ادب
ادب مرد، بهتر از زر اوست.
;مرد را بهتر از زر است ادب |
;ادب مرد زان که زیور اوست |
;چون ادب هست گو مباش زرت |
;ادب مرد بهتر از زر اوست |
مواسات
برادر تو آن کسی است که مواسات کرد با تو در سختی ها.
;با تو هرکس که لاف یاری زد |
;این سخن، پند باش گو برِ تو |
;با تو در سختی ار مواسا کرد |
;به یقین او بُود برادر تو |
سروری
نیکویی کن به بدکار تا سیّد او شوی.
;با کسی بد مکن که از نیکی |
;بر همه خلق سروری یابی |
;نیکویی کن بدان که بد به تو کرد |
;تا بر او حکم مهتری یابی |
راحت نفس
راحت یافتن نفس در ناامیدی است.
;ای که بستی به مردمان امید |
;می کشی خواری از قباحت نفس |
;بگسل امید تا بیاسایی |
;چون به نومیدی است راحت نفس |
زهد
فاضل ترین زهد پوشیدن آن است.
;;;;;هیچ دانی کیست فاضل تر ز جمع زاهدان |
;آن که پوشد زهد خود از چشم های مردمان |
مروت
پنهان کردن سختی ها از مروت است.
;سختی ای گر کشی نهان داری |
;یابد آن را مروتی انگاشت |
;کز مروت بود نه از سستی |
;هر که سختی کشید و پنهان داشت |
نیکویی با والدین
نیکویی با مادر و پدر، پیش باز است.
;پدر و مادر از تو گر راضی است |
;در رضای خدای افزاید |
;نکویی کن به مادر و پدرت |
;کان همه پیش باز می آید |
صبر
بشارت ده نفس خود را به فیروزی بعد از صبر
;صبر، تلخ است اگر چو زهر، و لیک |
;نحس بسیار گذشت سعد از صبر |
;نفس را ده بشارتی که تو را |
;همه فیروزی است بعد از صبر |
زکات
برکت مال در ادای زکات است.
;حق مالت به مستحق برسان |
;تا بیابی ز مال خود برکات |
;چون ولی خدای گفت که هست |
;برکت مال در ادای زکات |
سودِ حقیقی
بفروش دنیا را به آخرت، تا سود یابی.
;ای برادر متاع دنیا را |
;بفروش آخرت بخر، زنهار |
;سود تا یابی اندر این سودا |
;ورنه باشد ندامتْ آخر کار |
نور چشم
گریه مرد از ترس خدای، نور چشم است.
;یاد کن از گناه و گریان باش |
;کآبرو باشدت بَرِ ذوالمن |
;گریه مؤمنان ز ترس خدای |
;چشم تاریک را کند روشن |
نیکوکاری
برکت عمر در نیکویی عمل است.
;گر بقا خواهی از بدی بگذر |
;عمل بد چو عمر را خلل است |
;برکت عمر اگر همی خواهی |
;جان من! در نکویی عمل است |
بلای آدمی
بلای آدمی در زیان است.
;بی تأمل سخن مگو به شتاب |
;کز زبان، مرد در زیان باشد |
;در مجالس، زبان نگه می دار |
;کآدمی را بلا زبان باشد |
منّت نکردن
نیکویی را باطل مکن به مِنّت.
;منت خویش دور کن ز احسان |
;کار بهر خدا کن ای عاقل |
;با کسی چون نکویی بکنی |
;مکن آن را به منتی باطل |
عمر
باقی عمر، قیمتی نیست مر او را.
;چند روزی ز عمر اگر باقی است |
;سعی کن در طهارت و عصمت |
;اندک از عمر ماند، هان! دریاب |
;نیست باقی عمر را قیمت |
توکل
توکل بر خدا کن که بس است تو را.
;در اموری که آیدت در پیش |
;یاری از کسی مجو، ز خویش ملاف |
;بر خدا کن توکل از پس آنک |
;بر خدایت توکل است کفاف |
کاهلی نکردن در نماز
کاهلی کردن مرد در نماز، از ضعف ایمان است.
;عملی بهتر از نماز مدان |
;پنج دولت، قبول فرمان است |
;کاهلی در نماز هر که کند |
;ای برادر! ز ضعف ایمان است |
فروتنی
فروتنی مرد، گرامی دارد او را.
;بگذر از عجب و در تواضع کوش |
;تا شوی بر جهانیان سرور |
;هر که را بیشتر تواضع او |
;پیش مردم بود گرامی تر |
مهلکات
سه چیز هلاک کننده آمد: بخل و هوا و عجب.
;ای خردمند! نکته ای بشنو |
;مردمان را هلاک جان است سه چیز |
;هست بخل و هوا و کبر و از این |
;مرد عاقل همی کند پرهیز |
فوت عالمان
رخنه دین، مرگ علماست.
;دین حصاری شمار و دیوارش |
;عالمان اند شرط دین این است |
;تا حیات است دین درست بود |
;چون بمیرند رخنه در دین است |
عدل
ثبات پادشاهی در عدل است
;تو به ملک وجود خود شاهی |
;ظلم با خود مکن گرت عقل است |
;عدل کن تا دوام ملک بود |
;ملک را چون ثبات در عدل است |
ثواب آخرت
ثواب آخرت بهتر است از نعمت دنیا.
;نکته ای گویمت بود روشن |
;هر که را عقل، خرده دان باشد |
;گر بدانی ثواب آخرتت |
;بهتر از نعمت جهان باشد |
حلم
جمال مرد در حلم است.
;انبیا فخر کرده اند به حلم |
;حلم صد بار بهتر از علم است |
;زینت خود به حلم ده زیراک |
;خوب رویی مرد در حلم است |
گردش حق
گردش باطل یک ساعت است و گردش حق تا قیامت
;بگسل از باطل و به حق پیوند |
;تا بری ز اهل روزگار سبق |
;گردش باطل است یک ساعت |
;هست تا حشر لیک گردش حق |
کوتاهی در سخن
نیکو بودن سخن در کوتاه کردن است:
;چون سخن گویی اختصار طلب |
;هست نیکو حدیث پیرو دین |
;کوتهی سخن نکو سخنی است |
;کم سخن گوی و کوتهی سُخُن |
همنشین
همنشین نیک، غنیمت است.
;اثر صحبت است چون بد و نیک |
;بایدت گر سلامت دو جهان |
;ببر از همنشین بد زنهار! |
;همنشین نکو غنیمت دان |
همنشینی با فقر
بنشین با فقیران تا زیادت شود شکر تو.
;با غنی هر که همنشین گردد |
;ناسپاسی او کند طغیان |
;هر دمت تا زیاده گردد شکر |
;با فقیران نشین و درویشان |
بهترین مددکار
حلم مرد، مدد کار اوست.
;خواهی ار بر عدو شوی غالب |
;چون که در جنگ جهل و علم وی است |
;گر مدد بایدت به حلم گریز |
;مدد مرد زان که حلم وی است |
|