امام خميني (ره): من، سيد يونس رودباري را از فرزندانم بيشتر دوست داشتم
گروه فرهنگي / حوزه ايثار و شهادت
89/11/16 - 14:44
شماره:8911161085
مروري بر زندگي و مبارزات روحاني مجاهد شهيد «سيد يونس رودباري»؛
امام خميني (ره): من، سيد يونس رودباري را از فرزندانم بيشتر دوست داشتم
خبرگزاري فارس: پس از شهادت سيد يونس رودباري، خانواده او به ديدار امام خميني (ره) رفتند. امام چون پدر شهيد را در حال گريه ديدند به او فرمودند «اين گريه مال شما نيست! اين گريه براي من است كه بهترين عزيزم را از دست دادم! من، سيد يونس رودباري را از فرزندانم بيشتر دوست داشتم!»
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، لطف و مهر الهي در يازدهمين روز از مهر ماه سال 1311 هجري شمسي با به دنيا آمدن نوزادي در خانواده مير محمدعلي حسيني تابيد و اين خانواده را كه با پيشه كشاورزي در بستري از تدين و دينداري در تهيدستي و فقر مادي روزگار ميگذراند، با تولد كودكي غرق در مسرت و شادماني كرد.
ميرمحمد علي، اين كشاورز «رودباري» با سپاس از الطاف الهي در نخستين گام از تربيت و پرورش اين فرزند، او را همنام «يونس» يكي از پيامبران الهي ناميد تا رهرو انبياء و صديقين و شهدا در راه اعتلاي كلمه الحق و التوحيد باشد. سپس در عين عسرت و فشار اقتصادي از سرمايهگذاري در راه كمال و تعالي او هيچ نكتهاي را فروگذار نكرد. همين اهتمام و توجه باعث شد سيد يونس نه تنها براي خانواده و منطقه كه بعدها براي اسلام و ايران افتخارآفرين باشد و موجبات سربلندي و عزت و مباهات شود.
سيد يونس، نوجواني دوازده ساله بود كه در مكتبخانه زادگاهش زيرنظر ميرزا بلال طالقاني به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادي سرشار برخوردار بود، در فراگرفتن اين كتاب الهي به سرعت پيشرفت كرد.
استعداد سرشارش در اين راستا توجه سيد رحمان سياهپوش قزويني را كه در ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان به رودبار ميآمدو در روستاي آغوزبن به منبر مي رفت، به خود جذب كرد و شيفتهاش ساخت تا از مير محمدعلي با اصرار تقاضا كند كه اجازه بدهد براي ادامه تحصيل، سيد يونس را با خود به قزوين ببرد.
اگر چه تنگدستي خانواده و عدم توان پرداخت هزينه تحصيلي نزديك بود كه او را از فرصتي كه برايش پيش آمده، محروم سازد ولي كمك مردم روستا و مساعدت و پافشاري سيد قزويني بر اين مهم غالب آمد و بدين ترتيب ، سيد يونس براي تحصيل به قزوين رفت.
دو سال در يكي از حوزههاي علميه قزوين به تحصيل علوم ديني همت گماشت و در اين زمينه به پيشرفت بسيار چشمگيري دست يافت. پس از سپري شدن اين سالها با ضياء باقري، طلبهاي كه هم حجرهاي او بود و از روستاي كليشم رودبار به قزوين آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه هاي علميه آنجا به تحصيلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزهها استفاده كند.
نزديك به دو سال در مشهد الرضا (ع) تحصيل خود را دنبال كرد. در اين فاصله با بالا گرفتن معرفت علمي و ايمان قلبياش فعاليت سياسي عليه نظام شاهنشاهي نيز آغاز شد.
گستردگي فعاليت سياسي او در اين راستا باعث شد توسط ساواك دستگير شود و مورد شكنجه قرار گيرد. شدت شكنجه به اندازهاي بود كه حتي از نوشتن نيز براي مدتي محروم ماند.
سيد يونس وقتي براي مداوا به پزشك مراجعه كرد، پزشك معالج خطاب به او گفت: شما به حكومت چه كار داريد؟ سيد يونس در پاسخ گفت «قرآن به ما دستور داده است كه با ظلم و ستم مبارزه كنيم». سيد هنوز كاملاً بهبودي خود را به دست نياورده بود كه دوباره ساواك به سراغ او آمد و اين بار به چابهار تبعيد شد.
پس از پايان اقامت اجباري او در بندر چابهار كه سه ماه به طول انجاميد به زادگاه خويش بازگشت. مدت كوتاهي از بازگشتن او به رودبار نگذشت كه براي ادامه تحصيل تصميم گرفت به قم عزيمت كند و در مدرسه فيضي? آنجا به مراتب علمي خويش بيفزايد. خانواده مخالفت كردند ولي او در تصميم خود پابرجا و قاطع بود.
در آستانه خروج سيد از منزل، مادرش به او گفت « پسرم! شما را ميكشند و مردم، ما را سرزنش ميكنند.» سيد يونس به مادر پاسخ گفت «هر كه بعد از شهادت من، شما را سرزنش كرد، مقاومت كنيد و از اينكه چنين فرزندي داشتيد كه تقديم اسلام و جامعه و مملكت كردهايد، خدا را شكر گزار باشيد.»
سيد يونس رودباري حدود 7 سال در مدرسه فيضيه قم زير نظر استادان بزرگي چون حضرت امام خميني (ره) به كسب مراتب معنوي و تحصيل علوم ديني پرداخت و با توجه به روشنگريها و افشاگريهاي بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران، فعالانه به مبارزه عليه رژيم ستم شاهي برخاست و در اين رابطه چندين بار توسط ساواك دستگير، زنداني و شكنجه شد.
مبارزات او تا قيام خونين خرداد سال 42 و حمله كماندوهاي شاه به فيضيه، ادامه يافت؛ روز حمله گارد به فيضيه با نيروهاي گارد درگير شد. شب بعد از حمله، سيد يونس به حجره آمد. خيلي مضطرب بود؛ چون جوان شجاع و بيباكي بود و هيچگاه ديده نشده بود كه خوف و ترسي داشته باشد! اما آنروز آنقدر از كماندوها چوب خورده بود كه حالت شوكه و ضعف اعصاب داشت.
نه ميتوانست بخوابد و نه ميتوانست خود را كنترل كند. پس از جريان حمله كماندوها به مدرسه فيضيه، يك روز با همان وضعيت به شدت آسيب ديده در قم ماند. فرداي آنروز ساير طلبهها چون ديدند اگر با اين وضع در قم بماند از بين ميرود، چاره را در آن ديدند كه سيد يونس را به قزوين كه نزديكترين شهرستان به زادگاهش بود، بفرستند تا به وسيله آشنايان و نزديكاني كه او در آنجا دارد، ترتيب درمان او توسط پزشكان در قزوين داده شود.
يكي دو نفر از طلاب داوطلب ميشوند «سيد يونس» را تا قزوين همراهي كنند؛ ولي او نميپذيرد و ترجيح ميدهد به تنهايي قم را به مقصد قزوين ترك كند.
پس از رسيدن به قزوين در آنجا نيز نماند و به سوي رودبار رهسپار ميشود. از مراجعت او به زادگاهش، دو روز بيشتر نميگذرد كه صدمات وارده كارگر ميشود و در سپيده دم هفدهم خردادماه سال 42 سيد يونس رودباري دار فاني را وداع گفته و به لقاي پروردگار خويش ميشتابد و مزار اين روحاني مجاهد در گلزار امامزاده حسين آغوزبن (رودبار)، زيارتگاه رهروان راه خدا ميشود.
پس از شهادت سيد يونس، خانواده او به ديدار امام خميني (ره) نايل ميشوند. امام پس از عرض تسليت و تفقد و اظهار همدردي چون پدر شهيد سيد يونس را در حال گريه مشاهده ميكند به او ميفرمايند «اين گريه مال شما نيست! اين گريه براي من است كه بهترين عزيزم را از دست دادم! من، سيد يونس رودباري را از فرزندانم بيشتر دوست داشتم!»
انتهاي پيام/
شنبه 16 بهمن 1389 6:45 PM
تشکرات از این پست