بام به بیرون پرت میکنند تا سیاه بختی - چشم شوری و فقر از خانه هایشان در آغاز سال نو بیرون رود .

 آجیل شب چهارشنبه سوری

پایان شب چهارشنبه سوری  پس از رقص و پایکوبی های دسته جمعی و آتش افروزی خانواده ها دور هم جمع می شوند . سالخوردگان شروع به خواندن داستانهایی از شاهنامه می کنند . زنان اسفند دود میکنند و سپس سینی های آجیل را می آورند . مواد داخل این آجیل در نقاط مختلف ایران گوناگون است . برای نمونه در خراسان انجیر – کشمش - خرما – توت خشکه – فندق – پسته و بادام است . در بزرگ آباد رضائیه : کشمش – مویز – گردو – بادام – سنجد – خرما – انجیر – شیرینی – آب نبات – تخمه – قاقوت – و تخم مرغ رنگی است

 قاشق زنی در جشن چهارشنبه سوری

این مراسم مخصوص شب جشن است و هدف از آن جمع آوری حبوبات یا پول آن برای پختن آش شب چهارشنبه سوری است . زنان و جوانان با انداختن روکشی بر سر خود بر در منازل می روند و با زدن قاشق بروی پیاله ای درخواست حبوبات می کنند بدون آنکه سخنی بگویند و معمولا خود صاحب خانه مقداری مواد لازم برای آش را در پیاله آنان می ریزند . در خراسان به جای قاشق از ملاقه استفاده میکنند . رسم بر این است که خانواده هایی که مسافر یا بیمار دارند به شخص قاشق زن چیزی نمی دهند و با گفتن ناخوش داریم و سفری داریم شخص را دور میکنند . این کار برای جوانان بیشتر جنبه تفریح و شادی دارد ولی برای زنان هدف و گرفتن مراد خود این کار را انجام می دهند . شخص قاشق زن نباید سخن بگوید . نباید رویش را بر دارد زیرا بد یومن خواهد بود . در کرمان به جای پیاله کیسه ای را بر میدارند و به در منازل می روند . 

 

جشن ملی نوروز  

در خراسان مردم چند هفته قبل از نوروز به فکر تهیه لباس نو و خانه تکانی هستند . دو روز ماننده به جشن سمنو می پزند . عده ای پیش از سال نو به حمام می روند و پای خود را حنا می بندند . در هر اتاق شمع یا چراغی روشن می کنند که نشان از مقدس بودن نور و آتش ایرانیان دارد . سفره هفت سین را پهن میکنند و به استقبال سال نو می روند . عده ای قبل از سال نو آب جوجه خروس یا شیر می خورند . ظهر سبزی پلو با ماهی یا کوکو یا مرغ میخورند . شب اول را رشته پلو می خورند تا رشته کار در سال آینده در دستشان بماند . روز شنبه اول سال را هم آش رشته می پزند . در روستاهای خراسان شب اول را همگی نان میپزند تا سالی پر برکت داشته باشند . دختران دم بخت سبزه گره می زنند و زنانی که باردار نمی شوند در کنار جوی آب می نشینند و سنگ به آب می اندازند . نوروز در خراسان با شکوه بسیاری بر پا میگردد

 

--------------------------------------------------

بن مایه این نوشتار

دایره المعارف بزرگ ایران شناسی استاد عبدالحسن سعیدیان

پایگاه اطلاع رسانی ابر شهر  - دانشنامه جهانی ویکی پدیا

فرهنگ زبان پهلوی یا فهلوی : دکتر بهرام فره وشی

البلدان : احمد ابن ابی یعقوب - متوفی سال  290  هجری - ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی

مروج الذهب : ابوالحسن علی ابن حسین مسعودی  - 2  جلدی ترجمه شادروان ابوالقاسم پاینده

مسالک الممالک : ابواسحق ابراهیم اصطخری جغرافی دان مشهور متوفی سال  346  - ترجمه خواجه نصیرالدین طوسی - دکتر ایرج افشار

محقق : ارشام پارسی از آریارمن . برداشت این نوشتار تنها با ذکر نام و آدرس مجاز است

برخی پایگاه های اینترنتی تاریخی و فرهنگی خراسان بزرگ

http://www.neyshaboor.com/

http://www.neyshabur.info/

http://www.khayamcity.com/

http://abarshahr.blogfa.com/

http://neytoday.com/

http://www.sobh-e-neyshaboor.ir/

http://www.bonyad-neyshaboor.com/

http://www.neishabour.org/

http://www.khayamgroup.net/

http://www.khayyam.ir/

 

http://ariaye.com/

http://www.khorasanmiras.ir/

http://samarqand.malakut.org/

http://navruz.freenet.tj/

http://www.tajikestan.com/

http://www.abumoslem.com/

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  3:09 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

خشایارشا شهریار بزرگ هخامنشی

خشایارشا شهریار بزرگ هخامنشی

 

خَشايارشا از پادشاهان هخامنشي است. پدرش داريوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.

نام خشايارشا از دو جزء خشاي (شاه) و آرشا (مرد) تشکيل شده و به معني «شاه مردان» است.

سلطنت خشايارشا

خشايارشا در سن سي و شش سالگي به سلطنت رسيد و در آغاز سلطنت شورشي را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهاي آنجا را نيز سرکوب کرد. در اين جنگ قسمت اعظم بابل ويران گشت.

خشايارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلي يونانيان نبود و نمي‌خواست به اين کشور حمله کند. اما اطرافيان وي از جمله مردونيه داماد داريوش شکست ماراتن را مايه سرشکستگي ايران ميدانست و خشايارشا را به انتقام فراميخواند. يونانيان مقيم دربار ايران نيز که از حکومت اين کشور ناراضي بودند از خشايارشا درخواست ميکردند که به يونان يورش برد. در آنزمان در يونان حکومت‌هاي مستقلي با عنوان دولت شهر بر هريک از بلاد اين کشور حکمراني ميکرد.

حمله به يونان

سرانجام خشايارشا به قصد حمله به يونان به کاپادوکيه واقع در آسياي صغير رفت و اين شهر را مرکز ستاد فرماندهي خود قرار داد. وي سه سال تمام به تجهيز سپاه مشغول شد و در نهايت سپاه بزرگي که بنا به گفته هرودوت در آن، 46  گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسيج کرد و در بهار  480  قبل از ميلاد به سوي يونان حرکت کرد. عربها، هندي ها، پارسها، مادها، سکاها، فنيقيها، مصري‌ها و حتي ساکنان جزاير خليج فارس نيز در اين لشکرکشي حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان يوناني در مورد تعداد افراد قشون ايران در اين لشکرکشي راه مبالغه نموده‌اند و گاه تا پنج ميليون نفر نيز ذکر کرده‌اند اما بنا به نوشته ساير مورخان تعداد افراد سپاه خشايارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسياري آشپز و ملوان و ... در اين ارتش خدمت مينمودند.

نبرد ترموپيل و تصرف آتن

به ابتکار خشايارشا پلي از قايق بر روي بغاز داردانل ساختند که نيروي زميني ايران توانست از روي آن عبور کرده و وارد خاک يونان شود. در ابتدا خشايارشاه با پادشاه کارتاژ(Carthage)صلح کرد تا وي يونانيان را همراهي نکند. علاوه بر اين، تعداد زيادي از يونانيان به ارتش خشايارشاه پيوستند از جمله مردم منطقه تسالي(Thessaly) اما در همين هنگام طوفاني سهمگين وزيد و به کشتي هاي ايران خسارت وارد کرد. سرانجام در درياي آرتمزيوم(Artemisium) بين کشتي‌هاي دو سپاه جنگ درگرفت و يونان شکست خوردند. نبرد ديگر در تنگه ترموپيل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگي جا نيروي ايران با مقاومت آتني‌ها و اسپارتي‌ها که براي نخستين بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام يک يوناني به ايرانيان که در آستانه شکست بودند راهي را معرفي کرد که به پشت تنگه مي‌رفت. يونانيان با آگاهي از اين خيانت گريختند و فقط لئونيداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سيصد اسپارتي برجاي ماندند و همگي کشته شدند(پاورقي  1). سپاه ايران بعد از اين جنگ آتن را به تصرف درآورد و به تلافي سوزاندن آتشکده سارد توسط يونانيان در زمان داريوش، معبد آکروپوليس را به آتش کشيدند.

جنگ در خليج دريايي سالاميس

پس از آن يونانيان اقدام به مشورت نمودند يکي از بزرگان آتن به نام تميستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزيره سالاميس(Salamis) به دفاع بپردازند اما ساير يونانيان ميگفتند که بايد در تنگه کورينت(Corinth) مقاومت کرد. تميستوکلس که ديد نميتواند نظر خود را به ديگران بقبولاند نامه‌اي به شاه ايران نوشت و خود را از طرفداران يونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را يکسره نابود کند. خشايارشا پيغام را راست انگاشته ناوگان مصري تحت فرماندهي ايران جزيره پنسيلوانيا را تسخير کرد. يونانيان در جزيره سالاميس گير افتادند و لذا گفتند يا بايد در همين جا مقاومت کنيم يا نابود شويم و اين همان چيزي بود که تميستوکلس ميخواست.

نيروي دريايي ايران برخلاف کشتي‌هاي يوناني که آرايش صف را اختيار کرده بودند به دليل تنگي جا بطور ستوني اقدام به حمله کرد و ناگهان زير آتش نيروهاي دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در اين جنگ بيش از نيمي از کشتيهاي ايران نابود شد و لذا سپاه ايران اقدام به عقب نشيني کرد. يونانيان که ابتدا متوجه پيروزي خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتي ديدند که از کشتيهاي ايراني خبري نيست! تميستوکلس بعد از اين پيروزي گفت: «حسادت خدايان نخواسته که يک شاه واحد بر آسيا و اروپا حکمراني کند.»(پاورقي  2)

در همين زمان خشايارشا اخبار بدي از ايران دريافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونيه اين بود که خود وي با سيصد هزار سپاهي براي تسخير کامل يونان در اين سرزمين باقي بمانند و خود خشايار شاه به ايران بازگردد. شاه اين نظر را پذيرفت ولي در زمان بازگشت تعداد زيادي از اسبان و سپاهيان وي در اثر گرسنگي و بيماري مردند.

نبرد پلاته

از سوي ديگر مردونيه به يونانيان پيشنهاد داد که تبعيت ايران را بپذيرند و گفت که در اين صورت در امور داخلي خويش آزادند. اما آنان اين پيشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونيه آتن را باز هم به تسخير درآورد اما در محل پلاته(Plataea) صدهزار يوناني در مقابل وي صف آرايي کردند. در ابتدا تصور مي‌شد که ايرانيان پيروز هستند چراکه نهايت دلاوري را نشان دادند اما اين گونه نشد. مردونيه در آغاز جنگ در اثر تيري که به وي اصابت کرد کشته شد و سپاه بي سردار ايراني نبرد بي حاصلي را آغاز کرد که تنها سه هزار ايراني از آن جان سالم بدر بردند.

نبرد ديگر، جنگ در دماغه مي کيل(Mycale) است: ناوگان ايران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به ميهن بود، در اين محل توسط سپاه دشمن منهدم شد.

حمله يونان به مستملکات ايران

پس از عقب نشيني ايرانيان، يونانيان به پادگان پارس واقع در يونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندين سال بعد نيز به مستملکات ايران يورش برده و برخي از جزاير غرب آسياي صغير نظير قبرس را به تصرف درآوردند.

علل شکست سپاه ايران

بنابر نوشته مورخان علل شکست ايران در تسخير يونان به اين شرح است:

زيادي شمار نفرات که تامين آذوقه و هدايت ارتش را مشکل ميساخت.

نامناسب بودن اسلحه‌هاي ايرانيان در برابر يونانيان سنگين اسلحه(به غير از هنگ جاويدان باقي سپاه ايران از سلاح‌هاي سبک نظير تبر (!) استفاده ميکردند.)

عدم آشنايي ايرانيان به موقعيت جغرافيايي يونان

اغفال شدن ارتش ايران در سالاميس

بازگشت ناگهاني خشايارشا

ناهمواري جلگه‌هاي يوناني و عدم عادت ايرانيان به جنگ در اين سرزمينها که نيروهاي دريايي و زميني را از حمايت يکديگر محروم ميکرد.

مهمترين علت شکست ايران در اين نبرد روحيه عالي يونانيان بود. چرا که آنان مردماني استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعيت ايران را بپذيرند.

داستان استر و مردخاي

اين داستان که به اشاره تورات در زمان خشايارشاه رخ داده مربوط به دختري يهودي است به نام استر(Esther) به معني ستاره) که همسرشاه و ملکه دربار بود. اما سعايتي که وزير خشايارشاه از پسرعموي اين دختر به نام مردخاي(Mordecai) نزد شاه بعمل آورد (کينه اين وزير به دليل تعظيم نکردن مردخاي در مقابل وي بوده است!) سبب دستور قتل عام يهوديان ايران از سوي خشايارشاه شد اما استر و مردخاي با اثبات بي گناهي خويش موجب شدند که شاه دستور قتل وزير خود و خانواده او را بدهد. در مورد صحت اين داستان بين مورخان قديم و جديد اختلاف نظر وجود دارد.

درباره خشايارشا

خشايارشا مردي عياش بوده و تحت تاثير زنان و خواجه سرايان قرار مي‌گرفته، اما صفاتي عالي نيز داشته بطوريکه يونانيان بزرگ منشي او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر وقتي که تخت جمشيد را به آتش کشيد، مجسمه خشايارشا به روي زمين افتاد و اسکندر گفت: آيا بايد بخاطر روح عالي و صفات نيکويت تو را از روي زمين بردارم يا بگذارم که روي زمين بماني تا بخاطر تاخت و تازت به يونان مجازات شوي؟

خشايارشاه در تخت جمشيد که بدستور پدرش داريوش ساخته شده بود قصرهاي ديگري بنا کرد که بر عظمت و شکوه اين اثر باستاني افزود. همين طور کتيبه هايي در کوه الوند و نيز در ارمنستان از خود به جاي گذاشت.

اين پادشاه پس از بيست سال سلطنت  (485  تا  465  پيش از ميلاد)توسط يک خواجه به نام ميترادات (مهرداد) به قتل رسيد.

==================================================

پانويس

1  - اسپارتي ها بنا بر قوانين ليکورگ فرار کردن از ميدان جنگ را ننگ بزرگي ميدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتي وقتي جوانان اين سرزمين به نبرد مي‌‌رفتند مادرانشان به آنها ميگفتند:«پسرم! بر سپر يا با سپر» يعني يا کشته شو تا جسدت را بر روي سپرها بياورند و يا پيروز شو و با سپر برگرد. لذا در فرار يوناني ها از تنگه ترموپيل اسپارتي ها برجاي ماندند و پس از کشته شدنشان يوناني ها بر مزار اين سيصد تن نوشتند: اي رهگذر به اسپارت بگو ما در اينجا خوابيده ايم تا به قوانين کشور خود وفادار باشيم.»

2  - تميستوکلس، سالها بعد مورد نفرت آتني ها قرار گرفته و به دربار اردشير درازدست جانشين خشايارشاه، پناه آورد که مورد مهروزي شاه قرار گرفت و حتي از طرف وي به حکومت شهري در آسياي صغير منسوب شد و تا پايان عمر در تبعيت ايران باقي بود

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

یک شنبه 24 بهمن 1389  3:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها