0

این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

كرم

روز اولي كه رفتم اورژانس مجروحي آوردند كه ساق پايش تركش خورده بود.
بچه‌هاي ما در اين عمليات در ضمن حمله به پيشروئي‌هائي نائل آمده بودند. بعد عراق پاتك كرده بود و قسمت‌هائي را پس گرفته بود.
تعدادي از رزمندگان در منطقه‌اي بين دو نيرو، يا شهيد شده بودند و يا مجروح و همان جا مانده بودند و اين رزمنده تعريف مي‌كرد كه: نيروهاي عراقي آمدند و به همه تير خلاص زدندو بعد آمدند سراغ من، به قدري ضعيف شده بودم كه ناي نفس كشيدن و حتي نگاه كردن نداشتم. چند لگد محكم به من زدند. هيچ حسي حتي براي آخ گفتن نداشتم.
وقتي ديدند كه از اين جسد صدا و حركتي نمي‌بينند، رفتند.
اين مريض سي و پنج تا چهل روز تا حمله بعدي همان‌جا مانده بود.
نه مي‌دانست ايران كدام طرف است و نه عراق. در كنار بركه كوچك آبي، طي اين مدت فقط علف و گياه‌هاي زمين را مي‌خورد. خودش مي‌گفت 85 كيلو بودم، ولي چيزي كه ما مي‌ديدم چيزي حدود 44 _ 43 كيلو بود.
من با آقاي دكتر سمنانيان كه الان رئيس دانشگاه تربيت مدرس است، از محل زخم پايش كرم در مي‌آورديم.
اين مريض، اصفهاني بود و لهجه شيرين اصفهاني داشت و الحمدالله پايش را كه هيچ اميدي به حفظش نداشتيم، آقاي دكتر فاضل دبريدمان انجام دادند و در كمال ناباوري، سالم نگه داشتند.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 242
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

 

كلار

رزمنده‌اي كه دچار موج انفجار مي‌شد معمولاً زخمي نمي‌شد، بلكه پرت مي‌شد. اگر ضربه موج انفجار از پشت بود، شخص موج گرفته مثل يك پرانتز تا مي‌شد و به جلو پرتاب مي‌شد و فشار زيادي به مهره‌هاي گردني‌اش وارد مي‌شد كه در بسياري مواقع دررفتگي مهره‌هاي گردني را به همراه داشت و بستن كلار الزامي بود و ما كه اغلب اوقات از كمبود كلار رنج مي‌برديم، به فكر ساختن آن افتاديم و با يونوليت‌هاي بي‌مصرفي كه از كنار وسايل جنگي برمي‌داشتيم، كلار مي‌تراشيديم كه به مراتب از كلارهاي پلاستيكي بهتر بود و بسيار عالي عمل مي‌‌كرد. شايد ساختن كلارهايي از اين جنس كه بعدها مد شد ناشي از اين تجربه بود.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 83
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است


گاز شيميايي

در نزديكي در اورژانس بودم كه بمباران شيميائي شروع شد. ابتدا متوجه چگونگي حمله نشدم. دود سفيدي به طرف ما مي‌آمد.
بعد از 5 دقيقه فهميدم كه بمب شيميائي بوده است. صداي انفجار بلند بود.
شعله‌هاي آتش در نقاطي از محوطه بيمارستان مشاهده مي‌شد. پس از انفجار بمب شيميائي، گاز شيميائي وارد فضاي اورژانس شد و تركش كوچك پوسته مانند بمب شيميائي به شانه‌ام نشست.
به امداد يكي از برادران مجروح رفتم و او را به اورژانس آوردم. در دقيقه اول كه دچار ناراحتي شدم (منظور بيمار 5 دقيقه پس از حمله است) حالت سوزش شديد در مجاري هوائي و احساس خفگي داشتم. چشم‌هايم نيز كمي سوزش داشت.
استفراغ زيادي كردم. بوي گاز شيميائي مثل بوي D.D.T بود و مرا دچار تنگي نفس نموده بود. ديگر نمي‌توانستم حركت كنم. بلند شدم ولي افتادم. نمي‌توانستم خودم را كنترل كنم.
حدود 12_10 دقيقه پس از حمله شيميائي بيهوش شدم و ديگر چيزي به خاطر نمي‌آورم.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 357

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

 

گلوله در پا

بيماران من در آن وضعيت، حالت بحراني شديدي نداشتند و نياز به رسيدگي فوري نبود و تقريباً حالت stable و متعادلي داشتند و فقط بايد كارهاي اوليه براي حضور در اطاق عمل براي آن‌ها انجام مي‌شد.
به طرف سرباز جوان رفتم. احساس كردم كه بي‌شك خونريزي شديدي دارد و اين رنگ پريدگي حاصل اين خونريزي است. در كنارش نشستم، ناحيه ران را كه گلوله خورده بود باندپيچي كرده بودند. باندها كاملاً خوني بود. نبضش را گرفتم. ديدم نبض ندارد، فهميدم در اثر خونريزي زياد در همان لحظه، قلبش از كار افتاده و يا در حال از كار افتادن است.
آن‌ موقع‌ها تازه ياد گرفته بودم كه خونريزي‌هايي كه توي اندام هستند را بايد با فشار مستقيم كنترل كرد. چون هرچه باندپيچي محكم هم باشد باز نمي‌تواند شريان را بند بياورد، مگر اين‌كه گارنيكه و يا تورنيكه‌اي خاص با فشارهاي بالاي بيست سانتي متر جيوه باشد تا بتوان از خونريزي جلوگيري كرد. يك قيچي برداشتم و بلافاصله باندها را قيچي كردم و از ران جدا كردم و يك ملافه دور دستم پيچيدم و با فشار گذاشتم روي محلي كه گلوله ران را سوراخ كرده بود و فشار دادم و هم‌زمان پاها را بالا گرفتم. چند لحظه بعد پرستار گفت: آقاي دكتر مريض نبض پيدا كرده است. بله، خوشبختانه بدون اين‌كه ماساژ قلبي بدهم، نبض برگشته بود.
همان‌طور كه دو تا پايش را بالا گرفته بودم او را به اطاق عمل كه به فاصله بيست سي متر در مجاورت اورژانس بود بردم. در همان حال مريض را كه كاملاً هوشيار شده بود با مقداري داروي بيهوشي، بيهوش كرديم. محل زخم را باز كردم، شريان پاره شده بود كه با چند بخيه آن را ترميم كردم. سرباز مجروح بلافاصله بعد از عمل حالش كاملاً خوب شد و حتي لازم نشد كه به جايي اعزام شود. فرداي آن روز مريض كاملاً راه مي‌رفت و هيچ مشكلي نداشت.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 166
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

گواهي فوت

گاهي اوقات مناظر دل‌خراشي را شاهد بودم كه واقعاً دلهره‌آور و ناراحت كننده بود.
با اولي كه براي صدور گواهي فوت به من مراجعه كردند را هرگز فراموش نمي‌كنم، چند كيسه آوردند جلويم گذاشتند. سؤال كردم اينا چيه؟ گفتند: تكه‌هاي بدن رزمندگان.
قلبم به يك‌باره فرو ريخت و در نهايت ناراحتي از روي پلاك، نام و مشخصات‌شان را نوشتم.
توي هر تابوتي قطعه‌اي از بدن شهيد گذاشته شد و به شهرها‌ي‌شان انتقال يافت... اين منظره براي من دل‌خراش و غم‌آور بود.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 274

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

مجروح دشمن

بعضي وقت‌ها اتفاق مي‌افتاد كه ساعت‌ها، يك ريز عمل مي‌كرديم و بين اعمال جراحي با زحمت مي‌شد يك ليوان چاي بنوشيم.
در يكي از حملات چند مجروح جنگي عراقي آوردند. من تمايلي به معاينه آن‌ها نشان ندادم و نمي‌خواستم يكي از آن‌ها را عمل كنم، چون به قدري از آن‌ها خشونت و جنايت ديده و شنيده بودم كه تنفر داشتم با آن‌ها روبرو شوم.
دستم به عمل نمي‌آمد. يكي از برادران پاسدار چون وضع را وخيم ديد و اين احساس مرا نيز كاملاً درك كرده بود به من مراجعه كرد و پس از كلي صحبت و وعظ و نصيحت در نهايت گفت: آقاي دكتر شما بيا و اين يكي را به خاطر رضاي خدا ببين، آن وقت اگر نخواستي، عملش نكن. ما هم او را با همين حال مي‌فرستيم عقب. منهم بالاجبار و با اكراه پذيرفتم.
وقتي اسير عراقي را روي برانكارد، در كنار اورژانس ديدم، با انسان مفلوك، بيچاره و درمانده‌اي مواجه شدم كه التماس از چشم‌هايش مي‌باريد.
اين آدم آيا مي‌توانست دشمن من باشد؟ او مطمئناً آلت دست قرار گرفته بود. واقعاً با بعضي‌ها كه صحبت مي‌كردم، متوجه مي‌شدم كه با چه ترفندها و تهديدهايي آن‌ها را به جبهه مي‌فرستادند.
بلافاصله دستور دادم او را به اتاق عمل ببرند و عملش كردم. خوشبختانه عملش هم خوب از آب درآمد.
براي يك لحظه احساساتي شده بودم و نمي‌خواستم عملش كنم و از اين كار آن رزمنده خوشم آمد كه با وجود اين كه درگيري مستقيمي با آن‌ها داشت و روزانه مي‌ديدكه همرزمانش چگونه توسط اين‌ها قصابي مي‌شوند، با آن روحيه بالا و خوي انساني و معرفت اسلاميش اجازه نداد كه حتي دشمنش لحظه‌اي زجر بكشد.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 242
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

موج انفجار

يك روز جوان بسيجي‌اي آوردند در حدود 16 ساله كه به شهادت رسيده بود.
هر چه معاينه كردم، هيچ جاي تركش و جراحتي نديدم، حتي خال هم بر نداشته بود.
وقتي سؤال كردم گفتند: خدمه ضد هوائي بوده است. بعدها متوجه شدم كه موج انفجار، اندام‌هاي پر بدن مثل طحال و كبد را مي‌تركاندو موجب خون‌ريزي داخلي مي‌شود. طفلك قبل از رسيدن به اورژانس جان داده بود. مرگ اين جوان براي من دردناك بود و باعث ناراحتي من شد.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 172

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

نجات يافته

سربازي به نام زارع آورده بودند، كه تمام بدنش خورد شده بود.
تركش هم خورده بود، ولي شكستگي‌ها و له شده‌گي‌ها بيش‌تر به چشم مي‌آمد تا زخم تركش‌ها.
ساعدش از چند جا شكسته بود. بازويش، دنده‌هايش، پاهايش و لنگش هم از چند جا شكستگي داشت. پرسيدم چي شده؟ به شوخي گفت رفته‌ام زير تانك.
ولي واقعيتش را بخواهيد موضوع اين است كه: در يكي از پاتك‌ها، مجروح شده بودم و كنار يك بركه آب افتاده بودم.
حدود 48 ساعت گذشته و هيچ كمكي نيامده بود. منطقه مرتب طي اين مدت دست به دست گشته بود و من در برزخ دو نيرو تك و تنها با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كردم. حس حركت نداشتم و قادر به كوچك‌ترين حركتي نبودم حتي صداي نفس‌هايم را نمي‌شنيدم. سرم توي آب بود. همرزمانم كشته شده بودند. جنازه آن‌ها را به طور نامشخص و پراكنده در اطاف بركه مي‌ديدم. در حالتي شبيه بيهوشي، ناگهان چند سرباز عراقي روي سرم ظاهر شدند.
گيج و منگ بودم و متوجه هيچ چيز نبودم. سربازها چند لگد محكم نثارم كردند. كمي به خودم آمدم، ولي توانائي هيچ عكس‌العملي نداشتم و صدايم در نمي‌آمد.
شانس آردم كه قدرت هيچ عكس‌العملي نداشتم و هيچ دردي حس نمي‌كردم.
آن‌ها رسم‌شان اين بود كه آن قدر مجروح را با لگد مي‌زدند كه چنان چه رزمنده صدايش در آمد او را يا اسير كنند و يا به نحوي از بين ببرند. در آن شرايط، با توجه به نزديك بودن نيروهي مقابل، جهت عدم شناسائي حتي الامكان سعي مي‌كردند تيراندازي نكنند.
تا دشمن به زعم آن‌ها متوجه حضورشان نشود. وقتي ديدند كه صدايم در نمي‌آيد و با لگد حسابي مشت و مالم دادند و ديدند كه از اين جنازه صدائي در نمي‌آيد، كاملاًمطمئن شدند كه مرده‌ام. رهايم كردند و رفتند.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 215
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

نوجوان معصوم

پسر بچه چهارده ساله‌اي بين ما بود كه بيش از چهل و هشت ساعت نبود كه به جبهه اعزام شده بود. مي‌گفتند قاچاقي آمده و توي خط با او آشنا شده بودم و به گروه ما در جا‌به‌جايي مجروحين كمك مي‌كرد و بچه پركار و فعالي بود.
در يكي از حملات، تركش خمپاره دشمن، به پهلويش خورد. هر چه تلاش كرديم موفق به نجات او نشديم و او در آغوشم شهيد شد. ساعت‌ها براي او گريه مي‌كردم.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 96

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها