استاد فرج اله کمالی علاوه بر اینکه شهریار شعر محلی استان بوشهر می باشند، شاعری توانا در سرودن شعر کلاسیک از جمله مثنوی ، غزل و رباعی نیز هستند . در زیر چند رباعی از ایشان را آورده ایم :
من آینه ام، هر آنچه بینم گویم
در باغ ببر، ببین که گل می رویم
هر گاه که سنگ ها به من می نگرند
دست از سر جان خویشتن می شویم
***
سرما زده ام ولی نخواهم خوابید
از زوزه ی بادها نخواهم ترسید
نومید نمی شوم. فلق در راه است
شب می گذرد، در این ندارم تردید
***
بنیاد جهان بر این دو حرف ساده است
حقی است، که حق به مردمانش داده است
این شرط که، نا کس اش به ناحق نخورد
تکلیف تمام مردم آزاده است
***
آن روز که دست آسمان رو گردد
یعنی که خرد حریف جادو گردد
وقتی که نهند حق هر کس کف دست
شک نیست، نصیب پرده چاقو گردد
***
پروانه ی من به شمع ها بدبین است
چون دیده که شمع با پرش در کین است
گفتند چو جان دهی به جانان برسی
خندید و بگفت: قیمتش سنگین است
***
این مسئله را سزد جوابی بکنیم
بین دو حساب، انتخابی بکنیم
یا آن که: کسان حساب ما را برسند
یا این که: به روی خود حسابی بکنیم
افسرده چرا؟ بیا شرابی بخوریم
در سایه ی باده آفتابی بخوریم
گیسوی غزل گرفته در دست خیال
چنگی بزنیم و پیچ وتابی بخوریم
***
برخیز، بساط روبراه است، بیا
منشین که نشستن اشتباه است، بیا
هر چند که شب سیاه مست است و خراب
بانوی سپیده پا به ماه است، بیا
***
دیدم صنمی و گفتم: ای ماه بیا
بگذر ز جفا و با دلم راه بیا
بنشست برابرم چو آئینه و گفت:
پیری پدرم؛ بس است کوتاه بیا