عنوان : دليري حمدي 15 ساله
مكان : عراق
راوي :آزاده
منبع :كتاب آزادگان بگوييد (خاطرات گروهي از اسراي ايراني)
حميد 15 ساله كه صورت سفيد و موهاي حنايي او، جوانتر نشانش ميداد، در برابر سروان ايستاده بود. كنار سرواني كه پشت ميزي نشسته بود و داشت با ورقههاي روي آن ور ميرفت، سيخ شده بود كه فرمان نشستن به حميد داد.
سروان، بازجويي را با اسم و فاميل حميد شروع كرد و او خيلي محكوم و روان جواب داد. وقتي از دستهاش پرسيد: شنيد:
ـ اعزامي از بسيج سپاه پاسداران هستم، از تيپ «محمدرسولالله».
خيرگي چشمهاي سروان افتاد در صورت حميد و بعد از مكثي پرسيد: «براي چي به خاك ما تجاوز كرديد؟ آخر تو يك ذره بچه براي چي به جنگ آمدهاي؟»
صداي حميد، در برابر سوالهاي خشمآهنگ بازجو، آرام و با طمانينه بود:
ـ شما به خاك ما تجاوز كرديد و شهرهاي ما را ويران كرديد، نه ما. ما آمدهايم تا از شهرهايمان دفاع كنيم.
افسر، سيگاري روشن كرد و ميخواست بدهد به حميد. وقتي خودداري او را ديد، سيگار را برد نزديك صورتش. حميد آن را گرفت، اما نكشيد.
پس از بازجويي، حميد را حسابي چلاندند. با بيرون انداختن او، نوبت به من رسيد.
سيداميرعلي محسنيان ـ تهران