روزهاي سه شنبه هر هفته ، افسري كه دندان پزشك بود ، به اردوگاه مي آمد. او كارش را از 9 صبح شروع مي كرد و تا ساعت 12 هم بيشتر كار نمي كرد. هر چند كه نسبت به دوستان بعثي خود، ملايمتر بود، عيب كارش اين بود كه وقتي آمپول به لثه ها مي زد، نمي گذاشت كه خوب سر شود و بلافاصله با انبر به جان دندان مي افتاد. من در يك روز ، چهار دندان كشيدم كه تا يك هفته خونريزي داشتم.
از شما دوستانِ عزیزم در راسخون استدعا دارم ، این اشعار رو بخونید و پخش کنید ، ان شاءالله در ثوابش شریک باشید
روزهٔ کودکانه . نماز کودکانه . قرآنِ کودکانه
وبلاگ مجموعه اشعار بنده حقیر :
http://delsoroodeha.rasekhoonblog.com