0

مهدي اخوان ثالث

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

مهدي اخوان ثالث

مهدي اخوان ثالث (م.اميد )در سال 1307 شمسي در توس خراسان ديده به جهان گشود و در سال 1327 به تهران آمد. مدتي معلمي كرد ،چندي با مطبوعات همكاري داشت ،در پاره اي كارهاي سينمايي-كه با سخن سر و كار دارد-فعال بود،چندي در برنامه هاي ادبي راديو ،مشغول فعاليت بود و با بنياد فرهنگ ايران نيز همكاري داشت.

اخوان در باب خود چنين گويد :شكسته دل مردي خسته و هراسان، يكي از مردم توس خراسان ناشادي ملول از هست ونيست، سوم برادران سوشيانت ،مهدي اخوان ثالث بيمناك نوميدي به (م.اميد) مشهور،چاووشي خوان قوافل حسرت وخشم و نفرين و نفرت، راوي قصه هاي از ياد رفته و آرزوهاي برباد رفته ...)

 

اخوان در جواني با شعر كلاسيك -قصيده و غزل -كار شاعري خود را آغاز مي كند، هر چند به دنبال نوعي تازگي و نويني است، در برخورد با نيما و شعر او بر خوردي تند و خشمگينانه دارد، اما وقتي اندكي بيشتر با شيوه و زبان و بيان وي آشنا مي شود، نه تنها دست از چنگ و ستيز بر مي دارد بلكه از شاخص ترين معرفان سبك نيمايي مي شود، چنان كه (بد عت ها و بدايع نيما يوشيج )و (عطا و لقاي نيما يوشيج)را در عالي ترين شيوه نقد و بررسي و معرفي سبك و زبان و بيان نيما مي نگارد. در آغاز كار شعري به سال 1330 (ارغوان )را انتشار مي دهدكه مجموعه شعرهاي قدمايي اوست. با انتشار اين       مجموعه توانمنديها و زبان و بيان محكم و با صلابت خراساني وي رخ مي نمايد ،مجموعه شعر (زمستان) وي به سال 1335 منتشر مي شود و (آخر شاهنامه )1338 و (از اين اوستا )1334 اينجاست كه ديگر اخوان خود را به عنوان شاعري نوپرداز نوجو،صاحب سبك، با زبان و بياني مستحكم و با صلابت و در يك كلام به عنوان يك پيش كسوت در شعر نو حماسي و اجتماعي نشان مي دهد، به ويژه در موخره كتاب (از اين اوستا)ما نيفست خود را در باب شعر و شاعري نيز ارائه مي كند، در همين كتاب مي‌خوانيم گاهي انديشيده ام كه من اين راي و نظر را مي پسندم كه بگويم (شعر محصول بي تابي آدم است در لحظاتي كه شعور نبوت بر او پرتو انداخته ،حاصل بي تابي در لحظاتي كه آدم در هاله اي از شعور نبوت قرار گرفته است ....)

اخوان محرك خود را در سرودن شعر، زندگي مي داند. مي گويد حرك اصلي و فرعي و همه چيز براي من (زندگي )است .... من البته خالي از توجه به جامعه بد بخت و بيمارمان هرگز نبوده ام و نمي‌توانم  باشم ......)مهدي اخوان ثالث

اخوان در باب اينكه چرا و چگونه شعر مي گويد، پاسخ مي دهد :(چرا را درست  نمي دانم. شايد من هم گاهي اين بي تابي را داشته ام و داشته باشم، براي من شعر گفتن به منزله ي پاسخ دادن به يك نياز دروني است، به مشابه‌ي آزمايشي است خصوصي و شخصي كه بدانم و ببينم كه زنده هستم يا نه اما چگونه ؟بدين گونه كه گويا قلم بر مي دارم و كاغذ و الخ ..و بعد گاهي مي بينم كه نه، هنوز خوشبختانه زنده ام .....)

اخوان قالب هاي شعر فارسي را هميشه زنده و جاندار مي داند، معتقد است كه شاعر، به معني شاعر، مي‌تواند سخن خود را، درد خود را، در قالبي مناسب بريزد و اين را شعر، خود به خود پيدا مي كند، يعني شعر و الهام كه آمد قالبش را مي يابد، حالا فقط شاعر رسالت ثبت اين سرريز احساسات را دارد، چه قالب نيمايي باشد يا كهن و يا.....

اخوان وجود وزن و قافيه را نيز از لوازم شعر و شاعري مي داند، او كلام بي وزن را شعر نمي داند و وزن را موهبتي مي داند كه البته بر خيال انگيزي تاثير دارد، اگر پيشقر اول شعر امروز قافيه را (زنگ مطلب)مي دانست و شعر بي قافيه را (آدم بي استخوان )مي ديد، اين پيرو از پيشقراول به راستي پيش افتاده، نوعي پيرايه، مرزبندي و ابزار تعادل و توازن و تناسب مي داند، البته اين دو را نيازمند گسترش مي‌داند. زبان اخوان زباني است خاص خود او و مابه الامتياز وي از ديگر پيروان سبك نيمايي، خود در توجيه اين شيوه بيان مي كند :(ذوق و پسند من چنين است. چنانها گفته ام كه پسنديده ام، نه آنطور ها كه مرسوم و متداول است و عموم مي گويند و مي پسندند. (همه گويند ولي گفتن سعدي دگر است) بسيارند كساني كه معمولي و مطابق مرسوم رايج سخن  مي گويند ولي من نمي پسندم، اگر معاني و احوال را گه گاه بپسندم الفاظ و اقوال را نمي‌پسندم ......مهدي اخوان ثالث .

جواب دوم :من چون اصولا حالت شعر و تغني را غير از احوال عادي و معمولي زندگي روزمره مي دانم غير از بقه ي احوال (خوروخواب و خشم و شهوت )لحظه ي شاعري و الهام و سرايش را غير از لحظات معمولي و بي حاصل عمر مي دانم.

جواب سوم :به دليل عقل و نقل و قديم ونديم و غيره ... جامعه الرسم به اندازه و هنجار اندام و قامت بريده و دوخته مي شود به اين نكته ي ظريف توجه كنيم (جامعه به اندازه هنجار اندام و قامت بريده و دوخته مي شود )كه حرف اصلي است در شعر، شعر اگر از الهام و (آن كه ميان جان من تلقين شعرم مي‌كني )نشاط مي گيرد، پس آنكه تلقين مي كند، جامه اش را هم به همراهش مي برد و مي دوزد، اگر من بنشينم و جامه اي ببرم و بدوزم و زيور و زينتش كنم و.... حالا دنبال آدمش بگردم، اين چه نوع الهام و تلقين است اين كه مي شود تصنع، تكليف و اگر چيزي بيايد و بخواهد كه سرريز شود و من به عنوان واسطه به عنوان ناي، به عنوان كوه، كوهي كه صدادر آن مي پيچد، به عنوان چنگ كه بر آن زخمه مي‌خورد و.... جلويش را بگيرم و بگويم بگذار بروم ظرفش را بياورم و بگذارم  چون سيلي راه بيفتد و پخش شود، گاه فرو رود، گاه ويران كندوگاه هرز رود، اين هم كه نمي شود، پس شايد اين بر داشت ما از سخن اخوان درست باشد كه ظرف مظروفش را شكل مي دهد، مظروف با ظرفش تناسب كامل ايجاد مي كند و اگر غير از اين باشد، هنر نيست، شعر نيست، اباطيل به هم بافيده است و اگر غير از اين باشد   بي شك :(هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست/ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست )

(شيوه ي اخوان در شعر شيوه اي روايي است، روح روايتگري در سراسر شعر وي سايه گسترده شعرش را مانند هر شاعر قصه گوي ديگر به سوي توصيف مي كشاند، اين توصيف گاه با تصوير همراه است و به اوج و كمال هنري مي رسد )

به تعبيري ديگر :(بهترين خصيصه ي كار اخوان ،توصيف هاي قدرتمند اوست. اگر چه در اين وصف هنوز كوشش براي سقط ادوات تشبيه به چشم نمي خورد، اما سادگي كلام -كه ربطي به تعقيد كلمات ندارد -تشبيه زيبا و قدرت بيان اخوان وصف هاي او را ممتاز و مشخص مي سازد.)

اما او اسير اين نقل و روايت هم نيست پس پشت شعرش را بايد ديد و فكرش را آنجا بايد خواند، نكند صورت شعر فريبمان دهد و او را شاعري توصيفگر و صحنه پر داز بدانيم كه به دكور شعرش خيلي اهميت مي دهد، شعر اخوان از شروع شاعري تا پايان عمر همواره در تغير و تكامل بوده است، نوعي شدن است نه بودن، پوياست و متحرك و تكامل جو، در يك حال و هواي ثابت ولايتغير نيست از خود او بشنويد (....به طور كلي مي توان گفت اين از اوصاف و علائم بزرگي و بزر گواران است كه غالبا-نمي گويم هميشه -چون آن آدمي موصوف هميشه در يك حال و هوا نيست ....)

در ادامه در باب من خصوصي و من گسترده در شعر بحث بسيار مستوفا و جالبي دارد با مثال آوردن از (من)منوچهري و (من)ميرزا حبيب خراساني ،به بحث من گسترده، عمومي، انساني و والا مي رسد مي‌گويد :(شاعران بزرگ و بزرگواران شعر، از من ديگر، برتر، والاتر، من عمومي، نوعي، بشري، فوق بشري سخن مي گويد، نه از من شخصي و خصوصي .... اينها چنان كه گفتيم جزءخصلت و سرشت بزرگان است طبيعي و جبلي ايشان است، نه در عهد و تصنع ايشان و البته كلام طبيعي و شعري كه واقعا زاده ي شور و تغني و سرايش باشد از و جناتش پيداست و به خوبي و آشكارا از كلام مصنوع و ساختگي متمايز است.

عالم خلق شعر ي و زايش و سرايش هنري عالمي است براي هر كس خاص و مجزا كه بايد به گام خود بپيمايد و به كام خود بچشد، هر لحظه و هر دم جوشش و رويش ديگردر كار است، كاملا متفاوت با لحظات و احوال گذشته ....نه اين كه نبايد كسي مثلا از من شخصي و خصوصي خود دم بزند يا في المثل اخوانيه نگويند و فلان دوست را به بزم عشرت خود نخواند، مطلب اين است كه ببينيم و دريابيم كه چه فرق است بين اين (من حافظ)كه مي گويد:

من از جان بنده ي سلطان اويسم                 اگر چه يادش از چاكر نباشد

و اين (من)همو كه مي گويد :

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم             كه گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

ببينيم كه چه فرقي است بين من و منم فلان شعر و فلان شاعر و آن ديگر و ديگري .... آدم اگر آدم باشد سرشت و طبيعت او چنان مي ران دو مي رساندش كه من شخصي او عروج و ارتقا يابد برتر و بالاتر، چنان كه بر مرز مشترك احوال و دريافتها و عواطف آدميان دست يابد و پيوسته در آن حدود و حواشي بخرامد حتي دم از (اناالحق)زند...

به تعبير اخوان اين (اناالحق )منصوري است نه (اناالحق)فرعوني واين از نظر او مطلوب است و نه مردود و مطعون خود مي گويد :(گفتيم كه فرق است، فرقي فارق بين (انانيت فرعون )و(انانيت منصور)بايد به قله خيامي رسيد و خيامي سخن گفت، وقتي منصور شدي مي تواني نه تنها (من)بگويي بلكه حق داري كوس اناالحق بزني ...برهان محقق گفته است (فرعون اناربكم گفت لعنه الله شد، منصور اناالحق گفت رحمتا الله شد)مهدي اخوان ثالث

سپس در تكميل سخن خود كلام ملكوتي مولانا جلال الدين را مي آورد كه :

گفت فرعوني اناالحق گشت پست                گفت منصوري اناالحق و برست

آن انا را لعنه الله در عقب                           وين انا را رحمه الله اي عجب !.....

آن منم بي وقت گفتن لعنت است                وين منم در وقت گفتن رحمت است

آن انا منصور رحمت شد يقين                      وين انا فرعون لعنت شد ببين........

اما جو حاكم در عصر اخوان ،نه تنها او بلكه بسياري را به ياس و دلگرمي و انزوا سوق مي دهد و اين نيز البته با تفاوتهايي در شعر اخوان جلوه اي دارد و جايگاهي خود گويد:(اين چنين بود و بودوبود و من رهسپار وادي مقدس بودم، رهنمود چشمه هاي روشن زندگي بودم، بد يا خوب كار ندارم پيشامدهايي كرد آن چشمه هاي روشن و مقدس را كور كردند شهيد كردند چنان كه گفته ام :(خشكيد و كوير لوت شد در يامان و نوحه خواندم كه نعش اين شهيد عزيز ...روي دست ما مانده است ..)

از اواخر (زمستان)بگير تا همين روزهاي جاري در اين ايام كمتر خنده بر لبم آمد و چون چندي بدين منوال گذشت و از هيچ سويي خبري نيامد هيچ معجزه اي به وقوع نپيوست.

حماسه سراي غمهاي خود و ما آثاري ديگر نيز آفريد، از جمله (در حياط كوچك پائيز در زندان)، (بهترين اميد)، (عاشقانه ها و كبود)، (درخت و جنگل پيرو پسرش ....)و بحث و تحقيق در باب (نقيضه و نقيضه سازان ) و ترجمه ي(ادب الرفيع)در عروض، و(دوزخ اماسرد) و (اينكه بهار ديگر) و (زندگي مي‌گويد:اما بايد زيست، بايد زيست )                  

 

(اكثر شعراي هم عصر اخوان و شعراي دوره ي بعدي شعر نوي نيمايي از كارهاي گوناگون او متاثر شدند و زماني  تب زبان اخوان اكثر شاعران اين ملك را مي سوزاند. اما به زودي آشكار شد كه بيشتر شاعران مزبور مقلداني بيش نيستند و هيچ نتوانسته اند كه در زمينه كار او بيشتر از او روند. تنها شاعران معدودي را مي توان يافت كه حقيقت جست و جوي او را درك كرده باشند. در اين مورد دو وجه كار اخوان در خور تعمق است : نخست آن قسمت از كارهاي اوست كه داراي زبان راحت و ساده اي است. اين وجه از زبان اخوان كمتر مورد توجه قرار گرفته و او خود نيز به گسترش آن همت نكرده است. دوم زبان پيچيده و دشوار اوست كه بيشتر مورد توجه بوده است )

غروب زندگي پر فراز و نشيب اين قلندر فرزانه و رند جانانه در شهريور 1369 فرارسيده و به خواست خودش در خاك پاي فردوسي توسي -نه چندان سزاوار و در خور و نه آنجا كه او مي خواست - به خاك سپرده شد.

(زمستان)

..........سلامت را نمي خواهد پاسخ گفت

هوادلگير، در ها بسته، سرها در گريبان، دست ها پنهان

نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگين

درختان اسكلت هاي بلور آجين

زمين دلمرده  ،سقف آسمان كوتاه

غبار آلود مهر و ماه

زمستان است......

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است

بيا، ره توشه برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

ببينيم آسمان هر كجا آيا همين  رنگ است .......

(زمستان)

لحظه‌ي ديدار

لحظه‌ي ديدار نزديك است

باز من ديوانه هستم

باز مي لرزد دلم، دستم

باز گويي در هواي ديگري هستم

هاي !مپريشي صفاي زلفكم را باد

هاي !مخراشي به غفلت گونه ام را تيغ

لحظه‌ي ديدار نزديك است

(مردم ! اي مردم)

مردم ! اي مردم

من هميشه يادم است اين، يادتان باشد

نيم شبها و سحرها، اين خروس پير

مي خروشد، با خراش سينه مي خواند

گوش ها گر با خروس و هوش با فريادتان باشد

مردم ! اي مردم

من هميشه يادم است اين، يادتان باشد

(دوزخ اماسرد)

v

از شما دوستانِ عزیزم در راسخون استدعا دارم ، این اشعار رو بخونید و پخش کنید ، ان شاءالله در ثوابش شریک باشید

 

روزهٔ کودکانه . نماز کودکانه . قرآنِ کودکانه
 

وبلاگ مجموعه اشعار بنده حقیر :

http://delsoroodeha.rasekhoonblog.com

سه شنبه 10 آذر 1388  3:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها