0

فحاّشي

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

فحاّشي

عنوان : فحاّشي
مكان : اردوگاه موصل 3
راوي :
آزاده
منبع :
كتاب مقاومت در اسارت
لفظ اسارت براي عامه مردم اولين مفهومي را كه به ذهن تداعي مي كند ، در بند بودن و به زور فرمانبر شدن است. اما اين مفهوم در مورد اسارت قشر وسيعي از آزادگان سرافراز كشورمان صدق نمي كند، زيرا در بسياري از موارد اين سربازان و افسران عراقي بودند كه از بچه هاي ما مي ترسيدند و فرمان مي بردند و في الواقع در بند آنها بودند.
در اردوگاه موصل 3 در استان نينوا بوديم . فصل زمستان و سرماي شديد كوهستاني منطقه آغاز شده بود اما هنوز پوشاك گرم و پالتو براي ما نياورده بودند . هشام سرباز بددهن اردوگاه طبق معمول با زدن سوت آمار ، مشغول توهين و دشنام دادن به بچه ها خصوصاً كم سن و سالها بود. آقاي حسن نظامي وقتي از آسايشگاه بيرون آمد و آن وضعيت را ديد ، به طرف هشام رفت و با مشت و لگد به جان سرباز عراقي افتاد و او را خونين كرد و اگر بچه ها نرسيده بودند ، كار به جاهاي باريك مي كشيد.
با صداي سوت بي موقع هشام چند سرباز عراقي دوان دوان رسيدند . آقاي ندرلو مسئول انتظامات اردوگاه كه از سوي بچه ها تعيين شده بود نيز آمد و حسن آقا را به كناري كشيد و از سربازان عراقي خواست بعد از گرفتن آمار ، حسن آقا را ببرند تا در اين زمان اندك ، ضمن هماهنگي با برادر آهنگران مسئول ايراني اردوگاه ، چاره اي بينديشند. بعد از آمار ، سرهنگ عراقي آمد. هشام نيز با سر و رويي پانسمان شده رسيد . افسر عراقي از حسن آقا پرسيد: كارت به جايي رسيده كه سرباز مرا مي زني
آقاي آهنگران شروع به صحبت كرد كه : اين شخص عصبي است. در بمباران اصفهان خانواده اش به شهادت رسيده اند (بدروغ). باين حال و وضعيت، چرا سرباز شما بايد به ايشان فحش و دشنام بدهد؟
البته آقا محرم اين سخنان را در كمال خشم و غضب به زبان مي راند. افسر عراقي با شنيدن اين سخنان صحبتي با هشام كرد و با توبيخ او غائله خاتمه يافت.

سه شنبه 12 بهمن 1389  8:48 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها