0

تلخترين روز اسارت

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

تلخترين روز اسارت

علي رغم همه ي شكنجه ها و روزهاي تلخ و درد ناك، تلخ ترين روز اسارت از راه رسيد و تلخي جانگدازي را بر كام تمامي اسرا چشانيد. اي كاش آن روز آفتاب طلوع نمي كرد! از چند روز قبل روزنامه هاي عراق، خبر بيماري و بستري شدن امام را چاپ مي كردند. با شنيدن اين اخبار تمام بچه ها در غم و ماتم فرو رفته ، وبسيار نگران حال امام بودند. تنها كاري كه از دست ما بر مي آمد، دعا براي امام بود. در نمازها و بعد از نماز براي سلامتي اما، دعا مي كرديم. جلسه ي ختم قرآن ، فرستادن صلوات، مجالس دعاي كميل، زيارت عاشورا و دعاي توسل، براي سلامتي امام برگزار مي شد. بچه ها آنقدر نگران حال اما بودند كه اكثر كلاسها تعطيل شده بود و تنها فكر و ذكرشان اين بود تا خبري از چگونگي حال امام به دست آوردند.
تيتر بزرگ روزنامه هاي عراق در ان ايام اختصاص به بستري شدن امام داشت. بيشترين سوژه و مطالب خود را به امام و آينده ي جمهوري اسلامي اختصاص داده بودند. با شنيدن اين حرفها نمكي بر روي جراحتهاي دل بچه ها پاشيده مي شد كه نگو و نپرس! چون هرگز تصور نمي كرديم به اين زوديها امام از جمع ما رخت بر بندد.
صبح روز سيزده خرداد، هنگامي كه براي نماز صبح بيدار شديم، قبل از اذان و نماز ، آقاي «بابانيا»كه پنجاه سال سن داشت و آدم وارسته اي بود رو به من كرد و گفت: « ديشب خواب اما را ديدم » و ادامه داد: « حضرت امام در حالي كه خنده بر لبان مباركش بود، بر روي صندلي نشسته، مرا نگاه مي كرد. بي اختيار چشمانم پر از اشك شد و به ايشان گفتم:امام! خيلي پير و شكسته شدي. در همين حين ديدم كه كمي ناراحت شدند و احساس كردم كه صندلي همراه امام كم كم رو به آسمان حركت كرد و آنقدر بالا رفت كه ديگر او را نديدم و در آسمان ناپديد شد. »
آقاي بابانيا گفت:« نكند خداي نكرده اتفاقي براي امام بيفتد وهمه ما يتيم و بي پدر شويم.» اين را گفت و اشكهايش سرازير شد.
بالاخره صبح روز چهارده خرداد، آن صبح شوم فرا رسيد. خبر رحلت جانگداز حضرت امام در سراسر اردوگاه هاي عراق پيچيد و مانند انفجار بمبي ، سراسر دنيا را لرزاند . كوهي از حزن و اندوه را بر قلب دل شكستگان و عاشقان و ياوران خود گذاشت و داغ حسرت ديدار امام بر دل همه ي اسرا تا به ابد حك شد؛ صبحي بسيار حزن انگيز و تلخ بود. با اينكه بچه ها از طريق راديو و تلويزيون و روزنامه هاي عراق هبر رحلت امام را شنيده و حتي نگهابانهاي عراقي اين خبر را تأييد كرده بودند، اما براي بچه ها غير قابل قبول بود كه امام به راستي از ميانشان رفته باشد. بغض گلويشان را مي فشرد و دوست داشتند كه در خلوتي ساكت، عقده ساليان دراز اسارت را از دلشان خالي كنند. تعدادي با قرائت قرآن عقده دلشان را خالي مي كردند؛ بعضي در كنار سيم خاردار؛ تعداي در گوشه و كنار اردوگاه؛ چند نفري در اسايشگاه و بقيه هم در محوطه ي اردوگاه و در تنهايي به ياد امام بودند .
برنامه هاي راديو عراق در اردوگاه كاملاً قطع شده بود. و تعدادي از دوستان كه كنار آسايشگاه نشسته بوديم،نگهباني را ديديم كه چهره اش گرفته و در حال قدم زدن بود بالاي سر يكي از بچه ها كه سرش را به زانو گرفته بود و شانه هايش دراثر گريه كردن تكان مي خورد، ايستاد. چند دقيقه اي به او خيره شدو در نهايت گفت: «قبلاً كه از امام صحبت مي كرديد و همه چيزتان را از امام مي دانستيد و از او حمايت مي كرديد، تصورم اين گونه بود كه تنها يك شعار بيش نيست،؛ اما الان درك مي كنم و مي فهمم كه چقدر امام را دوست داريد.»صداي گريه اردوگاه را پر كرده بود و ديگر كنترل خود را از دست داده بوديم.
در همان روز ، سرگرد عراقي، «مفيد» برادران ارشد اردوگاهها را جمع كردو گفت:«مي دانم همه ي شما عزادار و ناراحت هستيد. در انجام عزاداري هستيد؛ ولي بايد به تنهايي و هر كس براي خودش عزاداري كند وتجمع اكيداً ممنوع است.»
در چنين حالتي چه كسي مي توانست خد را كنترل كند. لذا در طول چندين شب حتي يك نگهبان هم پشت پنجره ظاهر نشدو آن طور كه شايسته ي حضرت امام بود ،عزاداري كرديم .
بعد از ظهر روز چهارده خرداد كه وارد آسايشگاه شديم ، عزاداري شروع شد. بعداز اقامه ي نماز نيز مجلس عزاداري و نوحه سرايي ادامه يافت. همه ي بچه ها به نشانه ي عزاداري ، لباسهاي تيره پوشيده بودند.
همين كه نام مبارك حضرت امام در مجلس برده مي شد، بعضي از بچه ها به عشق او سرهايشان را به زمين مي كوبيدند و توانايي تحمل اين مصيبت بزرگ را نداشتند. روز بعد،مجلس بزرگي در قاطع شماره سه آسايشگاه بيست و چهار برگزار گرديد. در اين مجلس ، ابتدا ختم قرآن گرفته شد و در خاتمه ، با مراسم عزاداري و نوحه سرايي، اين مراسم به پايان رسيد.
چهل روز در عزاي امام به سوگ نشسته بوديم.
علي احمدي
يكشنبه 14/3/68

شب يكشنبه بود كه يكي از نگهبانها خبر را به يكي از همراهان گفت. او تا صبح به هيچ كس نگفت كه چه شنيده است.
آفتاب خاوري كه دميد، گونه هاي زرد رنگ اسرا، زمينه ي اسارت را غمگين تر نشان داد. ان روز همه در سكوت مرموز و معنا داري فرورفته بودند و غرش دلها، آسمان ابري چشمها را باراني كرد.
براي اما ، همان گونه كه شايسته ي روح پر شكوهش بود، عزاداري كرديم.


اصغر احمدي – از برازجان

از شما دوستانِ عزیزم در راسخون استدعا دارم ، این اشعار رو بخونید و پخش کنید ، ان شاءالله در ثوابش شریک باشید

 

روزهٔ کودکانه . نماز کودکانه . قرآنِ کودکانه
 

وبلاگ مجموعه اشعار بنده حقیر :

http://delsoroodeha.rasekhoonblog.com

سه شنبه 10 آذر 1388  3:28 PM
تشکرات از این پست
hhhhhhhhhh
hhhhhhhhhh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 407
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:تلخترين روز اسارت

ممنونم بازم ادامه بدین
خاک پای رهبر
یک شنبه 15 آذر 1388  9:32 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها