زندگینامه
فعالیتهای شهید در زمان انقلاب
همرزمان
از سخنان اين شهيد بزرگوار
مسئوليتهاي سردار شهيد
خاطرات همرزمان
خصوصيات شهيد
خطاب به مادرش
آخرين مناجاتش با خداوند در وصيت نامه اش
از دست نوشته سردار شهيد بنامعلي محمدزاده
زندگینامه
سردار رشيد اسلام شهيد بنامعلي محمدزاده كه به راستي ذوالفقار آقا مهدي باكري محسوب مي شد فرزند رحمان در تاريخ 1339 10 15 در شهرستان شهيد پرور نير (از شهرهاي استان اردبيل ) به دنيا آمد . تولد او بعد از هشت سال در يك روز برفي و زمستان سخت اردبيل شادي خاصي را به خانواده رحمان محمدزاده بخشيد زيرا به گفته مادرش : « باتوجه به اينكه در خانواده ما اولاد ذكور بعد از تولد مي مردند و پدر علي نيز با توجه به اينكه سردسته هيئتهاي عزاداري بود نذرهاي فراواني جهت پسردارشدن كرد. »
در كودكي علي قبل از رفتن به دوره دبستان قرآن را نزد پدر و پيرزني كه معلم قرآن بود فراگرفت . علي باتمام وجود نهج البلاغه و قرآن و احكام اسلام را فراگرفت و از همه مهمتر علاقه شديد او به نهج البلاغه آنقدر زياد بود كه در هر فرصتي كه پيدا مي كرد نهج البلاغه را با دقت مطالعه مي نمود و حفظ مي كرد. پدر بزرگوارش كشاورز بود و مداحي اهل بيت (ع ) هم مي كرد در ايام سوگواري ماه محرم به همراه پدر در مراسمها شركت مي نمود و در هيات هاي مذهبي هميشه حضور داشت . علي از كلاس سوم ابتدايي براي ادامه تحصيل به تهران رفت و در هر فرصت مناسبي كه به دست مي آورد به زادگاه خود بازمي گشت و به پدر كمك مي كرد.
علي از كودكي فردي فعال و كوشا بود و با داشتن سن كم نسبت به حلال و حرام بسيار حساس بود و سعي مي كرد در امور كشاورزي حقوق ديگران را رعايت كند و هيچگاه خودش نيز زيربار ظلم نمي رفت و اين جمله حضرت علي (ع ) را همواره تكرار مي كرد كه « اگر مظلومي نباشد ظالمي نيز وجود نخواهد داشت » .
علي به قدري به پدر و مادر خود احترام مي گذاشت كه حاضر نبود كوچك ترين رنجشي از وي به دل داشته باشند. به همين علت و باتوجه به فرهنگ حاكم بر محيط و با اصرار پدر و مادر با دختري به نام ملكه صادقيان ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج 4 فرزند به نامهاي كبري اكبر صغري و علي اصغر بود.
به همين خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوريجان بيروني ثبت نام نمود روزها در اداره قندوشكر تهران واقع در چهارراه چيت سازي و بعد از چندماهي در بازار بزرگ تهران (عباس آباد) در كارگاه جوراب بافي مشغول شد. اما بعد از يك سال و اندي اين كار را هم رها كرد و از اوايل سال 1356 در سراي عالي (بازار بزرگ تهران ) در يك حجره مشغول بكار شد .
فعالیتهای شهید در زمان انقلاب
با شروع اولين جرقه هاي آتش انقلاب در بازار با نام و اهداف حضرت امام خميني (ره ) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران علي رغم مخالفت اعضاي خانواده و اقوام با جان و دل در راهپيماييها شركت مي كرد بدون اينكه با سازمان يا شخص خاصي در ارتباط باشد. از آنجايي كه بازار يكي از مراكز مهم مبارزه با رژيم بود علي با گرفتن اعلاميه شبها اقدام به پخش و نصب آنها مي نمود.
در طول انقلاب و ماههاي اول پيروزي با جان و دل خود را وقف انقلاب مي نمود. مثلا به علت وضعيت خاص بعد از انقلاب هرگاه مي ديد كه در خيابان ترافيك بوجود آمده اگر در ماشين بود بلافاصله پياده مي شد و به عنوان مامور اقدام به راهنمايي رانندگان مي كرد.
از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشكيل ارتش بيست ميليوني از سوي امام (ره ) عضو بسيج صاحب الزمان (عج ) ياغچي آباد شده اصول اوليه نظامي را فرامي گيرد. در اين مدت انجمن اسلامي و كتابخانه مسجد را افتتاح كرده و با ايجاد هسته مقاومت محلي با دوستانش تعدادي از منافقين را در حين ترور دستگير كردند. علاقه و عشق او به امام خميني (ره ) و دفاع از وطن و اسلام باعث شد كه در سال چهارم (دبيرستان وحيد خيابان شوش رشته اقتصاد) درس و تحصيل را رها كرده و به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآيد و چون در آن زمان خانواده اش در اردبيل سكونت داشتند محل خدمتش را براي اردبيل گرفت .
در بدو ورود به سپاه اردبيل به عنوان مسئول بسيج بخش نير منصوب مي شود و با اينكه نير بازادگاهش فقط شش كيلومتر فاصله داشته به خاطر اينكه گمنام باشد خود را معرفي نمي كرد. در ماموريتهاي محوله جهت جمع آوري اسلحه هايي كه بصورت غيرقانوني دردست مردم بود فقط با سخنراني و دعوت از مردم سلاح هاي بسياري را جمع آوري مي كند.
بعد از اتمام ماموريتش در بخش نير مدتي هم مسئوليت بسيج نمين را قبول كرده و تغيير و تحولات بسيار خوبي را در اين منطقه ساماندهي مي نمايد. بعد به عنوان معاون عمليات در سپاه اردبيل مشغول بكار مي شود و بعد از مدتي به منطقه عملياتي گيلان غرب و دهلران اعزام مي شود و در تك محدود با رمز عملياتي « ياابالفضل (ع ) » شركت مي نمايد . در 1361 10 15 از طرف سردار حميد باكري فرمانده تيپ 9 حضرت ابوالفضل (ع ) لشكر 31 عاشورا به عنوان فرمانده گردان امام سجاد(ع ) اين لشكر انتخاب مي شوند و در عمليات والفجر مقدماتي در 61 11 18 در منطقه فكه چزابه از ناحيه سينه مجروح مي گردند . در بيمارستان طالقاني بنياد شهيد تبريز در 1362 1 26 براي چند روزي بستري مي گردد .
همرزمان
سردار رشيد اسلام شهيد بنامعلي محمدزاده در سال 1362 در عمليات خيبر و در سال 1362 در عمليات بدر به همراه فرمانده محبوبش شهيد آقا مهدي باكري شركت مي نمايد و از خود رشادتهاي فراوان برجا مي گذارد. شهادت آقا مهدي باكري فرمانده دلاور لشكر 31 عاشورا جهت زندگي او را چنان عوض نموده و آنچنان در رويه او تاثير مي گذارد كه ديگر زنده ماندن در اين دنيا را تاب نمي آورد اين را همه فرماندهان و همرزمانش بعد از شهادتش تعريف مي كردند و به او غبطه مي خوردند.
در سال 65 همزمان با اعزام سپاهيان محمد(ص ) جهت جمع آوري اطلاعات از قرارگاههاي عملياتي به منظور تدريس در دانشگاه امام حسين (ع ) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملياتي مي شود اما با احساس اينكه عملياتي آغاز خواهد شد و از آنجايي كه به لشكر 31 عاشورا و بچه هاي آذربايجان شرقي و اردبيل عشق مي ورزيد و بوي شهيد مهدي باكري را استشمام مي نمود به اين لشكر پيوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشكر (امين شريعتي ) مسئوليت فرمانده گردان مقداد به وي سپرده شد.
علي رغم اينكه زمان كمي به شروع عمليات باقي مانده بود بنامعلي شروع به بازسازي و آموزش گردان مي نمايد و گرداني را كه طبق گفته فرمانده لشكر هيچ حسابي روي آن باز نشده بود را تقويت نموده و يكي از حساس ترين ماموريت ها را برعهده مي گيرد.
سردار شهيد محمدزاده وقتي به عنوان مربي در دانشكده علوم و فنون دانشگاه امام حسين (ع ) تدريس مي كرد و شهادت همرزمانش را مي شنيد و در مراسم آنها شركت مي كرد چنان در روحيه او تاثير مي گذاشت كه خدمت در پادگانها را رها كرده به جبهه مي شتافت .
از سخنان اين شهيد بزرگوار است كه مي گفت :
« دلم براي جبهه تنگ شده است چقدر جاده هاي هموار كسالت آورند از يكنواختي ديوارها دلم مي گيرد. »
او از طرف سردار فضايلي به منظور آموزش و عمليات به مقصد قرارگاه خاتم الانبيا(ص ) انتخاب مي گردد و در 1365 9 21 از طرف فرمانده نيروي زميني سپاه سردار علي شمخاني بعنوان رابط معاونت عمليات نيروي زميني سپاه منصوب مي گردد
دلاوريها و رشادتهاي او در عمليات كربلاي 5 در 1365 10 19 زبانزد همه بود به خصوص دادن ماسكش به يكي از بسيجيان گردان كه ماسكش را گم كرده بود و منطقه شيميايي شده بو و او بدون ماسك به فرماندهي عمليات مي پردازد با اينكه از عملياتهاي قبلي هم جراحاتي برتن داشت اما خستگي و نااميدي در او معني و مفهومي نداشت و عشق به امام و وطن به او نيرو مي داد و روحيه صدچندان مي گرفت .
مسئوليتهاي سردار شهيد بنامعلي محمدزاده در دوران هشت سال دفاع مقدس بدين شرح مي باشد :
1 ـ مسئول بسيج شهرستانهاي نير
2 ـ معاون عمليات فرماندهي سپاه اردبيل
3 ـ فرمانده گردان امام سجاد(ع ) لشكر 31 عاشورا
4 ـ فرمانده گردان محرم
5 ـ مربي تاكتيك دانشكده علوم و فنون دانشگاه امام حسين (ع )
6 ـ مامور اطلاعات عمليات در لشكر 27 محمد رسول الله (ص )
7 ـ رابط عمليات نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
8 ـ فرمانده گردان مقداد از لشكر 31 عاشورا
9 ـ قائم مقام تيپ ذوالفقار از لشكر 31 عاشورا
خاطرات همرزمان
« ايران زاد » فرمانده تيپ 4 لشكر 31 عاشورا مي گويد :
بعد از تحويل اين خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز فعاليت بود كه فرصت استراحت نداشت روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل مي كرديم كه استراحت نمايد. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با يك حالت عجيبي بيدار شد و نسبت به روزهاي ديگر ديرتر بلند گشت . وقتي كه مي خواست به خط برود تعدادي از دوستان گفتند : مثل اينكه اين رفتن آخرين رفتن بنامعلي است زيرا حالت عجيبي دارد. همان شب بود كه در بي سيم شنيديم كه محمدزاده به لقاي الهي شتافته است و بالاخره بنامعلي محمدزاده در ساعات اولين بامداد روز 26 دي 1365 بر اثر بمباران شيميايي دشمن و اصابت تركش در پشت پنج ضلعي (شلمچه ) ـ عمليات كربلاي 5 ـ به شهادت رسيد.
نقل است كه گردان در همان عقب مورد بمباران شيميايي قرار مي گيرد اين امر باعث مي شود كه روحيه گردان تضعيف شود و رشته كار از دست برود. اما بنامعلي با اينكه خودش شيميايي شده بود با تدبير و مديريتي كه داشت بلافاصله سخنراني كرده و واقعه صحراي كربلا و ظهر عاشورا را براي بچه هاي گردان مجسم مي نمايد. طوري اين سخنان در روحيه پرسنل تاثير مي گذارد و روحيه مي گيرند كه حتي پرسنلي كه شيميايي شده بودند حاضر نمي شوند به عقب تخليه شوند.
تواضع خلوص و ايثار بنامعلي از بارزترين ويژگيهاي وي بود. مثلا در يكي از عملياتها هنگامي كه نگهباني يكي از پلها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت . سردار شهيد مصطفي پيشقدم مي گويد : « خودتان مي دانيد كه دو روز است پل را تحويل داده ايم اما ظهر سرزدم به برادر بنامعلي محمدزاده خيلي خسته بود چشمهايش قرمز بود معلوم بود از آن روزي كه پل را از ما تحويل گرفته نخوابيده است . »
خصوصيات شهيد
او نمونه اشدا علي الكفار و رحما بينهم بود. از چاپلوسي و دورويي بيزار بود. نسبت به غيبت و تهمت بسيار حساس بود. بسيار كم سخن مي گفت و هرگاه نيز كلامي مي گفت بسيار سنجيده و متين بود. عشق و ارادت خاصي به خانواده شهدا داشت . به نماز اول وقت و جماعت اهميت مي داد. شاهد اين سخنان مسجد صاحب الزمان (عج ) مسجد ياغچي آباد مسجدالرسول (ص ) بازار دوم و مسجد جامع خاني آبادنو مي باشد. دائم الوضو بود و در اغلب روزهاي رجب و شعبان يا حداقل يك روز در هفته را روزه مي گرفت . بسيار صبور و بردبار بود و در برابر مشكلات همه را به صبر دعوت مي كرد به خصوص صبر بر شهادتش .
خطاب به مادرش :
مادرم براي فاطمه (ع ) و امام حسين (ع ) و اهل بيت او(ع ) اشك بريز و در شهادتم با الگو قراردادن مادراني كه چندين فرزند خود را تقديم انقلاب نموده اند تسكين بده » .
در وصيت نامه اش به همه توصيه مي كند :
« دنيا مزرعه آخرت است مواظب باشيد و ببينيد كه چه چيزي براي خانه آخرت مي كاريد. انقلاب اسلامي ايران تداوم بخش انقلاب خونين كربلاي معلاست . بدانيد كه امام به اسلام دوباره عزت و جلال بخشيد. براي مسلمين و مستضعفين و ملل ستمديده الگو گرديده و در راه تداوم بخشيدن به انقلاب و راه شهدا تلاش كنيد چه امروز روز امتحان است » .
آخرين مناجاتش با خداوند در وصيت نامه اش :
« خدايا! حالا بنده حقيرت با كوله باري از گناه به تو روي آورده اگر تو او را نپذيري و جوابش ندهي اگر او را قبول نكني اگر بر اعمالمان با مهر و عطوفت با مهرباني واسعه خودت ترحم نكني به كجا برويم
الهي وقتي كه مولي الموحدين داد برمي آورد كه « الهي و ربي من لي غيرك » پس ما چه جمله اي بگوييم كه اين را برساند كه ياوري جز تو نداريم اي خداي رحيم !
خدايا جز تو كسي را ندارم معبود من مرا بپذير. خداي من جز درگاهت جاي ديگر ندارم جز مهرت مهري ندارم و جز عشقت عشقي ندارم . خداي من معبودا تنها به رضاي تو و جلب رضايتت قدم بر اين سرزمين نهادم .
از دست نوشته سردار شهيد بنامعلي محمدزاده :
امروز ضرورت ايجاب مي كند كه تمام اوقات خود را صرف خدمت به اسلام كنم كه علي به خاطرش 25 سال خانه نشين شد و پهلوي يگانه دخت اكرم (ص ) شكست پس بايد از اسلام دفاع كنم .
ذوالفقار شهيد مهدي باكري در 1365 10 26 در عمليات غرورآفرين كربلاي 5 ـ در منطقه شلمچه كانال پرورش ماهي بر اثر اصابت تركش قلبش از حركت مي ايستد و از دنياي زميني به دنياي آسماني پرواز مي كند و براي هميشه بسوي فرمانده عزيزش آقا مهدي باكري مي پيوندد. پيكر مطهرش باتوجه به اينكه پدر و مادر بزرگوارشان در تهران سكونت داشتند به درخواست مادرشان در بهشت زهراي تهران و در قطعه 53 ـ رديف 5 شماره 14 به خاك سپرده شد .
تهيه و تنظيم : عبدالعلي پور