0

قانون اساسي

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

قانون اساسي

عنوان : قانون اساسي
مكان : عراق
راوي :
آزاده
منبع :
كتاب محرم در اسارت
1. يكي ـ‌ دو هفته مانده به ماه محرم، فرماندهان اردوگاه، ارشدها را مي‌خواستند و با توپ و تشر، آنها را تهديد مي‌كردند كه به افرادتان بگوييد عزاداري نبايد بكنند؛ چون در قانون اساسي عراق چنين چيزي نيست و از اين حرفها.
تهديد و هارت و پورت عراقيها، چه بود و چه نبود، عشق به امام حسين(ع)، ‌با خون و گوشت و پوست آزاده‌ها عجين شده بود و به همين دليل، ما نيز از هفته‌ها قبل از رسيدن محرم، مانند محرم كشورمان، خود را آماده مي‌كرديم، برنامه‌ريزي مي‌كرديم، مداح‌ها تعيين مي‌شدند، شعرا، نوحه‌هاي مذهبي مي‌سراييدند و با دقت و مراقبت، مراسم نوحه‌خواني و سينه‌زني انجام مي‌شد.
گاه، از روي ذوق و گاهي هم براي فرار از دام مراقبت‌هاي ويژه‌اي كه سربازان مي‌گذاشتند، بچه‌ها به دسته‌هاي چهار ـ پنج نفره تقسيم مي‌شدند و هر دسته‌اي براي خودش مداحي داشت و نوحه‌اي و سينه‌اي. اين، روش خوبي بود و حتي يكبار نيز كه سربازها پي به آن بردند، به فرمانده اطلاع دادند كه او چون جو را آرام تشخيص داد، زياد مته به خشخاش نگذاشت.
2. تزيين آسايشگاهها مناسب با ماه محرم، از ديگر مراسم رايج در اسارتگاه‌ها بود كه به دست عاشقان حسيني انجام مي‌شد. براي تزيين، پتوهاي سياه رنگ انتخاب و با صابون روي آنها جمله‌هايي مانند «السلام عليك يا اباعبدالله» و ... نوشته مي‌شد.
3. بهترين خاطره‌اي كه از محرم در اسارت دارم، به آن سالي برمي‌گردد كه عراقي‌ها طبق عادت هر ساله‌شان، روز هفتم و هشتم محرم به همه آمپول‌هايي تزريق مي‌كردند تا ايراني‌ها نتوانند در روزهاي تاسوعا و عاشورا عزاداري كنند. اين كار شيطاني‌شان هر سال خوب نتيجه مي‌داد و غير از چند نفر كه به لطايف‌‌الحيل از زير تزريق آمپول، جان سالم به در مي‌بردند، بقيه چنان تب مي‌كردند كه تا چند روز در جا مي‌افتادند.
آن سال، ديگر تجربه كافي به دست آورده بودند و اسامي افراد را از روي ليست مي‌خواندند و حتي يك نفر نيز نتوانست از نيش سوزن آمپول در امان بماند. حتي بين بچه‌ها شايع شده بود كه درصد مواد آمپول امسال، چند سي‌سي بيشتر از سالهاي پيش است. وقتي عراقي‌ها به آسايشگاه ما آمدند، همه بچه‌ها به حضرت علي‌اصغر متوسل شده، نجات خود را از آن دردانه كوچك امام حسين(ع) خواستند. قلب پاك بچه‌ها و نام پر بركت آن طفل خاندان پيامبر چنان اثر معجزه‌آسايي داشت كه هيچ كدام از بچه‌ها ـ به جز يكي دو نفر كه آنها نيز بيماري كم‌خوني داشتند ـ تب نكردند. عراقي‌ها كه مي‌دانستند آمپول‌ها كار خودشان را خواهند كرد، ديگر به سراغ آسايشگاه ما نيامدند و ما با خيال راحت، آن شب، چراغ عزاداري حضرت حسين(ع) را روشن كرديم.
صبح كه شد، دكترهاي عراقي از جريان خبردار شدند. آنها به آسايشگاه‌هاي ديگر رفتند و ديدند كه تمام افراد آنها تب كرده و در جا افتاده‌اند؛ اما افراد آسايشگاه ما سرحال و قبراق هستند. بين خودشان بگومگويي شده بود كه نگو! از طرفي تعجب كرده بودند و از طرفي ديگر نمي‌توانستند قبول كنند كه توسل به ائمه و خاندان عصمت، كارهاي شدني را شدني مي‌كند.
راوي: ابراهيم ايجادي

دوشنبه 11 بهمن 1389  11:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها