درد تنهايي...
توی این روزگار غریب درد تنهایی هم دیگه واسه خیلی ها مثل خیلی چیزاعادت شده ، هر از گاهی به چیزی یا کسی دل می بندیم ودلمون خوش میشه که این یکی دیگه برامون میمونه ،وبازهم دل غافلمون وقتی خبر دار میشه اشتباه کرده که کار از کار گذشته ومرغ عشقمون از قفس پریده.عشق همیشه هم به موقع سراغ آدما نمیاد، یه وقت عاشق میشی میبینی طرف کلی ساله دلش پیش یکی دیگه گیره،یه وقت عاشق میشی میبینی اصلا طرف تو باغا نیست و فقط به خاطر نیازاشه که تحویلت می گیره ، یه وقتم عاشق میشی و همه چیزم خوبه ولی بعد مدتی دست نامرد روزگار هزار جور چاله وچاه توی راه زندگی نصیبت می کنه واز بد حادثه توی دو راهی های شلوغ زندگی عشقتو گم می کنی و تا به خودت بجنبی می بینی بازم علی مونده و حوضش .آره به قول روباه کتاب شازده کوچولو همیشه یه پای قضیه میلنگه. اگه گاهی فکر کنیم عادت کردن و فراموشی هم خیلی نعمتای بزرگی هستن ،شکی نیست اما نمی دونم چرا این نعمت هم نصیب خیلی از آدما نمیشه ، درست مثل حکایت من که نه خاطره ها فراموشم میشه و نه تنهایی برام عادی ، این تنهایی میون یه عالمه آدم دوست نما شده ،استخونی لای زخمای کهنه خاطرات قشنگ گذشته که می دونم بالاخره یه روز از پا درم میاره......
__________________
آسمان را هواي بوسيدن زمين است
باران بهانه ايست ....
سه شنبه 10 آذر 1388 11:53 AM
تشکرات از این پست