ليست شهداي دفاع مقدس (م)

مجيد در سال 1336 به دنيا آمد و در شهرستان اصفهان بزرگ شد. کودکي‌اش در سايه‌ي زحمات خانواده سپري شد و در هفتمين خزان زندگي به مدرسه رفت. مجيد که علاقه‌ي زيادي به تحصيل داشت، به دانشگاه صنعتي شريف راه يافت و در رشته‌ي مهندسي صنايع درس خواند.
موذّن در زمان جنگ تحميلي مردان حضور يافت و در عمليات بيت‌المقدس مردانه رزميد. روز پانزدهم ارديبهشت‌ماه سال 1361 در منطقه‌ي دارخوين در عمليات بيت‌المقدس در سنّ 25 سالگي شهد شيرين شهادت نوشيد.
مزار پاکش در تکيه شهداي اصفهان قرار دارد.

منبع:مطالب ارسالي از دانشگاه صنعتي شريف  

حبيب‌الله مؤذّني فرزند محمد در سال 1347 در روستاي چهكند مود از توابع شهرستان بيرجند در خانواده‌اي باايمان ديده به جهان گشود. دوران كودكي را در كنار پدر و مادر در روستاي زادگاهش گذراند. قرآن را در كنار پدرش آموخت و تا آخر زندگي پربارش مأنوس با قرآن بود و بسيار زيبا آن را تلاوت مي‌كرد. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش به اتمام رساند. سپس براي ادامه‌ي تحصيلات، عازم شهر بيرجند گرديد و دوران راهنمايي و دبيرستان را تا سال سوم با موفقيت به پايان رساند.
حبيب‌الله از ارادتمندان اهل‌بيت عليهم‌السلام پيامبر به خصوص سرور و سالار شهيدان كربلا بود؛ او در كليه‌ي مراسم مذهبي و دعاها با شور و شوقي خاص شركت مي‌كرد و عاشقانه در هيأت‌هاي عزاداري حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) حضور داشت.
در سال سوم دبيرستان تحصيل مي‌نمود كه به فرمان رهبر و مقتدايش در بسيج ثبت‌نام نمود. پس از طي دوره‌ي آموزش همراه لشكر 5 نصر به عنوان امدادگر عازم جبهه شد. او سه مرتبه به جبهه اعزام گرديد و جمعاً مدت حدود 9 ماه دلاورانه در صحنه‌هاي دفاع مقدس حضوري فعال و چشمگير داشت.
سرانجام در آخرين اعزامش كه به عنوان بي‌سيم‌چي گردان در عمليات بدر در منطقه‌ي عملياتي شرق دجله حضور يافته بود، پس از مقاومت و نبردي دلاورانه در تاريخ بيست و دوم ارديبهشت‌ماه سال 1364 در سنّ 17 سالگي به درجه‌ي رفيع شهادت نايل گرديد. پيكر پاك شهيد مدت‌ها مفقودالاثر بود تا اين‌كه توسط گروه تفحص شناسايي گرديد و پس از تشييع بر دوش امت شهيدپرور در بيرجند در زادگاهش به خاك سپرده شد.

منبع:كتاب فرهنگنامه شهداي شهرستاي بيرجند جلد2   -  صفحه: 713

روز پنجم بهار سال 1337 در شهر آبادان به دنيا آمد. پدر و مادرش مردماني متديّن و مذهبي بودند و او را بر اساس موازين دين پاک نبي‌اکرم (ص) تربيت نمودند. سال 1343 او را به مدرسه فرستادند و چون به آموختن علاقه داشت، تا پايان سال سوم راهنمايي تحصيل نمود و از آن پس به واسطه‌ي جبر روزگار مدرسه را رها کرد و به کار مشغول شد.
سال 1353 به استخدام نيروي دريايي ارتش درآمد، دوران آموزشي خود را در بندرانزلي به پايان رساند و رهسپار کشور ايتاليا شد تا در رشته‌ي راهدار هدايت آتش تجربه‌اي به دست آورد و جابر پس از 3 سال تحصيل و پايان دوره‌ي تخصصي، به وطن بازگشت و به بندرعباس منتقل گرديد.
وي در آن‌جا در ناوچه آرتميز در قسمت مخابرات مشغول خدمت شد. يک سال بعد، انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) به اوج خود رسيد و مؤذني، با دل و جان گوش به فرمان رهبر سپرد و وقتي فرمانده از او خواست به مردم شليک کند، سرپيچي کرد و با او درگير شد.
جابر با پيروزي انقلاب تمام وقت خويش را مصروف خدمت به ملت کرد و چندي بعد به بوشهر منتقل گرديد و براي چند ماه در ناوچه‌ي جوشن خدمت کرد؛ سپس به بندرعباس بازگشت. اما جنگ تحميلي او را به خرمشهر کشاند و او در روز بيست و چهارم مهرماه سال 1359 در سنّ 22 سالگي شاهد بزم‌گاه عشق الهي گشت.
پيکر پاکش بيش از دو سال در خرمشهر ماند و سرانجام در تاريخ 30/1/1362 در بهشت سجاد برازجان به خاک سپرده شد.

منبع:كتاب سرگذشت عروج صفحه 63

سيد مرتضي در سال 1331 ديده به جهان هستي گشود. کودکي‌ او در شهر تهران سپري شد و خيلي زود دل در گرو مهر خميني (ره) نهاد و از او آموخت 7 وادي عشق را و به يقين رسيد و طي کرد پله‌هاي عرفان الهي را؛ تا آن‌جا که شهادت را مرگي انتخابي دانست که در شعاعش زندگي جاويد آغوش گشوده بود.
به مادر گفت: "مبادا در مرگم بي‌تابي کني که موجب خوشحالي دشمنان اسلام شود، تو را از گريستن منع نمي‌کنم اما اگر خواستي گريه کني، براي مظلوم کربلا و سمبل مقاومت زينب‌کبري (س) گريه کن."
سيد در آغازين سال‌هاي حيات، شانه‌هاي کوچکش در فراق پدر گريست و در سايه‌ي حمايت مادر تا پايان سال سوم دبيرستان تحصيل نمود و زماني‌که ديگر مادر دل‌بسته بود به رعنا قامتش که در روزگار پيري به او تکيه کند، مي‌رفت که در زلال عشق الهي آب شود.
وقتي شنيد طبل جنگ دوباره برخاسته، کارش را در اداره‌ي کل منطقه‌ي پنج مخابرات رها کرد و راهي ميدان نبرد شد تا در عمليات مرصاد به منافقان نشان دهد، تا سربازان خميني نفس مي‌کشند، راهي به اين کشور نمي‌يابند.
سيدمرتضي دلاور 36 ساله‌ي ايران اسلامي بعد از عمليات مرصاد در تاريخ 16/5/67 در سقز هنگام تثبيت منطقه به عرش اعلي بال گشود.

منبع:كتاب منظومه ي ملكوت جلد1 صفحه 351

مهدي در روستاي نوديجه ديده به جهان هستي گشود.
کودکش‌اش را در سايه‌ي زحمات بي‌دريغ خانواده سپري کرد و با پيروزي انقلاب لباس سبز سپاه پاسداران بر قامتش نشست و او به جمع ياران انقلاب پيوست.
مهدي در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل مردانه جنگيد و سرانجام در هنگام عمليات والفجر 8 به آرزوي ديرينه‌اش دست يافت. بيست و دوم بهمن‌ماه سال 1364 اروندرود معراج او براي پرواز انتخاب شد.

منبع:روزنامه جمهوري اسلامي   -  تاریخ:  1380/6/26

غفور مؤمني در تاريخ 3/6/1348 ديده به جهان گشود.
كودكي او در شهرستان ايذه گذشت و مثل همه‌ي كودكان به مدرسه رفت. آموختن علم را تا اخذ مدرك ديپلم از دانشسراي تربيت معلم ادامه داد؛ سپس به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به عنوان معلم به تربيت نونهالان ايران اسلامي مشغول شد.
غفور در زمان جنگ تحميلي به ياري رزمندگان اسلام شتافت و در عمليات والفجر 8 در تاريخ 9/2/1365 در سنّ 17 سالگي به شهادت رسيد.

منبع:كتاب ميان مدرسه وعشق   -  صفحه: 45

در تيرماه سال 1335 در روستاي کوچک سرقنات در خانواده‌اي متديّن و مذهبي چشم به جهان گشود.
غلام‌حسين در خانواده‌اي تربيت مي‌شد که پدر به علمداري در تکيه‌ي محل اشتغال داشت و بسيار مقيّد به تشکيلات جلسات روضه‌خواني بود. تحصيلاتش تا ششم ابتدايي ادامه داشت ولي به علت فقر مالي از ادامه‌ي تحصيل باز ماند و پس از آن به استخدام ارتش درآمد.
در بحبوحه‌ي انقلاب، بنا به فرمان امام از ارتش فرار کرد و پس از پيروزي انقلاب مجدداً به خدمت بازگشت. با شروع جنگ تحميلي، داوطلبانه چندين بار به جبهه‌هاي نبرد با دشمنان مزدور شتافت و سرانجام در مورخه 21/4/1360 در سنّ 25 سالگي به وسيله‌ي موشک متجاوزگران روحش به سوي حضرت حق بال گشود.
مزار پاکش در گلزار شهداي وحدتيه سرقنات قرار دارد.

منبع:ماهنامه عرشيان   -  شماره مجله: 17

روز اول بهار سال 1337 محمدرضا در دامان پر مهر خانواده‌اي مذهبي در شهر همدان چشم به جهان گشود. روزهاي پر شور کودکي را در ميان انبوهي از مشکلات مادي و فقر گذراند، او دريافته بود که ريشه مشکلات خانواده و اجتماع اطرافش در رژيم فاسد و منحوس پهلوي است و با پشتوانه ايمان به خدا و عشق به ائمه اطهار قدم در راه مبارزه با باطل نهاد. در سالهاي اوج‌گيري انقلاب محمدرضا نيز به صف مجاهدان حق‌جو پيوست و در فعاليتهايي مانند شعارنويسي روي ديوارها، پخش اعلاميه‌هاي امام (ره) و ...حضوري فعال داشت .او در حادثه خونين 30 مهر 1357 ، نقش حساسي ايفا نمودو پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي به پيروي از فرمان حضرت روح‌الله مبني بر جهاد سوادآموزي، در مسجد محل مشغول فعاليت شد تا در برکندن ريشه بيسوادي از ايران اسلامي نقشي ايفا کند. پس از شروع محاصره اقتصادي ،به همراه دوستانش در تشکيل اولين تعاوني محل، نقش به سزايي داشت و به همراه برادران شوراي مسجد، در توزيع کوپن ارزاق عمومي و ساير مايحتاج مردم شرکت داشت و با پيگيري امور محرومين و ارتباط آنان با کميته حضرت امام (ره)، در رفع محروميت از جامعه تلاش بسياري کرد.سال 1358 به جمع سبزپوشان سپاهي پيوست و پس از فرمان امام مبني بر تشکيل بسيج مستضعفان ،دراوائل سال 1359 ،در مجاورت مسجد امام حسين (ع) يکي از نخستين پايگاههاي بسيج همدان را دائر نمود و در کنار آن در پادگان قدس مشغول به آموزش بسيجيان بود و پس از مدتي به عنوان فرمانده آموزش نظامي بسيج همدان انتخاب شد .در همين زمان در جريان کودتاي آمريکايي، پايگاه شهيد نوژه يکي از عناصر اصلي سرکوب اين کودتا بود.با شروع جنگ تحميلي محمدرضا عاشقانه به صف رزمندگان اسلام در منطقه مهران پيوست و در همين زمان بود درحاليکه مسئوليت يکي از محورها را بر عهده داشت به شدت مجروح شد .در زمان فعاليت گروهکهاي ... شهيد مازويي با همه توان خود دست به افشاگري ماهيت پليد اين گروهکها زد و با قلمي توانمند با به تصوير کشيدن تصاوير زيبايي از امام، شهيدان رجايي، باهنر، مطهري، پرداخت. درسال 1360 ،به عنوان فرمانده بسيج اسدآباد همدان انتخاب شد و سرانجام در روز ششم فروردين سال 1362 در حاليکه فرماندهي گردان تخريب را بر عهده داشت ،در منطقه مهران در سن 25 سالگي در حال خنثي کردن مين، جام وصال معبود را سر کشيد و به آرزوي ديرينه خود رسيد.

منبع:ماهنامه جاودانه‌ها شماره 13

مجتبي در شکوفه‌ريزان بهار سال 1346 چشمان کوچکش را گشود و در آغوش مادر جاي گرفت. دوران کودکي را در روستاي ماستر از توابع شهرستان اراک سپري کرد و در کنار پدربزرگ مؤذن خود با معارف اسلامي آشنا شد. در 6 سالگي به همراه خانوداده به تهران مهاجرت نمود و به مدرسه رفت. تلاش بي‌وقفه پدر براي تأمين معاش خانواده با کار بنايي باعث شد فرزندانش با روزي حلال مقيد و مؤمن پرورش يابند.آغاز جنگ تحميلي کوهي از غم را بر شانه‌هاي خميني بت‌شکن نهاد اما جوانان و نوجوان لبيک‌گويان به امر او به مرزهاي غرب و جنوب غربي کشور شتافتند مجتبي نيز در جرگه اين نام‌آوران با وجود سن کمي که داشت با تغيير سال تولد خود در شناسنامه به ميدان‌هاي رزم شتافت او در شهر قرائت قرآن، زبان انگليسي، و ورزش را فرا گرفت و در جبهه در نامه‌اي از مادر خواست تا نامش را در رشته رياضي ثبت نام نمايد. اقامه نماز اول وقت و نماز شب، پرداخت خمس، توصيه به حجاب و احترام به والدين از خصوصيات بارز او بود. سرانجام مزد سالها خدمت خالصانه به مردم و جهاد در راه خدا را در اسفندماه سال 1362 در عمليات خيبر دريافت نمود ماستر فراهاني در سن 17 سالگي تولدي ديگر را تجربه کرد و به علت اصابت ترکش خمپاره زمين و زمينيان را به خدا سپرد و خود به شوق ديدار حق بال گشود.

منبع:پرونده شهيد در گروه تحقيقاتي فتح‌الفتوح