0

یك معلم دلسوخته

 
hesse_gharib
hesse_gharib
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 266
محل سکونت : تهران

یك معلم دلسوخته

سلام

یك معلم دلسوخته:

 

دیگر درخت ها هم از تماشای رهگذران خسته شده اند.

 برگ ها در قرق بعد از ظهر چرت می زنند و تنها گهگاه،از هیاهوی گله ی سرگردان بادی بیدار شده غرغر كنان در جای خود غلتی می خورند و دوباره به خواب می روند.

 

من از چارچوب تنگ و منجمر كلاس به خیابان نگاه می كنم كه خمیازه كشان در امتداد گرم و همیشگی روز، نشسته و پایان كار روزانه را انتظار می كشد و شما منتظرید تا من برگردم و برایتان آسمان هنر را در تنگ بی قواره ی چهارگزینه ی یك تست، قاب بگیرم...

راستی كه چه فاصله ی دور و بیهوده ای ست از آن سوی میز تا این سوی آن...ای كاش میزها را جمع می كردند و مامی نشستیم و سفره ی دلمان را باز می كردیم، می خندیدیم و شعر می خوردیم!

 

«هامون سبطی» 

 
تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبی!

 عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت، چه بیخیال نشستیم؛ نه کوششی نه وفایی!

 فقط نشسته و گفتیم :

خدا کند که بيايي!

دوشنبه 21 بهمن 1387  11:17 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران
شنبه 10 اسفند 1387  6:38 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها