0

امدادهای غیبی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

كوري دشمنان

ساعت 3 بعد از ظهر يگان ما وارد عمل شد. هوا به قدري گرم بود كه نمي‌توانستيم گوشي بي‌سيم را در دست بگيريم. همه از حال رفته بودند. داخل كانال هم خيلي تنگ بود. بيش از چند متر با عراقي‌ها فاصله نداشتيم. دل به دريا زدم و رفتم بيرون و بالاي كانال نشستم. به وضوح بعثي‌ها را مي‌ديدم و آن‌ها هم بي‌شك مرا مي‌ديدند؛ اما هيچ كس واكنشي از خود نشان نداد. واقعاً باورم شد كه وقتي خدا بخواهد چشم دشمنان را كور مي‌كند.

 

منبع :كتاب امدادهاي غيبي  


 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

كيسه خواب

بارها شنيده بودم كه در جبهه‌هاي نبرد امداد الهي به وفور ديده شده است اما با يادآوري اين ضرب‌المثل كه ( شنيدن كي بود مانند ديدن) اين قضيه تا حدي برايم محال بود تا اين كه من اين اتفاق الهي را به عينه در منطقه‌ي شلمچه مشاهده نمودم.
بعد از اين كه لشكر ما به مواضع دشمن دست پيدا كرد، از طرف فرمانده‌ي گردان به ما دستور داده شد تا تثبيت موقعيت يكي دو روز را در منطقه بمانيم و از طرفي چند روز قبل از عمليات هم تا صبح بيدار بوديم؛ تصميم گرفتم بخوابم. لذا كيسه‌ي خوابم را برداشته و زيب آن را تا آخر كشيدم و خوابيدم.
نزديكي‌هاي صبح سر و صداي عجيبي در اطرافم شنيده شد. خواستم دست‌هايم را بيرون آورم و زيب كيسه‌ي خواب را باز كنم ديدم كه زيب باز نمي‌شود و هر چه سعي كردم، فايده‌اي نداشت و سر و صدا هم هر لحظه بيشتر مي‌شد كه بعداً فهميدم موقعيت ما تغيير كرده و عزيزان جهادگر مي‌خواند خاكريز را خراب كنند و جلوتر براي بچه‌ها خاكريز درست كنند.
چيزي نمانده بود تا بولدوزر به نزديكي‌هاي سنگرم برسد كه منور دشمن تمام جا را روشن كرد. در همين لحظه رزمنده‌اي به نام ناصر كريميان با صداي بلند فرياد زد كه: دست نگه داريد!
و او به همراه چند نفر ديگر مرا از داخل كيسه‌ي خواب بيرون آوردند. در آن‌جا به امداد الهي يقين پيدا كردم.

 

منبع :ماهنامه ستارگان درخشان  
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

كيك مرگ

گردان تخريب شايد پايگاه امدادهاي غيبي بود. بارها اتفاق افتاده بود كه بچه‌ها از ميدان‌هاي مين عبور كرده و متوجه نشده بودند. چون حتي يك مين هم از آن ميان منفجر نشده بود.
يك‌بار وقتي مين‌هاي خنثي شده را از كاميون تخليه مي‌كرديم، به يك مين كيكي خنثي نشده برخورديم كه اگر منفجر شده بود، زمين و آسمان را به آتش مي‌كشيد.

منبع :كتاب امدادهاي غيبي  


 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

گنجشك

در منطقه مشغول نگهباني بودم كه ديدم گنجشكي در اطرافم مي‌چرخد. مقداري نزديك رفتم، ديدم هي نوك خود را به زمين مي‌زند. نزديك‌تر شدم. بعد به همان منطقه رفتم ببينم چه خبر است. ديدم خاك آن‌جا با بقيه‌ي جاها فرق مي‌كند. كمي خاك‌ها را كنار زدم. فكر كردم خمپاره است. بعد همراه بقيه‌ي دوستان زمين را بيشتر كنديم و پايين‌تر رفتيم. به تعدادي از شهدا برخورديم كه دشمن همان‌طور آن‌ها را زير خاك دفن كرده بود.

 

منبع :كتاب امدادهاي غيبي  
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

لطف خدا

حسن در عمليات طريق القدس، در قسمت تداركات كار مي‌كرد. يك روز در خيابان‌هاي سوسنگرد به دوستان خود گفت: «دلم مي‌خواهد وقتي مي‌خواهم شهيد شوم، تفنگ در دستم باشد.» در همين لحظه هواپيماي عراقي از بالاي سرشان گذشت. آن‌ها خود را در جوي آب كنار خيابان مخفي كردند.
راكت درست در محلي كه آن‌ها پناه گرفته بودند، برخورد كرد. اما به لطف خدا منفجر نشد.
گويي تمام زمين و آسمان مي‌دانستند كه حسن شوق شهادت در ميانه‌ي ميدان را دارد.
شهيد حسن رشك‌بهشتي


منبع :كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 232

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

ماووت

از خط ماووت عراق برمي‌گشتيم؛ به بانه رسيديم. رفتيم اعزام نيرو و بعد از صرف غذا ساعت 4 بعد از ظهر آماده شديم كه حركت كنيم به سمت لشكر ويژه‌ي شهدا. هر كاري كرديم خودرو روشن نشد كه نشد.
هوا تاريك شد و ناچار همان‌جا خوابيديم. صبح به ما خبر رسيد كه آن شب تا صبح منافقان لب تونل بانه در كمين ما بودند.
روشن نشدن خودرو امداد غيبي بود.

 

منبع :كتاب امدادهاي غيبي  


 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

مولاي شيعيان

مرحله‌ي اول عمليات بيت‌المقدس بود كه در منطقه‌ي كرخه‌نور با لو رفتن عمليات و دادن تعدادي مجروح و شهيد، عقب‌نشيني كرديم. يكي از بچه‌هاي اصفهان به نام حسين كه 19 ساله بود، پاي چپش از مچ قطع شده بود. ما بعد از سه روز، متوجه او در آن طرف رودخانه شديم. به اتفاق برادر اصغري اعزامي از رشت، از روي پل متحرك عبور كرديم و او را به هر نحوي كه بود، به سنگر برديم.
وقتي از او پرسيدم: اين سه روز بدون آب و غذا و با وجود خونريزي شديد چه‌طور زنده ماندي؟
گفت: هر وقت احساس گرسنگي و تشنگي مي‌كردم، يك آقايي كه عمامه‌ي سبز بر سر داشت، مي‌آمد و به من رسيدگي مي‌كرد.
با شنيدن اين كلام همگي سر و روي حسين را غرق بوسه كرديم.

 

منبع :كتاب امدادهاي غيبي   -  صفحه: 6



 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

نخل خدا

در عمليات كربلاي 5، من و چند نفر از دوستانم مأموريت داشتيم برويم جلو و پشت شهر دو عيجي خودروهاي دشمن را بزنيم. همين كار را كرديم. اما پس از زدن چند خودرو، مجبور شديم عقب‌نشيني كنيم. در همين حين عراقي‌ها ما را محاصره كردند. راه فرار نداشتيم.
يكي از بچه‌ها داوطلب شد كه به صورت درازكش روي سيم بخوابد و بقيه از روي او رد بشوند تا حداقل يك نفر نجات پيدا كند و موقعيت ما را به لشكر اطلاع بدهد. با هم مشورت مي‌كرديم كه يك آرپي‌جي عراقي خورد پاي درخت خرما و درخت افتاد روي سيم و همه‌ي ما نجات پيدا كرديم.


 

منبع :كتاب امدادهاي غيبي  
 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

و جعلنا

چند شب قبل از حمله، نيروهاي تخريب‌چي در حال خنثي‌سازي ميدان مين براي باز كردن معبري براي عبور بچه‌ها بودند كه ناگهان به نيروهاي گشتي دشمن برخورد كردند. آن‌ها ساكت روي زمين دراز كشيدند و شروع به خواندن آيه‌ي " و جعلنا من بين ايديهم سداً و ... " كردند.
بچه‌ها گفتند عراقي‌ها تا چند قدمي ما آمدند ولي ما را نديدند؛ حتي يكي از آن‌ها با پوتين روي دست يكي از ما پا گذاشت، ولي باز هم نفهميد و همه‌ي عراقي‌ها بدون اين كه بويي از ما ببرند، بازگشتند.

 

منبع :كتاب برگ هايي ازبهشت   -  صفحه: 84



 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

و ما رميت اذ رميت

صبح روز عمليات فتح‌المبين بود (1/1/1363) در دشت رقابيه در حال پيشروي بوديم. موقعي كه نزديك خط دشمن رسيديم،‌ از تانك‌ها و نفربرها پياده شديم. دشمن با تيربار و خمپاره به شدت به طرف ما آتش گشود. همين‌طور به حالت دشتباني به سمت خط دشمن در حال پيشروي بوديم و هر لحظه يكي از رزمندگان مورد اصابت تير دشمن قرار مي‌گرفت و نقش بر زمين مي‌شد يا با جراحت به عقب بازمي‌گشت.
ناگهان به ميدان مين وسيعي رسيديم. هوا كاملاً روشن بود. همه‌ي نيروها در پشت ميدان مين زمين‌گير شدند. منطقه، دشت صافي بود و دشمن كاملاً بر ما تسلّط داشت و آتش تيربار امان را از بچه‌ها بريده بود و كسي قادر نبود زير آن آتش شديد معبري باز كند.
يكي از نيروهاي اصفهاني با سر نيزه‌ي خود سيم تله‌هاي ميدان مين را چيد و معبر گشوده شد و نيروها از ميدان عبور كردند؛ اما تيربار دشمن روي معبر قفل شده بود. اولين نفر كه از ميدان مين عبور كرد، كسي نبود جز برادر طلايي فرمانده‌ي دسته كه در هنگام عبور به شهادت رسيد و بقيه پشت‌سر او زمين‌گير شدند و فرياد مي‌زدند و درخواست مي‌كردند كه تيربار دشمن را خفه كنند.
آرپي‌جي‌زن، دو گلوله به طرف سنگر تيربار دشمن شليك كرد ولي متأسفانه گلوله‌ها به خطا رفت و تيربار همين‌طور ما را زير آتش داشت و هر لحظه فرياد "يا مهدي يا مهدي!" يكي از برادران بلند مي‌شد و يا مظلومانه در آن دشت به شهادت مي‌رسيدند.
يكي از برادران براي اين‌كه بچه‌ها روحيه بگيرند، بلند شد و تكبيرگويان رگبار زد و به سوي سنگرهاي دشمن يورش برد.
تيربارچي دشمن وي را هدف گرفت و چند تير به شكم وي خورد و با تني مجروح به عقب بازگشت. در آن لحظه همه مأيوس شده بوديم و تعداد محدودي از بچه‌ها سالم مانده بودند. يك آرپي‌جي‌زن ديگر آمد كه تنها يك موشك همراه داشت. همه‌ي برادران با خواندن آيه‌ي شريفه‌ي« و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» از خدا خواستند كه گلوله‌ي او به هدف اصابت كند، سپس شليك كرد؛ نور عقب موشك را تعقيب مي‌كرديم كه آن موشك از روزنه‌ي سنگر تيربار دشمن وارد شده و آن را منهدم نمود.
همه‌ي بچه‌ها روحيه گرفتند و تكبيرگويان به طرف خاكريز دشمن هجوم برده و خط دشمن سقوط كرد و نيروهاي عراقي سراسيمه پا به فرار گذاشتند و همه به طرف يك خودرو ايفاي دشمن كه در حال دور زدن بود و براي فرار آماده مي‌شد، هجوم بردند و در حال سوار شدن بودند كه يكي از برادران بسيجي با شليك گلوله‌ي آرپي‌جي دشمن را آن‌ها را متوقف نمود و اين بود نمونه‌اي از معجزه‌ي الهي و معجزه‌ي آيه‌ي «و مارميت اذ رميت ...».
شادي روح شهداي فتح المبين صلوات


منبع :مجله الغديريان   -  صفحه: 25



 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:امدادهای غیبی

يا ابوالفضل (ع)

در رودخانه‌ي اروند به همراه 20 نفر از بچه‌هاي رزمنده در قايقي بوديم. به يك باره موتور قايق خاموش شد. مي‌دانستيم كه آب اروند، قايقمان را به شدت حركت مي‌دهد و تا نزديك عراقي‌ها مي‌رساند.
من فكر كردم، سكان‌دار قايق از روي عمد اين كار را كرد و حتي او را تهديد كردم؛ او هم فقط گفت: « به خدا موتور خراب شد. »
يكي از بچه‌ها گفت: « يا ابوالفضل بگوييد شايد موتور درست شود. »
همه به يك باره فرياد زديم: «يا ابوالفضل »
همين كه يا ابوالفضل ما تمام شد، موتور قايق هم روشن شد.
محمدطيبي سوق از دهدشت

منبع :ماهنامه وصال  


 

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1389  1:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها