0

پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)

 
seyedjafarfatemi
seyedjafarfatemi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 1643
محل سکونت : اصفهان

پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)

پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)
 شهید سید مرتضی آوینی

عَبْدی‌ اَطِعْنی‌ تَکونُ مِثْلی‌ تَقولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکون‌ .

ای‌ واقف‌، ای‌ خوشه‌چین‌ ستارگان‌،

عزت‌ و تقدس‌ تو در اطاعت‌ است‌

و عجب‌ جوهره‌ای‌ است‌ این‌ «بندگی‌»

که‌ در عمق‌ خویش‌ به‌ «ربوبیت‌» می‌رسد.

اکنون‌ پیشانی‌ بندگی‌ بر خاک‌ بندگی‌ بگذار

و دل‌ عارفت‌ را به‌ جذبه‌ عشق‌ بسپار

و ببین‌ که‌ چگونه‌ اوج‌ می‌گیری‌

پای‌ بر فرق‌ کهکشان‌ها می‌نهی‌

و یکایک‌ معارج‌ معراج‌ را

تا حریم‌ عزت‌ و قدس‌ طی‌ می‌کنی‌... الله اکبر.

اکنون‌ به‌ شهود رسیده‌ای‌ و آمادة‌ شهادتی‌

و شهادت‌ راه‌ امامت‌ و خلافت‌ است‌

و اینجاست‌ که‌ آن‌ رؤیای‌ صادقه‌ به‌ تو افاضه‌ می‌شود

تا اگر ابراهیم‌ باشی‌، بگویی‌:

پسرم‌، مرا در خواب‌ فرمان‌ داده‌اند

که‌ تو را به‌ راه‌ خدا قربانی‌ کنم‌:

یا بُنَیَّ اِنّی‌ اَری‌' فِی‌ الْمَنامِ اَنّی‌ اَذْبَحُکَ .

و یا اگر اسماعیل‌ باشی‌ بگویی‌:

پدرم‌، هر آنچه‌ را که‌ بر آن‌ امر شده‌ای‌ انجام‌ ده‌

که‌ ان‌شاءالله مرا از صابرین‌ خواهی‌ یافت‌.

اما نه‌،

شیطان‌ تو را به‌ خود وا نمی‌گذارد.

باید برای‌ نبرد با شیطان‌ آماده‌ باشی‌.

برخیز و برای‌ رمی‌ و رجم‌ شیطان‌ خود را تجهیز کن‌.

اکنون‌، ابراهیم‌

آخرین‌ سنگریزه‌های‌ تردید و حبّ ماسِوَی‌الله را

از مشعر قلب‌ خویش‌ برمی‌چیند

و آماده‌ می‌شود تا به‌ پیمان‌ فطرت‌ خویش‌ عمل‌ کند

و اینچنین‌...

اسماعیل‌ را به‌ قربانگاه‌ می‌برد، نه‌ خود را

را که‌ اسماعیل‌ را از خود بیش‌تر دوست‌ می‌دارد.

اکنون‌ تو مشعر قلب‌ خود را تماماً به‌ دوست‌ سپرده‌ای‌

و به‌ پایان‌ راه‌ و لقای‌ حق‌ نزدیک‌ و نزدیک‌تر شده‌ای‌

و آنچه‌ از حُبّ ماسِوَی‌الله در دل‌ تو باقی‌ مانده‌ است‌

همچون‌ سنگریزه‌هایی‌ چند

در صحنه‌ قلبت‌ پراکنده‌اند

و انعکاس‌ نور ستارگانِ آسمانِ سینه‌ات‌

سنگریزه‌ها را تلالؤ بخشیده‌

و آنان‌ را در چشم‌ تو تجلیِ الماس‌ و زبرجد و یاقوت‌ داده‌ است‌.

اما برادر، نه‌ اینچنین‌ است‌،

این‌ جواهرات‌، سنگریزه‌هایی‌ بیش‌ نیستند

که‌ تو را از عمل‌ به‌ پیمان‌ عبودیت‌ حضرت‌ حق‌

و لقای‌ او باز می‌دارند.

برخیز و خود را برای‌ جهاد اکبر آماده‌ کن‌

و این‌ آخرین‌ مرحله‌ سیر الی‌الله است‌.

و به‌ یاد داشته‌ باش‌

که‌ اگر در این‌ معرکه‌ با سلامت‌ نفس‌ درآیی‌

حجاب‌ از تو برخواهند داشت‌

و یک‌باره‌ خود را در تحت‌ عَلَم‌ عدالت‌ موعود

و در رکاب‌ او خواهی‌ یافت‌...

آماده‌ باش‌ و منتظر

که‌ فردا روز جهاد اکبر است‌.

...

آماده‌ باش‌،

شیطان‌ به‌ تو نزدیک‌ می‌شود

تا تو را از رفتن‌ به‌ قربانگاه‌ باز دارد.

آماده‌ باش‌،

آن‌ سنگریزه‌های‌ تردید را که‌ در چشم‌ تو تلالؤ بخشیده‌ است‌

به‌ خودش‌ بازگردان‌

که‌ مکر سیّی‌ء جز به‌ اهلش‌ باز نمی‌گردد:

و لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی‌ءُ اِلاّ بِاَهْلِه‌ .

الله اکبر

اللهمَّ ادْحِرْ عَنّی‌ الشَّیطان‌

آری‌، اگر وکالت‌ کار خویش‌ را

و کاسة‌ سرت‌ را بدو بسپاری‌

دست‌ تو دست‌ حق‌ می‌شود

و اراده‌ات‌ ارادة‌ تکوین‌.

و ای‌ انسان‌، حضرت‌ باری‌ اینچنین‌ اراده‌ کرده‌ است‌

که‌ شیطان‌ را با دست‌ تو براند

و عروج‌ و تکامل‌ تو، در مبارزة‌ با شیطان‌ باشد.

خوب‌ دقت‌ کن‌

و درست‌ نشانه‌ بگیر

که‌ شیطان‌ در پسِ حجاب‌ نفس‌ خودت‌ پنهان‌ است‌.

الله اکبر

اللهمَّ ادْحِرْ عَنّی‌ الشَّیطان‌ .

 

...

ای‌ سالک‌ کوی‌ عشق‌، اکنون‌ ابراهیم‌وار

ایام‌ و احوال‌ ابتلائات‌ را به‌ پایان‌ برده‌ای‌

و دیگر هیچ‌ چیز جز خود

بین‌ تو و معشوق‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ و...

دهم‌ ذی‌الحجّه‌ است‌ و دیشب‌ در سفر روحانی‌ات‌

بعد از خرق‌ حجاب‌های‌ نور

تا آستانه‌ محو در جذبه‌های‌ ملکوتی‌ عشق‌

و اتصال‌ به‌ سرچشمه‌ ولایت‌ پیش‌ رفته‌ای‌

و آموخته‌ای‌ که‌ شرط‌ تعلیق‌ به‌ عزت‌ قدسیة‌ حق‌، فناست‌

و فنا... یعنی‌ از خود گذشتن‌.

ابراهیم‌ (ع) خود را در اسماعیل‌ یافته‌ بود

و محمد (ص)در حسین‌ (ع).

مگر نگفته‌ بود حُسینُ مِنّی‌ و اَنَا مِن‌ حُسین‌ ؟...

ای‌ سالک‌ کوی‌ عشق‌، بگو تو خود را در که‌ یافته‌ای‌؟

این‌ آیت‌ در مقام‌ توست‌ که‌ نازل‌ شده‌:

و الَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبّاً لله .

برخیز، وقت‌ است‌ که‌ اسماعیلت‌ را به‌ مذبح‌ ببری‌.

شب‌ گذشته‌ است‌

و آفتاب‌ هنوز بر چکاد کوه‌ ننشسته‌

که‌ ابراهیم‌ (ع) خود را در آیینه‌ اسماعیل‌ می‌نگرد

و می‌گوید: «پسرم‌، من‌ در خواب‌ مأمور شده‌ام‌

که‌ تو را به‌ راه‌ خدا ذبح‌ کنم‌.»

و از آن‌ پس‌ کاروان‌ عشق‌ همواره‌ روی‌ به‌ سوی‌ مذبح‌ دارد.

اسماعیل‌ (ع) دریافت‌ که‌ جذبه‌ جبروتی‌ عشق‌

او را به‌ «مذبح‌ خود» می‌خواند

و آنجا «اِنّیّت‌» را سرمی‌بُرند

تا بین‌ تو و محبوب‌ هیچ‌ باقی‌ نمانَد

و اینچنین‌، از سرِ شوق‌ به‌ پدر گفت‌:

«پدرم‌، بر آنچه‌ مأمور شده‌ای‌ وفادار باش‌

که‌ ان‌شاءالله مرا از صابرین‌ خواهی‌ یافت‌.»

و به‌ سوی‌ مذبح‌ به‌ راه‌ افتادند.

تو گویی‌ این‌ سیدالشهدا، ذبیح‌ خدا، حسین‌ (ع) است‌

که‌ به‌ محمد حنفیه‌

در آن‌ حال‌ که‌ افسار شترش‌ را در دست‌ گرفته‌ بود

و او را به‌ سوی‌ عراق‌ و یمن‌ می‌خواند

می‌گوید: اَتانی‌ رَسولَ الله (ص)و قالَ یا حُسَینَ اخْرُج‌، فَاِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلاً .

رسول‌ خدا به‌ خواب‌ من‌ آمد و مرا گفت‌:

یا حسین‌، مشیت‌ پروردگار بر این‌ تعلق‌ گرفته‌ است‌

مکه‌ تو را کشته‌ ببیند.

و گفته‌ اسماعیل‌ را قیاس‌ کن‌ با آنچه‌ علی‌اکبر گفت‌

آنجا که‌ قافلة‌ عشق‌

از منزل‌ ثعلبیه‌، در نیمه‌های‌ شب‌

رو به‌ راه‌ نهاده‌ بود.

اِنّا لله و اِنّا اِلَیْهِ راجِعونَ و الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمینَ

این‌ آوای‌ استرجاع‌ امام‌ (ع) بود که‌ به‌ گوش‌ می‌رسید...

* گلچینی از کتاب سفر به سرزمین نور

به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ،  شمعي روشن کنید.
شنبه 7 آذر 1388  12:13 AM
تشکرات از این پست
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

پاسخ به:پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)

جالب بود
----------
دست گلت درد نكنه

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

شنبه 21 آذر 1388  10:32 AM
تشکرات از این پست
mahdeyeh
mahdeyeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 87
محل سکونت : يزد

پاسخ به:پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)

جالب بود .خدا رحمت کند شهید آوینی را
شنبه 21 آذر 1388  10:32 AM
تشکرات از این پست
roozgool
roozgool
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 195
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:پیمان‌ فطرت‌ ابراهیم(ع)

خیلی قشنگ بود
متشکرم
 
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی ؟
دست هایم تا ابد تنهاست ، می دانی ؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی ؟
تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم
شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی ؟
هرچه می خواهیم ، آری ، از همین امروز
از همین امروز ، مال ماست ، می دانی ؟
گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم
روح تو ، هم ، سایه دریاست می دانی ؟
دوستت دارم» ، همین ، این راز پنهانی
از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی ؟
عشق من ، بی هیچ تردیدی ، بمان با من
عشق یک مفهوم بی « اما » ست ، می دانی ؟
شنبه 21 آذر 1388  11:53 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها