عنوان : حكمت پنهان داشتن بيماري
نوع اصطلاح :آداب و رسوم
قداست جبهه و فضيلت مبارزه با باطل و لطف هم نشيني و مصاحبت با احباءالله، همه و همه موجب مي شد بچه ها تلاش كنند با حفظ سلامتي و نشاط خود هر چه بيش تر در اين جمع حضور داشته باشند. به اين منظور اگر كسالتي هم داشتند، اعتنايي نمي كردند و به روي خود نمي آوردند تا از اين توفيق الهي بي بهره نمانند.
آنچه اين حساسيت را موجب مي شد، وجود هزاران رزمنده اي بود كه بـراي انـجام دادن كارهاي خاص و خارق العاده لحظه شماري مي كردند و باهم بر سر كار دشوارتر بگو مگو داشتند. از جهتي، چون بيماري و معافيت از انجام دادن وظيفه، رنج و زحمت ديگران رابه دنبال داشت وبچه ها به هيچ عنوان نـمي توانستند راحت خويش و رنج دوستان و عزيزان خود را ببينند، موقع مريضي با تمام حواس مراقب بودند كسي مطلع نشود و اگر كسي با خبر هم مي شد به هر نحوي بود خودشان را كنار نمي كشيدند.به اين معني كه اگر كسي دروقت"خادم الحسين" يـا"شهردار" بودنش كسالت داشت و دوستان اجازه نمي دادند"دست به سياه و سفيد بزند"، صبر مي كرد وقتي همه ي افراد دسته به خواب مي رفتند، بلند مـي شد و ظرف هاي غذاي شب راكه معمولاً صبح مي شستند شبانه مي شست. يا اگرنمي توانست دربرنامه ي نرمش ودو شركت كند، سعي مي كرد درابتداي صبحگاه حضور داشته باشد وبعد به چادر برود.
كساني بودند كه حالشان بسيار وخيم بود اما حاضر نمي شدند به اعتبار مريضي به مرخصي بروند و جبهه را ترك كنند؛ مي گفتند همين جا استراحت مي كنيم. عده اي هم بودند كه يكي از بستگان و نزديكانشان را از دست داده بودند، اما اگر وضع جبهه عادي نبود برادرانشان را تنها نمي گذاشتند و اعتنايي به نامه و خبر فوت پدر و مادر وفرزند ـ ياحتي شهادت اوـ نمي كردند، خصوصاً نزديك عمليات. هنگام فـرزنددار شـدن نـيز كسي حاضر به مرخصي رفتن نبود و اگر لازم مي شد بيماري خود را بـراي نـرفتن به خانه براي اهل خانه بهانه مي كرد.
اصل حفظ صحت و سلامتي درتوجه به تغذيه، بهداشت و آنچه عافيت عمومي بدن رابه مخاطره مي انداخت يا پنهان داشتن درد و زخم و زجر و احياناً بيماري مزمن، همه و همه براي باقي ماندن درمنطقه وشركت درعمليات و به تبع آن، هم جواري و معاشرت با عزيزان وهم سنگران رزمنده بود؛ گويي حس مي كردند دير يا زود دستشان ازاين خوان نعمت كوتاه مي شود. بنابراين، اگرمدت مديدي درجبهه بـودند و در چـندين عمليات مشاركت داشتند حاضرنبودند از خير همان يكي ـ كه البته آخري هم نبودند ـ بگذرند.
درشرايطي كه نيروهاي داوطلب ازسر وكول مسئولان درپايگاه هاي اعزام بـالا مي رفتند يا به عكس، وضعيتي كه فرماندهان درمنطقه باكمبود نيرو مواجه بودند، اين بود كه اگربيماري كهنه اي چون ناراحتي كليوي داشتند و ناگزير از رعايت رژيم غذايي و بخور و نخورهاي آن بودند، با سيب زميني پخته، تخم مرغ آب پز، نان بي نمك كه هنگام مرخصي شهري از منزل باخود مي آوردند و نان قندي و شيريني به جاي غذا و امثال اين روش ها خودشان راسرپا نگه مي داشتند تا بلكه بتوانند، ولو مدتي كوتاه، بر توفيقات خود بيفزايند و در باطن و ضمير خويش دعوت آقا را لبيك گويند.
وقتي بيماري در نوبت "شهردار" بودن به سراغ كسي مي آمد و بچه هاي هم سنگرمتوجه مي شدند، طبيعي بود كه وظايف آن روز او را به عهده مي گرفتند و نمي گذاشتند كاركند و اگر قبول نمي كرد، او راتوجيه كنند كه " نوبت من، توشهردارباش" وبعد هم ازوفاي به وعده طفره مي رفتند. ازهمين رو، اغلب درد ورنج خود را ازچشم جمع دورمي داشتند تانوبت خدمتشان سرمي آمدن نوبتشان ازپا مي افتادند و بر همه معلوم مي شد كه او با چه وضعي خدمتگزار بوده است. مادامي كه بيمار بستري نبود و مي توانست به اندازه ي رفع حاجت سرپا باشد، از"شهردار" و"مادر" سنگرمي خواست كه اجازه بدهد وظايفش را به او محول و خودش در صبحگاه شركت كند كه در صورت موافقت با اين امرتا برگشتن بچه ها از صبحگاه چايي و صبحانه آماده و همه چيز بر وفق مراد بود.
شب موقع خواب كه وقت قرائت سوره ي واقعه مي شد، اگر مريضي درميان جمع بود بدون اعتنا به اصرار دوستان بلند مي شد و به احترام قرآن مي نشست و اگر مي توانست آيات را با بقيه زمزمه مي كرد.
بيش ترين پنهان كاري و خودداري در بيماري و ابزار نكردن كسالت وقتي بود كه گردان و لشگر خود را براي شركت در عمليات آماده مي كرد. با تداركات مختصري غذا و دواي مناسب سعي مي كردند در راه پيمايي ها خودشان را به بقيه برسـانند و دستشان رو نشود؛ چون درصورت راه نيافتن به خط، تصورمي كردند خدا آن ها را به واسطه ي جرم و گناهي كه احتمالاً مرتكب شده اند تنبيه مي كند و حاد شدن بيماريشان بهانه اي بيش نيست. با چنين درك و دريافتي بود كه اگر مي ماندند، در جدايي و مشايعت همرزمان سخت مي گريستند و بي تابي مي كردند.