0

زندگینامه رودکی

 
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

زندگینامه رودکی

زندگینامه رودکی

رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.
َ برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.
رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.
از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .
رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیان رسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی ، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رنسانس) ایرانی می نامند.
بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.
دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگ مداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.
بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.
بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.
درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.
گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.
رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.
با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.
آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است. رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیت هایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.
سیری در آثار
کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.
جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.
تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.
وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.
معرفی آثار
تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)
این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.
عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.
رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.
به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.
علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.

ویژگی سخن
سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.
از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.
گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.
با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

نمونه اشعار
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ----- زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری ----- بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه ----- کرا زبان نه به بند است پای دربند است

کلیله و دمنه رودکی
مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.
زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.
دوشنبه 3 فروردین 1388  8:25 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:زندگینامه رودکی

«قصيدة خمرية رودكي»

اين قصيده را رودكي به افتخار بزرگمردي به نام ابوجعفر صفاري- فرماندار سيستان از سال 301 تا 342 خورشيدي- سروده و در مجلس بزم امير ابونصر ساماني همراه با ساز خوانده است. دربارة اين ابوجعفر، مؤلف تاريخ سيستان مينويسد:
ابوجعفر مردي بود بيدار و سخي و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمي بهره داشت. روز و شب به شراب مشغول بودي و به بخشيدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند. و هيچ مِهتري به شجاعتِ او نبود اندر اين روزگار. و ساعات و اوقات را بخش كرده بود: زماني به نماز وخواندن [قرآن]، زماني به نشاط و خوردنِ [باده]، زماني كار پادشاهي بازنگريدن، زماني آسايش و به خلوت آراميدن. و ذكر او بزرگ شد نزديك مِهترانِ عالم.



و اما علت سروده شدن خمريه چنان بود كه يك سردار ديلمي به نام ماكان كاكي از طرف امير ساماني حاكميت ري را داشت. ماكان درصدد شد كه از اطاعت امير ساماني بيرون شود. امير نصر ساماني از امير ابوجعفر صفاري كه دوست ديرين ماكان بود خواست كه نزد ماكان وساطت كند و او را از عواقف گردنكشي بترساند. ابوجعفر فرستاده‌ئي را به ري نزد ماكان فرستاد. ماكان ازاو پذيرائي كرد و نزد خود نگاه داشت. شبي درحين مستي به بهانه‌ئي براو خشم گرفته دستور داد ريشش را تارتار بركندند. سپس چندي اورا نگاه داشت تا ريشش روئيد و او را با هدايائي به سيستان بازفرستاد. ابوجعفر توسط يكي از جاسوسانش از قضيه آگاهي يافته بود؛ وچون فرستاده به سيستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئي از سواران گزيده و چالاكش را برداشت و تازان به ري شبيخون زد و ماكان را ربوده به سيستان برد و درآنجا اكرام كرده نزد خود نگاه داشت و شبها با او به ميگساري مينشست. يكشب درحال مستي برماكان بهانه‌ئي گرفت و درخشم شد و دستور داد ريشهايش را تارتار بركندند. آنگاه ويرا چندي بداشت تا ريشش باز برآمد و اورا مرخص كرده با احترام به ري برگرداند. داستان اين واقعه به امير نصر رسيد و ازكاري كه ابوجعفر كرده بود بسيار خوشش آمد. امير نصر «يكروز شراب همي‌خورد. گفت: همه نعمتي مارا هست اما بايستي كه ابوجعفر را بديديمي. اكنون كه نيست باري يادِ او گيريم. وهمه مهترانِ خراسان حاضر بودند. ياد وي گرفت و بخورد و همه بزرگان خراسان نوش كردند. آنگاه كه سةكي به او رسيد، جامِ سةكي سرمُهر كرد و ده پاره ياقوتِ سرخ و ده تخت جامة بيش‌بها و ده غلام و ده كنيزك ترك با حُلِي وحُلَل و اسبان وكمرها نزديك وي فرستاد به سيستان. وآن روز برزبانِ امير خراسان برفت كه اگرنه آنست كه بوجعفر قانع است وگرنه آن دل وتدبير وراي وخرد كه وي دارد، همة جهان گرفتستي. ورودكي اين شعر اندر اين معني بگفت». «و ما اين شعر را به آن ياد كرديم تا هركه اين شعر بخوانَد، امير بوجعفر را ديده باشد؛ كه همه چنين بود كه وي گفته است».

اصل اين قصيده در تاريخ سيستان 93 بيت است

مادرِ مي را بكرد بايد قربان | بچة اورا گرفت وكرد به زندان
بچة اورا ازاو گرفت نتاني | تاش نكوبي نخست و زاو نكشي جان
جزكه نباشد حلال دور بكردن | بچة كوچك زشيرِ مادر و پستان
تا نخورَد شير هفت مَه به تمامي | ازسرِ ارديبهشت تا بُنِ آبان
آنگه شايي زروي دين ورَهِ داد | بچه به زندانِ تنگ و مادر قربان
چون بسپاري به حبس بچة اورا | هفت شباروز خيره مانَد وحيران
باز چو آيد به هوش، و حال ببيند | جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زير گردد ازغم وگه باز | زير وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به كردارِ اشتري كه بوَد مست | كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگيرد | تا بشود تيرگيش وگردد رخشان
آخر كآرام گيرد و نچخد نيز | درش كند استوار مردِ نگهبان
چون بنشيند تمام و صافي گردد | گونة ياقوتِ سرخ گيرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقيقِ يماني | چند ازاو لعل چون نگينِ بدخشان
وَرش ببوئي گمان بري كه گل سرخ | بوي بدو داد و مشك و عنبر با بان
هم به خُم اندر همي گدازد چونين | تا به‌گهِ نوبهار و نيمة نيسان
آنگه اگر نيم‌شب درش بگشائي | چشمة خورشيد را ببيني تابان
زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور | گر بچشد زاوي، و روي زرد گلستان
وآنكه به‌شادي يكي‌قدح بخورَد زاوي | رنج نبيند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند | شادي نو را زِ رِي بيارَد و عَمان
با مي چونين كه سال‌خورده بوَد چند | جامه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس بايد بساخته مَلِكانه | ازگل و از ياسمين و خيري الوان
نعمتِ فردوس گستريده ز هر سوي | ساخته كاري‌كه كس نساخته چونان
جامة زرين و فرشهاي نوآئين | شهره رياحين و تخت‌هاي فراوان
يك صف ميران و بلعمي بنشسته | يك صف حُران و پيرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پيشگاه نشسته | شاهِ ملوك جهان امير خراسان
تُرك هزاران به پاي پيشِ صف اندر | هريك چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتي بديع ز خوبان | بچة خاتونِ ترك و بچة خاقان
چونش بگردد نبيذِ چند به شادي | شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از كفِ تُركي سياه چشمِ پري روي | قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان
زآن مي خوشبوي ساغري بستانَد | ياد كند روي شهريارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولياش هم‌ ايدون | گويد هريك- چو مي بگيرد شادان:
«شادي بوجعفر احمد ابن محمد | آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ايران»
آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانه | زنده به او داد و روشنائي كيهان
آنكه نبود از نژادِ آدم چون او | نيز نباشد اگر نگوئي بهتان
خلق‌ همه ازخاك وآب وآتش و بادند | واين مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو يافت ملك تيره و تاريك | عَدن بدو گشت نيز گيتي ويران
گرتو فصيحي همه مناقبِ اوگوي | ور تو دبيري همه مدايحِ اوخوان
سام‌سواري كه تا ستاره بتابد | اسب نبيند چون او سوار به ميدان
باز به روزِ نبرد و كين و حَمِيت | گرش ببيني ميانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمايدت ژنده‌پيل بدان‌گاه | ور چه بوَد مست و تيزگشته و غران
وَرش بديدي سپنديار گهِ رزم | پيشِ سِنانش جَهان دويدي و لرزان
آن مَلِك نيم‌روز و خسروِ پيروز | دولتِ او يوز و دشمن آهوي نالان
عَمرو اِبِن ليث زنده گشت بدو باز | با حَشَمِ خويش و آن زمانة ايشان
رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ است | زنده بدوي است نامِ رستمِ دستان

سه شنبه 4 فروردین 1388  5:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها