چگونه با بچه ها در مورد خدا حرف بزنیم ؟
دغدغه بسيارى از والدين اين است كه آيا مىتوانند با فرزندانشان درباره موضوع پيچيدهاى چون خدا صحبت كنند؟ آيا بچهها را مىتوان با مفاهيمى چون خدا، پيامبر، جهان آخرت، آفرينش و هستى، تكليف، عبادت و مانند آن آشنا كرد و درباره آنها بحث كرد؟
حرف زدن درباره خدا از اين جهت حائز اهميت است كه مىتواند بهترين راه برآوردن مهمترين نيازهاى كودكان باشد، زيرا كودكان بيش از بزرگسالان خود و اطرافيانشان را نيازمند به تكيهگاه قوى و مهربانى مىبينند كه قادر است همه آرزوهاى آنها را برآورده سازد. فايده ديگر صحبت كردن درباره خدا از اين جهت است كه همه چيز را در دنيا توضيح مىدهد: زيبايى طبيعت، تولد نوزاد يا مرگ يك دوست، كه با اين توضيح (مرتبط كردن رويدادهاى طبيعى به خدا) نوعى احساس شگفتى نيز همراه است، زيرا روح كودك به دنبال عجايب و اسرار مىگردد و زمانى كه براى پرسشهاى كليدى خود پاسخى منطقى مىيابد، احساس آرامش مىكند. وقتى كودك حوادث تلخ و شيرينى از اين قبيل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عميقتر مىشود و هم روح او كه به دنبال عجايب و اسرار است، ارضاء مىشود. همچنين حرف زدن درباره خدا، به كودك احساس امنيت مىدهد، زيرا خدا جاودانى و مافوق همه تغييرات است و در دنيايى كه همه چيز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا مىتواند بهترين حامى و راهنماى اخلاقى كودك باشد.
و بالاخره، توجه به خدا و احساس نياز به او، مايه آرامش روح و روان كودك مىشود، زيرا اين احساس در فطرت و نهاد انسان از كودكى قرار داده شده و طبق فرمايش پيامبر اسلام، كودك مادامى كه اطرافيانش او را از پرستش خدا باز نداشتهاند، داراى فطرت خداپرستى و ايمان است.
متأسفانه با وجودى كه خداشناسى براى كودكان و فرزندان يك ضرورت مهم و نقطه عطفى در زندگى آنان است، والدين از اين موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه كافى ندارند. آنان انرژى كودكان را صرف انواع آموزشها و كلاسها از قبيل كلاس زبان، موسيقى، كامپيوتر و... مىكنند، اما از درس ايمان غافلند. در حالى كه زندگى كودك در سايه ايمان مفهوم پيدا مىكند. گمان والدين اين است كه آموزش خدا و اعتقادات دينى، براى كودك ضرورتى ندارد و اين كار وظيفه آنان نيست و كودكان خود بايد با وسعت دادن به معلومات و گزارههاى ذهنى، به سطحى از معرفت و دانش برسند كه ضرورت اعتقاد به خدا را درك كنند و اين در زمانى است كه آنان به سن جوانى مىرسند، غافل از اينكه كودكان توان درك اين مفاهيم را دارند و در اين شرايط اگر با آنها درباره خدا به طور صحيح و منطقى صحبت نشود، سعى مىكنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهاى والدين بيابند، زيرا آنچه والدين بدان عمل مىكنند، بيش از آنچه مىگويند روى ذهن كودك تأثير مىگذارد، يعنى كودك زمانى بيشتر با خدا آشنا مىشود كه اعتقادات مذهبى را به طور عملى در زندگى والدين ببيند. حال اگر عمل والدين مطابقت چندانى با دين نداشته باشد، كودك درك صحيحى از دين پيدا نمىكند. اينجاست كه ضرورت آموزش صحيح دين به كودكان، بيشتر روشن مىشود.
براى اينكه كودكان درك صحيحى از خدا داشته باشند، لازم است به آنها اجازه دهيد آزادانه درباره خدا گفتگو كنند؛ زيرا بهترين راه ارتقاى معنويت در كودكان، راحت و آشكار حرف زدن از خداست. اصل علمىاى كه اكثر روانشناسان آن را تأييد مىكنند، اين است كه بگذاريد بچهها خود گفتگو را هدايت كنند و عقايدشان را بگويند و بعد با سؤال كردن از نظرات شما، موضوع را پىگيرى كنند.
اگر پيش فرضى درباره رشد، درك و برداشت كودك از خدا، در هر مرحله سنى او داشته باشيم، با اطمينان بيشترى مىتوانيم به او كمك كنيم. در اينجا به مراحل رشد روانى كودك و اين كه در هر مقطع چگونه بايد با او درباره خدا حرف بزنيم، اشاره مىكنيم:
1 تا 3 سالگى:
يادمان باشد كه بذر ايمان از همان سالهاى اوليه زندگى كاشته مىشود. بنابراين خداشناسى در اين سن اهميت زيادى دارد. كودكان نوپا مىتوانند كلماتى را كه از مفاهيم مقدس برخوردارند ياد بگيرند. در ابتدا، آموزش بايد از كلماتى مانند: قرآن، خدا، پيامبر و امام آغاز شود. اگر بچهها به سادگى با اين كلمات مأنوس نشوند، بعدها پايهاى براى آموزش مفاهيم بزرگ نخواهند داشت. همچنين بايد اعتقاد به عشق و محبت را در آنها تقويت كنيد؛ اين مهمترين چيزى است كه خدا را به كودكان خردسال مىفهماند. به آنها بگوييد كه خداوند دوستشان دارد و همواره از بچهها مراقبت مىكند. نكته ديگر اين كه كودك به اين جهت كه يكى از وابستهترين موجودات دنياست، در تأمين نيازهاى خويش، به والدين وابستگى كامل دارد. اگر كودك از اين جهت مشكلى نداشته باشد و والدين در محبت و توجه به او از چيزى فروگذار نكنند، از اعتماد به آنها، اعتماد و توكل به خدا را نيز مىآموزد.
3 تا 5 سالگى:
در اين مرحله اين سؤال غلط است كه: «چهطور كودك را وادار كنم به خدا اعتقاد پيدا كند؟» ، چه اينكه اين اعتقاد درونى به صورت اجمال، در فطرت و آفرينش او وجود دارد. پرسش صحيح اين است كه: «چطور به او نشان دهم كه خدا در زندگىاش حضور دارد؟» زمانى كه بچهها در برابر شگفتىهاى اطرافشان حيرت زده مىشوند، از چيزى ناراحتند يا شادى ناگهانى را تجربه مىكنند، زمينه فكرىشان براى اين مسئله آماده است و شما مىتوانيد حضور خدا را با حرف زدن در اين باره، به آنها نشان دهيد. مثلاً وقتى كودك 5 ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگين و تعجب زده است، از شما مىپرسد: پدر بزرگ پس از مرگ چه مىكند؟ آيا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمينان خاطر نياز دارد. در پاسخ به او بگوييد: تو چه فكر مىكنى؟ او احتمالاً در پاسخ مىگويد: پدر بزرگ الآن در بهشت در كنار فرشتگان است. شما در اين هنگام نظر او را تأييد كنيد. همچنين وقتى كودك در تولد فرزند جديد اظهار خوشحالى يا شگفتى مىكند، به آسانى مىتوانيد خدا را به او نشان دهيد. يا هنگام خوردن غذا، براى او توضيح دهيد كه اين غذاها از جانب خداوند است، و ما بايد از او سپاسگزارى كنيم. آنگاه همگام با كودكتان، مراسم شكرگزارى را به جاى آوريد.
در فاصله سنى 3 تا 5 سال، كودكان خدا را غالبا موجودى چون يك رهبر روحانى مىدانند. چنين برداشتى به اين پرسشها مىانجامد: «آيا خدا مىخوابد؟ خدا كجا زندگى مىكند؟ غذاى او چيست؟» براى فيصله دادن اين موضوع و ارضاى حس كنجكاوى و تخيل كودك، جوابى صادقانه به او بدهيد، مثلاً بگوييد: «نمىدانم.» به ياد داشته باشيد، كودك در سنى نيست كه بتواند چيزى بيش از اين پاسخ اجمالى، درك كند. اما اگر در پاسخ به او بگوييد: خدا چيزى نمىخورد و جا و مكانى ندارد، نه تنها قانع نمىشود بلكه دچار سردرگمى بيشترى مىشود.
بعد شما از او سؤالاتى بكنيد كه نسبت به گفتگو علاقهمند شود. به خاطر داشته باشيد، هميشه سؤالات او را جدى بگيريد و هرگز مورد تمسخر قرار ندهيد. بچهها نمىتوانند منتقدانه فكر كنند و صحبتهاى شما را مورد ارزيابى قرار دهند. بنابراين وقتى با كودك پيش دبستانى درباره خدا حرف مىزنيد، كارشناس شماييد؛ دقت كنيد حرفى نزنيد كه بعدها پشيمان شويد. مثلاً اگر به او بگوييد: «هر وقت بدرفتارى كنى، خدا عصبانى مىشود.» او خدا را در تخيل خود پدر عصبانى مجسم مىكند كه آماده است او را براى هر اشتباهى تنبيه كند.
6 تا 10 سالگى
كودكانى كه تازه به مدرسه مىروند، براى محك زدن نظريههاى ديگر، شروع به پرسشهاى منطقى درباره خدا مىكنند. «آيا خدا باعث مرگ مىشود؟ آيا هر كارى انجام بدهم، خدا مىفهمد؟» مهم آن است كه والدين ضمن پاسخ دادن به اين سؤالات، به كودك كمك كنند به خدا اعتقاد صحيحى پيدا كند. گاهى حوادث طبيعى مورد سؤال كودك قرار مىگيرد، مانند: زلزله، طوفان، بيمارى، مرگ، نقص عضو و از اين قبيل. اگر كودك بپرسد: «چرا اين شخص نابيناست؟» يا از علت مرگ كسى بپرسد، والدين بايد مواظب باشند اين امور را مستقيما منتسب به خدا نكنند؛ زيرا كودك از خدا مفهوم ترسناكى در ذهن خود ترسيم مىكند كه افراد را كور يا فلج يا مريض مىكند و حتى آنها را مىكشد. در اين گونه موارد، بهتر است پاسخ علمى به سؤالات داده شود و به علتهاى طبيعى آنها اشاره شود.
راه ديگر براى برقرارى ارتباط شخصى بين بچههاى دبستانى و خدا، خواندن داستانهاى مذهبى براى آنهاست. آنها مىتوانند اساس اين داستانها را در زندگى روزمره خود به كار گيرند؛ خصوصا اگر آنها را به گفتگو و طرح سؤال ترغيب كنيد. داستانهاى مذهبى را طورى انتخاب كنيد كه به كودكان نشان دهد كه خدا در تمام طول زندگى با آنهاست.
دوران پيش از نوجوانى:
نوجوانان كم سن و سال، هنگام گذر از دوران كودكى، دچار تغييرات شگرف جسمى و روانى مىشوند و به سمت آزادى بيشتر حركت مىكنند. وقتى آنها وجود خدا را درك مىكنند، او را منشاء نظم در جهان مىبينند. به علاوه، آنها مىخواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبىها، بلكه با بىعدالتى و رنج نيز درك كنند. پس بايد به آنها گفت: «خداوند براى ما مصيبت نمىفرستد، بلكه به ما قدرت مىدهد بر آن غلبه كنيم. خدا ميل كمك به ديگران را در وجود ما به وديعه گذاشته است».
توضيحات شما هر چه باشد، آنها منتظرند تا ببينند آيا خودتان واقعا به آنچه مىگوييد، معتقديد يا نه. پس بگذاريد بچهها بدون هيچ رياكارى شاهد احساس واقعى شما باشند و حتما درباره تلاشهاى خودتان براى دستيابى به ايمان محكم با آنها حرف بزنيد.
نوجوانى:
در اين سالها، نوجوانان به آنچه اطرافيان در طول زندگى درباره خدا گفتهاند، فكر مىكنند. گاهى نيز نسبت به تعاليم مذهبى ترديد دارند يا اعتراض مىكنند. در چنين حالتى، والدين بايد از سخنرانى اجتناب كنند و يادشان باشد كه ترديد مقدمه ايمان است و پرسيدن و اعتراض كردن همواره مفيد است. بايد با نوجوانان طورى درباره خدا حرف زد كه با مشكلاتشان مرتبط باشد. وقتى نوجوانان احساس بىارزشى يا ناامنى مىكنند، اين پيام را به آنها بدهيد كه هر انسانى نزد خدا ارزش بسيار دارد. به عبارت ديگر، خداوند همان قدر كه يك دختر زيبا و ثروتمند را دوست دارد، يك دختر نازيبا و فقير را هم دوست دارد. زمانى كه نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سالهاى خود به انجام كارهايى چون استفاده از مواد مخدر، ارتباط با جنس مخالف، دزدى و ساير اعمال خلاف مواجه مىشوند، شما مىتوانيد از خدا به عنوان معيارى مطلق براى سنجش اعمال انسانها حرف بزنيد: «خداوند بر كارهاى درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش يا جزا مىدهد».
شما مىتوانيد نوجوان را آگاه كنيد كه بايد در برابر اين فشارها بايستد و بر احساسات خود غلبه كند و تصميمات اخلاقى درست بگيرد.
نتيجهگيرى:
ياد دادن خداپرستى به بچهها، مثل ياد دادن دوچرخه سوارى است. شما ابتدا دوچرخه را راه مىاندازيد، بعد وقتى بچه مىخواهد پا بزند، او را روى دوچرخه نگه مىداريد. در نهايت خود اوست كه بايد دوچرخه سوارى كند. بهترين كار شما اين است كه از سنين پايين شروع كنيد. اعتقادات خود را براى او بگوييد، برايش مثال بياوريد و ايمانتان را در اختيار نياز كودك به شناخت و درك خدا قرار دهيد. به اين ترتيب، نيروى معنوى و اخلاقى قدرتمندى به آنها مىدهيد كه يك عمر دوام خواهد آورد.
منبع:hawzah.net