در يكي از شهرهاي « آمريكا» زني مسلمان شده بود، در حالي كه در آن شهر، مسلمان ديگري وجود نداشت تا به او درس اسلام بياموزد. وقتي خبرنگاران براي تهيّه خبر به او مراجعه كردند. آن زن داستان ايمان آوردن خود را چنين تعريف كرد:« من در يك خانواده ي مسيحي زندگي مي كردم كه هيچ اسمي از اسلام در آن برده نشده بود و هيچ كدام از افراد خانواده درباره ي اسلام چيزي نمي دانستند هنگامي كه كودك بودم، هوش سرشار و استعداد فوق العاده اي كه خداوند به من داده بود، همه را به تعجّب مي انداخت. در آن هنگام من از انجام كارهاي زشت و ناروا خودداري مي كردم و با اين كه در اين كشور، زن چادري و باحجاب وجود ندارد، امّا من از همان هنگام كودكي، از اين كه بدنم را به ديگران نشان بدهم، ابا داشتم، به همين خاطر تن پوشي براي خودم درست كرده بودم كه سر، دست ها و پاهايم را مي پوشانيد. بالاخره چند سال قبل، شبي در خواب ديدم كه مردي روحاني و عبا به دوش به من فرمود:« من از سمتِ شرق مي آيم» آن گاه كتاب مباركي را كه در دست داشت به من نشان داد و فرمود:« راه نجات و سعادت تو در اين كتاب است.» از خواب بيدار شدم و سه سال به دنبال آن كتاب، تمام كتابخانه ها را گشتم، شايد آن را بيابم ولي موفّق نشدم. روزي يك مسلمان هندي را ديدم پرسيدم از كجا مي آيي؟ گفت:« از هند مي آيم و مسلمان هستم» من خواب خود را براي او تعريف كردم. او بعد از شنيدن سرگذشت من، دست در جيبش كرد و كتابي درآورد. ديدم همان كتابي است كه در خواب ديده ام پرسيدم اين چه كتابي است؟ گفت:« اين قرآن است كه خداوند بر آخرين پيامبرش حضرت محمّد (ص) نازل نموده است.» سپس آن كتاب را به عنوان هديه به من داد. پس از مدّتي ترجمه انگليسي قرآن را به دست آوردم. ديدم همان چيزهايي را كه فطرت و عقل به من حكم مي كردند، در قرآن نيز همان دستورات آمده است. « اين ماجرا، نشانه ي هدايت خاصّه ي خداوند مي باشد. هر كس كه هدايت الهي را بپذيرد و در طريق فطرتش گام بردارد و خواستار رشد و صلاح و سعادت باشد و آرزوي سعادت و خوشبختي و رفتن به بهشت را داشته باشد، خداوند او را به خودش وانمي گذارد، بلكه وي را هدايت مي كند اين از تأييدات غيبي الهي مي باشد.