امام حسين(ع) در كوچه اي ديدند كه برده اي مشغول خوردن نان بود. ديد جلويش سگي گرسنه است. او با دقت تمام نان اش را نصف كرد مقداري را پيش سگ انداخت و بقيه را خودش خورد. امام حسين(ع) جلو آمدند و پرسيدند چرا اين كار را كردي و چه احساسي داشتي؟ نان را درست نصف كردي و نصفش را به سگ دادي؟ گفت آقا داشتم نان مي خورم، چشمم به اين سگ افتاد. ديدم بدجوري به من نگاه مي كند. خجالت كشيدم از اين سگ خجالت كشيدم، من بخورم او نگاه كند و همه را خودم بخورم. امام حسين(ع) مكثي كرد و چشمش پر از اشك شد. امام حسين(ع) گريه كرد و گفت مباركباد بر تو اي برادر اين اخلاق الهي كه داري. كسيكه از نگاه سگ گرسنه خجالت مي كشد محاسن ديني و ادب الهي است. امام حسين(ع) او را آزاد كرد و باغي را به او هديه كرد. گفت تو انسان تمام عياري. ديني كه همسفره شدن حتي با سگ را به عنوان يك ادب ديني تبليغ و ترويج مي كند آنوقت اين دين در مورد انسان گرسنه مي گويد بايستيم و نگاهش كنيم.