ليست شهداي دفاع مقدس (ج)

قلي در سال 1340به دنيا آمد و در روستاي ديل شهرستان گچساران بزرگ شد. روزها و ماهها از پي هم گذشت و او که دلداده مکتب سرخ تشيع حسيني بود، دل از همه تعلقات بريد تا همچون ديگر ياران امام (ره) لبيک‌گوي فرمان مولايش باشد. جلالي سرانجام در روز نهم آذرماه سال 1360 در بستان به شهادت رسيد و نامش در جرگه‌ي شهداي عمليات طريق‌القدس ثبت شد. مزار پاکش در گلزار شهداي ديل قرار دارد.

منبع:ماهنامه وصال/ شماره 7

احمد جلالي در سوم تير ماه سال 1346در يکي از روستاهاي شهرستان نهبندان به نام الوند ديده به جهان گشود در پنج سالگي پدرش را از دست داد و پس از آن تحت سرپرستي پدر بزرگش در آمد . در سن شش سالگي راهي مدرسه شد تاکلاس پنجم ابتدايي تحصيل را ادامه داد ولي به علت نبود مدرسه راهنمايي در الوند مجبور به ترک تحصيل شد در سال 1356 براي تامين معاش راهي بازار کار شهرستان زاهدان گرديد و در مغازه شوهر خواهرش مشغول به کار شد همزمان با اوجگيري مبارزات مردمي عليه رژيم طاقوت در راهپيمايي‌ها و مبارزات تلاش چشمگيري داشت با شروع جنگ تحميلي به جبهه اعزام شد و سرانجام در عمليات کربلاي پنج در سال 1365 در سن 19 سالگي به خيل شهيدان پيوست.

منبع:كتاب كبوتران بهشتي جلد 1 صفحه 149

محمدعلي در روز دوم بهار سال 1340 در شهر تهران متولد شد، کودکي او در سايه پر مهر خانواده سپري شد. در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تحصيلاتش را تا اخذ مدرک ديپلم ادامه داد. دوران خدمت نظام وظيفه را با موفقيت درسپاه پاسداران به اتمام رساند. سپس در بخش عقيدتي سياسي يکي از ادارات دولتي مشغول به کار شد.
او از طريق بسيج به منظور دفاع از کيان ايران اسلامي، به جبهه کردستان رفت و 9 ماه مردانه در مقابل متجاوزين بعثي ايستادگي کرد. محمدعلي دو مرتبه ديگر نيز به ميدان رزم اعزام شد و همراه جان بر کفان لشگر محمدرسول الله (ص) مبارزه کرد.
سرانجام اين رادمرد غيور استان تهران در سن 22 سالگي در تاريخ 12/8/1362 بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه پنجوين عراق جان به جان آفرين تسليم کرد. عمليات والفجر 4 نقطه رهايي جلالي از قفس تنگ دنيا بود. مزار پاکش در بهشت زهرا (س) قطعه 26 قرار دارد.

منبع:پرونده شهيد در گروه تحقيقاتي فتح الفتوح

علي‌اکبر جلالي قايني فرزند حجي عبدالله در سال 1323 در شهرستان سبزوار در خانواده ‌اي مذهبي و متديّن متولّد شد. دوران کودکي را در کنار پدر و مادرش گذراند. او اولين فرزند خانواده بود؛ از اين رو مورد علاقه‌ي خاص والدينش قرار داشت. وي تا کلاس ششم ابتدايي در دبستان شريعتمداري شهرستان سبزوار تحصيل نمود اما به علت فقر مالي و نبودن امکانات نتوانست ادامه‌ي تحصيل دهد. او در روستاي شامکان مشغول کشاورزي شد و در اين امر بسيار فعال بود. علي‌اکبر در سنّ هجده سالگي به خدمت سربازي فراخوانده شد. پس از اتمام دوره‌ي سربازي مدتي در ارتش بود؛ اما چون کارهاي کارکنان ارتش رژيم پهلوي مورد پسندش نبود، استعفا داد تا به کار ديگري بپردازد. او در صحنه‌هاي مختلف انقلاب حضوري فعالانه داشت و در تظاهرات و راهپيمايي‌ها شرکت مي‌نمود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، فعاليت‌هاي اجتماعي خود را گسترش داد؛ او به استخدام اداره‌ي آموزش و پرورش درآمد و به عنوان خدمتگزار به کار مشغول شد. وي در سال‌هاي 1359 – 1358 به روستاهاي محروم مي‌رفت و لوازم آموزش را به طور رايگان در اختيار بچه‌هاي مستضعف و محروم قرار مي‌داد؛ به علاوه گاهي با کاميون داوطلبانه لوازم آموزش و پرورش را به روستاها مي‌برد.
با شروع جنگ تحميلي علاقه‌ي زيادي به حضور در جبهه داشت؛ اما اداره‌ي آموزش و پرورش موافقت نمي‌کرد. وي از طريق بسيج شهرستان سبزوار آموزش نظامي ديد و از طريق ستاد پشتيباني جنگ جهادسازندگي خراسان براي رفتن به جبهه ثبت‌نام نمود. وي در سال 1361 از طرف جهادسازندگي به عنوان نيروي مردمي عازم جبهه شد و رانندگي تانکر را بر عهده گرفت. وي با تانکر به خطوط مقدم جبهه آب مي‌رساند. جلالي در صبحگاه 20/12/1361 در سنّ 38 سالگي با يک دستگاه تانکر در حال آبرساني به خطوط مقدم جبهه در محل اسلام‌آباد غرب بود که ناگهان به علت موج انفجار خمپاره، تانکر واژگون شد و وي بر اثر اين حادثه به شهادت رسيد.
پيکر پاکش در شهرستان سبزوار به خاک سپرده شد. از وي سه فرزند به يادگار مانده است.

منبع:كتاب جهادسازندگي خراسان دردفاع مقدس جلد3   -  صفحه: 331

شهرستان شهرضا در سال 1310 شاهد تولد کودکي بود که نام او را عصمت نهادند دوران کودکي و نوجواني را با اشتياق به کسب علم و آموختن مفاهيم بلند وحي گذرانيد. و از دامان پر مهر خانواده به اندازه‌ي کفايت بهره جست سپس با مردي با ايمان و با تقوا ازدواج کرد و براي عمل به سنت رسول‌الله(ص) خانواده‌اي گرم و صميمي تشکيل داد حاصل اين پيوند ملکوتي چهار فرزند بود فرزندانش را در آغوش پر مهر خويش تربيت کرد و آنان را با حقايق و روز آيات وحي آشنا گرداند تا اينکه سرانجام در 23 بهمن ماه سال 1365 در حالي که پنجاه و پنج سال داشت در پي بمباران هوايي مناطق مسکوني تهران توسط رژيم بعثي عراق به درجه‌ي رفيع شهادت نائل شد و به لقاء‌الله پيوست.

منبع:كتاب آينه و شقايق جلد1

ابوعلي‌سينا جلاليان در هفتم ارديبهشت ماه سال 1347 در روستاي ميرمحله از توابع شهرستان ماسال در خانواده‌اي متقي و پرهيزکار ديده به جهان گشود ..
که خانواده براي تربيت صحيح اسلامي چهارمين فرزندشان از هيچ کوششي دريغ نمي‌کردند. .
ابو‌علي‌سينا تحصيلات ابتدايي را در روستاي ميرمحله سپري کرد و هم‌زمان با پيروزي انقلاب اسلامي که نوجواني يازده ساله بود همگام با ديگر نوجوانان و جوانان در راهپيمايي‌ها شرکت مي‌جست و انزجار خود را با پاره کردن عکس‌هاي شاه خائن نشان مي‌داد. .
وي هم‌زمان با تحصيل در کنار پدرش به بنايي مي‌پرداخت و به دلايل مشکلات اقتصادي تا دوم راهنمايي به تحصيلات پرداخت و از سال 1360 به کار بنايي در روستاي محله مشغول گرديد. .
ابوعلي‌سينا هم زمان با جنگ تحميلي عراق عليه انقلاب نوپاي جمهوري اسلامي با شور و شعفي خاص قصد حضور در جبهه‌ها را داشت که خانواده و مسئولين از حضور وي در جبهه ممانعت کردند اما سرانجام جلاليان در سن 17 سالگي با رضايت پدر و مادر در سال 1365 وارد جبهه‌هاي حق عليه باطل شد که در اولين حضورش پس از هشت ماه چشم انتظاري خانواده به مدت چهل و پنج روز به شهرستان ماسال برگشت.
ابوعلي‌سينا مداح اهل بيت (ع) بود و بزرگ‌ترين آرزويش زيارت بارگاه اباعبدالله الحسين (ع) بود چرا که در مداحي‌ها و ذکرهايش «بر مشامم مي‌رسد هر لحظه بوي کربلا» را زمزمه مي‌کرد.
بسيار مهربان، دوستدار امام و ولايت فقيه، مقيد به مسائل ديني و خوش برخورد بود. به پدر و مادر و بزرگ‌‌ترها احترام خاصي مي‌گذاشت و هيچ‌گاه صله رحم را فراموش نمي‌کرد و هميشه بر خداوند متعال توکل مي‌کرد. .
بيش‌ترين سفارشش به خانواده و دوستانش پيروي از ولايت فقيه و حفظ انقلاب اسلامي و شرکت در نماز جماعت بود. خانواده او را ابوعلي‌سينا ناميده بودند چرا که دوست داشتند وي در دانشگاه رشته پزشکي بخواند و پزشک شود اما ابوعلي‌سينا جبهه دانشگاه را بالاتر از ديگر دانشگاه‌ها دانسته بود و در حدود بيست و يک ماه حضور در جبهه‌ها در کنار پدر، برادران و دايي خود براي حفظ کيان انقلاب اسلامي از هيچ کوششي دريغ نکرده بود. .
او که در گردان تخريب حضور داشت در ششم آذر ماه سال 1366 با اصابت تير و ترکش خمپاره از ناحيه سر و گردن در عمليات نصر 8 ماووت عراق، در سن 19 سالگي شهد شيرين شهادت را نوشيد و در پارک شهدا شهرستان ماسال در کنار ديگر دوستانش آرام گرفت و به خاک سپرده شد..

منبع:ماهنامه ستارگان درخشان   -  شماره مجله: 46

يازدهم شهريور ماه سال 1344 سيد رسول خانه را به نور حضور خويش مزين ساخت.مادر با شوق او را در آغوش گرفت و رسول در دامان پاک او پرورش يافت.توان راه رفتن که پيدا کرد تمام کوچه‌هاي شهرستان ابرکوه را زير پا گذاشت تا نشانه‌اي از عشق به حق تعالي بيابد، تا اينکه در آغاز نوجواني طنين صداي خميني (ره) او رابه سوي معرفتي آشنا کشاند با اتمام دوره ابتدايي به ياري پدر شتافت و بخشي از هزينه‌هاي زندگي را تامين کرد رسول در سن 10 سالگي به شيراز مهاجرت کرد و در سال 1360 لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد سال 1361 به نيروهاي المهدي پيوست و باقبول مسئوليت موتوري مهندسي رزمي تا اواسط مهرماه به انجام امور محوله پرداخت.جلايي براي مدتي بعنوان جانشين مهندسي رزمي تيپ امام سجاد(ع) در مقابل دشمنان بعثي ايستاد.پس مسئولين او را به سمت جانشين مهندسي لشگر 19 فجر منصوب کردند. سيد در عملياتهاي بسياري مردانه درخشيد و سرانجام در شب جمعه نوزدهم ديماه سال 1365 ترکش خمپاره او را به سراي جاويد حق رساند زمانيکه نيروهاي اسلام پيکر جوان 21 ساله استان يزد را خون‌آلود بر زمين يافتند اشک در چشمانشان چرخيد، صداي سيد در فضا طنين انداخت چه خوب است انسان با ترکشي قليل به يک مرخصي کثير برود طلوع آفتاب شکاف سينه وقطرات خون سرخ قلب او را بر زمين شلمچه نمايان ساخت از او سه فرزند به يادگار ماند.

منبع:كتاب خلاصه خوبيها ج4

مهدي دلاورمردي صبور و باايمان بود که در تنگناي حوادث انقلاب فرمان امام امت (ره) را لبيک گفت و به منظور دفاع از کيان ايران اسلامي راهي خطوط مقدم جهاد في سبيل الله شد.
مهدي در ميدان جهاد مردانه جنگيد و سرانجام در بيست و هفتم مهرماه سال 1363 جان به جان‌آفرين تسليم کرد.

منبع:ماهنامه جاودانه ها   -  تاریخ:  1388/7