0

حسن اقارب پرست

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

حسن اقارب پرست

زندگينامه

وصيتنامه

جاماندگان

 شهادت



حسن اقارب پرست

تاريخ تولد :1325.تاریخ شهادت : 25/7/1363.محل تولد :اصفهان /اصفهان  .طول مدت حیات :38.محل شهادت :جزيره مجنون مزار شهید:

اصفهان شهري پر از صلابت اسلامي و مولد بسياري از عاشقان و ره يافتگان، در ارديبهشت ماه سال 1325 بار ديگر آغوشش را به روي يكي از ياوران دين خدا گشود. كودكي كه نامش را حسن ناميدند و در ارشادش بسيار كوشيدند. حسن كودكي را در ميان جو مذهبي و معتقد خانواده سپري كرد و وارد دبيرستان شد. با ورود به دبيرستان، فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي او شدت يافت و در كنار دروس تحصيلي، مطالعه كتاب‌هاي آموزنده و مفيد، شركت در جلسات مذهبي و فراگيري درس عربي را نيز سرلوحه اقداماتش قرار داد. در سال 1343 ديپلمش را در رشته رياضي دريافت كرد و پس از مشورت و تفكر و تحقيق، تحصيل در دانشكده افسري ارتش را براي مسير زندگي انتخاب نمود.

دوره سه ساله دانشكده افسري را در كنار دوستاني چون شهيد كلاهدوز با موفقيت طي كرده، براي گذراندن دوره مقدماتي زرهي به شيراز منتقل گرديد. او هميشه تلاش مي‌كرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامي را به نحو احسن ياد بگيرد، تا در مواقع لزوم، سربازي مفيد براي اسلام باشد. همچنين از ورزش نيز غافل نمي‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب مي‌شد.

در سال 1350 با بهترين يار زندگي‌اش آشنا گشت و با او پيوند مقدس همسري بست كه حاصل اين پيوند چهار پسر بود. دو سال بعد براي تكميل آموخته‌هايش راهي سفري كوتاه به خارج از كشور شد. اقارب‌پرست با پيروزي انقلاب، حياتي دوباره در رگهايش جاري شد و به سالم سازي و تقويت ارتش جمهوري‌اسلامي ايران پرداخت. هنگامي‌كه اولين ضربات سخت مستكبران به انقلاب اسلامي در قالب حمله عراق به مرزهاي كشور آغاز شد، حسن به خرمشهر رفت و همراه ديگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرين روزهاي ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحيه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودي زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدي را با همكاري بسيجيان سازماندهي نمود.

اوايل سال 1362 پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت و در لشگر 92 زرهي اهواز به فعاليت‌هايش ادامه داد. هميشه مي گفت:«نور الهي در آنجا [جبهه] متجلي است، آنجا جايگاه تزكيه نفس است.»

صبح روز بيست و پنجم مهرماه سال 1363 تيمسار اقارب پرست هنگاميكه به همراه عده‌اي از فرماندهان، از جزاير مجنون بازديد مي‌كرد، آخرين گام‌هايش را در طي طريق حق، برخاكهاي سرخ جنوب (جبهه ) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة في سبيلك» را آمين گفت. لحظاتي بعد خمپاره اي فرود آمد و خون سرخ او را بر زمين جاري ساخت

وصيتنامه

«اللهم الرزقنا شهادة في سبيلك تحت رايت نبيك و ولايتي علي بن ابيطالب (ع)»

اين بنده حقير متذكر مي‌شوم كه هر چه آقايي و عزت است در خدمتگزاري درگاه اين اوصياء و برگزيدگان الهي است. تا توان داريد در راه خدمتگزاري به اين اولياء الله كوتاهي نكنيد، كه خود آنها بزرگواري دارند و پاداش بيش از حد مي‌دهند.

اما پدر و مادر عزيزم و برادران و خواهرم، اميد است خداوند هديه خانواده شما را بپذيرد كه خون من عزيزتر از خون علي اكبر، ابوالفضل و امام حسين (ع) عزيز نبوده، هر چه دارم و داشتم از لقمه حلالي بوده كه شما به دهانم گذارديد و اما همسر ارجمندم، اي يار سختيها و گرفتاريهايم. سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بيت (ع ) و پيروي از نائب اوست كه ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزيز كمك خواهد كرد تا نام اسلام عزيز اعتلاء يابد و به زودي امر فرج مهدي (عج) عزيز را اصلاح نمايد.

همسر عزيز، صبر و تقوا تنها توشه‌اي است كه برايت مي گذارم و انشاء الله بتواني فرزندان عزيزمان را از ياران مهدي (عج) و نايب برحق او تربيت كني كه مايه مباهات ما در صحراي محشر و در حضور خداوند تبارك و تعالي باشند. آنچه را كه از ابتداي آشنايي تا آخرين لحظه حيات به تو دادم، از من نبود بلكه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمايي مي‌كنم. تذكر ديگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهيد توفيق خدمتگزاري بيشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ اين مكتب اسلام مي‌باشد. خدمت به مسلمين بالاخص رهبر عزيز فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلاميت خودشان و حفظ دستاوردهاي انقلاب را سفارش مي‌كنم. نوكري آستان اهل بيت (ع) فراموش نشود. دعا براي فرج امام مهدي عزيز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ كنيد و از ياد او غافل نباشيد. توفيق خدمتگزاري شما در راه اسلام و انقلاب عزيز و رهبر اصلي اين انقلاب، حضرت مهدي (عج) عزيز و نايب او امام خميني را از خداوند متعال خواهانم.

آمين يا رب العالمين

جاماندگان

فهرست نمازگزاران: اولين بار كه اقارب پرست را در يكي از پادگانهاي ارتش شاهنشاهي ديدم از من پرسيد: «اگر اينجا نماز بخوانيم اشكالي ندارد؟» گفتم: «چطور مگر؟» پاسخ داد: «مي‌خواهم با حال و هواي اينجا آشنا شوم.» بعدازظهر همان روز به سراغش رفتم و گفتم: «بيا كنار چادر و با خيال راحت نمازت را بخوان.» خيلي خوشحال شد و به نماز ايستاد. همان موقع سركار ستوان نامجو را ديدم كه نام اقارب پرست را يادداشت كرد و رفت. بعدها فهميدم كه نامجو نام افرادي را كه نماز مي‌خواندند يادداشت مي‌كرده تا محيط را براي آنها مساعدتر سازد. يكبار نامجو به اقارب پرست گفت: «از سال 1340 تا 1345 دانشجوي اصفهاني كه نماز نخواند، نداشتيم. به جز يك نفر.» فرداي آن روز وقتي به دانشكده رفتيم، ديديم كه اقارب پرست با آن دانشجو، دوست شده است. صحبت مي كند، قدم مي‌زند حتي با هم به پارك دانشكده مي‌رفتند و بستني مي‌خوردند، پس از گذشت دو ماه نام آن دانشجو را در ميان فهرست اسامي نامجو يافتيم و به حال حسن قبطه خورديم

----------------------------------------

 تكليف:سال 1354 به شيراز رفتيم، خدمت ايشان و پدرشان بوديم. در حين گفتگو اين سؤال مطرح شد كه با توجه به جو حاكم بر ارتش و شايعات بسياري كه در اين مورد بر زبانهاست، تكليف ما در اين برهه از زمان چيست؟ حاج حسن آقا، با همان شيوايي و آرامش و وقار خاص خود گفت: «در اين خصوص ما دقيقاً بررسي نموده‌ايم، بايد در ارتش بمانيم و به رموز و فنون نظامي آگاهي پيدا كنيم چرا كه اگر ما سنگر را خالي كنيم، جايمان را گروهي بي‌دين و خدانشناس پر خواهند كرد و اين براي اسلام عزيز خطر بزرگي است.»

------------------------------------------

سرباز امام زمان (عج): آخرين باري كه پدرم مي‌خواست به جبهه برود، مرا پيش خود برد و گفت: «امكان دارد كه ديگر باز نگردم. مواظب مادرت باش. نمازهايت را به موقع بخوان. قرآنت را هم بخوان. در جلسات مذهبي هم شركت كن.» اين سفارش هميشگي ايشان بود و شايد خلاصه‌اي از درسهايي كه تا آن موقع به من آموخته بود. هر وقت از پدرم مي‌پرسيدم كه: «درجه شما چيست؟» پاسخ مي‌داد: «من سرباز امام زمان (عج) هستم.» هنگامي كه ما را به جبهه جنوب برد، نشانه آهني داخل سنگرش مرا متوجه سمت پدرم كرد! «معاونت لشگر» اكنون از خدا مي‌خواهم كه او را در نزد خود مقامي بس والاتر از آنچه در اين دنيا داشت، عطا فرمايد

 شهادت

هميشه از من مي‌خواست برايش دعا كنم تا شهيد شود. به او مي‌گفتم:« به اين شرط كه اگر شهيد شديد، ما را هم در قيامت شفاعت كنيد» و او قبول كرد. پس من دعا كردم و اكنون نه تنها ناراحت و پشيمان نيستم كه خوشحالم زيرا حيف بود كه اين عاشق خدا و سرباز امام زمان (عج) جز شهادت، نصيبش شود. او شهيد شد، همانطور كه آرزو داشت. اميدوارم كه خداوند اين امانتي را كه نزد ما بود، پذيرفته باشد

از شما دوستانِ عزیزم در راسخون استدعا دارم ، این اشعار رو بخونید و پخش کنید ، ان شاءالله در ثوابش شریک باشید

 

روزهٔ کودکانه . نماز کودکانه . قرآنِ کودکانه
 

وبلاگ مجموعه اشعار بنده حقیر :

http://delsoroodeha.rasekhoonblog.com

سه شنبه 10 آذر 1388  3:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها