0

داستان حضرت سلیمان (ع) و مورچه

 
ansaralmahdi
ansaralmahdi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 299
محل سکونت : یزد

داستان حضرت سلیمان (ع) و مورچه

داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه

سلیمان(ع)

در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن و انس و پرندگان او را همراهی می کردند، عبورشان به سرزمین مورچگان (سرزمینی در نزدیکی طائف و به قول بعضی در نزدیکی شام) افتاد. یکی از مورچه ها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساخت و به ایشان گفتبه خانه هایتان پناه ببرید و از مسیر سلیمان(ع) و یارانش دور شوید تا آنها شما را زیر پاهایشان لگدکوب نکنند. باد، صدای آن مورچه را به گوش سلیمان(ع) رسانید و سلیمان(ع) دستور داد تا او را به حضورش بیاورند. سپس به او گفت مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم و از جانب انبیاء ستمی به دیگران نمی رسد؟ مورچه پاسخ داد چرا میدانم. سلیمان(ع) گفت: پس چرا مورچگان را از ما ترسانیدی؟ مورچه پاسخ داد منظور من این بود که آنها عظمت و شوکت ترا مشاهده نکنند تا خود را در مقابل تو حقیر پندارند و ناسپاسی به درگاه خداوند آغاز نمایند.

سخنان مورچه در نظر سلیمان(ع) معقول آمد. سپس مورچه سلیمان(ع) را خطاب داد و گفت آیا می دانی چرا خداوند از میان تمام قدرت ها باد را برای حرکت دادن تخت تو انتخاب نمود؟ سلیمان(ع) جواب داد نمی دانم. مورچه گفت برای اینکه بدانی تمام این قدرت و شوکت و مقام تو بر باد است و تو مغرور و متکبر نگردی.

آنگاه سلیمان(ع) تبسم کرد و فرمود:"پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود را که به من و پدرم عطا فرمودی، عنایت فرما..."

 

منبع : قصص الانبیاء - تبیان

.:: یزد دانلود | YazdDL ::.

مرجع دانلود فارسی زبانان

---------------------------------------------------------------------------

شیوه ای نوین در کسب درآمد اینترنتی

 

دوشنبه 10 فروردین 1388  2:08 AM
تشکرات از این پست
montazer2
montazer2
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : مازندران

پاسخ به:داستان حضرت سلیمان (ع) و مورچه

خدایا کبر و غــــــــــــــــــــرور رو از ما دور کن
دوشنبه 10 فروردین 1388  5:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها