0

خاطره اولین اعزام

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

نامه به بابا

نامه را داد دست خواهرش.
-اينو عصر كه شد، بده به بابا.
پدر نامه را باز كرد و شروع به خواندن كرد:
« باباي خوبم سلام! اعزاممان نمي‌كردند، ما هم تصميم گرفتيم خودمان برويم. خيلي وقت بود پول‌هايمان را پس‌انداز كرده بوديم. حلالم كنيد. پسر كوچك شما»!

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 99

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

نان تازه

صبح زود از خانه خارج شد، مي‌خواست براي صبحانه نان تازه ببرد.
نان به دست، سوار اتوبوس شد. طرح لبيك بود و به محض شنيدن فرمان اعزام،‌ مثل خيلي‌هاي ديگر به سرعت از خيابان رفت محل اعزام.
خانواده بي‌خبر بودند و تا چند لحظه قبل خودش هم نمي‌دانست اعزام مي‌شود.
سفر‌ه‌ي صبحانه هنوز منتظر نان تازه بود!

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 53

 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

نور صورت

درِ چوبي اتاق را باز كرد. از صورتش نور مي‌تابيد.
اجازه بديد منم توي عمليات شركت كنم.
مگه نگفته بودم سن و سالت كمه؟ ... مگه نگفتم ....
حرفش را قطع كرد.
-قول مي‌دم... قول مي‌دم اگر مثل بقيه نباشم، لااقل كمتر از بقيه نباشم.
هنوز هم نمي‌دانم چرا قبول كردم؛ شايد به خاطر نور صورتش.
براي دومين بار مخفيانه از ساختمان مركز تربيت معلم بيرون زديم.
وسط امتحانات تربيت‌معلم بود.
منتظر اتوبوس بوديم، چند نفر از هم‌كلاسي‌ها آمدند كنارمان.
گوش نكرديم، نزديك عمليات بود.

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 75

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

وساطت شهدا

اعزامش نمي‌كردند. قدرت گويايي‌اش به خاطر يك تركش از دست رفته بود. * بعد از اذان صبح يكي از مسئولان اعزام در زد. -به علتي كه فقط خودم مي‌دانم، اعزامت مي‌كنم. * دوستان شهيدش به خواب آن آقا رفته بودند و براي اعزام دوستشان وساطت كرده بودند!

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 22

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

وصيت شهيد

تشييع جنازه‌ي يكي از شهداي روستا بود. در مراسم فاتحه، وصيت‌نامه‌اش را با صداي بلند خواندند. اشك در چشم همه جمع شده بود. چند جوان در گوشه‌ي مسجد نشسته بودند و گوش مي‌دادند. عازم جبهه بودند، همان چند جوان. وصيت‌نامه كار خودش را كرده بود.

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 43

 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: خاطره اولین اعزام

هفت مرتبه توحيد

وقتي بچه‌ها سوار تويوتا مي‌شدند، هر كجا كه بود به سرعت خودش رو مي‌رساند و آخرين توصيه‌ها را مي‌كرد. بچه‌ها يادتون نره! وقتي ماشين راه افتاد، حتماً هفت مرتبه «قل‌هو‌الله‌احد» بخونيد.

منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد   -  صفحه: 41

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها