عنوان : زندگي اجتماعي
نوع اصطلاح :آداب و رسوم
همه با هم بودند. هيچ كس نمي دانست فرمانده كيست و فرمانبر كدام است. فرماندهان با بچه ها غذا مي خوردند، با هم در يك سنگر و چادر مي خوابيدند. كشتي مي گرفتند، شنا مي كردند، فوتبال مي كردند، مزاح و مطايبه مي كردند. مثل همه لباس مي پوشيدند، حرف مي زدند، راه مي رفتند. نوبتشان كه مي شد «خادم الحسين» (شهردار) مي شدند و براي بقيه بچه هاي سنگر غذا مي گرفتند، ظرف غذايشان را مي شستند، سنگر را جارو مي كردند، پتو مي تكاندند و مي شستند، خودشان رانندگي مي كردند، پيغام مي بردند و مي آوردند... و خود را هميشه نيروي معاون (اشخاصي كه بچه ها عموماً به نام معاون آنها را مي شناختند) معرفي مي كردند و در نتيجه وقتي هم شهيد هم مي شدند هنوز خانواده شان نمي دانستند او فرمانده تيپ است24 و ايشان را نمي شناختند.