عنوان : رزم و راه پيمايي هاي شبانه
نوع اصطلاح :آداب و رسوم
بُعد و شعاع داشتن، ذاتي قول و فعل و حال در منطقه بود؛ يك ظاهر بود و هزار باطن، مثل يك نگاه افسونگر و يك سخن سحرآميز و يك كلمه كه تركيبي از حروفي بيش نيست و به مقام ذكر مي رسد و عالم و آدمي آن را زمزمه مي كنند. رزم و راه پيمايي شبانه، در نگاه نخست، چيزي جز ايجاد و حفظ آمادگي بدني و رزمي براي مقابله اي بهتر نبود! پس از انجام دادن مقدمات، ستون نيروها به خط مي شدند و راه مي افتادند؛ حداقل يكي، دو ساعت در مسيرهاي از پيش تعيين شده راه مي رفتند اما خيلي از محوطه گردان و واحد دور نمي شدند و طوري زيگزاگي مي رفتند كه همان راه را، در صورت اضطرار و پيش آمد در يك چهارم زمان رفتن بازگردند. در ناب ترين ساعات شب، تاريكي، غربت، خلوت خالي از غير و مهاجر مجاهدي كه بسا اين آخرين شب هاي حيات دنيايي او بود؛ پيام هاي فرمانده در طول راه پيمايي اين بود: «ذكر خدا يادت نره، به كمين نزديك مي شويم، شادي روح شهدا صلوات! براي آمرزش گناهان صلوات!» كه پله پله اين پيام مي رفت تا آخرين يا اولين نفر و آنچه خود بچه ها به اين پيام ها مي افزودند. چون: «از ما راضي باش!» يا بوسيدن پيشاني برادر پشت سر يا پيش رو كه رد مي شد و مي رفت تا مي رسيد به سر يا ته ستون، ستوني كه در روشنايي اگر از كنارش مي گذشتي كرور كرور، چهره هايي افروخته و چشم هايي اشك آلود مي ديدي كه جرئت نگاه كردن را از تو سلب مي كردند؛ كساني كه پايشان با جماعت به راه بود و دلشان جاي ديگر، جمعيتي كه اگر با مشكل آب روبه رو نبودند، بدون استثنا وضو داشتند و همه راه رفت و برگشت را به راز و نياز و عبادت طي مي كردند و در همان حال، همراه بقيه به تمرين هاي نظامي و رزمي مي پرداختند. رزم هاي شبانه اي كه وقتي با تيراندازي و انفجار توأم بود، تعدادي مجروح به جاي مي گذاشت، زيرا در تپه ها و جابه جايي محل مانور و عمليات آموزشي، شب زنده داران پراكنده بودند و شناسايي و دسترسي به آنها قبل از رزم غيرممكن بود. اكثر وقت و برنامه نيروهاي پياده و رزمي در فاصله دو عمليات، به همين رزم هاي شبانه و اردوهاي آمادگي و بازسازي مي گذشت و اين كار يك شب و دو شب نبود. رزم شبانه كه به آن «خشم شب» هم مي گفتند، با انفجار مين، فوگاز و تيراندازي هاي هوايي شروع مي شد و بچه ها با شنيدن اين صداها از چادر بيرون مي ريختند و به سرعت در ميدان صبحگاه جمع مي شدند. فرماندهان گروهان كه وظيفه جمع و جور كردن نيروها را به عهده داشتند، فرمان هاي نظام جمع را بايد با حالات و حركات و اشاره مي دادند و همه موظف بودند تا جايي كه ممكن است سكوت را رعايت كنند و بچه ها به عادت مألوف، گاهي در پاسخ «از جلو نظام» از موقع اعزام عادت كرده بودند كه به جاي «اسلام پيروز است» بگويند «لبيك يا خميني» كه تا «لب» اش را مي گفتند متوجه مي شدند و لب فرو مي بستند و خنده حاضران و ناراحتي فرمانده كه: «بابا چند دفعه بگويم؛ لااله الاالله» و گاهي همين بهانه مي شد تا مدت ها هر وقت بچه ها يادشان مي آمد در نظام جمع ها با شنيدن اين عبارت - كه بعضي تعمداً مي گفتند - خوش و بش كنند.